#گزارش مهربانان از مهربانی ها
#مسعود رحمانی(نمونه 1)
از گروه کوهنوردی ریناس سردشت
-------نگارش#۲۰اردیبهشت
#مهربانی مهمان نوازانه از جنس طلا
دم غروب بود که به شهرستان پاوه رسیدیم در یکی از مغازه ها توقف و جهت پرس و جو و بیتوته نمودن شب از شهروندی سوال و 5 دقیقه ای از محضرشان تلمذ نمودم.
عزممان را بر ماندن پارک طرح کردیم ولی در پاسخ گفتند که مگر خانه ما اجاقش روشن نیست!
بعد از اصرار زیاد قناعت نمود که ما در داخل یکی از پارک ها چادر بزنیم! نظر بر این شد که شب را در پارک سپری کنیم ماشینها را متوقف و راهی داخل شهر جهت صرف شام و نماز شدیم در برگشت که آمدیم با باران شدید و هوایی کاملاً طوفانی مواجه شدیم.
درپارک حتی یک نفر هم دیده نمی شد! و روشنایی اش نیز رخت بربسته بود. با دوستان مراوده نمودیم که به مسجد یا یکی از پارک های دیگر که به بلوار مشهور بود برویم که گویا آلاچیق دارد و شب از خیس شدن در امان می ماندیم!
رسیدم به بلوار و سرکی به آلاچیق ها و سرویس های بهداشتی کشیدیم و وضعیت را بررسی نمودیم که توافق جمعی مبنی بر بیتوته حاصل شد!
مشغول چادرزنی بودیم که همان مردی که غروب ادرس پارک از وی پرسیده بودیم کنارمان سبز شد!
با دو نفر از دوستانش قریب به یک ساعت در داخل شهر به جست و جوی ما مشغول شده بودند!
جلو امد و گفتند: جایی خوب برای چادرزنی تان یافته ام و ما را دنبال خود کشاند تا وارد خانه اش کرد!
مقاومت ما چاره ساز نبود!
اشاره کردند که جهت راحتی و پرهیز از تعارف و مقاومت ما،همسرشان را به منزل یکی از دوستان انتقال داده و منزل شان مجردی است.
تسلیم شدیم و شب را در منزل ایشان بیتوته کردیم و صبح بعد از صرف صبحانه از محضرشان خداحافظی غریبانه ای کردیم و راهی جوانرود شدیم.
این بزرگ مرد پاوه ای کسی نبود جز کاک سعید سجادی(از برادران مکتب قرآن کردستان) که همراه دوستانش کاک کبیر و کاک محمد رسول شب سخت و طوفانی پاوه و ماندن در چادر و پارک سرد و بارانی را برای ما به هتلی رایگان تبدیل نمود.
هزاران درودشان باد که سخاوتمندی و مهمان نوازی شان را در حد اعلاء، ارزانی مان داشتند💐💐💐👏👏🌹
---'---
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
#مسعود رحمانی(نمونه 1)
از گروه کوهنوردی ریناس سردشت
-------نگارش#۲۰اردیبهشت
#مهربانی مهمان نوازانه از جنس طلا
دم غروب بود که به شهرستان پاوه رسیدیم در یکی از مغازه ها توقف و جهت پرس و جو و بیتوته نمودن شب از شهروندی سوال و 5 دقیقه ای از محضرشان تلمذ نمودم.
عزممان را بر ماندن پارک طرح کردیم ولی در پاسخ گفتند که مگر خانه ما اجاقش روشن نیست!
بعد از اصرار زیاد قناعت نمود که ما در داخل یکی از پارک ها چادر بزنیم! نظر بر این شد که شب را در پارک سپری کنیم ماشینها را متوقف و راهی داخل شهر جهت صرف شام و نماز شدیم در برگشت که آمدیم با باران شدید و هوایی کاملاً طوفانی مواجه شدیم.
درپارک حتی یک نفر هم دیده نمی شد! و روشنایی اش نیز رخت بربسته بود. با دوستان مراوده نمودیم که به مسجد یا یکی از پارک های دیگر که به بلوار مشهور بود برویم که گویا آلاچیق دارد و شب از خیس شدن در امان می ماندیم!
رسیدم به بلوار و سرکی به آلاچیق ها و سرویس های بهداشتی کشیدیم و وضعیت را بررسی نمودیم که توافق جمعی مبنی بر بیتوته حاصل شد!
مشغول چادرزنی بودیم که همان مردی که غروب ادرس پارک از وی پرسیده بودیم کنارمان سبز شد!
با دو نفر از دوستانش قریب به یک ساعت در داخل شهر به جست و جوی ما مشغول شده بودند!
جلو امد و گفتند: جایی خوب برای چادرزنی تان یافته ام و ما را دنبال خود کشاند تا وارد خانه اش کرد!
مقاومت ما چاره ساز نبود!
اشاره کردند که جهت راحتی و پرهیز از تعارف و مقاومت ما،همسرشان را به منزل یکی از دوستان انتقال داده و منزل شان مجردی است.
تسلیم شدیم و شب را در منزل ایشان بیتوته کردیم و صبح بعد از صرف صبحانه از محضرشان خداحافظی غریبانه ای کردیم و راهی جوانرود شدیم.
این بزرگ مرد پاوه ای کسی نبود جز کاک سعید سجادی(از برادران مکتب قرآن کردستان) که همراه دوستانش کاک کبیر و کاک محمد رسول شب سخت و طوفانی پاوه و ماندن در چادر و پارک سرد و بارانی را برای ما به هتلی رایگان تبدیل نمود.
هزاران درودشان باد که سخاوتمندی و مهمان نوازی شان را در حد اعلاء، ارزانی مان داشتند💐💐💐👏👏🌹
---'---
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
🌷مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: دوم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مسرور صالحی
@Salehi_M71
------
داروی مهرنشان
چند هفته پیش برای پیشبرد اهداف گروه زیست محیطیمان(آیندگان را می بینیم) به داروخانه ای در پاوه برای تهیه دستکش و ماسک مراجعه کردم...
