This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 گفتگوی یورونیوز با #کاوه_مدنی کارشناس آب و محیط زیست در مورد سیلابهای اخیر
✅ حتما ببینید و برای دیگران ارسال کنید.
#طبیعت
@Roshanfkrane
✅ حتما ببینید و برای دیگران ارسال کنید.
#طبیعت
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
« هنر ،
فریب نمی دهد
تماشای هستی می آموزد
کو آن چشم جهان بین
ایستاده به دیدن گاه ؟ »
#کاوه_گوهرین
#هنر
@Roshanfkrane
فریب نمی دهد
تماشای هستی می آموزد
کو آن چشم جهان بین
ایستاده به دیدن گاه ؟ »
#کاوه_گوهرین
#هنر
@Roshanfkrane
* آن کلاغی که پرید از فراز سر ما...
«...خم شده بودم روی بساط دوستی که کتاب های نایاب می فروشد و همیشه ی خدا هوای مرا دارد و اگر کتاب دندانگیری بیابد برایم کنار می گذارد . محو عکس روی جلد " تولدی دیگر " بودم که کلاغی قار کشید و از فراز سرم گذشت و نشست روی پست برق کنار خیابان روبروی دانشگاه و از آن بالا چنان نگاهم کرد که یعنی : " دلت بسوزد من سیصد سال عمر می کنم . همان کلاغی هستم که وقتی کلاس هشتم دبیرستان بودی از فراز سر تو و مرسده پریدم و فرو رفتم در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد..."
شگفت زده برجای ماندم . راست می گفت کلاغک دود زده ی روبروی دانشگاه . از بس بالای پشت بام کاهگلی برای مرسده شعر های تولدی دیگر را خوانده بودم که عاشق فروغ شده بود و شیدای من . موهایش همچون فروغ می آراست و هنگام شعر خواندن ، تلاش می کرد اندوه نهفته در صدای فروغ را در صدایش حس کنم . خوش بودیم و شعر فروغ چنان پیوندمان می داد به هم که گمان نمی کردم هیچ باد جدایی بتواند این وصل هجران کند اما رسید آن روز... مرسده خواست کتاب شعر فروغ را امانت بگیرد چون قرار بود یک هفته ای برود خانه ی خواهر بزرگترش که همیشه ی خدا باردار بود و برای روز زایمانش مرسده و مادرش می رفتند شهری دور و من می ماندم بی نوازش و شنیدن عطر نرگس و یاس و شعر خوانی بالای بام کاهگلی . کتاب را به امانت سپردم و او رفت و پس ماهی باز آمد بی که سراغی گیرد از من . یک روز غافلگیرش کردم و دلیل بی وفایی جویا شدم . ناگاه زیر گریه زد و گفت :
" رویم نمی شد سراغت بیایم . خانه ی خواهرم که بودم روز ی کنار حوض داشتم فروغ خوانی می کردم ، تا گفتم آن کلاغی که پرید از فراز سر ما ، یک کلاغ زرنگ از لب بام پرید تا ماهی قرمز حوض را بزند و ببرد . صدای پرش کنار گوشم بود چنان هول شدم که کتاب امانتی تو افتاد داخل آب..."
بغض راه گلویم گرفت . چنان پریشان شدم که بی هیچ پروای شکستن دلی ، جیغ بنفشی کشیدم که ای دختر دست و پا چلفتی من کتابم را می خواهم...
دلش شکست اما و دانست کتاب را بیش از او دوست می داشته ام . هیچ ندانستم این کتابها به تاراج روزگار خواهند رفت و تنها صداست که خواهد ماند ، صدای شعر خوانی او در دهلیز های قلب من ، رفت و پشت زمان ها گم شد...
حالا می دانم کلاغ بالای تیر برق ، کلاغ آن روزی است که حالا پیدایش شده تا بگوید جوان خام دیدی چه کردی با دل او . کتابت در بساط نایاب فروشی ها یافتی پس سالها ، کو اما آن دل نایاب دوستدار که شکستی ؟
کتاب را زدم زیر بغل و بهایش پرداختم . سرم چرخاندم سوی کلاغک بالای پست برق و گفتمش : " تو راست گفتی کلاغک خوشخوان ، می روم تا پیدایش کنم . بگویمش کلاغ گرسنه ی آن روزی ، کتاب در آب افتاده باز آورد برایم اما برای به دست آوردن دل شکسته ی تو خود باید که بیابمت . حال بگوی کجای جهان هستی و کدام خانه روشن کرده ای تا بیایم و این شکسته ها بند زنم دیگر بار...»
