روشنفکران
84.8K subscribers
50K photos
42K videos
2.39K files
6.96K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
از این خواب های #کودکانه توی ایوون خونه مادربزرگم آرزوست....!

#نوستالژی
@Roshanfkrane
#کودکی‌هایم را در کوله‌پشتی‌ام جمع می‌کنم

از کنار بع‌بع‌ها و ماها
از کوچه ـ باغ‌های خش‌خش #پاییز
از عطر گیج بهار پشت دیوارهای گلی
از هوس‌های بزرگ پریدن از تمام ممنوع‌ها

از لای شعر «آرش» و #باران
از ساده ـ عاشقانه‌های دلتنگ
از سکوت‌های پر راز #کودکانه
از آرزوهای خط نخورده
از #قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب

از سفر با ماهی سیاه‌ها بی‌ترس
از خواهش‌های سوغاتی #یلدا
از ستاره‌های پشت شیشه‌های قندیل

از #حسنک_کجایی و #بلدرچین و #برزگر
از هم‌کلاسی‌ها و کوچه‌هایی که هنوز صدایم می‌کنند...

از خوبی‌های خاطره شده برنمی‌گردم
از قشنگی‌های آن‌طرف زندگی برنمی‌گردم

حتی اگر مشق‌های عید تمام شده باشند
حتی اگر بع‌بع‌ها از کوه‌ برگردند

حتی اگر #شعرها صدایم کنند
حتی اگر پسرک فداکار از «دار»ها بالا رفته باشد

حتی اگر مادر از زندان برنگردد
حتی اگر بابا قاب گل سرخ بپوشد
حتی اگر آسیاب‌ ایران بی‌گندم مانده باشد

کودکی‌هایم را در کوله‌پشتی‌ام جمع می‌کنم...

۹ آذر ۹۷
#س_ع_نسیم
📚🖌🎶
@Roshanfkrane
#اردک_نازی_دارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

🌸 اردک نازی دارم
🌸 پاهاش کمی کوتاهه

🌸 نوکش که مِثلِ قاشقِ
🌸 بال و پرش سیاهه

🌸 دنبالِ من همیشه
🌸کُد کُد کُدا میخونه.

🌸 وقتی غذا میدم بِش
🌸 منو دعا میکنه

🌸 وقتی کمی سیر میشه ؛
🌸 تو سایه ها می خوابه.

#شعر
#کودکانه
🌸 @Roshanfkrane 🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واقعا زیباست. مادر و دختر با هم می‌خوانند. به زبان ُردهای زازا.

مادرِ ، لبخند به لب، به عشقِ دختر می خواند و دختر با آن موهای فرفری و چهره کاریزماتیک #کودکانه، کاملا جدی به مادر نگاه می‌کند و می خواند.

در حالیکه غرق در موزیک است و حق کلمات را با وسواسیِ عجیب اَدا می‌کند.
#هنر
@Roshanfkrane
🐂 🐄 🐂 🐄 🐂 🐄 🐂 🐄

آهای آهای #عزیزم
میدونی چی مفیده..؟؟؟
یک غذای کاملِ
تو شیشهِ سفیده. !

هرکی اون و بنوشه
دیگه مریض نمیشه
بهتره روزی چند بار
یه شیشه یا دو شیشه
🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼

میخوای بگم اسمِ شو؟؟
یا میدونی #عزیزم
درستِ #شیراسمِشه.
کوچولوی تمیزم
🍶 🍶 🍶 🍶 🍶

#شعر
#کودکانه
@Roshanfkrane
🐱🐦داستان گنجشک و روباه🐦🐱

یكی بود یكی نبود. در یك جنگل كوچك و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی می‌كردند. خانم گنجشكه بتازگی 2تا جوجه كوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری می‌كرد.روزها به اطراف جنگل می‌رفت تا برایشان غذا پیدا كند و بیاورد، اما چند روزی بود كه آقا روباه مكار دوباره سروكله‌اش پیدا شده بود و دوروبر گنجشك‌ها می‌پرید.یك روز از این روزها كه خانم گنجشكه می‌خواست دنبال غذا بره دید كه روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچه‌هایش نگاه می‌كند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجه‌هایم را بخوره... برای همین پشیمان شد و برگشت خانه و از بچه‌هایش مراقبت كرد.گنجشك‌های كوچولو خیلی گرسنه بودند و خانم گنجشكه حتما باید می‌رفت به جنگل تا غذا تهیه كند، ولی روباه مكار كه فكر می‌كرد از همه زرنگ‌تر و مكارتره، 4چشمی ‌مراقب جوجه‌ها بود تا سر یك فرصتی آنها را یه لقمه چرب كند.خانم گنجشكه فكری كرد و با خودش گفت: ای روباه بدجنس! دیگه نمی‌گذارم بچه‌هایم را بخوری و با خودش گفت حالا من چطوری خانه‌ و بچه‌هایم را تنها بگذارم و بروم... همین طور كه با خودش صحبت می‌كرد، ناگهان فكری به ذهنش رسید و بعد رفت نزدیك روباه و گفت: سلام روباه عزیز. از این طرفا...!روباه گفت: سلام گنجشك مهربون، داشتم از اینجا رد می‌شدم، گفتم یك سری به شماها بزنم.گنجشك گفت: وای چقدر كار خوبی كردی. روباه عزیز دوست خوب من! من باید بروم و برای بچه‌هایم غذا بیاورم، تو می‌توانی از آنها مراقبت كنی تا من برگردم.روباه گفت: بله حتما من خیلی خوب از آنها مراقبت می‌كنم. برو خیالت راحت باشه.گنجشك گفت: روباه عزیز! برعكس صحبت‌هایی كه درباره‌ات می‌كنند تو چقدر مهربانی، ولی من به همه می‌گم كه تو با وجود مریضی‌ات از بچه‌های من نگهداری كردی.

روباه گفت: چی؟ چی گفتی... كدام مریضی؟

گنجشك گفت: آخه دیدم رنگت خیلی پریده و زرد شده. من شنیدم در جنگل بیماری‌ای شیوع پیدا كرده كه كشنده است و اولین نشانه‌اش رنگ پریدگی است.روباه با شنیدن این حرف گنجشك گوشه‌ای نشست و گفت: یعنی من آن مریضی را گرفته‌ام، چه چیزی بخورم تا خوب شوم؟گنجشك گفت: تنها دارویش نوشیدن یك جرعه از آبی است كه از قله كوه پس از آب شدن برف‌ها بیاید.روباه راهی شد به سمت كوهستان و چند روز بعد هم خبر رسید كه مرده است. گنجشك‌ها و دیگر حیوانات هم از دست آزارهای روباه راحت شدند و به زندگیشان ادامه دادند.

و گنجشك هم خوشحال بود از این‌كه حیله‌گرتر از روباه است.

🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودکانه

@Roshanfkrane
یک روز بارونی.mp4
7.1 MB
قصه ی امشب🌠🌌🌃



قصه شب داستان‌ یک روز بارانی😍😍😍


تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤


🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودکانه

@Roshanfkrane
#قصه #کودکانه

موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش !
باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : « من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ » موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم » مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت : « مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. » مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. » موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ » موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد.

چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ »

مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. » موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. » آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. » او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! » مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است ! »


🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک

@Roshanfkrane