🌷مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۱۳ آبان ماه ۹۷
دریافتی از: پیج تلگرامی دکتر محمدخانی
@mohammadkhnimohyedin
--------------۸
🌸لحظات مهربانی🌸
سال ۱۳۸۰ همراه همسرم و اعضای خانواده برادر بزرگتر و مادرم به یکی از تفریحگاههای نزدیک شهر جوانرود جنب بیمارستان حضرت رسول رفته بودیم .
صدای چند سگ و جیغ یک بچه توجه من را به تپه روبروی جلب کرد ؛از سراشیبی ۴۵ درجه ای سگها دو کودک را دنبال میکردند که یکی از کودکان افتاد و چند غلت در میان سنگها خورد.
ناخودآگاه من و برادرم با فریاد به سمت او دویده و شیب سخت کوه را رو به بالا طی کردیم و همین رفتار ما باعث توقف و دور شدن سگها شد.
با نفسهای بریده به بالین آن کودک زخمی رسیدیم. برادرش داشت کنارش گریه میکرد.
کودک را بغل کردم و با سرعت از سرازیری پایین آمدم؛ خانوادهاش هنوز متوجه نشده بودند که چرا ما با این عجله از کنار آنها رد شدیم.
وقتی متوجه شدند؛ پرسیدند: چی شده؟
اما فرصت جواب دادن نبود. کودک به شدت از صورت و پشت چشمش خونریزی داشت .
دونفری او را با جابجای آغوش به آغوش به بیمارستانرساندیم.
خسته و خونین شده بودیم اما اصلا متوجه این قضایا نبودیم. کودک اورژانسی پذیرش و عمل جراحی شد و خوشبختانه نجات یافت.
چند وقت بعد خانواده اش به پاس سپاسگزاری به دیدار ما آمدند.
سالها گذشت و آن جلسه آخرین جلسه دیدار ما باهمدیگر بود.
سال ۹۵ پسری خوش قامت و باشخصیت به خواستگاری برادرزادهام آمد و ازدواج صورت گرفت و اکنون آن پسری که پسرِ برادرم و داماد ما میباشد کسی نیست جز همان کودکی که زخمی شده بود.
سبب دوستی من و او؛ فقط نسبت دامادی نیست! بلکه علاقهای است که سالها پیش به وجود آمده و گذر زمان آن را کهنه نکرده است.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#ازدواج_مهربانی
#دکترمحمدخانی
@Sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۱۳ آبان ماه ۹۷
دریافتی از: پیج تلگرامی دکتر محمدخانی
@mohammadkhnimohyedin
--------------۸
🌸لحظات مهربانی🌸
سال ۱۳۸۰ همراه همسرم و اعضای خانواده برادر بزرگتر و مادرم به یکی از تفریحگاههای نزدیک شهر جوانرود جنب بیمارستان حضرت رسول رفته بودیم .
صدای چند سگ و جیغ یک بچه توجه من را به تپه روبروی جلب کرد ؛از سراشیبی ۴۵ درجه ای سگها دو کودک را دنبال میکردند که یکی از کودکان افتاد و چند غلت در میان سنگها خورد.
ناخودآگاه من و برادرم با فریاد به سمت او دویده و شیب سخت کوه را رو به بالا طی کردیم و همین رفتار ما باعث توقف و دور شدن سگها شد.
با نفسهای بریده به بالین آن کودک زخمی رسیدیم. برادرش داشت کنارش گریه میکرد.
کودک را بغل کردم و با سرعت از سرازیری پایین آمدم؛ خانوادهاش هنوز متوجه نشده بودند که چرا ما با این عجله از کنار آنها رد شدیم.
وقتی متوجه شدند؛ پرسیدند: چی شده؟
اما فرصت جواب دادن نبود. کودک به شدت از صورت و پشت چشمش خونریزی داشت .
دونفری او را با جابجای آغوش به آغوش به بیمارستانرساندیم.
خسته و خونین شده بودیم اما اصلا متوجه این قضایا نبودیم. کودک اورژانسی پذیرش و عمل جراحی شد و خوشبختانه نجات یافت.
چند وقت بعد خانواده اش به پاس سپاسگزاری به دیدار ما آمدند.
سالها گذشت و آن جلسه آخرین جلسه دیدار ما باهمدیگر بود.
سال ۹۵ پسری خوش قامت و باشخصیت به خواستگاری برادرزادهام آمد و ازدواج صورت گرفت و اکنون آن پسری که پسرِ برادرم و داماد ما میباشد کسی نیست جز همان کودکی که زخمی شده بود.
سبب دوستی من و او؛ فقط نسبت دامادی نیست! بلکه علاقهای است که سالها پیش به وجود آمده و گذر زمان آن را کهنه نکرده است.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#ازدواج_مهربانی
#دکترمحمدخانی
@Sopskf