🍀مردم یک جامعه وقتی کتاب میخوانند، چهرهی آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند.
یک جامعهی بیچهره را میشود در میان مردمی کشف کرد که در اتوبوس، در صف اتوبوس، در اتاقهای انتظار و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند.
جامعهای که گروه منتظرانش به هم نگاه میکنند جامعهی بیچهرهای ست.
"از سکوی سرخ"
#یدالله رویایی
#بریده ای ازکتاب
@Roshanfkrane
یک جامعهی بیچهره را میشود در میان مردمی کشف کرد که در اتوبوس، در صف اتوبوس، در اتاقهای انتظار و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند.
جامعهای که گروه منتظرانش به هم نگاه میکنند جامعهی بیچهرهای ست.
"از سکوی سرخ"
#یدالله رویایی
#بریده ای ازکتاب
@Roshanfkrane
شب به تاریکی شکل می دهد
ما شکل تازه ای از تاریکی
به شب می دهیم
وینگونه جهان ما با ما
نزدیک تر از بیگانه
بیگانه تر از نزدیک
دیوانه
و دیگرانه می آید.
#یدالله_رویایی
@Roshanfkrane
ما شکل تازه ای از تاریکی
به شب می دهیم
وینگونه جهان ما با ما
نزدیک تر از بیگانه
بیگانه تر از نزدیک
دیوانه
و دیگرانه می آید.
#یدالله_رویایی
@Roshanfkrane
#دلتنگیها
دیار من همهی طول راه بود
و طول بودم من
و راه بودم من،
و طول راه، که قربانی دیارم بود.
و یاد آشنایی او
باد را
ـ نگاه کن! –
اینک!
عبور میدهد از روی میز من!
و سرگذشت صحرا که آفتاب و نمک را
حضور میدهد!
نمیتوانم، آه،
کویر را در پاکت کنم
و بازگردانم
برای آن همه طول!
#یدالله_رویایی
#شعر
@Roshanfkrane
دیار من همهی طول راه بود
و طول بودم من
و راه بودم من،
و طول راه، که قربانی دیارم بود.
و یاد آشنایی او
باد را
ـ نگاه کن! –
اینک!
عبور میدهد از روی میز من!
و سرگذشت صحرا که آفتاب و نمک را
حضور میدهد!
نمیتوانم، آه،
کویر را در پاکت کنم
و بازگردانم
برای آن همه طول!
#یدالله_رویایی
#شعر
@Roshanfkrane
#دلتنگیها
در باز بود اما،
بسیار دور بود.
ما با نقیب قافله میرفتیم
و خون ما که بوی سرخ حماسه داشت
مار و سراب را،
تا انتهای حافظه میبرد
در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادلهی رؤیا میکرد
در انتهای حافظه لبخند جرعه شط خشک نفهمیدنی میشد
در انتهای حافظه از هیچکس سؤال نمیکردیم
در انتهای حافظه لبخند میشدیم
ما را نقیب قافله با بادهای کاهل میبرد
و بوی سرخ جرعه در باد
رفتار ابرهای کاهل را
مست میکرد.
شن را سکونت شادیهای قدیمی بود
و ما میان شنهایی مستعمل
و چیزهایی از شن میرفتیم
پخش سکوت بود و حریق دقیقههای کویری.
#یدالله_رویایی
#شعر
@Roshanfkrane
در باز بود اما،
بسیار دور بود.
ما با نقیب قافله میرفتیم
و خون ما که بوی سرخ حماسه داشت
مار و سراب را،
تا انتهای حافظه میبرد
در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادلهی رؤیا میکرد
در انتهای حافظه لبخند جرعه شط خشک نفهمیدنی میشد
در انتهای حافظه از هیچکس سؤال نمیکردیم
در انتهای حافظه لبخند میشدیم
ما را نقیب قافله با بادهای کاهل میبرد
و بوی سرخ جرعه در باد
رفتار ابرهای کاهل را
مست میکرد.
شن را سکونت شادیهای قدیمی بود
و ما میان شنهایی مستعمل
و چیزهایی از شن میرفتیم
پخش سکوت بود و حریق دقیقههای کویری.
