وقتی که عاشق یکی بشی ، عاشق خنده هاش میشی.
اگه خنده یه نفر قند تو دلت آب نکرد ، یعنی هیچ حسی بهش نداری.
🐬@faramatni
اگه خنده یه نفر قند تو دلت آب نکرد ، یعنی هیچ حسی بهش نداری.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
Nobody can make you happy if you aren’t happy inside.
هیچکس نمیتونه تو رو خوشحال کنه،
اگه از درون خوشحال نیستی !!!
🐬@faramatni
Nobody can make you happy if you aren’t happy inside.
هیچکس نمیتونه تو رو خوشحال کنه،
اگه از درون خوشحال نیستی !!!
🐬@faramatni
🐬@faramatni
Never mess with someone who is not afraid to be alone.
you will lose every single time.
هرگز با آدمى كه از تنها موندن ترسى نداره
در نيفت. هر بار شكست خواهى خورد.
🐬@faramatni
Never mess with someone who is not afraid to be alone.
you will lose every single time.
هرگز با آدمى كه از تنها موندن ترسى نداره
در نيفت. هر بار شكست خواهى خورد.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
Learn how to:
Have fun without drinking.
Talk without cellphone.
Dream without drugs.
Smile without selfies.
Love without conditions.
یادبگیرکه چطور:
بدون مشروب خوری خوش بگذرونی.
بدون تلفن همراه حرف بزنی.
بدون مواد رویا ببینی.
بدون سلفی لبخند بزنی.
بدون شرایط عشق بورزی.
🐬@faramatni
Learn how to:
Have fun without drinking.
Talk without cellphone.
Dream without drugs.
Smile without selfies.
Love without conditions.
یادبگیرکه چطور:
بدون مشروب خوری خوش بگذرونی.
بدون تلفن همراه حرف بزنی.
بدون مواد رویا ببینی.
بدون سلفی لبخند بزنی.
بدون شرایط عشق بورزی.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
ما اینجاییم که آبجو بنوشیم
جنگ را تمام کنیم
و به نابرابریها بخندیم
و آنقدر خوب زندگی کنیم
که مرگ از گرفتن جانمان بر خود بلرزد.
🐬@faramatni
ما اینجاییم که آبجو بنوشیم
جنگ را تمام کنیم
و به نابرابریها بخندیم
و آنقدر خوب زندگی کنیم
که مرگ از گرفتن جانمان بر خود بلرزد.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
انسان برای فلج کردن قُوای دفاعی خود
وسایل مختلفی اختراع کرده است .
یکی از وسایل تریاک ،
دیگری مشروب ،
سومی خرافات ،
و چهارمی هم توهمی است
که تقدیر نام دارد.
🐬@faramatni
انسان برای فلج کردن قُوای دفاعی خود
وسایل مختلفی اختراع کرده است .
یکی از وسایل تریاک ،
دیگری مشروب ،
سومی خرافات ،
و چهارمی هم توهمی است
که تقدیر نام دارد.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
داستان آدمهایی که به دنبال خوشبختی هستن و پیداش نمیکنن؛ دلیل داره.
اگر در این راه شکست میخورن، برای اینه که از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران برگرفتهاند و با واقعیت آنها همخوانی ندارد؛ مثل پول، ازدواج موفق، معشوقهی خوش اندام، ماشین کورسی، آپارتمان های بزرگ دو طبقه در پاریس...
اینها مفاهیمی قراردادی هستند.
این آدمها علیرغم موفقیتشون خوشبخت نیستن،
چون خوشبختی دیگران رو زندگی میکنن.
🐬@faramatni
داستان آدمهایی که به دنبال خوشبختی هستن و پیداش نمیکنن؛ دلیل داره.
اگر در این راه شکست میخورن، برای اینه که از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران برگرفتهاند و با واقعیت آنها همخوانی ندارد؛ مثل پول، ازدواج موفق، معشوقهی خوش اندام، ماشین کورسی، آپارتمان های بزرگ دو طبقه در پاریس...
