#سعید_حدادیان هم استاد دانشگاه تهران شد
کانال روشنفکران
در ادامهی خبرهای اخراج بخشی از اساتید دانشگاهها، سعید حدّادیان، مداح معروف، استاد ادبیات دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد شد.
دانشگاه تهران در ترم جدید به علی اصغر حدادیان نایینی معروف به سعید حدادیان، واحد تخصصی در مقطع کارشناسی ارشد برای تدریس داده است.
🔸 چند روز پیش همزمان با اخراج برخی اساتید دانشگاهها ازجمله
دکتر #علی_شریفی_زارچی از دانشگاه شریف، یک مجری تلویزیون با گرایش تندروی اصولگرا به نام #امیرحسین_ثابتی در آن دانشگاه مشغول به تدریس درس «انقلاب اسلامی» شده که درسی عمومی است./انصاف نیوز
#خبر #اجتماعی #دانشجویان
@Roshanfkrane
کانال روشنفکران
در ادامهی خبرهای اخراج بخشی از اساتید دانشگاهها، سعید حدّادیان، مداح معروف، استاد ادبیات دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد شد.
دانشگاه تهران در ترم جدید به علی اصغر حدادیان نایینی معروف به سعید حدادیان، واحد تخصصی در مقطع کارشناسی ارشد برای تدریس داده است.
🔸 چند روز پیش همزمان با اخراج برخی اساتید دانشگاهها ازجمله
دکتر #علی_شریفی_زارچی از دانشگاه شریف، یک مجری تلویزیون با گرایش تندروی اصولگرا به نام #امیرحسین_ثابتی در آن دانشگاه مشغول به تدریس درس «انقلاب اسلامی» شده که درسی عمومی است./انصاف نیوز
#خبر #اجتماعی #دانشجویان
@Roshanfkrane
🟠 وقتی #سعید_حدادیان شعر میگوید!
روشنفکران
🔸«از دست چشمهای تو بین دوراهیام
محکوم تا همیشهی خواهی نخواهیام»
بهبه؛ چشممان روشن! بیلبوردهای شهرداری بعد از
#شعرهای_فروغ_و_سهراب_سپهری،
سراغ سعید حدادیان رفته و با این بیت همهمان را شگفتزده کرده است. چه چیزهایی سروده شده و ما غافل بودیم! چقدر عاشقانه و بینظیر! واقعا در طول ادب فارسی هیچ شاعری... نه، اصلا در طول تاریخ ایرانزمین، هیچ کسی این جوری چشمهای معشوق را توصیف نکرده است که «از دست چشمهای تو بین دوراهیام!» چشمهای معشوق قاعدتا باید تکلیف را مشخص کند، نه اینکه طرف را دچار شک کند!
🔸 اگر خدای ناکرده، زبانم لال، معشوقی این را میشنید به احتمال قریب به یقین اعتنا نمیکرد و میگفت خدا شفا بدهد؛ یا شاید توجهی میکرد و به این نتیجه میرسید که عاشق دارد طعنه میزند که چشمهایت عیب و ایراد دارد و هرچه خط و خال و سیب زنخدان و ساق سیمین و غیره و ذلک کشش ایجاد کرده، چشمهایت خنثایش میکند! البته اگر کسی ریسک میکرد و مصراع دوم را هم میگفت که دیگر هیچ! «محکوم تا همیشهی خواهی نخواهیام!» نخیر؛ دیگر قطعا هرجور نگاه کنی قصد و غرض خوبی در کار نیست...
🔸 البته ممکن است در این فرض، معشوق تفکر بیشتری هم بکند و به این نتیجه برسد: آن کسی که این کلمات را کنار هم چیده، خیلی هم نمیدانسته چه میگوید! نشانهاش هم اینکه در مصراع دوم به جای اینکه بگوید «محکوم تا همیشه به خواهی نخواهیام» حرف اضافه لازم «به» را بیخود و بیجهت حذف کرده است. آدم محکوم به چیزی میشود، نه محکوم ِ چیزی! واقعا بندهخدایی که هنوز درگیر حرفزدن عادی است، چرا باید شعر عاشقانه بگوید و اگر گفت، چرا باید معشوق آن را جدی بگیرد؟!