در بدو ورود فروشنده رو دیدم که رو به پیرمرد کرد و گفت دایی جان داخل کارتت پولی نیست...😔😔😔
حواسم رو به پیرمرد جمع شد، عصای دست و پشت خمیده اش نشان از رنج دوران می داد، میخواستم به فروشنده اشاره ای بکنم که مبلغ را پرداخت میکنم، دارو را بهشان بدهید، اما جوانی از روی صندلی بلند شد گفت چقدر میشه، من پرداخت میکنم؛ فروشنده در جواب گفت سی هزار تومان، صحنه ای دلخراش تری را مشاهده کردم، جوان سرد شد و عقب کشید، انگار نام سی هزار تومان بی حس کننده ای برایش بود...با خود گفتم انگار نوبت من است، در این توهم بودم که فروشنده دوباره گفت: دایی جان این خانم جوان زحمتش را کشید، ولی بخاطر این که پسرجوان هم اقدام کرده بود، بیست هزار تومانش را از حساب خانم و ده تومانش را هم به حساب آقای جوان میگذارم...
از این مهربانی سودی عایدم نشد، اما آنچنان اثر عمیقی داشت که بعد از چند هفته با مرور خاطره اش خرسند می شوم...
👏😄🌸💐
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#مسرور_صالحی
#داروی_مهرنشان
#پاوه
@Sopskf
-------------
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: دوم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مسرور صالحی
@Salehi_M71
------
داروی مهرنشان
چند هفته پیش برای پیشبرد اهداف گروه زیست محیطیمان(آیندگان را می بینیم) به داروخانه ای در پاوه برای تهیه دستکش و ماسک مراجعه کردم...
در بدو ورود فروشنده رو دیدم که رو به پیرمرد کرد و گفت دایی جان داخل کارتت پولی نیست...😔😔😔
حواسم رو به پیرمرد جمع شد، عصای دست و پشت خمیده اش نشان از رنج دوران می داد، میخواستم به فروشنده اشاره ای بکنم که مبلغ را پرداخت میکنم، دارو را بهشان بدهید، اما جوانی از روی صندلی بلند شد گفت چقدر میشه، من پرداخت میکنم؛ فروشنده در جواب گفت سی هزار تومان، صحنه ای دلخراش تری را مشاهده کردم، جوان سرد شد و عقب کشید، انگار نام سی هزار تومان بی حس کننده ای برایش بود...با خود گفتم انگار نوبت من است، در این توهم بودم که فروشنده دوباره گفت: دایی جان این خانم جوان زحمتش را کشید، ولی بخاطر این که پسرجوان هم اقدام کرده بود، بیست هزار تومانش را از حساب خانم و ده تومانش را هم به حساب آقای جوان میگذارم...
از این مهربانی سودی عایدم نشد، اما آنچنان اثر عمیقی داشت که بعد از چند هفته با مرور خاطره اش خرسند می شوم...
👏😄🌸💐
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#مسرور_صالحی
#داروی_مهرنشان
#پاوه
@Sopskf
-------------
🌷مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: سوم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: حسن فرامرزی
@hasanf1972
------
پیامک مهربان شکار
بعد از ظهر روز اول مهر این پیامک از طرف دوست قدیمی که قبلا وضع مالیش بد نبود به دستم رسید ((سلام کاکه دارم یک وام میگیرم همه کارها راانجام دادم ضمانت هم بردم فقط مانده واریزش کنند کاکه برای دوتا دخترم که یکی کلاس دهم میره یکی هم کلاس ششم وسایل مدرسه نخریده ام منت سرم میذاری تاوام وبرام واریز میکننددویست هزار به صورت امانت برام واریزکنیدبرای بچه ها وسایل مدرسه میخرم باسپاس))
من هم بلافاصله شماره کارتشو خواستم ومبلغ درخواستی را از طریق گوشی برایش انتقال دادم .
در آن موقع پیش یکی از دوستان بازاری بودم موضوع را بدون ذکر نام براش توضیح دادم و گفتم امروزه بدلیل رکود اقتصادی خیلی از مردم مشکل دارند ، با کمی تامل دوست مهربان دست تو جیبش برد و دویست هزار تومان درآورد و گفت : این سود امروز من از یک معامله است برای آن دوست بفرست .
مهربانی دنیای ما را زیباتر می کند 💐
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#حسن_فرامرزی
#پیامک_مهربان_شکار
#پیرانشهر
@Sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: سوم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: حسن فرامرزی
@hasanf1972
------
پیامک مهربان شکار
بعد از ظهر روز اول مهر این پیامک از طرف دوست قدیمی که قبلا وضع مالیش بد نبود به دستم رسید ((سلام کاکه دارم یک وام میگیرم همه کارها راانجام دادم ضمانت هم بردم فقط مانده واریزش کنند کاکه برای دوتا دخترم که یکی کلاس دهم میره یکی هم کلاس ششم وسایل مدرسه نخریده ام منت سرم میذاری تاوام وبرام واریز میکننددویست هزار به صورت امانت برام واریزکنیدبرای بچه ها وسایل مدرسه میخرم باسپاس))
من هم بلافاصله شماره کارتشو خواستم ومبلغ درخواستی را از طریق گوشی برایش انتقال دادم .
در آن موقع پیش یکی از دوستان بازاری بودم موضوع را بدون ذکر نام براش توضیح دادم و گفتم امروزه بدلیل رکود اقتصادی خیلی از مردم مشکل دارند ، با کمی تامل دوست مهربان دست تو جیبش برد و دویست هزار تومان درآورد و گفت : این سود امروز من از یک معامله است برای آن دوست بفرست .