#کاوه_گوهرین
@Roshanfkrane
«...خم شده بودم روی بساط دوستی که کتاب های نایاب می فروشد و همیشه ی خدا هوای مرا دارد و اگر کتاب دندانگیری بیابد برایم کنار می گذارد . محو عکس روی جلد " تولدی دیگر " بودم که کلاغی قار کشید و از فراز سرم گذشت و نشست روی پست برق کنار خیابان روبروی دانشگاه و از آن بالا چنان نگاهم کرد که یعنی : " دلت بسوزد من سیصد سال عمر می کنم . همان کلاغی هستم که وقتی کلاس هشتم دبیرستان بودی از فراز سر تو و مرسده پریدم و فرو رفتم در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد..."
شگفت زده برجای ماندم . راست می گفت کلاغک دود زده ی روبروی دانشگاه . از بس بالای پشت بام کاهگلی برای مرسده شعر های تولدی دیگر را خوانده بودم که عاشق فروغ شده بود و شیدای من . موهایش همچون فروغ می آراست و هنگام شعر خواندن ، تلاش می کرد اندوه نهفته در صدای فروغ را در صدایش حس کنم . خوش بودیم و شعر فروغ چنان پیوندمان می داد به هم که گمان نمی کردم هیچ باد جدایی بتواند این وصل هجران کند اما رسید آن روز... مرسده خواست کتاب شعر فروغ را امانت بگیرد چون قرار بود یک هفته ای برود خانه ی خواهر بزرگترش که همیشه ی خدا باردار بود و برای روز زایمانش مرسده و مادرش می رفتند شهری دور و من می ماندم بی نوازش و شنیدن عطر نرگس و یاس و شعر خوانی بالای بام کاهگلی . کتاب را به امانت سپردم و او رفت و پس ماهی باز آمد بی که سراغی گیرد از من . یک روز غافلگیرش کردم و دلیل بی وفایی جویا شدم . ناگاه زیر گریه زد و گفت :
" رویم نمی شد سراغت بیایم . خانه ی خواهرم که بودم روز ی کنار حوض داشتم فروغ خوانی می کردم ، تا گفتم آن کلاغی که پرید از فراز سر ما ، یک کلاغ زرنگ از لب بام پرید تا ماهی قرمز حوض را بزند و ببرد . صدای پرش کنار گوشم بود چنان هول شدم که کتاب امانتی تو افتاد داخل آب..."
بغض راه گلویم گرفت . چنان پریشان شدم که بی هیچ پروای شکستن دلی ، جیغ بنفشی کشیدم که ای دختر دست و پا چلفتی من کتابم را می خواهم...
دلش شکست اما و دانست کتاب را بیش از او دوست می داشته ام . هیچ ندانستم این کتابها به تاراج روزگار خواهند رفت و تنها صداست که خواهد ماند ، صدای شعر خوانی او در دهلیز های قلب من ، رفت و پشت زمان ها گم شد...
حالا می دانم کلاغ بالای تیر برق ، کلاغ آن روزی است که حالا پیدایش شده تا بگوید جوان خام دیدی چه کردی با دل او . کتابت در بساط نایاب فروشی ها یافتی پس سالها ، کو اما آن دل نایاب دوستدار که شکستی ؟
کتاب را زدم زیر بغل و بهایش پرداختم . سرم چرخاندم سوی کلاغک بالای پست برق و گفتمش : " تو راست گفتی کلاغک خوشخوان ، می روم تا پیدایش کنم . بگویمش کلاغ گرسنه ی آن روزی ، کتاب در آب افتاده باز آورد برایم اما برای به دست آوردن دل شکسته ی تو خود باید که بیابمت . حال بگوی کجای جهان هستی و کدام خانه روشن کرده ای تا بیایم و این شکسته ها بند زنم دیگر بار...»