🔸 ولی معشوق فرضی ما اگر میفهمید که سراینده این شبهشعر به لطف دوستان استاد ادبیات دانشگاه تهران شده و این بیتش را روی بیلبوردهای شهری نوشتهاند حتما شک میکرد به فهم خودش! میگفت حتما چیز مهمی است دیگر! اما بعد که پیگیر میشد و میدید که این را کسانی برای بیلبوردها انتخاب کردهاند که حتی قیافه سهراب سپهری را نمیشناسند، و شاعرش هم در دانشکدهای تدریس میکند که رئیسش یکبار تاریخ بیهقی را از رو نخوانده است، مطمئن میشد که مشکل از گیرنده نیست؛ اوضاع و احوال زمانه خیلی خراب شده است!
🔸 این را دلم نیامد در آخر نگویم. اگر این جور سرهم بندیها شعر بود، میشد یک شبه یک دیوان شعر نوشت. این جوری:
از دست گوشهای تو لوچ ِ نگاهیام!
افتاده در تلاطم پیچ سهراهیام
موجی گرفته زیر سرش، رفتن مرا
گویی که آخرین گذر کوسهماهیام
چرخیده آسمان، به که گویم که خستهام
من کفتری کشیده به دیوار چاهیام
بر من نوشته خنجر غم، قصهی خلاص
چون آخرین نشانهی صدبرگ کاهیام
خاکستری گرفته چنین بخت روسفید
نارنجی تو را چه کنم تا سیاهیام!
از روز سرد در گذر داغ رفتهام
آتش کشیده در نفس بیپناهیام
ای امتحان سخت، بیا در کنار من
کتبی نبین مرا، که شدیدا شفاهیام
پیچیده درد بر قد شمشادگون یار
تا من به تیر غمزهی او روبراهیام
از بس که در تعجب خود غوطهور شدم
هر کس که دید گفت که من واه واهیام
رفت از کفم وزیرم و در قلعهام هنوز
سرباز خسته در بغل فیل شاهیام
شلیک کن به قلب ضعیفی که میتپد
تا بشکند نشاط عبادات واهیام
انگشتهای خفتهی در مشت بستهات
ناخن کشیده بر سر بیسرپناهیام!
سوت قطار نیست که سویت کشاندهام
من آخرین تبلور وردی الهیام...
✍ دکتر #محمدحسین_روانبخش
@shoukarani
#انتقادات #طنز #اجتماعی #فرهنگ
@Roshanfkrane
روشنفکران
🔸«از دست چشمهای تو بین دوراهیام
محکوم تا همیشهی خواهی نخواهیام»
بهبه؛ چشممان روشن! بیلبوردهای شهرداری بعد از
#شعرهای_فروغ_و_سهراب_سپهری،
سراغ سعید حدادیان رفته و با این بیت همهمان را شگفتزده کرده است. چه چیزهایی سروده شده و ما غافل بودیم! چقدر عاشقانه و بینظیر! واقعا در طول ادب فارسی هیچ شاعری... نه، اصلا در طول تاریخ ایرانزمین، هیچ کسی این جوری چشمهای معشوق را توصیف نکرده است که «از دست چشمهای تو بین دوراهیام!» چشمهای معشوق قاعدتا باید تکلیف را مشخص کند، نه اینکه طرف را دچار شک کند!
🔸 اگر خدای ناکرده، زبانم لال، معشوقی این را میشنید به احتمال قریب به یقین اعتنا نمیکرد و میگفت خدا شفا بدهد؛ یا شاید توجهی میکرد و به این نتیجه میرسید که عاشق دارد طعنه میزند که چشمهایت عیب و ایراد دارد و هرچه خط و خال و سیب زنخدان و ساق سیمین و غیره و ذلک کشش ایجاد کرده، چشمهایت خنثایش میکند! البته اگر کسی ریسک میکرد و مصراع دوم را هم میگفت که دیگر هیچ! «محکوم تا همیشهی خواهی نخواهیام!» نخیر؛ دیگر قطعا هرجور نگاه کنی قصد و غرض خوبی در کار نیست...