مهربانی دنیای ما را زیباتر می کند 💐
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#حسن_فرامرزی
#پیامک_مهربان_شکار
#پیرانشهر
@Sopskf
🌷مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: چهارم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مهربانو بصیره حکمتی
@Hekmatibasireh65
-------
🌷آدرس دهی مهربانان❤
خدا رو شکر با وجود همه ی گرفتاری های اقتصادی و مشغولیت های ذهنی هنوز مهربانی رو به زیبایی می توان یافت من امروز برای یک سری کارهای اداری راهی کرمانشاه شدم چون که کارهام پراکنده در نقاط مختلف شهر بود خیلی نیازمند راهنمایی و سوال پرسیدن برای آدرس از مردم مهربون می شدم و واقعا همه شون با نهایت مهربونی راهنمایی می کردن تا جایی که یه راننده تاکسی گفت که سوار شو برسونمت سر مسیری که میخوای و با وجود اصرار من حاضر به دریافت کرایه ای نشد . واقعا انرژی میگیری با این مهربونی های شاید اندک😍😍😍
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#بصیره_حکمتی
#آدرس_دهی_مهربانان
#کرمانشاه
#پاوه
@Sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: چهارم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مهربانو بصیره حکمتی
@Hekmatibasireh65
-------
🌷آدرس دهی مهربانان❤
خدا رو شکر با وجود همه ی گرفتاری های اقتصادی و مشغولیت های ذهنی هنوز مهربانی رو به زیبایی می توان یافت من امروز برای یک سری کارهای اداری راهی کرمانشاه شدم چون که کارهام پراکنده در نقاط مختلف شهر بود خیلی نیازمند راهنمایی و سوال پرسیدن برای آدرس از مردم مهربون می شدم و واقعا همه شون با نهایت مهربونی راهنمایی می کردن تا جایی که یه راننده تاکسی گفت که سوار شو برسونمت سر مسیری که میخوای و با وجود اصرار من حاضر به دریافت کرایه ای نشد . واقعا انرژی میگیری با این مهربونی های شاید اندک😍😍😍
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#بصیره_حکمتی
#آدرس_دهی_مهربانان
#کرمانشاه
#پاوه
@Sopskf
🌷مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: چهارم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مهربانو نصیره حکمتی
@N_hekmati
--------------۴
🌷آب مهربانی❤
دوستی نقل میکرد در مسیر محل کار ماشین کرایه ای شان تصادف می کند!
به لطف خدا سرنشینان مشکلی برایشان پیش نمی آید.
از ماشین پیاده می شوند و مردم اطراف شان برای کمک جمع می شوند...
در همین هنگام دختر خانمی ۸-۹ساله سریع اطراف خانم سرنشین می رود و از کیفش، بطری آب در می آورد و به خانم تعارف می کند و می گوید:
" شما الان ترسیده اید آب میل کنید که استرس تان کم شود ..."
خانم مسافر نقل می کرد در همین لحظه تمام ذهنم معطوف آن کودک خوش فکر شد و بعد که آب بطری را نوشیدم، سرپا ایستادم و به نشانه تشکر از دختر خانم گفتم چقدر آب گوارایی بود خیلی حالم را خوب کرد، سپاس دختر هوشیارم ...
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#نصیره_حکمتی
#آب_مهربانی
#پاوه
@Sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: چهارم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مهربانو نصیره حکمتی
@N_hekmati
--------------۴
🌷آب مهربانی❤
دوستی نقل میکرد در مسیر محل کار ماشین کرایه ای شان تصادف می کند!
به لطف خدا سرنشینان مشکلی برایشان پیش نمی آید.
از ماشین پیاده می شوند و مردم اطراف شان برای کمک جمع می شوند...
در همین هنگام دختر خانمی ۸-۹ساله سریع اطراف خانم سرنشین می رود و از کیفش، بطری آب در می آورد و به خانم تعارف می کند و می گوید:
" شما الان ترسیده اید آب میل کنید که استرس تان کم شود ..."
خانم مسافر نقل می کرد در همین لحظه تمام ذهنم معطوف آن کودک خوش فکر شد و بعد که آب بطری را نوشیدم، سرپا ایستادم و به نشانه تشکر از دختر خانم گفتم چقدر آب گوارایی بود خیلی حالم را خوب کرد، سپاس دختر هوشیارم ...
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#نصیره_حکمتی
#آب_مهربانی
#پاوه
@Sopskf
این پست را که گذاشتم عزیزی طی یک تماس تلفنی ضمن تمجید از این گزارش، به نوعی از مهربانی دیگر شبیه این مهربانی گزارش دادند:
----------------------
"پدر مرحومم خواروبار فروش بود. یک بار حدود ۲۵ تا ۳۰ گونی برنج خریداری کرده بود. من که آن موقع(حدود ۳۰ سال قبل)دانشجوی تربیت معلم بودم در راستای کمک به پدر، همه گونی های واصله را به داخل مغازه حمل کرده و روی هم چیدم!
وقتی بابا آمد، متوجه شد که گونی برنج های قدیمی زیر گونی های جدید رفته اند!
نهیبم زد و اشاره کرد که برنج های قدیمی، قیمت فروش شان ۱۵۰ تومان است در حالی که برنج های جدید را ۱۵۰ تومان خریده ام!
گفتم خوب چه اشکالی دارد؟!
فرمودند: تا برنج های قدیمی با قیمت قدیم فروش نروند، حق نداریم برنج های جدید را عرضه کنیم!