#کاوه_گوهرین
@Roshanfkrane
#بریده_ای_ازکتاب
ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد نه کباب
داستان ضحاک (اژدهاک) یکی از جالبترین قصههای #شاهنامه ی حکیم #ابوالقاسم_فردوسی است:
۱. ضحاک عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایرانزمین سلطه دارد، چه رویداد عجیبی است این کابوس اسطورهای فردوسی!
۲. شیطان در هیئت آشپزی به استخدام دربار در میآید و برای نخستین بار به ضحاک گوشت میخوراند. طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
۳. ضحاک آشپزِ مرغ (بریان شده) را به حضور میطلبد و از او تمجید میکند و به او میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب میکند؟ آشپز که همان شیطان است میگوید "بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش من است!"
شاه را این تملق خوش میآید و اجازهی بوسه میدهد!
۴. فردا شانههای شاه زخم میشود و پس از زمانی چند، زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرون میآیند، مارها تمایل دارند از گوشهای طاغوت به داخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیئت حکیمی ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانی کند و مغز سر آنان را به خورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشته باشند! ضحاک میپذیرد و امر صادر میکند!
۵. هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر میشوند و به آشپزخانهی دربار آورده میشوند، به قید قرعه!
عدالت برقرار است! به کسی ظلم نمیشود!
و روزانه مغز سر دو جوان، غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغزِ جوان است.
۶. هیچکس را جرئت مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: «بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!» و خشنودی هر خانوادهی ایرانی این است که امروز نوبت جوان آنها نشده است: «ستون به ستون فرج است!»
۷. ارمایل و گرمایل که ادارهکنندهی آشپزخانهی دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند، نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه!»
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر یک جوان را با مغز سر یک گوسپند مخلوط کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند.
با این حساب آنها میتوانند در سال ۳۶۵ جوان را نجات دهند!
جالب است که مارها «مغز» میخواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز!
هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب میکنند.
۸. اقدام «میاندارانه» ارمایل و گرمایل جواب میدهد!
مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود!
ارمایل و گرمایل خشنودند که در سال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند، نیمه پر لیوان!
۹. ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و به او میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانهی حکومتی گریخته، هم او خوراک مارها میشود و هم سرِ ارمایل و گرمایل. فردوسی میگوید «کردها» از نسل همان آزادشدهها هستند، به همین دلیل است که شیفتهی کوه و دشت هستند و از شهرها فراری! اما من میگویم اولویت کردها آزادگی است، با افقهای باز نسبت دارند و بندگی را برنمیتابند.
۱۰. #کاوه آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند، کاوه «رادیکال» بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سه جوان داده بودند، شاید رادیکال شده بودند!
۱۱. ضحاک مار به دوش تصمیم میگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است!
رعایا اطاعت میکنند! به صف میایستند تا طوماری را امضا کنند به نفع دادگری ضحاک!
میایستند و امضا میکنند، در صف میایستند و امضا میکنند! در صف میایستند و ...!
۱۲. نوبت به کاوه میرسد، امضا نمیکند، طومار را پاره میکند، فریاد میزند که تو بیدادگری. کاوه نمیترسد!
۱۳. فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند: این فریاد دلیرانه، شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴. #فروغ میسراید: «همه میترسند/ همه میترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!»
📚جنون قدرت و قدرت نامشروع
✍️ استاد #محمدرضا_سرگلزایی
@Roshanfkrane
ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد نه کباب
داستان ضحاک (اژدهاک) یکی از جالبترین قصههای #شاهنامه ی حکیم #ابوالقاسم_فردوسی است:
۱. ضحاک عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایرانزمین سلطه دارد، چه رویداد عجیبی است این کابوس اسطورهای فردوسی!
۲. شیطان در هیئت آشپزی به استخدام دربار در میآید و برای نخستین بار به ضحاک گوشت میخوراند. طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
۳. ضحاک آشپزِ مرغ (بریان شده) را به حضور میطلبد و از او تمجید میکند و به او میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب میکند؟ آشپز که همان شیطان است میگوید "بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش من است!"
