اگر تاريخ را نگريم تاکنون بارها در پيرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و هزاران کسان کشته شده اند و هيچ کاري از آنها ديده نشده (و نبايستي ديده شود).
در زمان شاه عباس در سال ٩٨٨ که عبدالمؤمن خان ازبک با جنگ و خونريزي به مشهد دست يافت، انبوه مردم از ملايان و سيدها و ديگران به «آستانه مقدّسه» پناه برده چنين مي دانستند که از کشتار خواهند رهيد. ولي ازبکان با شمشيرهاي آخته به درون درآمدند و دست به کشتار گشادند و به کسي دريغ نگفته زنده نگذاردند.
در عالم آرا مي نويسد: «از صحيح القولي استماع رفت که مير محمد حسين مشهور به مير بالاي سر که از سادات مشهد مقدّس و در صلاح و تقوي و عبادت درجه عالي داشت در بالاي سر ضريح مبارک به نماز طاعت و تلاوت قيام نموده کمتر از آن مقام شريف حرکت کردي. در روز هولناک بدستور معتاد در بالاي سر نشسته به تلاوت مشغول بود. يکي از ازبکان از خدا بيخبر دست در کمر او زده بيرون ميکشيد. مير بيچاره از هول جان و کشاکش و اضطراب دست بر پنجره ضريح مبارک زده محکم گرفت. ازبک ديگري شمشيري انداخته قطع يد او نمود و دستش در محجر مانده او را کشيدند و پاره پاره کردند».
در همان مشهد از اينگونه داستانها بسيار رخ داده:
در سال ١٣٢۴ که جنبش مشروطه در ميان مي بود در مشهد گروهي از طلبه ها و ديگران از کمي نان به شورش برخاستند و در صحن گرد آمدند و حاجي محمدحسن نامي که نان و گوشت شهر را در کنترات ميداشت تفنگچي بسر آنان فرستاد و چهل تن در همان صحن کشته شده از ميان رفتند.
در سال ١٣٣٠ که سيد محمد يزدي با گروهي در صحن بست نشسته بازگشتن محمدعلي ميرزا را ميخواستند روسيان براي پراکندن ايشان توپ و شصت تير به آنجا بستند و سالداتها به درون رفته کساني را کشتند و سيد محمد را گرفته بيرون کشيدند. جاهاي گلوله توپ در گنبد تا چند سال نمايان مي بود.
آخرين داستان کشتار زمان رضاشاه است که گروه انبوهي در آنجا گرد آمده از دستور دولت درباره شاپو و روباز کردن زنان سرپيچيدند، و چون دولت سپاه فرستاد چنانکه مي گويند چند هزار تن کشته شده از ميان رفتند.
در کربلا بارها کشتار و تاراج سختي رو داده و بارها آن صندوق را شکسته و کنده اند.
در سال ٨۵٨ مولا علي پسر سيد محمد مشعشع به آنجا دست يافت و تاراج و کشتار سختي کرد و کسان بسياري بند کرده با خود برد.
در سال ١٢١۶ چون وهابيان به آهنگ تاراج و کشتار به عراق تاخته بودند در روز عاشورا به آن شهر ريخته و در شهر در پيرامون بارگاهها به کشتار پرداختند و به خانه ها آمده دست به زنان و دختران يازيدند و بچگان شيرخوار را سر بريدند و صندوقها را شکستند و گورها را کندند و در چند ساعت نزديک به هفت هزار تن را از مجتهدان و سادات و ديگران کشته بارگاهها را تاراج کرده فيروزانه بازگشتند.
بار ديگر در سال ١٢۶٠ نجيب پاشا والي بغداد لشگر بسر آن شهر آورد که با توپ و تفنگ آنجا را بگشادند و سه ساعت به کشتار پرداخته نه هزار تن را بخاک انداختند.
در ناسخ التواريخ مي نويسد:
«در بقعه سيدالشهداء و حضرت عباس نهرها از خون ناس براندند و در اين دو بقعه مبارکه اسب و شتر بستند و هر مال و خزانه که در آن بلد يافتند به غارت برگرفته و الواحي که در روضه مطهره بود خرد و در هم شکستند».
در کتابي مي نويسد: «از سردابي که در زير رواق عباس عليه السلام است بيش از سيصد تن کشته بيرون آمد».
در نجف در همان سال ٨۵٨ مولا علي پسر سيد محمد مشعشع دست به آنجا يافت و بارگاه را ويران گردانيد و سپاهيانش چوب صندوق را در پختن خوراک بکار بردند.