در نهایت ابرام شان، سبب شد تا تمام گونی ها را مجدد جابجا کنم" 😭
آن بزرگوار همچنین افزودند:👇 "روزی پدر، یک صندوق چوبی از چای خوش طعم و گرانتر را باز کرد و مرا به خدمت گرفت تا قسمتی از آنرا با یک صندوق چای ارزان قیمت و کم کیفیت مخلوط کنم." از پدر که پرسیدم چرا این کار را انجام دهیم، گفتند:
معمولا" چای ارزان قیمت را کسانی می خرند که توان خریدشان محدود است و می دانم طعمش چنان نیست که بتوان لذتی ببرند. بگذار کمی چاشنی خوش طعم اضافه کنیم تا زن و بچه ها شان، طعم خوشی تجربه کنند... جالب است بدانید که در قیمت گذاری هیچ تغییری ندادند و همچنان با همان قیمت قبلی، چای ها را عرضه می کردند" (نقل از: د.م.م)
------ ضمن تشکر و سپاس از آن بزرگوار که این دو تجربه مهربانی را به تجارب قبلی مان فزودند، اشاره کردم که نتیجه ان اقدام بزرگ منشانه ابوی مرحوم تان، سبب شده سفره حلال شان، چنان اثری برجای بگذارد که صدقه جاریه شان که همان فرزندان خوب باشد، اینک مرزها را در نوردیده اند ...[و شهادت می دهم که تقل کننده از بزرگان روزگار مان است ولی به دلیل ابرام شان، محذور از ذکر نام مبارک ایشان و ابوی شان هستیم]
دوستان عزیز همراه، بیایید و شما نیز تجارب مشابه تان از مهربانی پیرامونی را با ما سهیم شوید و در کامنت ها، موارد مشابه را نقل بفرمایید...شاید که اثری گذاشتیم بر بازاری که امروز، نفس هایش به شماره افتاده است... #بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#وانفسای_بازار
#گزارش_مهربانی
#نرخ_انصاف
#انصاف_دونزخی
#مهربانی_وجدان
@Sopskf
https://www.instagram.com/p/BoKdl_xgyPN/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=gx9fck4hjxc1
----------------------
"پدر مرحومم خواروبار فروش بود. یک بار حدود ۲۵ تا ۳۰ گونی برنج خریداری کرده بود. من که آن موقع(حدود ۳۰ سال قبل)دانشجوی تربیت معلم بودم در راستای کمک به پدر، همه گونی های واصله را به داخل مغازه حمل کرده و روی هم چیدم!
وقتی بابا آمد، متوجه شد که گونی برنج های قدیمی زیر گونی های جدید رفته اند!
نهیبم زد و اشاره کرد که برنج های قدیمی، قیمت فروش شان ۱۵۰ تومان است در حالی که برنج های جدید را ۱۵۰ تومان خریده ام!
گفتم خوب چه اشکالی دارد؟!
فرمودند: تا برنج های قدیمی با قیمت قدیم فروش نروند، حق نداریم برنج های جدید را عرضه کنیم!
در نهایت ابرام شان، سبب شد تا تمام گونی ها را مجدد جابجا کنم" 😭
آن بزرگوار همچنین افزودند:👇 "روزی پدر، یک صندوق چوبی از چای خوش طعم و گرانتر را باز کرد و مرا به خدمت گرفت تا قسمتی از آنرا با یک صندوق چای ارزان قیمت و کم کیفیت مخلوط کنم." از پدر که پرسیدم چرا این کار را انجام دهیم، گفتند:
معمولا" چای ارزان قیمت را کسانی می خرند که توان خریدشان محدود است و می دانم طعمش چنان نیست که بتوان لذتی ببرند. بگذار کمی چاشنی خوش طعم اضافه کنیم تا زن و بچه ها شان، طعم خوشی تجربه کنند... جالب است بدانید که در قیمت گذاری هیچ تغییری ندادند و همچنان با همان قیمت قبلی، چای ها را عرضه می کردند" (نقل از: د.م.م)
------ ضمن تشکر و سپاس از آن بزرگوار که این دو تجربه مهربانی را به تجارب قبلی مان فزودند، اشاره کردم که نتیجه ان اقدام بزرگ منشانه ابوی مرحوم تان، سبب شده سفره حلال شان، چنان اثری برجای بگذارد که صدقه جاریه شان که همان فرزندان خوب باشد، اینک مرزها را در نوردیده اند ...[و شهادت می دهم که تقل کننده از بزرگان روزگار مان است ولی به دلیل ابرام شان، محذور از ذکر نام مبارک ایشان و ابوی شان هستیم]
دوستان عزیز همراه، بیایید و شما نیز تجارب مشابه تان از مهربانی پیرامونی را با ما سهیم شوید و در کامنت ها، موارد مشابه را نقل بفرمایید...شاید که اثری گذاشتیم بر بازاری که امروز، نفس هایش به شماره افتاده است... #بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#وانفسای_بازار
#گزارش_مهربانی
#نرخ_انصاف
#انصاف_دونزخی
#مهربانی_وجدان
@Sopskf
https://www.instagram.com/p/BoKdl_xgyPN/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=gx9fck4hjxc1
Instagram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی
این پست را که گذاشتم عزیزی طی یک تماس تلفنی ضمن تمجید از این گزارش، به نوعی از مهربانی دیگر شبیه این مهربانی گزارش دادند: ---------------------- "پدر مرحومم خواروبار فروش بود. یک بار حدود ۲۵ تا ۳۰ گونی برنج خریداری کرده بود. من که آن موقع(حدود ۳۰ سال قبل)دانشجوی…
🌷مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: پنجم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مهربانو نصیره حکمتی
@N_hekmati
--------------۵
🌷پیشه مهربانی❤
امروز برای خرید به سوپر مارکتی در خیابان گنجی واقع در شهرک شرق تهران رفته بودیم ...
انتخاب مان بسته ای بسکویت شد وقتی هزینه را پرسیدم فروشنده مهربان در کمال ادب گفت:
"قفسه بالایی خرید قدیم است و هزینه اش به نرخ قدیم است"
همچنین برای انتخاب جنس دیگر، خیلی صبورانه همراهی مان کرد و پیشنهاد هایی در حد هزینه ای که می خواستیم انجام دهیم ارائه می نمود در حالیکه کار مشتری های شان را هم با خوش رویی و حوصله انجاممی داد...
کلی از این طرز برخورد احساس شادمانی می کردم در این شرایط دشوار و کلافگی اقتصادی که همه سر دعوا دارند در این کلان شهر آدم هایی هستند که مهربانی پیشه می کنند و شادمانی هدیه می دهند.
