Forwarded from عکس نگار
.
🔺 راهکار حل بحران؛ صبر تا ذوب برفها!
▫️ آوینپرس- بارش ۵۰ سانتیمتر برف در ارومیه، آن هم با اعلام یک هفته قبل پیشبینیِ هواشناسی، نه یک فاجعه طبیعی، که آزمونی آشکار برای سنجش کارآمدی «مدیریت بحران» بود. آزمونی که متأسفانه مسئولان مربوطه در آن نمره قبولی نگرفتند. امروز ارومیه، شهری که میتوانست نمونهای از آمادگی برای استقبال از بارش نعمت الهی باشد، به صحنهای از غافلگیری و نابسامانی تبدیل شد: خیابانهای مسدود، کوچههای پر از برفِ انباشته، صدها اصله درخت شکسته و شهروندانی که در سرمای استخوانسوز، در میان انبوهی از برف گیر کردهاند.
▫️هواشناسی یک هفته قبل از وقوع این بارش سنگین هشدار داده بود. این زمان کافی بود تا به اصطلاح مجموعه "مدیریت بحران" در دستگاههای مربوطه با بسیج نیروها، تجهیزات برفروبی را آماده کند، درختان آسیبپذیر را شناسایی و مهار کرده و تمهیداتی برای عبور و مرور اضطراری بیاندیشد. اما گویا این هشدارها یا نادیده گرفته شده یا آنقدر کماهمیت تلقی شده که امروز شاهد فلج شدن شهر هستیم. سوال اینجاست: مدیریت بحران دقیقاً چه کرده و میکند؟
▫️ شکستن صدها اصله درخت تنها یک فاجعه زیستمحیطی نیست، بلکه نشاندهنده بیتوجهی به نگهداری از فضای سبز شهری است. درختانی که سالهاست به خاطر فقدان مراقبت اصولی در آستانه نابودی بودند، حالا با بارش اندکی برف از پای درآمدهاند. آیا نهادها و سازمانهای مسئول حتی یک بار به فکر هرس کردن شاخههای خشک یا تقویت تنه درختان پیش از زمستان افتاده بودند؟ عدهای فرصتطلب نیز به جان درختان افتاده بودند تا ویوی مغازه و ساختمانشان نمایان شود!
▫️ در شرایطی که شهرهای پیشرفته دنیا با بارش چندمتری برف در کمتر از ۲۴ ساعت حیات عادی خود را بازمییابند، ارومیه پس از ۵۰ سانتیمتر برف انگار به شهر ارواح تبدیل شده است. ساکنان بسیاری از محلهها از نبود حتی یک لودر یا گریدر برای بازکردن معابر خبر میدهند. خودروهای زیادی در برف گیر کرده و کسبوکارها تعطیل شدهاند.
▫️ در این وضعیت مدیریت بحران واقعا کجاست؟ آیا وظیفهشان تنها برگزاری جلسات صوری و انتشار بیانیههای کلیشهای است؟ مدیرانی که برخی از آنها در ۳ دولت مختلف در این حوزه مسئولیت داشتهاند آیا دچار روزمرگی و فرسودگی شغلی شدهاند که چنین بارش قابل پیشبینیی تبدیل به بحرانی بزرگ شده است!
▫️مقایسه با جهان؛ در کشورهایی مانند ژاپن، کانادا یا حتی همسایه شمالی و غربی ما (روسیه و ترکیه)، بارشهای چندمتری برف نهتنها بحران ایجاد نمیکند، که به فرصتی برای نمایش کارایی سیستم مدیریت شهری تبدیل میشود. آنجا پیشبینی هوا با پاسخ عملی همراه است: نمکپاشی پیشگیرانه، تجهیزات برفروبی در آمادهباش، و مشارکت تشکلها و نهادهای مردمی بهراه و همراه. اما در ارومیه، گویا بحران را باید با «صبر تا آبشدن برفها» مدیریت کرد!
▫️این بارش برف، یک زنگ خطر جدی است. نهادهای سهگانه مسئول باید بهطور شفاف توضیح دهند که چرا با وجود هشدارهای قبلی، هیچ برنامه عملیاتی برای مدیریت وضعیت اجرا نشد. آیا کسی استعفا خواهد داد؟ آیا مسئولی برکنار میشود؟ یا این بار هم همهچیز با وعدههای توخالی به فراموشی سپرده میشود؟
▫️ارومیه شهری با تاریخ درخشان و مردمی سختکوش است، اما بینظمی مدیریتی، میتواند سرمایههای اجتماعی و طبیعی این شهر را به نابودی بکشاند. وقت آن است که مسئولان مرتبط یا پاسخگو باشند، یا جای خود را به کسانی دهند که توانایی مدیریت «بحران» را دارند، نه ایجاد آن! مخلص کلام اینکه: «مدیریت بحران، پیش از آنکه یک شغل باشد، یک مسئولیت انسانی است.»