#یدالله_رویایی
#شعر
@Roshanfkrane
پاییز سبز
شعر و صدای یدالله رویایی
☀️🕊
#دکلمه
"پاییزِ سبز"
سرودهی زیبایی از #یدالله_رویایی با خوانش خودش.
امروز مصادف با زادروز رویایی عزیز، بنیانگذارِ "شعرِ حجم" است.🌱
#شعر
مناسبت
@Roshanfkrane
#دکلمه
"پاییزِ سبز"
سرودهی زیبایی از #یدالله_رویایی با خوانش خودش.
امروز مصادف با زادروز رویایی عزیز، بنیانگذارِ "شعرِ حجم" است.🌱
#شعر
مناسبت
@Roshanfkrane
Forwarded from اتچ بات
📚 #معرفی_نمایشنامه
📕: #مرگ_یزدگرد
✍🏻: #بهرام_بیضایی
🏷: انتشارات #روزبهان
میان اشباحی که باهم از جهان زنده ها می گویند، شبح یزدگرد در آسیا به آسیا می گوید: با من از مرگ مگو ای سنگ، دوست تر داشتم برای آردهای تو خدمت کاری باشم، زحمت کش حقیری باشم با مزد کم، تا شاه مردگانی که نیستند دیگر...
#یدالله_رویایی
📌 #مرگ_یزدگرد نمایشنامه ای پر معنا از تاریخ سرزمین ماست.
مهارت نویسنده در تکنیک هایی که برای بیان حرف هایش داشته بسیار ستودنی است.
سرزمینی ویران با پادشاهی نالایق، از آن شکوه و زرق و برق ساسانی باز مانده؛ موبدان دنیا را پر از خرافات مذهبی خود ساخته اند و پادشاه را تا مقام خدایی بالا برده اند، تا زیر سایه قدرت او راحت تر بتوانند مردم را استثمار کنند.
در هنگامه ی انحطاط حکومتی چند صدساله، عربستان به ایران حمله می کند، شاه می گریزد؛ و جسدش را در آسیابی می یابند؛
این نمایشنامه از اینجا تازه آغاز میشود. با گفتگوی جالب بین سه نفر که هربار نقشی بازی می کنند و با سرکرده های حکومت بر سر جان خویش سروکله می زنند. در چنین خرابهای که فقط نامی از آسیاب دارد، دادگاهی نظامی برپا می شود و از زبان آنان کم کم به وضع گذشته و حال مردم پی می بریم؛
مهم ترین نکته آن است که، حکومت ساسانی - دیگر برای مردم - مشروعیت اش را از دست داده و برایشان فرقی نمی کند که لشکر رُم حمله کند یا عرب، چون تسلیم خواهند شد. اما با این حال، چه کسی باور می کرد ایران با آن پیشرفت هایی علمی و جنگی از عربستان شکست بخورد؟
همانطور که #عبدالحسین_زرین_کوب در کتاب دو قرن سکوت به آن اشاره می کند این لشکر ویرانی های زیادی به بار آوردند: ایرانیان عربی را اسیر می کنند و سردار ایرانی می پرسد: " ویرانه چرا می سازند؟ آتش چرا می زنند؟ سیاه چرا می پوشند؛ و این خدای که می گویند چرا چنین خشمگین است؟" ...
- منبع سایت اینترنتی:
🌐 #goodreads
و #ویکی_پدیا
🔎 #فرازهایی_از_نمایشنامه
- زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بستهای؟
- بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟! آتش چرا میزنند؟! سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
@Roshanfkrane
📚 #معرفی_نمایشنامه
📕: #مرگ_یزدگرد
✍🏻: #بهرام_بیضایی
🏷: انتشارات #روزبهان
میان اشباحی که باهم از جهان زنده ها می گویند، شبح یزدگرد در آسیا به آسیا می گوید: با من از مرگ مگو ای سنگ، دوست تر داشتم برای آردهای تو خدمت کاری باشم، زحمت کش حقیری باشم با مزد کم، تا شاه مردگانی که نیستند دیگر...
#یدالله_رویایی
📌 #مرگ_یزدگرد نمایشنامه ای پر معنا از تاریخ سرزمین ماست.
مهارت نویسنده در تکنیک هایی که برای بیان حرف هایش داشته بسیار ستودنی است.