برایشان استواری ثابت قدمی خواهانم.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#نصیره_حکمتی
#پیشه_مهربانی
#تهران
@Sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: پنجم مهرماه ۹۷
ارسال کننده: مهربانو نصیره حکمتی
@N_hekmati
--------------۵
🌷پیشه مهربانی❤
امروز برای خرید به سوپر مارکتی در خیابان گنجی واقع در شهرک شرق تهران رفته بودیم ...
انتخاب مان بسته ای بسکویت شد وقتی هزینه را پرسیدم فروشنده مهربان در کمال ادب گفت:
"قفسه بالایی خرید قدیم است و هزینه اش به نرخ قدیم است"
همچنین برای انتخاب جنس دیگر، خیلی صبورانه همراهی مان کرد و پیشنهاد هایی در حد هزینه ای که می خواستیم انجام دهیم ارائه می نمود در حالیکه کار مشتری های شان را هم با خوش رویی و حوصله انجاممی داد...
کلی از این طرز برخورد احساس شادمانی می کردم در این شرایط دشوار و کلافگی اقتصادی که همه سر دعوا دارند در این کلان شهر آدم هایی هستند که مهربانی پیشه می کنند و شادمانی هدیه می دهند.
برایشان استواری ثابت قدمی خواهانم.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#نصیره_حکمتی
#پیشه_مهربانی
#تهران
@Sopskf
مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۱۹ مهرماه ۹۷
ارسال کننده: نصیره حکمتی
@N_hekmati
--------------۷
#پرستار_مهربان
امروز از روزهایی بود که باید هر روز آرزویش را کرد خدایا چنین روزی باز هم تکرار شود!
تعجب نکنید تکرار خاطرات خوب و مهربانی های بزرگ و کوچک برای این روزهای پر سوز و هولناک آرزویی بس بزرگ است!
آری امروز توفیق حاصل شد در جمع مهربانانی اندیشمند در محفلی صمیمی و آکنده از مهر حاضر شویم...
همراه خواهر جانم و دوستان خوبم راهی شدیم ...در میانه راه از دید صحنه دردناکی قلبم آتش گرفت و شوق و ذوق رسیدن به مجلس را نابود کرد...
به ورودی در که رسیدم صدای گرم و صمیمی دوست خوبم که آغوش گرمش را برویم گشود باعث شد غم لحظات گذشته برای مدتی از ذهنم پر کشید...
یکی یکی خواهران عزیزم را که می دیدم انگار گمشده ای یافته ام...
مهربانی در رفتار و صداقت در گفتار شان چنان دل را پر شوق و سر ذوق می آورد که مشتاقی همیشه در چنین محافلی مهمان شوی...
برنامه با هنر نمایی خواهران خوش ذوق و توانمند شروع و با سخنان امید آفرین استاد ویسی گرانمایه ، مهربان و مهرورز حفظه الله _ سرمایه عظیم و پر ارج _ ایمان مان را نو کردیم ...
پایان بخش مجلس خواهر دلسوز؛فعال و گرانقدر مان پشت تریبون قرار گرفت و از سورپرایزی سخن گفت و از خانمی دعوت کردخودشان پشت تریبون بیایند وبیان کنند
همه گیج بودیم و فقط منتظر بودیم بشنویم ماجرا از چه قرار است
خواهری پشت تریبون قرار گرفت...
خواهری میانسال با چهره ای نورانی که آرامش خاصی از فحوای کلامشان هویدا بود...
ایشان در کمال تواضع از آرزوی قلبی شان سخن راندندو گفتند سالهاست آرزو دارند نوزاد یتیمی را به فرزندی بپذیرند
و اکنون موفق شدند کفالت نوزادی که پدر و مادرش را از دست داده بود بر عهده بگیرند...
آری ادریس کوچک حالا دارای خانواده ای بزرگ و مهربان است.
مریمخانم عزیز اهل شهر زیبا و پرمهر سردشت است ؛پرستاری با ۱۸ سال سابقه و دارای دو فرزند به نام های مائده و محمد امین...
این خانواده مهربان با این کارشان متوجه مان ساختند گرچه بحران اقتصادی و تربیتی و اجتماعی در جامعه چنان فراوان شده و یأس و ترس از آینده موج می زند اما انسانیت و امید و ایمان هنوز زنده است و مسیر خودش را با قوت می پیماید.
کلمات قاصر تر از آن است که در توصیف ایشان و کار بزرگ شان سخن برانیم
همین بس که مهربانی ایشان و امثال شان برای ما درس بزرگی باشد که درحد توان از مهربانی های کوچک دریغ نکنیم و لو لبخندی باشد بر روی کودکی یتیم...
برای ایشان دعا میکنیم در این مسئولیت عظیم سربلند باشند و پروردگار مهربان نگاه رحمانی اش را همواره بر این خانواده بگستراند.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#نصیره_حکمتی
#مهربانی_پرستار_سردشتی
#تهران
@Sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۱۹ مهرماه ۹۷
ارسال کننده: نصیره حکمتی
@N_hekmati
--------------۷
#پرستار_مهربان
امروز از روزهایی بود که باید هر روز آرزویش را کرد خدایا چنین روزی باز هم تکرار شود!
تعجب نکنید تکرار خاطرات خوب و مهربانی های بزرگ و کوچک برای این روزهای پر سوز و هولناک آرزویی بس بزرگ است!
آری امروز توفیق حاصل شد در جمع مهربانانی اندیشمند در محفلی صمیمی و آکنده از مهر حاضر شویم...
همراه خواهر جانم و دوستان خوبم راهی شدیم ...در میانه راه از دید صحنه دردناکی قلبم آتش گرفت و شوق و ذوق رسیدن به مجلس را نابود کرد...
به ورودی در که رسیدم صدای گرم و صمیمی دوست خوبم که آغوش گرمش را برویم گشود باعث شد غم لحظات گذشته برای مدتی از ذهنم پر کشید...
یکی یکی خواهران عزیزم را که می دیدم انگار گمشده ای یافته ام...
مهربانی در رفتار و صداقت در گفتار شان چنان دل را پر شوق و سر ذوق می آورد که مشتاقی همیشه در چنین محافلی مهمان شوی...