#Deepseek
@avinpress
🔺 راهکار حل بحران؛ صبر تا ذوب برفها!
▫️ آوینپرس- بارش ۵۰ سانتیمتر برف در ارومیه، آن هم با اعلام یک هفته قبل پیشبینیِ هواشناسی، نه یک فاجعه طبیعی، که آزمونی آشکار برای سنجش کارآمدی «مدیریت بحران» بود. آزمونی که متأسفانه مسئولان مربوطه در آن نمره قبولی نگرفتند. امروز ارومیه، شهری که میتوانست نمونهای از آمادگی برای استقبال از بارش نعمت الهی باشد، به صحنهای از غافلگیری و نابسامانی تبدیل شد: خیابانهای مسدود، کوچههای پر از برفِ انباشته، صدها اصله درخت شکسته و شهروندانی که در سرمای استخوانسوز، در میان انبوهی از برف گیر کردهاند.
▫️هواشناسی یک هفته قبل از وقوع این بارش سنگین هشدار داده بود. این زمان کافی بود تا به اصطلاح مجموعه "مدیریت بحران" در دستگاههای مربوطه با بسیج نیروها، تجهیزات برفروبی را آماده کند، درختان آسیبپذیر را شناسایی و مهار کرده و تمهیداتی برای عبور و مرور اضطراری بیاندیشد. اما گویا این هشدارها یا نادیده گرفته شده یا آنقدر کماهمیت تلقی شده که امروز شاهد فلج شدن شهر هستیم. سوال اینجاست: مدیریت بحران دقیقاً چه کرده و میکند؟
▫️ شکستن صدها اصله درخت تنها یک فاجعه زیستمحیطی نیست، بلکه نشاندهنده بیتوجهی به نگهداری از فضای سبز شهری است. درختانی که سالهاست به خاطر فقدان مراقبت اصولی در آستانه نابودی بودند، حالا با بارش اندکی برف از پای درآمدهاند. آیا نهادها و سازمانهای مسئول حتی یک بار به فکر هرس کردن شاخههای خشک یا تقویت تنه درختان پیش از زمستان افتاده بودند؟ عدهای فرصتطلب نیز به جان درختان افتاده بودند تا ویوی مغازه و ساختمانشان نمایان شود!
▫️ در شرایطی که شهرهای پیشرفته دنیا با بارش چندمتری برف در کمتر از ۲۴ ساعت حیات عادی خود را بازمییابند، ارومیه پس از ۵۰ سانتیمتر برف انگار به شهر ارواح تبدیل شده است. ساکنان بسیاری از محلهها از نبود حتی یک لودر یا گریدر برای بازکردن معابر خبر میدهند. خودروهای زیادی در برف گیر کرده و کسبوکارها تعطیل شدهاند.
▫️ در این وضعیت مدیریت بحران واقعا کجاست؟ آیا وظیفهشان تنها برگزاری جلسات صوری و انتشار بیانیههای کلیشهای است؟ مدیرانی که برخی از آنها در ۳ دولت مختلف در این حوزه مسئولیت داشتهاند آیا دچار روزمرگی و فرسودگی شغلی شدهاند که چنین بارش قابل پیشبینیی تبدیل به بحرانی بزرگ شده است!
▫️مقایسه با جهان؛ در کشورهایی مانند ژاپن، کانادا یا حتی همسایه شمالی و غربی ما (روسیه و ترکیه)، بارشهای چندمتری برف نهتنها بحران ایجاد نمیکند، که به فرصتی برای نمایش کارایی سیستم مدیریت شهری تبدیل میشود. آنجا پیشبینی هوا با پاسخ عملی همراه است: نمکپاشی پیشگیرانه، تجهیزات برفروبی در آمادهباش، و مشارکت تشکلها و نهادهای مردمی بهراه و همراه. اما در ارومیه، گویا بحران را باید با «صبر تا آبشدن برفها» مدیریت کرد!