اینها مفاهیمی قراردادی هستند.
این آدمها علیرغم موفقیتشون خوشبخت نیستن،
چون خوشبختی دیگران رو زندگی میکنن.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟»
ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی، همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟»
🐬@faramatni
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟»
ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی، همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟»
🐬@faramatni
🐬@faramatni
ماندهام چگونه تو را فراموشکنم !
اگر تو را فراموش کنم
باید سالهایی را نیز
که با تو بودهام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را ، اسبها و جادهها را
باید دنیا را ، زندگی را ...
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیزِ من درآمیختهای !
🐬@faramatni
ماندهام چگونه تو را فراموشکنم !
اگر تو را فراموش کنم
باید سالهایی را نیز
که با تو بودهام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را ، اسبها و جادهها را
باید دنیا را ، زندگی را ...
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیزِ من درآمیختهای !
🐬@faramatni
🐬@faramatni
سرایی را که صاحب نیست ، ویرانیست پایانش
دلِ بی عشق، میگردد خراب آهسته آهسته ...
👤 صائب تبریزی
🐬@faramatni
سرایی را که صاحب نیست ، ویرانیست پایانش
دلِ بی عشق، میگردد خراب آهسته آهسته ...
👤 صائب تبریزی
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
🐬@faramatni
هرگز مثل دیگر شاعران پاییز را دوست نداشته ام،
دوست داشتن سهل است ،
من هر پاییز با برگهای خشک فروریخته ام
و هر زمستان با انبوه درختان، یخ بسته ام
تا در بهاری دیگر دوباره بشکوفم
و همیشه مهمترین سوال زندگی ام در پاییز این بوده است:
آیا دوباره بهار را خواهم دید؟
حالا دوباره بهار در راه است
صدای پاهایش را می شنوم
پرندگانی که از جنوب آمده اند
غوغایی به راه انداخته اند
روی شاخه های درختان
بادهای گرم اسفندی
باغ را از خوابهای زمستانی
بیدار می کند
و همچنان که زمین گرم می شود
در زیر چمن های یخ بسته و خشک
اتفاق های سبزی دارد می افتد.
حقیقتش را بخواهید
احساس بهار شایستگی می خواهد
جانهایی شایسته شکوفایی
دلهایی شایسته عشق
و انسانهایی شایسته رستاخیز.
تمام اهالی این کوچه باغ را
به جشن حیات دعوت می کنم ،
برای همراهی با این همه زیبایی و شکوفایی.
#انوش
🐬@faramatni
هرگز مثل دیگر شاعران پاییز را دوست نداشته ام،
دوست داشتن سهل است ،
من هر پاییز با برگهای خشک فروریخته ام
و هر زمستان با انبوه درختان، یخ بسته ام
تا در بهاری دیگر دوباره بشکوفم
و همیشه مهمترین سوال زندگی ام در پاییز این بوده است:
آیا دوباره بهار را خواهم دید؟
حالا دوباره بهار در راه است
صدای پاهایش را می شنوم
پرندگانی که از جنوب آمده اند
غوغایی به راه انداخته اند
روی شاخه های درختان
بادهای گرم اسفندی
باغ را از خوابهای زمستانی
بیدار می کند
و همچنان که زمین گرم می شود
در زیر چمن های یخ بسته و خشک
اتفاق های سبزی دارد می افتد.
حقیقتش را بخواهید
احساس بهار شایستگی می خواهد
جانهایی شایسته شکوفایی
دلهایی شایسته عشق
و انسانهایی شایسته رستاخیز.
تمام اهالی این کوچه باغ را
به جشن حیات دعوت می کنم ،
برای همراهی با این همه زیبایی و شکوفایی.
#انوش
🐬@faramatni
🐬@faramatni
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند.
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم و بیش دارد،
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام میشود،
بهار میآید،
بهار می آید ،
بهار می آید.