برنامه با هنر نمایی خواهران خوش ذوق و توانمند شروع و با سخنان امید آفرین استاد ویسی گرانمایه ، مهربان و مهرورز حفظه الله _ سرمایه عظیم و پر ارج _ ایمان مان را نو کردیم ...
پایان بخش مجلس خواهر دلسوز؛فعال و گرانقدر مان پشت تریبون قرار گرفت و از سورپرایزی سخن گفت و از خانمی دعوت کردخودشان پشت تریبون بیایند وبیان کنند
همه گیج بودیم و فقط منتظر بودیم بشنویم ماجرا از چه قرار است
خواهری پشت تریبون قرار گرفت...
خواهری میانسال با چهره ای نورانی که آرامش خاصی از فحوای کلامشان هویدا بود...
ایشان در کمال تواضع از آرزوی قلبی شان سخن راندندو گفتند سالهاست آرزو دارند نوزاد یتیمی را به فرزندی بپذیرند
و اکنون موفق شدند کفالت نوزادی که پدر و مادرش را از دست داده بود بر عهده بگیرند...
آری ادریس کوچک حالا دارای خانواده ای بزرگ و مهربان است.
مریمخانم عزیز اهل شهر زیبا و پرمهر سردشت است ؛پرستاری با ۱۸ سال سابقه و دارای دو فرزند به نام های مائده و محمد امین...
این خانواده مهربان با این کارشان متوجه مان ساختند گرچه بحران اقتصادی و تربیتی و اجتماعی در جامعه چنان فراوان شده و یأس و ترس از آینده موج می زند اما انسانیت و امید و ایمان هنوز زنده است و مسیر خودش را با قوت می پیماید.
کلمات قاصر تر از آن است که در توصیف ایشان و کار بزرگ شان سخن برانیم
همین بس که مهربانی ایشان و امثال شان برای ما درس بزرگی باشد که درحد توان از مهربانی های کوچک دریغ نکنیم و لو لبخندی باشد بر روی کودکی یتیم...
برای ایشان دعا میکنیم در این مسئولیت عظیم سربلند باشند و پروردگار مهربان نگاه رحمانی اش را همواره بر این خانواده بگستراند.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#نصیره_حکمتی
#مهربانی_پرستار_سردشتی
#تهران
@Sopskf
🌷مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۱۱ آبان ماه ۹۷
ارسال کننده: رامین
؟!
--------------۷
صبحانه مهربانی
چند وقت پیش که صبح از سرکار داشتم برمیگشتم دیدم که یکی از بنده خداهایی که معمولا توی خیابان لای کارتن و پتو میخوابد توی جاش در حال خوابه اما کنار سرش پگ صبحانه ای گذاشته شده که شکلش برام آشنا بود فهمیدم که یکی از همکارای مهربانم صبحانه اش رو برا ایشان گذاشته از این صحنه خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هر وقت همچین موقعیتی برام پیش اومد منم این کارِ خوب رو انجام بدم.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانان
#رامین
#صبحانه_مهربانی
@Sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۱۱ آبان ماه ۹۷
ارسال کننده: رامین
؟!
--------------۷
صبحانه مهربانی
چند وقت پیش که صبح از سرکار داشتم برمیگشتم دیدم که یکی از بنده خداهایی که معمولا توی خیابان لای کارتن و پتو میخوابد توی جاش در حال خوابه اما کنار سرش پگ صبحانه ای گذاشته شده که شکلش برام آشنا بود فهمیدم که یکی از همکارای مهربانم صبحانه اش رو برا ایشان گذاشته از این صحنه خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هر وقت همچین موقعیتی برام پیش اومد منم این کارِ خوب رو انجام بدم.
🌷❤
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانان
#رامین
#صبحانه_مهربانی
@Sopskf
مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۳۰ آبان ماه ۹۷
ارسال کننده:رها رامش
@maryamraha73
----------۱۲
#داستان_مهربانی ...
✨مهربانی کوچک کارگر ساده✨
زیر سایەی بید مجنون، کنارحوض آبی رنگ دانشکده نشستە بودم. در آغوش نسیم بهاری غرق در صدای پرندگان، به حرف های مشاورم فکر می کردم و مرور می کردم که چقدر قاطعانه به من گفت:
افکارت را مدیریت کن و تمرین هایی که گفتم را انجام بده تا از دنیای تاریک ذهنت بیرون بیایی.
این ها را می گفت که من همان رهای شاداب و پر انرژی سابق شوم. اما من، رهاتر و تنهاتر از همیشه با ماهی قرمز حوض درد و دل می کردم. از سر و صورتم شکست عشقی می بارید. دنیای رویای من غرق در سیاهی بود و غم هجران تا اعماق جانم بی ایمانی را پروردە بود و هر بار قلبم فشردە تر می شد و به خدایی که دیگر با قطعیت صدایش نمی کردم می گفتم:
چرا ساکتی چیزی بگو سردم، خاموشم اگر هستی کمکم کن. صدایی را شنیدم.
_ببین
سرم را با تعجب بلند کردم و روبە رویم یک کارگر سادەی ساختمان را دیدم خوب که نگاهش کردم چشمانش مرا به یاد لبخند زدن انداخت. تیشرت قرمز و شلوار مشکی پوشیده بود، لباس هایش از لکە های گچ شکوفه باران، دستانش بزرگ و رنج دوران دیدە بود و موهایش کم، رو بە کچلی میزد. قد متوسطی داشت و کمی هم چاق بود.
اما چشم هایش، چشم هایش حرف های زیادی برای گفتن داشت. نگاهش کردم با چشمانی مملو از نور بە من خیرە شدە بود.
گفتم:
_ببخشید
کارگر گفت:
_هیچ چیز در دنیا ارزش این را ندارد کە اینقدر اندوهگین شوی.
فهمیدم تمام حال مرا حس کردە بود. چشم هایمان حل قلبمان را فریاد می زند.
با خودم گفتم:
قصد مزاحمت دارد با حالتی غضب آلود نگاهش کردم.