سرزمینی ویران با پادشاهی نالایق، از آن شکوه و زرق و برق ساسانی باز مانده؛ موبدان دنیا را پر از خرافات مذهبی خود ساخته اند و پادشاه را تا مقام خدایی بالا برده اند، تا زیر سایه قدرت او راحت تر بتوانند مردم را استثمار کنند.
در هنگامه ی انحطاط حکومتی چند صدساله، عربستان به ایران حمله می کند، شاه می گریزد؛ و جسدش را در آسیابی می یابند؛
این نمایشنامه از اینجا تازه آغاز میشود. با گفتگوی جالب بین سه نفر که هربار نقشی بازی می کنند و با سرکرده های حکومت بر سر جان خویش سروکله می زنند. در چنین خرابهای که فقط نامی از آسیاب دارد، دادگاهی نظامی برپا می شود و از زبان آنان کم کم به وضع گذشته و حال مردم پی می بریم؛
مهم ترین نکته آن است که، حکومت ساسانی - دیگر برای مردم - مشروعیت اش را از دست داده و برایشان فرقی نمی کند که لشکر رُم حمله کند یا عرب، چون تسلیم خواهند شد. اما با این حال، چه کسی باور می کرد ایران با آن پیشرفت هایی علمی و جنگی از عربستان شکست بخورد؟
همانطور که #عبدالحسین_زرین_کوب در کتاب دو قرن سکوت به آن اشاره می کند این لشکر ویرانی های زیادی به بار آوردند: ایرانیان عربی را اسیر می کنند و سردار ایرانی می پرسد: " ویرانه چرا می سازند؟ آتش چرا می زنند؟ سیاه چرا می پوشند؛ و این خدای که می گویند چرا چنین خشمگین است؟" ...
- منبع سایت اینترنتی:
🌐 #goodreads
و #ویکی_پدیا
🔎 #فرازهایی_از_نمایشنامه
- زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بستهای؟
- بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟! آتش چرا میزنند؟! سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
📚# گزیده کتاب
مردمان یک جامعه، وقتی کتاب میخوانند، چهره آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند.
یک جامعه بیچهره را میشود در میان مردمی کشف کرد که در صف اتوبوس، در اتوبوس، در اتاقهای انتظار و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم، نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند ... جامعهای که گروه ِ منتظرانش به هم نگاه میکنند، جامعه بی چهره ای است.
● کتاب: از سکوی سرخ
● نویسنده: #یدالله رویایی
@Roshanfkrane
مردمان یک جامعه، وقتی کتاب میخوانند، چهره آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند.
یک جامعه بیچهره را میشود در میان مردمی کشف کرد که در صف اتوبوس، در اتوبوس، در اتاقهای انتظار و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم، نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند ... جامعهای که گروه ِ منتظرانش به هم نگاه میکنند، جامعه بی چهره ای است.
● کتاب: از سکوی سرخ
● نویسنده: #یدالله رویایی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من با سفرِ سیاهِ چشمِ تو زیباست، خواهم زیست...
۱۷ اردیبهشت، زادروز #یدالله_رویایی
- شعر و صدای شاعر
- موسیقی: امیر ملکی
یدالله_رؤیایی (مشهور به رؤیا)
نویسنده و شاعر.
#مناسبت
@Roshanfkrane
۱۷ اردیبهشت، زادروز #یدالله_رویایی
- شعر و صدای شاعر
- موسیقی: امیر ملکی
یدالله_رؤیایی (مشهور به رؤیا)
نویسنده و شاعر.
#مناسبت
@Roshanfkrane
تو آنسوتر آنجاتر
برابر من ایستاده ای
برابر با من
و چهره ام
چیزی به آیینه از من نمیدهد
چیزی از آیینه در من میکاهد
و انتظار صخره ی سرخ
_نوک زبان تو_
امید آمدن لغتی است
لغتی که نمیآید
#یدالله_رویایی
پاره ای از شعر پاییز سبز
#شعر
@Roshanfkrane
برابر من ایستاده ای
برابر با من
و چهره ام
چیزی به آیینه از من نمیدهد
چیزی از آیینه در من میکاهد
و انتظار صخره ی سرخ
_نوک زبان تو_
امید آمدن لغتی است
لغتی که نمیآید
#یدالله_رویایی
پاره ای از شعر پاییز سبز
#شعر
@Roshanfkrane