▫️این بارش برف، یک زنگ خطر جدی است. نهادهای سهگانه مسئول باید بهطور شفاف توضیح دهند که چرا با وجود هشدارهای قبلی، هیچ برنامه عملیاتی برای مدیریت وضعیت اجرا نشد. آیا کسی استعفا خواهد داد؟ آیا مسئولی برکنار میشود؟ یا این بار هم همهچیز با وعدههای توخالی به فراموشی سپرده میشود؟
▫️ارومیه شهری با تاریخ درخشان و مردمی سختکوش است، اما بینظمی مدیریتی، میتواند سرمایههای اجتماعی و طبیعی این شهر را به نابودی بکشاند. وقت آن است که مسئولان مرتبط یا پاسخگو باشند، یا جای خود را به کسانی دهند که توانایی مدیریت «بحران» را دارند، نه ایجاد آن! مخلص کلام اینکه: «مدیریت بحران، پیش از آنکه یک شغل باشد، یک مسئولیت انسانی است.»
#Deepseek
@avinpress
Forwarded from عکس نگار
.
🔺عبای گشاد سنتگرایی بر هیبت مدرنیته!
✍ شفیع بهرامیان
▫️در جوامع در حال گذار، ساختارهای ایلی اغلب به عنوان نماد «مقاومت» در برابر هژمونی دولتها، بازتولید میشوند. در بسیاری از مناطق کشور، هویت قومی در تقابل با گفتمان یکسانساز دولت، گاه به ایل و زبان و حتی لهجه، تقلیل مییابد. فعالان محلی، با اتکا به نظریههای پستمدرنِ هویت، این تقلیلگرایی را به مثابه «احیای فرهنگ مغلوب» توجیه میکنند. اما این نگاه، دو مشکل اساسی دارد:
الف- تقلیل هویت فرهنگی به هویت قبیلهای: این مسئله به معنای تبدیل هویت به مجموعهای ثابت و ایستاست که پویایی تاریخی و تکثر درونی جامعه را نادیده میگیرد.
ب- تضعیف نهادهای مدنی: تمرکز بر هویتهای پیشامدنی، مانع شکلگیری گفتمان شهروندی، مشخصا مبتنی بر حقوق فردی و مسئولیت جمعی میشود.این مسئله به دنبال خود روابط را دستخوش تغییر میکند. چرا که در جوامع قبیلهای، روابط، اغلب چندبعدی و درهمتنیده بوده در حالی که در جوامع مدرن، روابط، تخصصیتر و محدودتر هستند. میتوان استدلال کرد که قبیلهگرایی با ایجاد روابط در هم تنیده و غیرشفاف، مانع از توسعه نهادهای مدنی و تفکیک وظایف میشود.
▫️ روشنفکران محلی یا «سربازان هویت» که رسالت خود را صرفاً در دفاع از هویت طایفهای یا زبانی تعریف میکنند، ناخواسته به بازتولید منطق حذفگرایی و مرزبندی دامن میزنند. با این رویکرد، اصولی مانند عدالت، شایستهسالاری یا آزادی و.... ذیل وفاداری به قبیله تفسیر میشوند. در یک جامعه مدرن البته فرد براساس توانمندی و دستاوردهایش مورد ارزیابی قرار میگیرد نه انتساب به فلان قبیله و تیره و حمایت فلان سرمایهدار و طبقه و کاست.
این رویکرد همچنین تقویت مرزهای زبانی یا طایفهای، گروههای غیرخودی را بهحاشیه میراند یا آنها را غیر خودی و حتی دشمن معرفی میکند!
در همین چارچوب بسیاری از رهبران سنتی ایلی، خود در پی حفظ سلسلهمراتب سنتیاند و همسویی برخی فعالان محلی با آنها، شاید نقد روندها و ساختارهای ناعادلانه را متوقف کرده و آفت جدی برای دموکراسی و تعریف هرگونه روشنفکری و فعالیت اجتماعی و مدنی باشد.
▫️رسانه در جوامع نیمهسنتی، میان دو نقش متناقض گیر کرده است: اول، رسالت حرفهای و انتشار عینی اطلاعات، نظارت بر قدرت و تقویت گفتمان انتقادی و دوم، فشار هویتی و لزوم پاسخگویی به انتظارات جامعهای که رسانه را «آینه هویت جمعی» میخواهد.
در برخی جوامع، گاهی رسانههای محلی بهجای تمرکز بر شفافیت، به بلندگوی رقابتهای بین قومی تبدیل میشوند. این مسئله نشان میدهد که « فعالیت مدنی و یا روزنامهنگاری قبیلهمحور» نهتنها به همبستگی و توسعه متوازن جامعه کمک نمیکند، بلکه شکافهای اجتماعی را عمیقتر میکند.
