Forwarded from اتچ بات
🗝کمپین مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۲۷۴ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۱)
"وقتی که این زمین لرزش شروع شد من خیلی ترسیدم اما شما که این حادثه را دنبال کردید.
من خیلی ناراحت هستم شما را به خدای بزرگ می سپارم اما از اینکه خانه ندارید من خیلی خیلی ناراحت هستم
وقتی که از تلویزیون خانه های شما را دیدم که خراب شده اند، خیلی ناراحت شدم و دوست داشتم شما هم مثل من در منزل راحت زندگی می کردید.
چون نمی توانم کاری برای شما انجام دهم پس انداز خودم را برای شما می فرستم و حتما برای شما دعا می کنم
دوست دار شما:
نیان ابراهیمی، کلاس سوم شهرستان سردشت"
این محتوای نامه ای بود که دقایق صفر بامداد روز چهارشنبه ۲۴ آبان ماه، توسط نونهال سردشتی #نیان_ابراهیمی دریافت کردم.
#نیان آیفون منزل را به صدا درآورد و وقتی درب منزل گشودم، با ابوی بزرگوارش #فاروق_ابراهیمی و داداش نازش، #محمد وارد شدند و هریک کالایی در دست تقدیم کردند و گفتند خبردار شدیم صبح زود عازم کرمانشاهی.
به همین جهت این امانتی ها را آوردیم که همراه برده و تقدیم زلزله زدگان نمایید.
#نیان، به حرف بابایی بسنده نکرد و در گوشی گفت: "کاک رئوف قلکم را هم شکستم و مبلغش را داخل پاکت گذاشتم. همچنین این عروسک و چنددست لباس نو آورده ام تا به کودکی از کودکان زلزله زده کرمانشاهی که هم سن من باشد تقدیم کنی "🌷
علی رغم اینکه چندین و چندها کالای اهدایی را به دلیل محدودیت فضای ماشین و خارج از برنامه کاری رد کرده بودم، ابن یکی را نتوانستم و فقط توانستم اشک شوق بدرقه لطفش کنم و تعهد بندم به سفارشش عمل کنم...
امروز که در خدمت #پروفسور_پیرصاحب و اخوی بزرگوارش و نیز #دکتر_حقانی به منطقه #شیخ_صله رفته بودبم چشمانم را تیز کرده، تا سوژه موردنظر #نیان را بیابم تا اینکه...
خانواده ای یافتم که از دل زلزله به روستای زلزله زده شیخ صله پناه آورده بودند!
در شهر ساختمان شان آوار شده بود و اینک می بایست در کنار آوار خانه روستایی شان نیز #مرگ را به انتظار نشینند ولی آیا #امید را می توان دوباره زنده کرد؟...
و پاسخ این سئوال را چه زیبا که #نیان از قبل تقدیم داشته بود!
نامه و هدایای نیان در کوچه پس کوچه های شیخ صله به #هلن_کوچولو اهداء گردید و هلن پیامی توییتی با مشروح ذیل تقدیم داشت:
"زور سپاس نیان"🌷👏🌷
و سپاس ما نیز از آن نیان که شعورش، احساس را خوب مدیریت کرد...
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#نیان_ابراهیمی
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
🌷🖊 نمونه ۲۷۴ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۱)
"وقتی که این زمین لرزش شروع شد من خیلی ترسیدم اما شما که این حادثه را دنبال کردید.
من خیلی ناراحت هستم شما را به خدای بزرگ می سپارم اما از اینکه خانه ندارید من خیلی خیلی ناراحت هستم
وقتی که از تلویزیون خانه های شما را دیدم که خراب شده اند، خیلی ناراحت شدم و دوست داشتم شما هم مثل من در منزل راحت زندگی می کردید.
چون نمی توانم کاری برای شما انجام دهم پس انداز خودم را برای شما می فرستم و حتما برای شما دعا می کنم
دوست دار شما:
نیان ابراهیمی، کلاس سوم شهرستان سردشت"
این محتوای نامه ای بود که دقایق صفر بامداد روز چهارشنبه ۲۴ آبان ماه، توسط نونهال سردشتی #نیان_ابراهیمی دریافت کردم.
#نیان آیفون منزل را به صدا درآورد و وقتی درب منزل گشودم، با ابوی بزرگوارش #فاروق_ابراهیمی و داداش نازش، #محمد وارد شدند و هریک کالایی در دست تقدیم کردند و گفتند خبردار شدیم صبح زود عازم کرمانشاهی.
به همین جهت این امانتی ها را آوردیم که همراه برده و تقدیم زلزله زدگان نمایید.