شاه را این تملق خوش میآید و اجازهی بوسه میدهد!
۴. فردا شانههای شاه زخم میشود و پس از زمانی چند، زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرون میآیند، مارها تمایل دارند از گوشهای طاغوت به داخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیئت حکیمی ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانی کند و مغز سر آنان را به خورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشته باشند! ضحاک میپذیرد و امر صادر میکند!
۵. هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر میشوند و به آشپزخانهی دربار آورده میشوند، به قید قرعه!
عدالت برقرار است! به کسی ظلم نمیشود!
و روزانه مغز سر دو جوان، غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغزِ جوان است.
۶. هیچکس را جرئت مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: «بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!» و خشنودی هر خانوادهی ایرانی این است که امروز نوبت جوان آنها نشده است: «ستون به ستون فرج است!»
۷. ارمایل و گرمایل که ادارهکنندهی آشپزخانهی دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند، نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه!»
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر یک جوان را با مغز سر یک گوسپند مخلوط کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند.
با این حساب آنها میتوانند در سال ۳۶۵ جوان را نجات دهند!
جالب است که مارها «مغز» میخواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز!
هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب میکنند.
۸. اقدام «میاندارانه» ارمایل و گرمایل جواب میدهد!
مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود!
ارمایل و گرمایل خشنودند که در سال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند، نیمه پر لیوان!
۹. ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و به او میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانهی حکومتی گریخته، هم او خوراک مارها میشود و هم سرِ ارمایل و گرمایل. فردوسی میگوید «کردها» از نسل همان آزادشدهها هستند، به همین دلیل است که شیفتهی کوه و دشت هستند و از شهرها فراری! اما من میگویم اولویت کردها آزادگی است، با افقهای باز نسبت دارند و بندگی را برنمیتابند.
۱۰. #کاوه آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند، کاوه «رادیکال» بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سه جوان داده بودند، شاید رادیکال شده بودند!
۱۱. ضحاک مار به دوش تصمیم میگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است!
رعایا اطاعت میکنند! به صف میایستند تا طوماری را امضا کنند به نفع دادگری ضحاک!
میایستند و امضا میکنند، در صف میایستند و امضا میکنند! در صف میایستند و ...!
۱۲. نوبت به کاوه میرسد، امضا نمیکند، طومار را پاره میکند، فریاد میزند که تو بیدادگری. کاوه نمیترسد!
۱۳. فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند: این فریاد دلیرانه، شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴. #فروغ میسراید: «همه میترسند/ همه میترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!»
📚جنون قدرت و قدرت نامشروع
✍️ استاد #محمدرضا_سرگلزایی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #کاوه_مدنی (استاد دانشگاه ییل) در واکنش به سرنگونی هواپیمای اوکراینی با شلیک پدافند سپاه پاسداران و جانباختن ۱۷۶ نفر گفت:
«آدم شرمنده میشود که نخستوزیر یک کشور دیگر باید پیگیر خون ایرانیها باشد.»
#خبر
@Roshanfkrane
«آدم شرمنده میشود که نخستوزیر یک کشور دیگر باید پیگیر خون ایرانیها باشد.»
#خبر
@Roshanfkrane
"پرواز ۷۵۲ و سرمایه های انسانی"
#کاوه_مدنی معاون پیشین سازمان حفاظت محیط زیست و پژوهشگر ارشد دانشگاه ییل در مطلبی به بررسی مشخصات جانباختگان سرنگون شدن پرواز ۷۵۲ خطوط هوایی بینالمللی اوکراین پرداخته است.
کاوهمدنی مینویسد:
"بسیاری از جانباختگان سانحه سقوط پروار PS752 خطوط هوایی بینالمللی اوکراین از ایرانیان با درجات بالای تحصیلی بودند، از جمله:
- سه استاد و مدرس دانشگاه: مژگان دانشمند (۴۳ ساله)، پدرام موسوی (۴۷ ساله) و رازگار رحیمی (۳۸ ساله).