اما دوباره با تأکید گفت:
_نگاه کن خواهر من قصد مزاحمت ندارم. ولی خودم درد را تجربه کرده ام سعی کن شاد باشی. قصد فضولی یا توهین هم ندارم. ولی بخاطر خودت می گویم دنیا برای هیچ کس وفایی ندارد. چند سال بعد که درد اثر خود را بر روح تو گذاشت می فهمی درد به اندازه ی کافی روح آدم را زمخت می کند. تو با یک گوشه تنها نشستن و غصه خوردن روحت را بیشتر از این آزار مده.
چند ثانیە سکوت رنج آلودی بین ما حاکم شد و دوباره با لبخند پر از تجربه ای گفت:
_ بخند!
حرف هایش قشنگ بود در آن شرایط رعب آور که کوزه ی قلب من تشنه ی یک جرعه مهربانی بود، بدجور حرف هایش به دلم نشست انگار هنوز هستند کسانی که حال دل انسان ها برایشان مهم باشد هستند کسانی که با شادی دیگران شاد می شوند و چه چیز از این بهتر برای دختر ناامیدی کە از هجوم پوچی گوشە ای تنها کز کردە بود.
گفتم:
مرسی ولی چیز خاصی نیست.
گفت:
ولی بازم هیچ چیز ارزشش را ندارد. من یاد گرفته ام با شادی دیگران شاد باشم.
با خودم گفتم:
ما در مهربانانه ترین حالات خودمان خودخواهیم. بار دیگر به عمق افکار آلوده به هجرانم رفتم، درد تمام قلبم را مچاله می کرد باید راهی برای آسودگی باشد آخر دوستانم می گویند ذات آدم فراموش کار است. مشکل رفتنش نبود مشکل شک کردن من به اساس هستی بود. به حرف های کارگر برمی گردم کارگر ساختمانی که از انتخاب کلماتش می توانستی بفهمی سواد مطالعاتی ندارد اما قلبی به وسعت كائنات را از خدا به ودیعه دارد حرف زیبایی گفت. فکر کردم باز هم فکر کردم. درست می گفت آدم به آدم است که زنده است گاهی شاید همه همان هیچ باشد شاید راه همان بی راهه باشد.
به قول کاپیتان باربوسا در فیلم دزدان دریایی کارائیب:
«گم شدیم خوشحالم کە گم شدیم چه خبر خوبی؟! برای جایی که نمیدانیم کجای دنیاست باید اول گم شویم»
🌷❤🌷
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#گزارش_مهربانان
#رها_رامش
#داستان_مهربانی
@sopskf
ادامه گزارش در👇
@eshghmadreseh
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۳۰ آبان ماه ۹۷
ارسال کننده:رها رامش
@maryamraha73
----------۱۲
#داستان_مهربانی ...
✨مهربانی کوچک کارگر ساده✨
زیر سایەی بید مجنون، کنارحوض آبی رنگ دانشکده نشستە بودم. در آغوش نسیم بهاری غرق در صدای پرندگان، به حرف های مشاورم فکر می کردم و مرور می کردم که چقدر قاطعانه به من گفت:
افکارت را مدیریت کن و تمرین هایی که گفتم را انجام بده تا از دنیای تاریک ذهنت بیرون بیایی.
این ها را می گفت که من همان رهای شاداب و پر انرژی سابق شوم. اما من، رهاتر و تنهاتر از همیشه با ماهی قرمز حوض درد و دل می کردم. از سر و صورتم شکست عشقی می بارید. دنیای رویای من غرق در سیاهی بود و غم هجران تا اعماق جانم بی ایمانی را پروردە بود و هر بار قلبم فشردە تر می شد و به خدایی که دیگر با قطعیت صدایش نمی کردم می گفتم:
چرا ساکتی چیزی بگو سردم، خاموشم اگر هستی کمکم کن. صدایی را شنیدم.
_ببین
سرم را با تعجب بلند کردم و روبە رویم یک کارگر سادەی ساختمان را دیدم خوب که نگاهش کردم چشمانش مرا به یاد لبخند زدن انداخت. تیشرت قرمز و شلوار مشکی پوشیده بود، لباس هایش از لکە های گچ شکوفه باران، دستانش بزرگ و رنج دوران دیدە بود و موهایش کم، رو بە کچلی میزد. قد متوسطی داشت و کمی هم چاق بود.
اما چشم هایش، چشم هایش حرف های زیادی برای گفتن داشت. نگاهش کردم با چشمانی مملو از نور بە من خیرە شدە بود.
گفتم:
_ببخشید
کارگر گفت:
_هیچ چیز در دنیا ارزش این را ندارد کە اینقدر اندوهگین شوی.
فهمیدم تمام حال مرا حس کردە بود. چشم هایمان حل قلبمان را فریاد می زند.
با خودم گفتم:
قصد مزاحمت دارد با حالتی غضب آلود نگاهش کردم.
اما دوباره با تأکید گفت:
_نگاه کن خواهر من قصد مزاحمت ندارم. ولی خودم درد را تجربه کرده ام سعی کن شاد باشی. قصد فضولی یا توهین هم ندارم. ولی بخاطر خودت می گویم دنیا برای هیچ کس وفایی ندارد. چند سال بعد که درد اثر خود را بر روح تو گذاشت می فهمی درد به اندازه ی کافی روح آدم را زمخت می کند. تو با یک گوشه تنها نشستن و غصه خوردن روحت را بیشتر از این آزار مده.
چند ثانیە سکوت رنج آلودی بین ما حاکم شد و دوباره با لبخند پر از تجربه ای گفت:
_ بخند!
حرف هایش قشنگ بود در آن شرایط رعب آور که کوزه ی قلب من تشنه ی یک جرعه مهربانی بود، بدجور حرف هایش به دلم نشست انگار هنوز هستند کسانی که حال دل انسان ها برایشان مهم باشد هستند کسانی که با شادی دیگران شاد می شوند و چه چیز از این بهتر برای دختر ناامیدی کە از هجوم پوچی گوشە ای تنها کز کردە بود.