یعنی می آید؟
🐬@faramatni
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند.
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم و بیش دارد،
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام میشود،
بهار میآید،
بهار می آید ،
بهار می آید.
یعنی می آید؟
🐬@faramatni
🐬@faramatni
آشنایی زدایی از واژه ها:
مارکس و مارکسیسم
(تحلیلی فرامتنیک و فراتر از سوادهای رسانه ای بر میراث مارکس)
🐬
حقیقتا نمی دانم بابت فروپاشی کمونیسم کدام را سرزنش باید کرد؟
لنین را ؟ استالین را؟ توتالیتاریسم طبیعی حاکمیت تک حزبی را؟ رفتارهای کمونیسم در مقاطع زمانی مختلف تاریخ را؟
مردمی را که اجازه دادند کمونیسم از آرمان های مارکس دور شود؟
یا غرب را که از ترس جهانی شدن آرمان های کمونیسم و به خطر افتادن مصرف گرایی، به مقابله ای فراگیر و بی وقفه با آن پرداخت و از آن هیولایی ساخت که باید شاخ و دمش برچیده شود؟
هرچه بود گذشت و اینک سیستم حکومتی کمونیسم به تاریخ پیوسته است.
اما همچنان اصیل ترین سوال دنیا را سوالی می دانم که مارکس در آغاز اندیشه ورزی اش از خود پرسید:
چگونه می توان جهانی ساخت که در آن انسان تمام عمر خود را صرف برآوردن نیازهای زیستی اش نکند و با خیالی آسوده از زنده ماندن ، برود به دنبال شکوفایی استعدادها و علاقه هایش؟
جواب مارکس به این سوال، البته ساده بود: حذف مالکیت خصوصی و استقرار حکومتی که وظیفه اش تنظیم روابط کار و تولید برای تامین نیازهای زیستی است برای فرصت دادن به انسان جهت پرداختن به استعدادها و علاقه هایش.
اما آرمان او در عمل چنان که او در نظر داشت محقق نشد و حکومت هایی که وظیفه شان تنظیم روابط کار و تولید برای تامین نیازهای زیستی انسان بود ، تبدیل شدند به حکومت هایی که مهمترین اولویتشان تامین امنیت خود حکومت بود و مردمی که طبق آرمان مارکس قرار بود با رهایی از دغدغه های زیستی و مالکیت خصوصی ، به شکوفایی استعدادهایشان بپردازند ، در عمل تبدیل شدند به چرخ دنده های ماشین حکومتی که قرار بود به تنظیم حرکت چرخ دنده های ماشین های تولید بپردازد.
جمله معروف " من مارکس هستم ، اما مارکسیست نیستم " استعاره ای از همین انحراف بزرگ در آرمان مارکس بود.
اما نه فرپاشی کمونیسم ، نه انحراف مارکسیسم از آرمان مارکس ، و نه جذابیت های مالکیت خصوصی ، باعث نمی شود که دوباره این سوال را از خود نپرسیم:
چگونه می توان جهانی ساخت که در آن انسان تمام عمر خود را صرف برآوردن نیازهای زیستی اش نکند و با خیالی آسوده از زنده ماندن و تامین نیازهای اولیه اش، برود به دنبال شکوفایی استعدادها و علاقه هایش.
پاسخ به این سوال را همچنان بزرگترین رسالت یک اندیشمند می دانم در برابر جامعه اش. پاسخی دشوار اما امکان پذیر.
#انوش
🐬@faramatni
آشنایی زدایی از واژه ها:
مارکس و مارکسیسم
(تحلیلی فرامتنیک و فراتر از سوادهای رسانه ای بر میراث مارکس)
🐬
حقیقتا نمی دانم بابت فروپاشی کمونیسم کدام را سرزنش باید کرد؟
لنین را ؟ استالین را؟ توتالیتاریسم طبیعی حاکمیت تک حزبی را؟ رفتارهای کمونیسم در مقاطع زمانی مختلف تاریخ را؟
مردمی را که اجازه دادند کمونیسم از آرمان های مارکس دور شود؟
یا غرب را که از ترس جهانی شدن آرمان های کمونیسم و به خطر افتادن مصرف گرایی، به مقابله ای فراگیر و بی وقفه با آن پرداخت و از آن هیولایی ساخت که باید شاخ و دمش برچیده شود؟
هرچه بود گذشت و اینک سیستم حکومتی کمونیسم به تاریخ پیوسته است.