- شش پزشک و دانشجوی پزشکی: محمد اسدی لاری (۲۳ ساله)، شکوفه چوپاننژاد (۵۶ ساله)، محمد امین جبلی (۲۹ ساله)، فیروزه مدنی (۵۴ ساله)، ناصر پورشبان اشیبی (۵۳ ساله) و ندا صدیقی (۵۰ ساله).
- سه دندانپزشک: پریسا اقبالیان (۴۲ ساله)، شریعه فقیهی (۵۸ ساله) و فرهاد نیکنام (۴۴ ساله).
- بیست و نه دارنده مدرک PhD یا دانشجوی PhD: مجتبی عباسنژاد (۲۶ ساله)، مهران ابطحی (۳۷ ساله)، ایمان اقبالی (۲۸ ساله)، فرید آراسته (۳۲ ساله)، امیر اشرفی حبیبآبادی (۲۸ ساله)، غنیمت اژدری (۳۶ ساله)، محمد امین بیروتی (۲۹ ساله)، منصور اثنیعشری اصفهانی (۲۹ ساله)، مهدی اشاقیان (۲۴ ساله)، آیدا فرزانه (۳۸ ساله)، مرضیه (مری) فروتن (۳۷ ساله)، میلاد قاسمی آریانی (۳۲ ساله)، حدیث حیاتداوودی (۳۷ ساله)، پدرام جدیدی (۲۸ ساله)، سعید کدخدازاده کاشانی (۲۹ ساله)، فروغ خادم (۳۸ ساله)، سیاوش مقصودلو استرآباد (۴۳ ساله)، آروین مرتب (۳۵ ساله)، الناز نبیئی (۳۰ ساله)، زهرا نقیبی (۳۲ ساله)، میلاد نهاوندی (۲۴ ساله)، غزل نوریان (۲۶ ساله)، آلما اولادی (۲۷ ساله)، سارا سعادت (۲۳ ساله)، امیرحسین سعیدینیا (۲۵ ساله)، حمیدرضا ستاره کوکب (۳۱ ساله) محمد صالحی (۳۲ ساله)، پانیذ سلطانی (۲۹ ساله) و سعید طهماسبی خادماسدی (۳۵ ساله).
- یک دکترای دامپزشکی: سمیرا بشیری (۲۹ ساله)
- بیست و پنجم دارنده کارشناسی ارشد یا دانشجوی کارشناسی ارشد: نگار برقعی (۳۰ ساله)، نیلوفر ابراهیم (۳۴ ساله)، محمد مهدی الیاسی (۲۸ ساله)، فراز فلسفی (۳۱ ساله)، پریناز قادرپناه (۳۳ ساله)، سیاوش غفوری آذر (۳۵ ساله)، امیرحسین قاسمی (۳۲ ساله)، معصومه (مصی) قوی (۳۰ ساله)، پونه گرجی (۲۵ ساله)، شادی جمشیدی (۳۱ ساله)، بهاره کرمی مقدمی (۳۳ ساله)، فاطمه محمودی (۳۰ ساله)، مریم ملک (۴۰ ساله)، سارا مامانی (۳۶ ساله)، امیرحسین اویسی (۴۱ ساله)، آرش پورضرابی (۴۷ ساله)، شهاب رعنا (۳۶ ساله)، نسیم رحمانیفر (۲۵ ساله)، کسرا ساعتی (۴۷ ساله)، الوند صادقی (۲۹ ساله)، مهدی صادقی (۴۳ ساله)، سهند صادقی (۳۹ ساله)، محسن صلاحی (۳۱ ساله)، ساجده سارائیان (۲۶ ساله) و سام زکایی (۴۲ ساله).
اغلب این جانباختگان تحصیلات دوران دبیرستان و دوره کارشناسیشان را در ایران گذرانده بودند. در میان آنها دو برنده مدال المپیادهای علمی وجود دارد. دست کم ۵۰ نفر از آنها فارغالتحصیل دانشگاههای رده بالای ایران مانند دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی امیرکبیر و دانشگاه علم و صنعت ایران بودند.
از میان این ۶۷ جانباخته ذکر شده، دو دانشجوی PhD به سوئیس و آلمان میرفتند، یک دانشجوی PhD و دو دارنده درجه کارشناسی ارشد به بریتانیا میرفتند و یک دانشجوی PhD از راه کانادا به آمریکا میرفت. محل زندگی بقیه این افراد کانادا بود، بسیاری از آنها شهروندانی با تابعیت دوگانه نبودند و با ویزای دانشجویی در کانادا زندگی میکردند.