▫️گاهی ضعف نهادهای مدرن و ناکارآمدی کارگزاران دولت محلی در ارائه خدمات عمومی و یا وجود تبعیض، بخشی از مردم از جمله فعالان مدنی را بهسوی پناهبردن به ساختارهای سنتی و قومی سنتی سوق میدهد. فعالان محلی نیز، در این وضعیت بهدلیل ناامیدی از اصلاحات ساختاری، دوباره به «هویتسازی ایلی» روی میآورند.
در جوامع ماقبل مدنی، دفاع از هویت ایلی یا محلی برای اشخاص، اعتبار اجتماعی یا سرمایه نمادین میآفریند؛ بنابراین برخی فعالان اجتماعی محلی برای کسب مشروعیت خود، به بازتولید این گفتمان هویتی میپردازند در حالیکه نمیشود خود را «روشنفکر» نامید اما از ساختارهای سنتی قدرت پیشامدنیت دفاع کرد!
▫️رسانههای اجتماعی و فضای مجازی نیز با تقویت طایفهگرایی دیجیتال، هویتهای محلی را به کالایی برای «لایک» و «ریاستور» تبدیل میکنند و بجای شکل دادن به گفتمان شهروندی، «انسان قبیلهوند» را برساخت میکنند!
▫️درست آن است روشنفکران بهمثابه واسطههای انتقادی بهجای رمانتیکسازی قومی، نقد همزمانِ سنت و مدرنیته را پیشه کنند. نهادهای رسانهای نیز که وفاداریشان به «حقیقت» است، نه به طایفه یا جغرافیای قومی، باید حمایت شوند نه تخریب!
در کنار این، جامعه باید بتواند رسانههای قبیلهمحور را از «رسانههای حرفهای» تشخیص دهد.
▫️در یک جامعه دلسپردگی فعالان محلی به هژمونی ایلی و قومی، بحرانهای جدیدی مانند «قطبیسازی جامعه» و «تضعیف حقیقتگویی» میآفریند. نهایت دستاورد آن، ماندن در گرداب توسعهنیافتگی در قالب و شکلی شبهمدرن است.
🔺البته در برخی جوامع، سیاست درست همان است که «فعالان محلی» در خدمت حفظ ساختار قبیلهای باشند چه اینکه جامعه هنوز به آن درجه از بلوغ و مدنیت نرسیده و در آن هنوز پاسداری از هویت فرهنگی در گرو تبعیت از کانونهای قدرت ایلی و قبیلهای است و البته نباید دیگر نام «فعال مدنی» بر این قبیل فعالین گذاشت.
#Deepseek
@avinpress
🔺عبای گشاد سنتگرایی بر هیبت مدرنیته!
✍ شفیع بهرامیان
▫️در جوامع در حال گذار، ساختارهای ایلی اغلب به عنوان نماد «مقاومت» در برابر هژمونی دولتها، بازتولید میشوند. در بسیاری از مناطق کشور، هویت قومی در تقابل با گفتمان یکسانساز دولت، گاه به ایل و زبان و حتی لهجه، تقلیل مییابد. فعالان محلی، با اتکا به نظریههای پستمدرنِ هویت، این تقلیلگرایی را به مثابه «احیای فرهنگ مغلوب» توجیه میکنند. اما این نگاه، دو مشکل اساسی دارد:
الف- تقلیل هویت فرهنگی به هویت قبیلهای: این مسئله به معنای تبدیل هویت به مجموعهای ثابت و ایستاست که پویایی تاریخی و تکثر درونی جامعه را نادیده میگیرد.
ب- تضعیف نهادهای مدنی: تمرکز بر هویتهای پیشامدنی، مانع شکلگیری گفتمان شهروندی، مشخصا مبتنی بر حقوق فردی و مسئولیت جمعی میشود.این مسئله به دنبال خود روابط را دستخوش تغییر میکند. چرا که در جوامع قبیلهای، روابط، اغلب چندبعدی و درهمتنیده بوده در حالی که در جوامع مدرن، روابط، تخصصیتر و محدودتر هستند. میتوان استدلال کرد که قبیلهگرایی با ایجاد روابط در هم تنیده و غیرشفاف، مانع از توسعه نهادهای مدنی و تفکیک وظایف میشود.