اما همچنان اصیل ترین سوال دنیا را سوالی می دانم که مارکس در آغاز اندیشه ورزی اش از خود پرسید:
چگونه می توان جهانی ساخت که در آن انسان تمام عمر خود را صرف برآوردن نیازهای زیستی اش نکند و با خیالی آسوده از زنده ماندن ، برود به دنبال شکوفایی استعدادها و علاقه هایش؟
جواب مارکس به این سوال، البته ساده بود: حذف مالکیت خصوصی و استقرار حکومتی که وظیفه اش تنظیم روابط کار و تولید برای تامین نیازهای زیستی است برای فرصت دادن به انسان جهت پرداختن به استعدادها و علاقه هایش.
اما آرمان او در عمل چنان که او در نظر داشت محقق نشد و حکومت هایی که وظیفه شان تنظیم روابط کار و تولید برای تامین نیازهای زیستی انسان بود ، تبدیل شدند به حکومت هایی که مهمترین اولویتشان تامین امنیت خود حکومت بود و مردمی که طبق آرمان مارکس قرار بود با رهایی از دغدغه های زیستی و مالکیت خصوصی ، به شکوفایی استعدادهایشان بپردازند ، در عمل تبدیل شدند به چرخ دنده های ماشین حکومتی که قرار بود به تنظیم حرکت چرخ دنده های ماشین های تولید بپردازد.
جمله معروف " من مارکس هستم ، اما مارکسیست نیستم " استعاره ای از همین انحراف بزرگ در آرمان مارکس بود.
اما نه فرپاشی کمونیسم ، نه انحراف مارکسیسم از آرمان مارکس ، و نه جذابیت های مالکیت خصوصی ، باعث نمی شود که دوباره این سوال را از خود نپرسیم:
چگونه می توان جهانی ساخت که در آن انسان تمام عمر خود را صرف برآوردن نیازهای زیستی اش نکند و با خیالی آسوده از زنده ماندن و تامین نیازهای اولیه اش، برود به دنبال شکوفایی استعدادها و علاقه هایش.
پاسخ به این سوال را همچنان بزرگترین رسالت یک اندیشمند می دانم در برابر جامعه اش. پاسخی دشوار اما امکان پذیر.
#انوش
🐬@faramatni
🐬@faramatni
وقتی در سکوت می نشینی،
وقتی عمیقاً ذهن را تماشا میکنی، ذهن بهسادگی ازبین میرود.
ولی افکار باقی خواهند بود، آنها وجود دارند، ولی ذهن را نخواهی یافت.
ولی وقتی که ذهن ازبین برود، انگاه یک دریافت دیگر ممکن خواهد شد: میتوانی ببینی که افکار مال تو نیستند. البته افکار می آیند، و گاهی برای مدتی در تو استراحت می کنند،
و سپس میروند.
شاید استراحتگاهی باشی، ولی افکار از تو سرچشمه نمیگیرند.
آیا هرگز مشاهده کردهای که حتی یک فکر هم از خودت منشاء نگرفته است؟ حتی یک فکر هم از وجود خودت برنخاسته است.
همگی افکار همیشه از بیرون می آیند. آن ها به تو تعلق ندارند. افکار بدون ریشه و بیخانه در تو شناور هستند. گاهی در تو استراحت می کنند، همین... ابری که در بالای تپه قرار گرفته.
سپس خودشان به خودیخود حرکت می کنند؛ نیازی نیست تو هیچ کار بکنی.