این ۶۷ نفر افرادی بودند که تحصیلات بالای سطح کارشناسی داشتند و سابقه تحصیلیشان در اینترنت در دسترس بود. هواپیمای سرنگونشده همچنین حامل دانشجویان دوره کارشناسی و دانشآموزان دبیرستانی و نیز افراد حرفهای، کارآفرینان و معلمان موفق بود که نقشهای ارزشمندی را برای سرزمین جدیدشان ایفا میکردند..."
مدنی میافزاید:
"اگر مسافران پرواز PS752 نمونهای معرف از افرادی باشد که ایران به طور روزانه یا حتی در آغاز هر ترم تحصیلی از دست میدهد، این کشور دچار به طور مصیبتباری دارد سرمایههای انسانیاش را از دست میدهد"
منبع/همشهری
#اندیشه #اجتماعی
@Roshanfkrane
#کاوه_مدنی معاون پیشین سازمان حفاظت محیط زیست و پژوهشگر ارشد دانشگاه ییل در مطلبی به بررسی مشخصات جانباختگان سرنگون شدن پرواز ۷۵۲ خطوط هوایی بینالمللی اوکراین پرداخته است.
کاوهمدنی مینویسد:
"بسیاری از جانباختگان سانحه سقوط پروار PS752 خطوط هوایی بینالمللی اوکراین از ایرانیان با درجات بالای تحصیلی بودند، از جمله:
- سه استاد و مدرس دانشگاه: مژگان دانشمند (۴۳ ساله)، پدرام موسوی (۴۷ ساله) و رازگار رحیمی (۳۸ ساله).
- شش پزشک و دانشجوی پزشکی: محمد اسدی لاری (۲۳ ساله)، شکوفه چوپاننژاد (۵۶ ساله)، محمد امین جبلی (۲۹ ساله)، فیروزه مدنی (۵۴ ساله)، ناصر پورشبان اشیبی (۵۳ ساله) و ندا صدیقی (۵۰ ساله).
- سه دندانپزشک: پریسا اقبالیان (۴۲ ساله)، شریعه فقیهی (۵۸ ساله) و فرهاد نیکنام (۴۴ ساله).
- بیست و نه دارنده مدرک PhD یا دانشجوی PhD: مجتبی عباسنژاد (۲۶ ساله)، مهران ابطحی (۳۷ ساله)، ایمان اقبالی (۲۸ ساله)، فرید آراسته (۳۲ ساله)، امیر اشرفی حبیبآبادی (۲۸ ساله)، غنیمت اژدری (۳۶ ساله)، محمد امین بیروتی (۲۹ ساله)، منصور اثنیعشری اصفهانی (۲۹ ساله)، مهدی اشاقیان (۲۴ ساله)، آیدا فرزانه (۳۸ ساله)، مرضیه (مری) فروتن (۳۷ ساله)، میلاد قاسمی آریانی (۳۲ ساله)، حدیث حیاتداوودی (۳۷ ساله)، پدرام جدیدی (۲۸ ساله)، سعید کدخدازاده کاشانی (۲۹ ساله)، فروغ خادم (۳۸ ساله)، سیاوش مقصودلو استرآباد (۴۳ ساله)، آروین مرتب (۳۵ ساله)، الناز نبیئی (۳۰ ساله)، زهرا نقیبی (۳۲ ساله)، میلاد نهاوندی (۲۴ ساله)، غزل نوریان (۲۶ ساله)، آلما اولادی (۲۷ ساله)، سارا سعادت (۲۳ ساله)، امیرحسین سعیدینیا (۲۵ ساله)، حمیدرضا ستاره کوکب (۳۱ ساله) محمد صالحی (۳۲ ساله)، پانیذ سلطانی (۲۹ ساله) و سعید طهماسبی خادماسدی (۳۵ ساله).