▫️ روشنفکران محلی یا «سربازان هویت» که رسالت خود را صرفاً در دفاع از هویت طایفهای یا زبانی تعریف میکنند، ناخواسته به بازتولید منطق حذفگرایی و مرزبندی دامن میزنند. با این رویکرد، اصولی مانند عدالت، شایستهسالاری یا آزادی و.... ذیل وفاداری به قبیله تفسیر میشوند. در یک جامعه مدرن البته فرد براساس توانمندی و دستاوردهایش مورد ارزیابی قرار میگیرد نه انتساب به فلان قبیله و تیره و حمایت فلان سرمایهدار و طبقه و کاست.
این رویکرد همچنین تقویت مرزهای زبانی یا طایفهای، گروههای غیرخودی را بهحاشیه میراند یا آنها را غیر خودی و حتی دشمن معرفی میکند!
در همین چارچوب بسیاری از رهبران سنتی ایلی، خود در پی حفظ سلسلهمراتب سنتیاند و همسویی برخی فعالان محلی با آنها، شاید نقد روندها و ساختارهای ناعادلانه را متوقف کرده و آفت جدی برای دموکراسی و تعریف هرگونه روشنفکری و فعالیت اجتماعی و مدنی باشد.
▫️رسانه در جوامع نیمهسنتی، میان دو نقش متناقض گیر کرده است: اول، رسالت حرفهای و انتشار عینی اطلاعات، نظارت بر قدرت و تقویت گفتمان انتقادی و دوم، فشار هویتی و لزوم پاسخگویی به انتظارات جامعهای که رسانه را «آینه هویت جمعی» میخواهد.
در برخی جوامع، گاهی رسانههای محلی بهجای تمرکز بر شفافیت، به بلندگوی رقابتهای بین قومی تبدیل میشوند. این مسئله نشان میدهد که « فعالیت مدنی و یا روزنامهنگاری قبیلهمحور» نهتنها به همبستگی و توسعه متوازن جامعه کمک نمیکند، بلکه شکافهای اجتماعی را عمیقتر میکند.
▫️گاهی ضعف نهادهای مدرن و ناکارآمدی کارگزاران دولت محلی در ارائه خدمات عمومی و یا وجود تبعیض، بخشی از مردم از جمله فعالان مدنی را بهسوی پناهبردن به ساختارهای سنتی و قومی سنتی سوق میدهد. فعالان محلی نیز، در این وضعیت بهدلیل ناامیدی از اصلاحات ساختاری، دوباره به «هویتسازی ایلی» روی میآورند.
در جوامع ماقبل مدنی، دفاع از هویت ایلی یا محلی برای اشخاص، اعتبار اجتماعی یا سرمایه نمادین میآفریند؛ بنابراین برخی فعالان اجتماعی محلی برای کسب مشروعیت خود، به بازتولید این گفتمان هویتی میپردازند در حالیکه نمیشود خود را «روشنفکر» نامید اما از ساختارهای سنتی قدرت پیشامدنیت دفاع کرد!
▫️رسانههای اجتماعی و فضای مجازی نیز با تقویت طایفهگرایی دیجیتال، هویتهای محلی را به کالایی برای «لایک» و «ریاستور» تبدیل میکنند و بجای شکل دادن به گفتمان شهروندی، «انسان قبیلهوند» را برساخت میکنند!
▫️درست آن است روشنفکران بهمثابه واسطههای انتقادی بهجای رمانتیکسازی قومی، نقد همزمانِ سنت و مدرنیته را پیشه کنند. نهادهای رسانهای نیز که وفاداریشان به «حقیقت» است، نه به طایفه یا جغرافیای قومی، باید حمایت شوند نه تخریب!
در کنار این، جامعه باید بتواند رسانههای قبیلهمحور را از «رسانههای حرفهای» تشخیص دهد.
▫️در یک جامعه دلسپردگی فعالان محلی به هژمونی ایلی و قومی، بحرانهای جدیدی مانند «قطبیسازی جامعه» و «تضعیف حقیقتگویی» میآفریند. نهایت دستاورد آن، ماندن در گرداب توسعهنیافتگی در قالب و شکلی شبهمدرن است.
🔺البته در برخی جوامع، سیاست درست همان است که «فعالان محلی» در خدمت حفظ ساختار قبیلهای باشند چه اینکه جامعه هنوز به آن درجه از بلوغ و مدنیت نرسیده و در آن هنوز پاسداری از هویت فرهنگی در گرو تبعیت از کانونهای قدرت ایلی و قبیلهای است و البته نباید دیگر نام «فعال مدنی» بر این قبیل فعالین گذاشت.
#Deepseek
@avinpress