بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
463 subscribers
1.78K photos
637 videos
138 files
2.13K links
عزم کرده ایم با موهبت #مهربانی و #صلح بر هژمونیِ ناصلحی در جهانشهر پایان دهیم.

مٲموریت ما:
#نشاء_بذر_مهربانی و #پرورش_جوانه_صلح

#Together_For_Peace
--------
Spread Of Peace & Small Kindness Foundation

لینک ارتباطی:
@Raouf_Azari
Download Telegram
🔑🔓کمپین مهربانی های کوچک🔐

🌷نمونه 230🔏
رئوف آذری🌹
@Raoufazari
---------نگارش 27 #خرداد۹۶

🌷 ستون مهربانی

اذان عصر از گلدسته های مسجد طنین انداز شد و عزم مسجد کردم. وارد مسجد شدم و کنار ستونی به نماز سنت ایستادم. سلام که دادم بزرگی دوپا به احترام ایستاد و دستی گشود و سرصحبت باز کرد!
"از فطریه خبری نشده؟!"
گفتم، چطور مگر؟!
گفت:" آخه خبری نشده!"
گفتم، نماز جمعه از امام شنیدم که 5 هزار را حداقل تعیین کرده اند!
ادامه دادم: شما نیزمی توانید یا از طریق ماموستا اقدام کنید یا از اقوام و خویشان نیازمندی را شناسایی و ادای واجب نمایید!
مردمک چشمانش منقبض شد و سرش را پایین انداخت و گفت:" آخه..."
اشاره کردم در خدمتم، راحت باشید. و همین بهانه ای شد تا سفره دل گشاید.
"خدا را شکر سرپناهی در ایامی که سر و سامانی داشتم، فراهم آورده ام اما جز حقوق مددجوی کمیته امداد و یارانه چیزی دیگر نداریم. خانم هر چند مدت، فشارش بالا می زند و چون کسی از نزدیکان پیرامون مان نیست، مجبور می شوم 115 را خبر کنیم که آنها می آیند و در حدرفع خطر،یار می شوند!
راستش هزینه های تامین مایحتاج ضروری بالاست و بیماری خانم قوز بالاقوز و کهولت سن و از پاافتادگی من نیز داستان هفتاد من مثنوی!
فرزندانم نیز جدا و کمرشان زیربار سنگین مایحتاج خانواده شان خمیده و جز کارگری و کولبری، راهی برای ماندگاری نیافته اند..."
می شناختمش و همین بر سوهان کشی روحم فزود!
می دانستم ایامی خود، با فطریه هایش بسیاری را مورد تفقد قرار داده و بسیار رمضان را با سفره های رنگین پشت سرگذاشته و در ایوان خانه روستاییش افطاری ها، مردمان را در حلقه مهرش گرفته است و اما امروز در محله ای از شهر، بینوایی را منزل گزیده است و همین بسیار دردآور می نمود!
تلنگری جدی خوردم و اما خود را فقط در رمضان منفی 3 م یافتم ولی نمی شد، راحت از کنار موضوع گذشت!
کلاس مثنوی،معنوی مان در عصرگاه آن روز گذشت ولی فقط یاد داشتم دفتر 3 بودیم و دگرهیچ!
استاد پرسید امروز عجب پروازی داشتید!
گفتم: پرواز به هبوط بود!
گفتند:"باز چه کسی سراغت آمد!"

بی نشان که تعریف کردم،سبک تر شدم و آن گاه که دست به جیب شد، سبک تر و بال صعود قلقلکم داد!

همان روز، افطاری ام، گل مهر در کف دست آن خان دیروزی کاشتن شد و شیرین افطاری شد!

اما داستان هبوط انگار پایانی نداشت و همان ستون باز بعد از نماز تراویح، داستانی دیگر داشت...

زکریای پشت کنکوری آمد و کف دستم را قلقلکی داد و گفت:" استاد می دانم ملجأ بی پناهانی! من و دوستم هزینه چند کلاس کنکور کنار گذاشتیم و اینک زحمت رساندن آن با شماست!"

اینجا بود که تفاوت زمان را از مکان بازشناختم و سوگندی که خداوند به عصر می خورد... والعصر...

عمل صالح، با صبر و توصیه به حق زیبنده تر می شود اگر که تفاوت ها را باور کنیم و در هبوط مان، امید به صعود از کف ندهیم...

آن خان دیروزی و این زکریای پشت کنکوری هر دو معنویتی در لباس مثنوی درس دادند که گرانبهاتر از درس تمام سه دفتر تلمذ شده بود...

صد شکر خدای ناظر هبوط و صعود انسان و صد سپاس آن استاد همام و آن زکریای پشت کنکوری و دوستش را که همه، چند استاد یک نیمروز و شبم شدند...

🌷🌷

#ستون_مهربانی
#خان_دیروزی
#فطریه_امروزی
#هبوط_من
#صعود_استاد_و_زکریا
#کمپین_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری

گروه کمپین👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwcjLHIA5Qmdu33Yw

کانال چالش مهربانی
(گزیده گزارش مهربانی مهربانان)
@kindness_challenge