This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی زیبا از
#شازده_کوچولو
فقط از دریچه ی قلبه که یه نفر میتونه درست همه چیز و ببینه.
چیزهای مهم از دیدِ چشم ها مخفی اند...
@Roshanfkrane
#شازده_کوچولو
فقط از دریچه ی قلبه که یه نفر میتونه درست همه چیز و ببینه.
چیزهای مهم از دیدِ چشم ها مخفی اند...
@Roshanfkrane
🕊
...شازده کوچولو رفت تا گل ها را ببیند.
به آنها گفت: «شما یک ذره هم مثل گل من نیستید. هیچ کس شما را اهلی نکرده است. شما هم هیچ کس را اهلی نکردهاید. مثل همان هستید که روباه من قبلاً بود. فقط روباهی مثل صد هزار روباه دیگر. اما من او را دوست خودم کردم، و حالا او در همۀ دنیا تک شده است.»
گل ها خیلی بهشان برخورد.
گفت: «زیبایید. اما آدم صاحبتان نیست. نمی شود برایتان مرد. مطمئناَ گل خود من هم در نظر رهگذر عادی چیزی مثل شما خواهد بود. اما او به تنهایی از همۀ شما مهم تر است. چرا که اوست که آبش دادهام اوست که زیر حبابش گذاشتهام اوست که برایش با تجیر پناهگاه درست کردهام. اوست که کرم هایش را کشتهام (جز دو سه تایی که گذاشتهام پروانه بشوند). اوست که به شکوه هایش گوش دادهام، به خودستایی هایش گوش دادهام. گاهی حتی به سکوتش گوش دادهام. اوست که گل من است.»
و پیش روباهش برگشت. گفت: خداحافظ.»
روباه گفت: «خداحافظ. و این هم راز من. آدم تا با #دل نبیند خوب نمی بیند. آن چیز که اصلِ کاری است با چشم دیده نمی شود.»
▪#شازده_کوچولو
▪#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
#بریده_ای_ازکتاب
@Roshanfkrane
...شازده کوچولو رفت تا گل ها را ببیند.
به آنها گفت: «شما یک ذره هم مثل گل من نیستید. هیچ کس شما را اهلی نکرده است. شما هم هیچ کس را اهلی نکردهاید. مثل همان هستید که روباه من قبلاً بود. فقط روباهی مثل صد هزار روباه دیگر. اما من او را دوست خودم کردم، و حالا او در همۀ دنیا تک شده است.»
گل ها خیلی بهشان برخورد.
گفت: «زیبایید. اما آدم صاحبتان نیست. نمی شود برایتان مرد. مطمئناَ گل خود من هم در نظر رهگذر عادی چیزی مثل شما خواهد بود. اما او به تنهایی از همۀ شما مهم تر است. چرا که اوست که آبش دادهام اوست که زیر حبابش گذاشتهام اوست که برایش با تجیر پناهگاه درست کردهام. اوست که کرم هایش را کشتهام (جز دو سه تایی که گذاشتهام پروانه بشوند). اوست که به شکوه هایش گوش دادهام، به خودستایی هایش گوش دادهام. گاهی حتی به سکوتش گوش دادهام. اوست که گل من است.»
و پیش روباهش برگشت. گفت: خداحافظ.»
روباه گفت: «خداحافظ. و این هم راز من. آدم تا با #دل نبیند خوب نمی بیند. آن چیز که اصلِ کاری است با چشم دیده نمی شود.»
▪#شازده_کوچولو
▪#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
#بریده_ای_ازکتاب
@Roshanfkrane
مسافر کوچولو پاش که به زمین رسید از این که دیارالبشری دیده نمیشد سخت هاج و واج ماند.
تازه داشت از این فکر که شاید سیاره را عوضی گرفته ترسش بر میداشت که چنبرهی مهتابی رنگی رو ماسهها جابهجا شد.
شهریار کوچولو همینجوری سلام کرد.
مار گفت: – سلام.
شهریار کوچولو پرسید: – رو چه سیارهای پایین آمدهام؟
مار جواب داد: – رو زمین تو قارهی آفریقا.
– عجب! پس رو زمین انسان به هم نمیرسد؟
مار گفت: – اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.
شهریار کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: – به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!.. اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است.. اما چهقدر دور است!
مار گفت: – قشنگ است. اینجا آمدهای چه کار؟
شهریار کوچولو گفت: – با یک گل بگومگویم شده.
مار گفت: – عجب!
و هر دوشان خاموش ماندند.
دست آخر شهریار کوچولو درآمد که: – آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی میکند.
مار گفت: – پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.
شهریار کوچولو مدت درازی تو نخ او رفت و آخر سر بهاش گفت: – تو چه جانور بامزهای هستی! مثل یک انگشت، باریکی.