#نیان، به حرف بابایی بسنده نکرد و در گوشی گفت: "کاک رئوف قلکم را هم شکستم و مبلغش را داخل پاکت گذاشتم. همچنین این عروسک و چنددست لباس نو آورده ام تا به کودکی از کودکان زلزله زده کرمانشاهی که هم سن من باشد تقدیم کنی "🌷
علی رغم اینکه چندین و چندها کالای اهدایی را به دلیل محدودیت فضای ماشین و خارج از برنامه کاری رد کرده بودم، ابن یکی را نتوانستم و فقط توانستم اشک شوق بدرقه لطفش کنم و تعهد بندم به سفارشش عمل کنم...
امروز که در خدمت #پروفسور_پیرصاحب و اخوی بزرگوارش و نیز #دکتر_حقانی به منطقه #شیخ_صله رفته بودبم چشمانم را تیز کرده، تا سوژه موردنظر #نیان را بیابم تا اینکه...
خانواده ای یافتم که از دل زلزله به روستای زلزله زده شیخ صله پناه آورده بودند!
در شهر ساختمان شان آوار شده بود و اینک می بایست در کنار آوار خانه روستایی شان نیز #مرگ را به انتظار نشینند ولی آیا #امید را می توان دوباره زنده کرد؟...
و پاسخ این سئوال را چه زیبا که #نیان از قبل تقدیم داشته بود!
نامه و هدایای نیان در کوچه پس کوچه های شیخ صله به #هلن_کوچولو اهداء گردید و هلن پیامی توییتی با مشروح ذیل تقدیم داشت:
"زور سپاس نیان"🌷👏🌷
و سپاس ما نیز از آن نیان که شعورش، احساس را خوب مدیریت کرد...
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#نیان_ابراهیمی
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🗝کمپین مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۲۷۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۲)
خبر را شنیده بود و اولین تصاویر زلزله را از تلویزیون به نظاره نشسته بود و مابقی را در گوشی های موبایل اقوام و نزدیکان!
(شخصا" تلاشم اینست در این مواقع ذهن بچه ها را کم تر درگیر کنم ولی گاه و بسیار همه چیز دست مانیست)
یک شبانه روز از زمان وقوع زلزله سپری شده بود و از عزم من و دوستانم برای عزیمت به منطقه خبردار شده بود!
اول اصرارش براین بود که همراهی کند بلکه توانست دل همسالی را شاد کند ولی در این شرایط، همراه بردنش میسور نمی شد!
به اتاقش می رفت و رو تختش دراز می کشید و دوباره به هال برمی گشت و تصویری دیگر و تکرار چرخه قبلی!
نوشتن تکالیف ریاضی اش نیز باری بردوش!
آن شبی که بنا بر عزیمت داشتیم تا پاسی از شب بیدار ماند و تکالیف ریاضی اش را باری به هرجهت به اتمام رساند (شکرخدا، تعهدش به سفارش معلمان بسیاراست) و البته زیربار سنگین ناشی از احساس مسئولیت، روی کتاب و دفتر، خوابش برد...
صبح زودتر از آنچه که باید بیدار شده بود و نامه ای نگاشته بود(تصویرپیوست). همزمان قصد خروج از خانه داشتیم من برای سفر به دل زلزله و مصیبت و او برای رفتن به مدرسه و رسیدن به سرویس!
هنوز خارج نشده بودیم که دم در #بالتویش را در آورد و گفت:"بابا تو را به خدا این یکی را نیز همراه نامه، کنار لباس های نوی که تهیه کردیم،باخود ببر"
گفتم:
پسرم قرار نبود ما لباس دست دوم بفرستیم!
گفت: "می دانم ولی به خدا کسی هست که نیاز داره!
گفتم درسته نیاز دارند ولی نه به بالتوی دست دوم!
گفت: "خواهش می کنم، با خود ببرید"
دیگر چاره ای نداشتم...
چند روز اولی که آنجا بودم لباس های دست اول اهدایی خانواده را به تناسب نیاز بین بچه ها توزیع کردم اما واقعیتش هرچه به خود فشار آوردم، نتوانستم بالتو را تحویل دهم تا اینکه:
مسیر شیخ صله جوانرود به سوی ازگله را در رکاب سه بزرگوار و فرهیخته دانشگاهی کرمانشاهی در پیش گرفتم.
بین راه، نرسیده به ازگله، چند خانم و چند کودک روی جاده آسفالت آمده بودند و درخواست کمک می کردند!
هرچه نگاه کرده و روستای چندخانواری شان را که پایین جاده بود، ورانداز کردم، نشانی از زلزله و تخریب نیافتم ولی در عمق هرنگاه، زلزله ای چندین ساله از غبار فراموشی بر سر و روی بچه های شان مشهود یافتم!
پسری هم سن و سال #آروین_عزیزم اما کمی درشت تر، با زیرپیراهنی ای بین شان بود که موهای دستش، از سوز سرمای غروب کوهستان سیخ شده بود😭
صدایش کردم، پسرم تو چه می خواهی؟
مامانش از آن طرف فریاد زد:' لباس گرم"!
ذهنم سریع رفت به سوی بالتوی آروین🌷
از صندوق ماشین بیرون کشیدم و به تنش پوشاندم.