🔸 البته ممکن است در این فرض، معشوق تفکر بیشتری هم بکند و به این نتیجه برسد: آن کسی که این کلمات را کنار هم چیده، خیلی هم نمیدانسته چه میگوید! نشانهاش هم اینکه در مصراع دوم به جای اینکه بگوید «محکوم تا همیشه به خواهی نخواهیام» حرف اضافه لازم «به» را بیخود و بیجهت حذف کرده است. آدم محکوم به چیزی میشود، نه محکوم ِ چیزی! واقعا بندهخدایی که هنوز درگیر حرفزدن عادی است، چرا باید شعر عاشقانه بگوید و اگر گفت، چرا باید معشوق آن را جدی بگیرد؟!
🔸 ولی معشوق فرضی ما اگر میفهمید که سراینده این شبهشعر به لطف دوستان استاد ادبیات دانشگاه تهران شده و این بیتش را روی بیلبوردهای شهری نوشتهاند حتما شک میکرد به فهم خودش! میگفت حتما چیز مهمی است دیگر! اما بعد که پیگیر میشد و میدید که این را کسانی برای بیلبوردها انتخاب کردهاند که حتی قیافه سهراب سپهری را نمیشناسند، و شاعرش هم در دانشکدهای تدریس میکند که رئیسش یکبار تاریخ بیهقی را از رو نخوانده است، مطمئن میشد که مشکل از گیرنده نیست؛ اوضاع و احوال زمانه خیلی خراب شده است!
🔸 این را دلم نیامد در آخر نگویم. اگر این جور سرهم بندیها شعر بود، میشد یک شبه یک دیوان شعر نوشت. این جوری:
از دست گوشهای تو لوچ ِ نگاهیام!
افتاده در تلاطم پیچ سهراهیام
موجی گرفته زیر سرش، رفتن مرا
گویی که آخرین گذر کوسهماهیام
چرخیده آسمان، به که گویم که خستهام
من کفتری کشیده به دیوار چاهیام
بر من نوشته خنجر غم، قصهی خلاص
چون آخرین نشانهی صدبرگ کاهیام
خاکستری گرفته چنین بخت روسفید
نارنجی تو را چه کنم تا سیاهیام!
از روز سرد در گذر داغ رفتهام
آتش کشیده در نفس بیپناهیام
ای امتحان سخت، بیا در کنار من
کتبی نبین مرا، که شدیدا شفاهیام
پیچیده درد بر قد شمشادگون یار
تا من به تیر غمزهی او روبراهیام
از بس که در تعجب خود غوطهور شدم
هر کس که دید گفت که من واه واهیام
رفت از کفم وزیرم و در قلعهام هنوز
سرباز خسته در بغل فیل شاهیام
شلیک کن به قلب ضعیفی که میتپد
تا بشکند نشاط عبادات واهیام
انگشتهای خفتهی در مشت بستهات
ناخن کشیده بر سر بیسرپناهیام!
سوت قطار نیست که سویت کشاندهام
من آخرین تبلور وردی الهیام...
✍ دکتر #محمدحسین_روانبخش
@shoukarani
#انتقادات #طنز #اجتماعی #فرهنگ
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پسر #سعید_حدادیان در حسینیه رهبر :
قاسم نبودی ببینی قدس آزاد گشته..!
این خوانش با #انتقادات بسیاری در جامعه از طرف مذهبی ها و ...
روبرو شد
#خبر #اجتماعی #مذهبی
@Roshanfkrane
قاسم نبودی ببینی قدس آزاد گشته..!
این خوانش با #انتقادات بسیاری در جامعه از طرف مذهبی ها و ...
روبرو شد
#خبر #اجتماعی #مذهبی
@Roshanfkrane