بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
468 subscribers
1.77K photos
630 videos
136 files
2.12K links
عزم کرده ایم با موهبت #مهربانی و #صلح بر هژمونیِ ناصلحی در جهانشهر پایان دهیم.

مٲموریت ما:
#نشاء_بذر_مهربانی و #پرورش_جوانه_صلح

#Together_For_Peace
--------
Spread Of Peace & Small Kindness Foundation

لینک ارتباطی:
@Raouf_Azari
Download Telegram
Centre for Foreigners (Dębak Ośrodek Recepcyjny)
شاهدی بر ضرورت آنچه آموزشگاه مهربانی اش می خواندیم و یک دهه، به پایش ایستادگی کرده و در خلٲیی تاریخی و فضایی دُگم و بسته، تداوم بخشیدیم و پیش راندیم تا به چنین سرانجامی رساندیم...

این تنها یک از بسیار شواهد است که از کوزه وجود انباشت شده در همان کلاس های در حصر تراوش‌کرده است...

نهالستان هیوا هم بخشی دیگر و شواهد همچنان در راهند..


رئوف
بهمن ۱۴۰۲
🌹❤️🌹
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#آموزشگاه_مهربانی
#آموزش_چگونه_زیستن
#مهربانی
#آشتی
#گفت_و_گو
#سردشت
#شهر_صلح_و_مهربانی

@sopskf
شاهدی بر محصول پُرمغز مزرعه مهربانی، ئاشتی:آشتی و گفتگو...

[ابتدا، کلیک کرده و گوش جان بسپارید]👇
https://t.iss.one/Sopskf/6502


🧚در جاده ام، مسیری که مرز را به مرکز متصل می کند و ظاهر نداشته ات را به دارایی باطنت...

"بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی" را سعدی گفته بود اما، ما مرزنشینان، در خودپختگی زیستن را و بقا را آموختیم و آنگاه، چمدانی از مهر و عشق، زبانی از جنس ریحان و اراده ای از عیار ایمان به گفتگو را به هارمونی طبیعت، سپردیم و پای در جاده صلح نهادیم ...

اینک، به هر جا برسیم، رسیده ایم و پخته شده ایم!

این را، این قلم نمی گوید که همواره مدعی ضرورتصلح سازی بوده، دخترِکوچ کرده ی در غربتم می گوید، گوش کردید؟ جانِ دل، سپردید؟👌


برگردیم به جاده مرز تا مرکز....


قبل تر، که دخترم[آن مهارت آموز کلاس های چگونه زیستن-مهربانی، صلح و گفتگو- چمدانش را بست و رفت، از سر حُزن و اندوه، چنین نوشتم:

[کلیک کنید و با درنگ و تٲنی بخوانید👇]
https://t.iss.one/Sopskf/6437


دیروز، تماسی آمد و مرا فراخواند تا به دلِ جاده بزنم!

راستش، کمی مردد بودم!
بروم یا نروم و این تردید را برای اول بار در عزم سفر، مهربانویم و دو پسر کاکُُل زری ام و البته کاک هادی عزیزم که همواره زحمت رزرو بلیط ها را مهربانانه، متقبل می شود، متوجه شدند و صدالبته راننده نیز که در خروجی شهر و با تاکسی دربستِ پساکنسل مسیر، مجدد عزم سفر کرده و خود رساندم، نیز....؟!

نمی دانم ولی شاید همان شیخ نیشابوری بود که پشت بند شیخ سعدی، در مسیرم رهنمون بود:

"تو پای در ره نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت، چون باید رفت
"
(عطار)

پای که نه، وجود در چمدانی آهنین که چون غولی روی چهارچرخ، جاده می درید، نهادم ودر پی تلفنی که از مرز به مرکزم خوانده بود، روان شدم!

گمان بد نبرید، دُرُست است که خانم بود و من تنها دو خواهر نسبی داشتم اما از همان اوان کودکی، مادر فرشته گونم یادم داده بود که دختران زمین، خواهران سببی تواند و همان تا به امروز به شهادت هم ولایتی هایم و البته خدایم، از گزند هر نَفَسِ ظنَّ بد، مبرایم ساخته بود.

می گفت:" توسط داوران جایره دو سالانه.... نامزد شایسته تقدیری و اگر میسور شد، سفر کنید، حضورتان، زینت بخش محفل خواهد بود و گرنه..."