وقتی زیب بالتو را برایش بالازدم و در چشمانش خیره شدم، انگار در بهشت لطف خداوند پر می زدم!
مامانش را نگاه کردم، او نیز با چشمان پرشوقش، پسرش را می پایید😓
خداوند را شکر گفتم و بر مهربان پسرم، #آروین_عزیز و دوراندیشی اش درود فرستادم و #وهاب را به خدایش و کوهستان سپردم و مسیر را سوی فرشتگان دیگر ادامه دادم.
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#آروین_آذری
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
🌷🖊 نمونه ۲۷۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش ۲۶ #آبان_۹۶
🌷کادوی همدلی🌷
مهربانی های تاریخی #نونهالان_سردشتی(۲)
خبر را شنیده بود و اولین تصاویر زلزله را از تلویزیون به نظاره نشسته بود و مابقی را در گوشی های موبایل اقوام و نزدیکان!
(شخصا" تلاشم اینست در این مواقع ذهن بچه ها را کم تر درگیر کنم ولی گاه و بسیار همه چیز دست مانیست)
یک شبانه روز از زمان وقوع زلزله سپری شده بود و از عزم من و دوستانم برای عزیمت به منطقه خبردار شده بود!
اول اصرارش براین بود که همراهی کند بلکه توانست دل همسالی را شاد کند ولی در این شرایط، همراه بردنش میسور نمی شد!
به اتاقش می رفت و رو تختش دراز می کشید و دوباره به هال برمی گشت و تصویری دیگر و تکرار چرخه قبلی!
نوشتن تکالیف ریاضی اش نیز باری بردوش!
آن شبی که بنا بر عزیمت داشتیم تا پاسی از شب بیدار ماند و تکالیف ریاضی اش را باری به هرجهت به اتمام رساند (شکرخدا، تعهدش به سفارش معلمان بسیاراست) و البته زیربار سنگین ناشی از احساس مسئولیت، روی کتاب و دفتر، خوابش برد...
صبح زودتر از آنچه که باید بیدار شده بود و نامه ای نگاشته بود(تصویرپیوست). همزمان قصد خروج از خانه داشتیم من برای سفر به دل زلزله و مصیبت و او برای رفتن به مدرسه و رسیدن به سرویس!
هنوز خارج نشده بودیم که دم در #بالتویش را در آورد و گفت:"بابا تو را به خدا این یکی را نیز همراه نامه، کنار لباس های نوی که تهیه کردیم،باخود ببر"
گفتم:
پسرم قرار نبود ما لباس دست دوم بفرستیم!
گفت: "می دانم ولی به خدا کسی هست که نیاز داره!
گفتم درسته نیاز دارند ولی نه به بالتوی دست دوم!
گفت: "خواهش می کنم، با خود ببرید"
دیگر چاره ای نداشتم...
چند روز اولی که آنجا بودم لباس های دست اول اهدایی خانواده را به تناسب نیاز بین بچه ها توزیع کردم اما واقعیتش هرچه به خود فشار آوردم، نتوانستم بالتو را تحویل دهم تا اینکه:
مسیر شیخ صله جوانرود به سوی ازگله را در رکاب سه بزرگوار و فرهیخته دانشگاهی کرمانشاهی در پیش گرفتم.
بین راه، نرسیده به ازگله، چند خانم و چند کودک روی جاده آسفالت آمده بودند و درخواست کمک می کردند!
هرچه نگاه کرده و روستای چندخانواری شان را که پایین جاده بود، ورانداز کردم، نشانی از زلزله و تخریب نیافتم ولی در عمق هرنگاه، زلزله ای چندین ساله از غبار فراموشی بر سر و روی بچه های شان مشهود یافتم!
پسری هم سن و سال #آروین_عزیزم اما کمی درشت تر، با زیرپیراهنی ای بین شان بود که موهای دستش، از سوز سرمای غروب کوهستان سیخ شده بود😭
صدایش کردم، پسرم تو چه می خواهی؟
مامانش از آن طرف فریاد زد:' لباس گرم"!
ذهنم سریع رفت به سوی بالتوی آروین🌷
از صندوق ماشین بیرون کشیدم و به تنش پوشاندم.
وقتی زیب بالتو را برایش بالازدم و در چشمانش خیره شدم، انگار در بهشت لطف خداوند پر می زدم!
مامانش را نگاه کردم، او نیز با چشمان پرشوقش، پسرش را می پایید😓
خداوند را شکر گفتم و بر مهربان پسرم، #آروین_عزیز و دوراندیشی اش درود فرستادم و #وهاب را به خدایش و کوهستان سپردم و مسیر را سوی فرشتگان دیگر ادامه دادم.
🌷🌷🌷
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#کادوی_همدلی
#آروین_آذری
🌷🌷🌷
گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw
کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge
Telegram
attach 📎