#شیعیگری
#احمد_کسروی
#تاریخی
@Roshanfkrane
در زمان شاه عباس در سال ٩٨٨ که عبدالمؤمن خان ازبک با جنگ و خونريزي به مشهد دست يافت، انبوه مردم از ملايان و سيدها و ديگران به «آستانه مقدّسه» پناه برده چنين مي دانستند که از کشتار خواهند رهيد. ولي ازبکان با شمشيرهاي آخته به درون درآمدند و دست به کشتار گشادند و به کسي دريغ نگفته زنده نگذاردند.
در عالم آرا مي نويسد: «از صحيح القولي استماع رفت که مير محمد حسين مشهور به مير بالاي سر که از سادات مشهد مقدّس و در صلاح و تقوي و عبادت درجه عالي داشت در بالاي سر ضريح مبارک به نماز طاعت و تلاوت قيام نموده کمتر از آن مقام شريف حرکت کردي. در روز هولناک بدستور معتاد در بالاي سر نشسته به تلاوت مشغول بود. يکي از ازبکان از خدا بيخبر دست در کمر او زده بيرون ميکشيد. مير بيچاره از هول جان و کشاکش و اضطراب دست بر پنجره ضريح مبارک زده محکم گرفت. ازبک ديگري شمشيري انداخته قطع يد او نمود و دستش در محجر مانده او را کشيدند و پاره پاره کردند».
در همان مشهد از اينگونه داستانها بسيار رخ داده:
در سال ١٣٢۴ که جنبش مشروطه در ميان مي بود در مشهد گروهي از طلبه ها و ديگران از کمي نان به شورش برخاستند و در صحن گرد آمدند و حاجي محمدحسن نامي که نان و گوشت شهر را در کنترات ميداشت تفنگچي بسر آنان فرستاد و چهل تن در همان صحن کشته شده از ميان رفتند.
در سال ١٣٣٠ که سيد محمد يزدي با گروهي در صحن بست نشسته بازگشتن محمدعلي ميرزا را ميخواستند روسيان براي پراکندن ايشان توپ و شصت تير به آنجا بستند و سالداتها به درون رفته کساني را کشتند و سيد محمد را گرفته بيرون کشيدند. جاهاي گلوله توپ در گنبد تا چند سال نمايان مي بود.
آخرين داستان کشتار زمان رضاشاه است که گروه انبوهي در آنجا گرد آمده از دستور دولت درباره شاپو و روباز کردن زنان سرپيچيدند، و چون دولت سپاه فرستاد چنانکه مي گويند چند هزار تن کشته شده از ميان رفتند.
در کربلا بارها کشتار و تاراج سختي رو داده و بارها آن صندوق را شکسته و کنده اند.
در سال ٨۵٨ مولا علي پسر سيد محمد مشعشع به آنجا دست يافت و تاراج و کشتار سختي کرد و کسان بسياري بند کرده با خود برد.
در سال ١٢١۶ چون وهابيان به آهنگ تاراج و کشتار به عراق تاخته بودند در روز عاشورا به آن شهر ريخته و در شهر در پيرامون بارگاهها به کشتار پرداختند و به خانه ها آمده دست به زنان و دختران يازيدند و بچگان شيرخوار را سر بريدند و صندوقها را شکستند و گورها را کندند و در چند ساعت نزديک به هفت هزار تن را از مجتهدان و سادات و ديگران کشته بارگاهها را تاراج کرده فيروزانه بازگشتند.
بار ديگر در سال ١٢۶٠ نجيب پاشا والي بغداد لشگر بسر آن شهر آورد که با توپ و تفنگ آنجا را بگشادند و سه ساعت به کشتار پرداخته نه هزار تن را بخاک انداختند.
در ناسخ التواريخ مي نويسد:
«در بقعه سيدالشهداء و حضرت عباس نهرها از خون ناس براندند و در اين دو بقعه مبارکه اسب و شتر بستند و هر مال و خزانه که در آن بلد يافتند به غارت برگرفته و الواحي که در روضه مطهره بود خرد و در هم شکستند».
در کتابي مي نويسد: «از سردابي که در زير رواق عباس عليه السلام است بيش از سيصد تن کشته بيرون آمد».
در نجف در همان سال ٨۵٨ مولا علي پسر سيد محمد مشعشع دست به آنجا يافت و بارگاه را ويران گردانيد و سپاهيانش چوب صندوق را در پختن خوراک بکار بردند.
#شیعیگری
#احمد_کسروی
#تاریخی
@Roshanfkrane