اگر فقط تماشا کنی،
به کنترل ذهن دست یافته ای.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها جلد سوم
🐬 پی نوشت:
و این آغاز نگرش فرامتنی است.
🐬@faramatni
وقتی در سکوت می نشینی،
وقتی عمیقاً ذهن را تماشا میکنی، ذهن بهسادگی ازبین میرود.
ولی افکار باقی خواهند بود، آنها وجود دارند، ولی ذهن را نخواهی یافت.
ولی وقتی که ذهن ازبین برود، انگاه یک دریافت دیگر ممکن خواهد شد: میتوانی ببینی که افکار مال تو نیستند. البته افکار می آیند، و گاهی برای مدتی در تو استراحت می کنند،
و سپس میروند.
شاید استراحتگاهی باشی، ولی افکار از تو سرچشمه نمیگیرند.
آیا هرگز مشاهده کردهای که حتی یک فکر هم از خودت منشاء نگرفته است؟ حتی یک فکر هم از وجود خودت برنخاسته است.
همگی افکار همیشه از بیرون می آیند. آن ها به تو تعلق ندارند. افکار بدون ریشه و بیخانه در تو شناور هستند. گاهی در تو استراحت می کنند، همین... ابری که در بالای تپه قرار گرفته.
سپس خودشان به خودیخود حرکت می کنند؛ نیازی نیست تو هیچ کار بکنی.
اگر فقط تماشا کنی،
به کنترل ذهن دست یافته ای.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها جلد سوم
🐬 پی نوشت:
و این آغاز نگرش فرامتنی است.
🐬@faramatni
www.qwsa.blogfa.com
www.qwsa.blogfa.com
گلهای تازه ـ برنامه شماره ۱۰۶
دولت بیدار
سیاوش ، یاحقی، شریف و صارمی
هدیه پیشواز بهار:
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
#حافظ
🐬@faramatni
دولت بیدار
سیاوش ، یاحقی، شریف و صارمی
هدیه پیشواز بهار:
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
#حافظ
🐬@faramatni
Forwarded from فرامتنی
خون بلبل.m4a
11.8 MB
خون بلبل
سرایش: سایه
خوانش: انوش
موسیقی متن: قاراباغ شیکسته سی
تکنوازی بالابان: علیخان صمدوف
🐬 "قاراباغ شیکسته سی" (شکسته ی قره باغ) موسیقی عجیبی است؛ آمیزه ای شگفت انگیز از شادی وشیون، سوگ و سور، روایت حال آدمیانی که از یک زمستان سخت گذر کرده اند و به بهار که می رسند نمی دانند باید بخاطر شکوفایی دوباره جشن بگیرند یا بخاطر آن همه ویرانی و مرگی که برآنها گذشته است ، سوگواری کنند.
این آهنگ با خون و جان مردم آذربایجان عجین شده است.
🐬@faramatni
سرایش: سایه
خوانش: انوش
موسیقی متن: قاراباغ شیکسته سی
تکنوازی بالابان: علیخان صمدوف
🐬 "قاراباغ شیکسته سی" (شکسته ی قره باغ) موسیقی عجیبی است؛ آمیزه ای شگفت انگیز از شادی وشیون، سوگ و سور، روایت حال آدمیانی که از یک زمستان سخت گذر کرده اند و به بهار که می رسند نمی دانند باید بخاطر شکوفایی دوباره جشن بگیرند یا بخاطر آن همه ویرانی و مرگی که برآنها گذشته است ، سوگواری کنند.
این آهنگ با خون و جان مردم آذربایجان عجین شده است.