نگذاشتم گرنه را بگوید و گفتم، نگران نباش، خواهم آمد اما راستش، گرچه بلافاصله پس از این تعهد، شماره کاک هادی بگرفتم و تقاضای رزرو بلیط کردم اما با عُذرطلبی اش بر تکمیل ظرفیت، خاطر جمع شدم ولی باز تاکید کردم، اگر گشایشی حاصل آمد، خبرم کند و کرد و اینبار، تردید سراغم آمد و کنسل و عزم و سوار بر غول آهنین در خروجی شهر و به جای لُژ، تَه جاده!


اما آن هم حکمتی بود و جوان سرباز ترخیص شده ناخوش احوالی را قدر سپردش تا تیمارگری کنم و کردم و بنده خدا هم بدجوری حالش خراب شد!

جالب که هردو هم، صندلی مان در پس تردیدهای مان، عوض شده بود و همان به هم مان رسانده بود و چه حُسنِ رسانشی که اینجا هم عطیه یزدان، مجالی داد تا مهری بورزیم و ورزیدیم که ان شاء ا... تیماری بر درد جوان شده باشد که اینک که می نکارم، آرام خوابش گرفته است ولی عجیب معمایی است که همچنان،
از مرز به مرکز، راه گَز می کند!

او به خواب رفت و نگارنده، نوتیفیکشن گوشی اش، چهچهه ای زد و تا باز کردم، یادداشتی سراسر مهر یافتم با امضای آن دخترِنازِ در غربتم!

]آنچه گوش دادید و آنچه در لینک، یافتنی است👇]

شاهدی شد بر مدعای عزمی که با تردید، سفری ام کرده بود!

خدای را، سعدی و عطار را و نیز آن مهربان خواهر پشت خط تلفن ظهرهنگام را سپاسگویم که به جاده گزینی و پیمایی رهنمونم شدند چه اینکه، جاده خود نه ره وصال که جاده صلح شد و مهربانی...

بله، در همین پیمایش با تردید جاده بود که انبان ذخیره احتیاطی شبکه های اجتماعی، دهن باز کرد و اینبار از آن سوی کوه ها و آب ها، پیغامی آورد که محصول پُرمغزی شد بهر مدعای اثر آموزشگاه مهربانی و کلاس های چندگانه مهارت آموزی آن نقاط صفر مرزی مدارس الگویی...

صدای این پیغام سراسر مهر و صلح را باید شنید، در واژگانش تدقیق کرد و بر حُسن کاربست نگارنده اش‌و نیز گوینده باید درود فرستاد که شاهدی پرمغز بر مدعایی همواره بود و چه خوش یمن رسید که در مسیر وصال به پاداش یک دهه، از کنشگری در حوزه صلح و محیط زیست و یک پروژه پرمغز آموزش صلح و صلح سازی هستیم...

چه خوب گفته بود، رائول سینگ:"زندگی کوتاه است و نمی خواهیم در این حیرت بمانیم که اگر به پا خاسته بودیم، چه اتفاقی می افتاد"

در حیرت سفر در جاده صلح نماندم و جاده خود، قبل از وصال بر سر قرار، محصولی چنان پرمغز، تقدیم کرد که حلاوتش شیرین تر ازهر جایزه ای بهر آن به پاخاستن های دیروزی بود...

سپاس و هزاران سپاس خدای را و وفای آن دختر کوچ کرده و ده ها دختر و پسر فارغ التحصیل در مدارس الگویی خودبنیادم در دل ساختار زنگزده سیستم آموزش رسمی...
این چند لینک را هم باز کنید و مطالعه فرمایید تا بیشتر بر آنچه رقم خورده است، وقوف یابید👇

۱)گفتگوی خانه امکان در پروژه رهبران غیر معمول
https://t.iss.one/Sopskf/5682

۲)گزارش مدرسه توسعه پایدار دانشگاه شریف از پروژه آموزش در مناطق کم برخوردار کشور
https://t.iss.one/Sopskf/4940

۳) مرهمی بر سرطان وطن

https://t.iss.one/Sopskf/5898

۴)حضور شاخص ترین چهره روان شناسی کشور در مدرسه الگوی صلح سردشت
https://t.iss.one/Sopskf/6475


۵)نمایشگاه اعتراضی مجری مدارس الگویی مهربانی، جلوی ساختمان وزارت کشور

https://t.iss.one/Sopskf/1089

🌹❤️🌹
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#آموزشگاه_مهربانی
#آموزش_چگونه_زیستن
#مهربانی
#آشتی
#گفت_و_گو
#سردشت
#شهر_صلح_و_مهربانی
#جاده_مرز_به_مرکز
#جاده_صلح

@sopskf