گفتم:
مرسی ولی چیز خاصی نیست.
گفت:
ولی بازم هیچ چیز ارزشش را ندارد. من یاد گرفته ام با شادی دیگران شاد باشم.
با خودم گفتم:
ما در مهربانانه ترین حالات خودمان خودخواهیم. بار دیگر به عمق افکار آلوده به هجرانم رفتم، درد تمام قلبم را مچاله می کرد باید راهی برای آسودگی باشد آخر دوستانم می گویند ذات آدم فراموش کار است. مشکل رفتنش نبود مشکل شک کردن من به اساس هستی بود. به حرف های کارگر برمی گردم کارگر ساختمانی که از انتخاب کلماتش می توانستی بفهمی سواد مطالعاتی ندارد اما قلبی به وسعت كائنات را از خدا به ودیعه دارد حرف زیبایی گفت. فکر کردم باز هم فکر کردم. درست می گفت آدم به آدم است که زنده است گاهی شاید همه همان هیچ باشد شاید راه همان بی راهه باشد.
به قول کاپیتان باربوسا در فیلم دزدان دریایی کارائیب:
«گم شدیم خوشحالم کە گم شدیم چه خبر خوبی؟! برای جایی که نمیدانیم کجای دنیاست باید اول گم شویم»
🌷❤🌷
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#گزارش_مهربانان
#رها_رامش
#داستان_مهربانی
@sopskf
ادامه گزارش در👇
@eshghmadreseh
بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
Video
مهربانی های روز❤
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۲ دی ماه ۹۷
ارسال کننده: ابراهیم علیپور
@alipour1977
----------------------
در روزگار پر از هیاهو و عدم ثبات قیمتها برای فروشندگان و دلهره راضی نگهداشتن مشتریان،از جانب فروشندگان،که امروزه کار و امرار معاش را برای عده زیادی سختتر از چند ماه قبلتر کرده است،
هستند فروشندگان و مغازه دارانی، که جدای از مشکلات ذکر شده ،دغدغه و دلشوره دیگری نیز دارند،
وآن هم کمک به مخلوق زنده خدا در این روزهای سرد و زمستانی است،
قهرمان مهربان داستان واقعی ما ،بزرگ مرد میانسال مغازه داری است که دکانش مامن و پناهگاه گنجشکی بی پناه شده است.
پنج شنبه سیام آذر ماه سال جاری،در محضر مهربانش بودم،
که وجود گنجشکی در داخل مغازهاش توجهم را جلب کرد.
آن مهربان داستان را چنان تعریف کرد،《چند روزیست مهمانم شده و روزی چند بار آب و غذایش میدهم،مقداری مغز تخمه و......
بعد از سیر شدن به لانهاش که در سقف مغازه درست کرده، میرود،
از رفت و آمد مشتریان هراس دارد و فوری فراری شده و به لانهاش میرود.
در اوقات تنهاییام ،خیلی بهم نزدیک میشود، طوری که بشود با دست بهش غذا داد.
گویا او هم تنهاییاش را با من میگذراند،چه لذت بخش است دوستی من و این دوست جدید.
با وجود راه خروج از دکان بیشتر در مغازه میماند》.
مهربان احمد رسولنژاد، ق
مهربان #احمد_رسول_نژاد، قهرمان مهربان و نمونه کامل انسانیت، که مهربانی را این بار در محضر ایشان تلمذ کردم،
خدا پایدارشان گرداند،
پیوست فیلم برای مهربانان عزیز
🌷❤🌷
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#ابراهیم_علیپور
#مغازه_مهربانی
#گنجشگ_مهمان
#احمد_رسول_نژاد
@sopskf
گزارشگران بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
تاریخ ارسال: ۲ دی ماه ۹۷
ارسال کننده: ابراهیم علیپور
@alipour1977
----------------------
در روزگار پر از هیاهو و عدم ثبات قیمتها برای فروشندگان و دلهره راضی نگهداشتن مشتریان،از جانب فروشندگان،که امروزه کار و امرار معاش را برای عده زیادی سختتر از چند ماه قبلتر کرده است،
هستند فروشندگان و مغازه دارانی، که جدای از مشکلات ذکر شده ،دغدغه و دلشوره دیگری نیز دارند،
وآن هم کمک به مخلوق زنده خدا در این روزهای سرد و زمستانی است،
قهرمان مهربان داستان واقعی ما ،بزرگ مرد میانسال مغازه داری است که دکانش مامن و پناهگاه گنجشکی بی پناه شده است.
پنج شنبه سیام آذر ماه سال جاری،در محضر مهربانش بودم،
که وجود گنجشکی در داخل مغازهاش توجهم را جلب کرد.
آن مهربان داستان را چنان تعریف کرد،《چند روزیست مهمانم شده و روزی چند بار آب و غذایش میدهم،مقداری مغز تخمه و......
بعد از سیر شدن به لانهاش که در سقف مغازه درست کرده، میرود،
از رفت و آمد مشتریان هراس دارد و فوری فراری شده و به لانهاش میرود.
در اوقات تنهاییام ،خیلی بهم نزدیک میشود، طوری که بشود با دست بهش غذا داد.
گویا او هم تنهاییاش را با من میگذراند،چه لذت بخش است دوستی من و این دوست جدید.
با وجود راه خروج از دکان بیشتر در مغازه میماند》.
مهربان احمد رسولنژاد، ق
مهربان #احمد_رسول_نژاد، قهرمان مهربان و نمونه کامل انسانیت، که مهربانی را این بار در محضر ایشان تلمذ کردم،
خدا پایدارشان گرداند،
پیوست فیلم برای مهربانان عزیز
🌷❤🌷
#بنیاد_توسعه_صلح_و_مهربانی
#مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#مهربانی_روز
#گزارش_مهربانی
#ابراهیم_علیپور
#مغازه_مهربانی
#گنجشگ_مهمان
#احمد_رسول_نژاد
@sopskf