🐬@faramatni
🐬@faramatni
خون بلبل
پیشواز بهار از زبان سایه
🐬
بهارا چه شیرین و شاد آمدی
که با مژده داران داد آمدی
بده داد ما را که خون خورده ایم
ستم های آن سرنگون برده ایم
بدر برده از دست بیدادگر
دلی در بدر ، غرق خون جگر
دلی ، مانده صد زخم خنجر در او
دلی ، کین خون برادر در او
دلی ، در عزای عزیزان به درد
ندانی که نامرد با ما چه کرد
گرفتند و بردند و آویختند
چه خون ها که هر صبحدم ریختند
ندادند رخصت که بیوه زنی
بر آرد ز سوز جگر شیونی
نه آن سوگواری که نگذاشتند
که ازگریه هم باز می داشتند
بهارا ببین این دل ریش ریش
بلا برده از طاقت خویش بیش
دلی کش به صد درد آغشته اند
دلی کش به هر صبحدم کشته اند
بهارا من از اشک پنهان پرم
که این گریه ها را فرو می خورم
کجا بودی ای کاروان امید
که عمری دلم انتظارت کشید
چه آوردی از راه دور و دراز
بگو آنچه بود از نشیب و فراز
بهارا بر این دشت گلگون گذر
که گیری ز خون شهیدان خبر
بپرس از شقایق که چون می دمد
که جای گل از خاک خون می دمد
تو رفتی و روی چمن زرد شد
دل باغبان تو پر درد شد
گل ارغوان تو بر خاک ریخت
پرستو ازین بام ویران گریخت
تو رفتی و آمد زمستان سخت
به سوگ تو گردون سیه کرد رخت
فروخفت خورشید و یخ بست آب
سر بخت بستان گران شد ز خواب
مگر گردبادی در آمد ز راه
که شد روز روشن چو شام سیاه
تگرگ از درختان فرو ریخت برگ
درو کرد این کشته را داس مرگ
فرود آمد آن برق با بانگ سخت
به جا ماند خاکستری از درخت
تو رفتی و این باغ ماتم گرفت
سر سرو آزادگی خم گرفت
اجاق شب افتادگان سرد شد
سر مرد پامال نامرد شد
تو رفتی و داغ تو در سینه ماند
به دل آتش عشق دیرینه ماند
نگر تا شب تیره چون سوختیم
چراغی ز جان خود افروختیم
نگردد جهان تا نگردد جهان
بد و نیک گیتی نماند نهان
نگفتم که یک روز سر بر کنیم ؟
جهان را به ایین دیگر کنیم
به ایین دیگر بر آرد بهار
گلی بی غبار غم روزگار
بهارا بیا کآن زمستان گذشت
گل و لاله پر کرد دامان دشت
بیا تا ببینیم در کار گل
ز شبنم بشوییم رخسار گل
بهاری نو آمد به صد دلبری
بیا تا ازو گل به دامن بری
بهارا ببین تا چه پرورده ایم
ز خون دل خود گل آورده ایم
بیا تا مزارش پر از گل کنیم
چنین ، یادی از خون بلبل کنیم
🐬@faramatni
خون بلبل
پیشواز بهار از زبان سایه
🐬
بهارا چه شیرین و شاد آمدی
که با مژده داران داد آمدی
بده داد ما را که خون خورده ایم
ستم های آن سرنگون برده ایم
بدر برده از دست بیدادگر
دلی در بدر ، غرق خون جگر
دلی ، مانده صد زخم خنجر در او
دلی ، کین خون برادر در او
دلی ، در عزای عزیزان به درد
ندانی که نامرد با ما چه کرد
گرفتند و بردند و آویختند
چه خون ها که هر صبحدم ریختند
ندادند رخصت که بیوه زنی
بر آرد ز سوز جگر شیونی
نه آن سوگواری که نگذاشتند
که ازگریه هم باز می داشتند
بهارا ببین این دل ریش ریش
بلا برده از طاقت خویش بیش
دلی کش به صد درد آغشته اند
دلی کش به هر صبحدم کشته اند
بهارا من از اشک پنهان پرم