- یک دکترای دامپزشکی: سمیرا بشیری (۲۹ ساله)
- بیست و پنجم دارنده کارشناسی ارشد یا دانشجوی کارشناسی ارشد: نگار برقعی (۳۰ ساله)، نیلوفر ابراهیم (۳۴ ساله)، محمد مهدی الیاسی (۲۸ ساله)، فراز فلسفی (۳۱ ساله)، پریناز قادرپناه (۳۳ ساله)، سیاوش غفوری آذر (۳۵ ساله)، امیرحسین قاسمی (۳۲ ساله)، معصومه (مصی) قوی (۳۰ ساله)، پونه گرجی (۲۵ ساله)، شادی جمشیدی (۳۱ ساله)، بهاره کرمی مقدمی (۳۳ ساله)، فاطمه محمودی (۳۰ ساله)، مریم ملک (۴۰ ساله)، سارا مامانی (۳۶ ساله)، امیرحسین اویسی (۴۱ ساله)، آرش پورضرابی (۴۷ ساله)، شهاب رعنا (۳۶ ساله)، نسیم رحمانیفر (۲۵ ساله)، کسرا ساعتی (۴۷ ساله)، الوند صادقی (۲۹ ساله)، مهدی صادقی (۴۳ ساله)، سهند صادقی (۳۹ ساله)، محسن صلاحی (۳۱ ساله)، ساجده سارائیان (۲۶ ساله) و سام زکایی (۴۲ ساله).
اغلب این جانباختگان تحصیلات دوران دبیرستان و دوره کارشناسیشان را در ایران گذرانده بودند. در میان آنها دو برنده مدال المپیادهای علمی وجود دارد. دست کم ۵۰ نفر از آنها فارغالتحصیل دانشگاههای رده بالای ایران مانند دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی امیرکبیر و دانشگاه علم و صنعت ایران بودند.
از میان این ۶۷ جانباخته ذکر شده، دو دانشجوی PhD به سوئیس و آلمان میرفتند، یک دانشجوی PhD و دو دارنده درجه کارشناسی ارشد به بریتانیا میرفتند و یک دانشجوی PhD از راه کانادا به آمریکا میرفت. محل زندگی بقیه این افراد کانادا بود، بسیاری از آنها شهروندانی با تابعیت دوگانه نبودند و با ویزای دانشجویی در کانادا زندگی میکردند.
این ۶۷ نفر افرادی بودند که تحصیلات بالای سطح کارشناسی داشتند و سابقه تحصیلیشان در اینترنت در دسترس بود. هواپیمای سرنگونشده همچنین حامل دانشجویان دوره کارشناسی و دانشآموزان دبیرستانی و نیز افراد حرفهای، کارآفرینان و معلمان موفق بود که نقشهای ارزشمندی را برای سرزمین جدیدشان ایفا میکردند..."
مدنی میافزاید:
"اگر مسافران پرواز PS752 نمونهای معرف از افرادی باشد که ایران به طور روزانه یا حتی در آغاز هر ترم تحصیلی از دست میدهد، این کشور دچار به طور مصیبتباری دارد سرمایههای انسانیاش را از دست میدهد"
منبع/همشهری
#اندیشه #اجتماعی
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_کوتاه
روتوش
کارگردان: #کاوه_مظاهری
محصول ایران: ۱۳۹۵
یکی از پرافتخارترین فیلم های کوتاه ایرانی با ۱۸۵ حضور بین المللی و بیش از ۷۰ جایزه بین المللی
#سینما
@Roshanfkrane
روتوش
کارگردان: #کاوه_مظاهری
محصول ایران: ۱۳۹۵
یکی از پرافتخارترین فیلم های کوتاه ایرانی با ۱۸۵ حضور بین المللی و بیش از ۷۰ جایزه بین المللی
#سینما
@Roshanfkrane
جامعه ای که با حیواناتش خوب رفتار نمی کند؛احتمالا با انسان هایش هم خوب رفتار نمی کند.
در جامعه ای که آدم کشته می شود؛ صحبت از حیوان آزاری یک شوخی است.
#کاوه_مدنی
@Roshanfkrane
در جامعه ای که آدم کشته می شود؛ صحبت از حیوان آزاری یک شوخی است.
#کاوه_مدنی
@Roshanfkrane