که این گریه ها را فرو می خورم
کجا بودی ای کاروان امید
که عمری دلم انتظارت کشید
چه آوردی از راه دور و دراز
بگو آنچه بود از نشیب و فراز
بهارا بر این دشت گلگون گذر
که گیری ز خون شهیدان خبر
بپرس از شقایق که چون می دمد
که جای گل از خاک خون می دمد
تو رفتی و روی چمن زرد شد
دل باغبان تو پر درد شد
گل ارغوان تو بر خاک ریخت
پرستو ازین بام ویران گریخت
تو رفتی و آمد زمستان سخت
به سوگ تو گردون سیه کرد رخت
فروخفت خورشید و یخ بست آب
سر بخت بستان گران شد ز خواب
مگر گردبادی در آمد ز راه
که شد روز روشن چو شام سیاه
تگرگ از درختان فرو ریخت برگ
درو کرد این کشته را داس مرگ
فرود آمد آن برق با بانگ سخت
به جا ماند خاکستری از درخت
تو رفتی و این باغ ماتم گرفت
سر سرو آزادگی خم گرفت
اجاق شب افتادگان سرد شد
سر مرد پامال نامرد شد
تو رفتی و داغ تو در سینه ماند
به دل آتش عشق دیرینه ماند
نگر تا شب تیره چون سوختیم
چراغی ز جان خود افروختیم
نگردد جهان تا نگردد جهان
بد و نیک گیتی نماند نهان
نگفتم که یک روز سر بر کنیم ؟
جهان را به ایین دیگر کنیم
به ایین دیگر بر آرد بهار
گلی بی غبار غم روزگار
بهارا بیا کآن زمستان گذشت
گل و لاله پر کرد دامان دشت
بیا تا ببینیم در کار گل
ز شبنم بشوییم رخسار گل
بهاری نو آمد به صد دلبری
بیا تا ازو گل به دامن بری
بهارا ببین تا چه پرورده ایم
ز خون دل خود گل آورده ایم
بیا تا مزارش پر از گل کنیم
چنین ، یادی از خون بلبل کنیم
🐬@faramatni
🐬@faramatni
از پیام های اهالی کوچه باغ فرامتن
🐬
سلام آقای انوش بزرگوار
سلام نیکی بی پایان
سلام نازنین دوستان مهربانم
صبح آدینه تون سرشار از عشق و مهر و محبت و معرفت
خوشحالم که این مدت همراه هایی فرامتنی،
چون شما رو داشتم و دارم
براتون سالی سرشار از سلامتی جسم و جان و روح و روان، آرزو دارم
هر چند شغلم آموزگاری ست،
اما، کانال فرامتنی آموزگار فوقالعاده ای هست برام.
براتون سربلندی آرزو دارم
عیدتون مبارک
سر سفره ی هفت سین، اگر دعایی، از دل پاک و صادق تون گذشت،
مرا هم یاد کنید
خیلی دوستون دارم و براتون بهترین ها رو آرزو دارم
عیدتون مبارک
از طرف عضو کوچک کانال وزین فرامتنی، اسدی
تقدیم با مهر
29 اسفند ماه 99
🐬@faramatni
از پیام های اهالی کوچه باغ فرامتن
🐬
سلام آقای انوش بزرگوار
سلام نیکی بی پایان
سلام نازنین دوستان مهربانم
صبح آدینه تون سرشار از عشق و مهر و محبت و معرفت
خوشحالم که این مدت همراه هایی فرامتنی،
چون شما رو داشتم و دارم
براتون سالی سرشار از سلامتی جسم و جان و روح و روان، آرزو دارم
هر چند شغلم آموزگاری ست،
اما، کانال فرامتنی آموزگار فوقالعاده ای هست برام.
براتون سربلندی آرزو دارم
عیدتون مبارک
سر سفره ی هفت سین، اگر دعایی، از دل پاک و صادق تون گذشت،
مرا هم یاد کنید
خیلی دوستون دارم و براتون بهترین ها رو آرزو دارم
عیدتون مبارک
از طرف عضو کوچک کانال وزین فرامتنی، اسدی
تقدیم با مهر
29 اسفند ماه 99
🐬@faramatni