مار گفت: – عوضش از انگشت هر پادشاهی مقتدرترم.
شهریار کوچولو لبخندی زد و گفت: – نه چندان.. پا هم که نداری. حتا راه هم نمیتونی بری..
– من میتونم تو را به چنان جای دوری ببرم که با هیچ کشتییی هم نتونی بری.
مار این را گفت و دور قوزک پای شهریار کوچولو پیچید. عین یک خلخال طلا. و باز درآمد که: – هر کسی را لمس کنم به خاکی که ازش درآمده بر میگردانم اما تو پاکی و از یک سیّارهی دیگر آمدهای..
شهریار کوچولو جوابی بش نداد.
– تو رو این زمین خارایی آنقدر ضعیفی که به حالت رحمم میآید. روزیروزگاری اگر دلت خیلی هوای اخترکت را کرد بیا من کمکت کنم.. من میتوانم..
شهریار کوچولو گفت: – آره تا تهش را خواندم. اما راستی تو چرا همهی حرفهایت را به صورت معما درمیآری؟
مار گفت: – حلّال همهی معماهام من.
و هر دوشان خاموش شدند.
✍ #آنتوان_دوسنت_اکولوژی
📚 #شازده_کوچولو
#بریده_ای_ازکتاب
@Roshanfkrane
تازه داشت از این فکر که شاید سیاره را عوضی گرفته ترسش بر میداشت که چنبرهی مهتابی رنگی رو ماسهها جابهجا شد.
شهریار کوچولو همینجوری سلام کرد.
مار گفت: – سلام.
شهریار کوچولو پرسید: – رو چه سیارهای پایین آمدهام؟
مار جواب داد: – رو زمین تو قارهی آفریقا.
– عجب! پس رو زمین انسان به هم نمیرسد؟
مار گفت: – اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.
شهریار کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: – به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!.. اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است.. اما چهقدر دور است!
مار گفت: – قشنگ است. اینجا آمدهای چه کار؟
شهریار کوچولو گفت: – با یک گل بگومگویم شده.
مار گفت: – عجب!
و هر دوشان خاموش ماندند.
دست آخر شهریار کوچولو درآمد که: – آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی میکند.
مار گفت: – پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.
شهریار کوچولو مدت درازی تو نخ او رفت و آخر سر بهاش گفت: – تو چه جانور بامزهای هستی! مثل یک انگشت، باریکی.
مار گفت: – عوضش از انگشت هر پادشاهی مقتدرترم.
شهریار کوچولو لبخندی زد و گفت: – نه چندان.. پا هم که نداری. حتا راه هم نمیتونی بری..
– من میتونم تو را به چنان جای دوری ببرم که با هیچ کشتییی هم نتونی بری.
مار این را گفت و دور قوزک پای شهریار کوچولو پیچید. عین یک خلخال طلا. و باز درآمد که: – هر کسی را لمس کنم به خاکی که ازش درآمده بر میگردانم اما تو پاکی و از یک سیّارهی دیگر آمدهای..
شهریار کوچولو جوابی بش نداد.
– تو رو این زمین خارایی آنقدر ضعیفی که به حالت رحمم میآید. روزیروزگاری اگر دلت خیلی هوای اخترکت را کرد بیا من کمکت کنم.. من میتوانم..
شهریار کوچولو گفت: – آره تا تهش را خواندم. اما راستی تو چرا همهی حرفهایت را به صورت معما درمیآری؟
مار گفت: – حلّال همهی معماهام من.
و هر دوشان خاموش شدند.
✍ #آنتوان_دوسنت_اکولوژی
📚 #شازده_کوچولو
#بریده_ای_ازکتاب
@Roshanfkrane
شازدهکوچولو از گل پرسید: آدمها کجان؟
گل گفت: باد به اینور و آنورشان میبرد، این بیریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده!
#شازده_کوچولو
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Roshanfkrane
گل گفت: باد به اینور و آنورشان میبرد، این بیریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده!
#شازده_کوچولو
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Roshanfkrane
به مناسبت زاد روز
#محمد_قاضی
مترجم
و در آن آب که هنوز میلرزید عکس لرزان خورشید را میدیدم.
شازده کوچولو گفت: من تشنۀ این آبم قدری بده بنوشم...
و فهمیدم که او در جستجوی چه بوده است!
و دلو را تا به لبان او بالا بردم. او با چشمان بسته آب نوشید. آبی بود به شیرینی عید. آبی بود که با هر غذایی فرق داشت. آبی بود که از شبگردی در پرتو ستارگان، از آواز چرخ چاه و از تقلای بازوان من تراویده بود. برای دل به لطف و خوبی هدیه بود...
شازده کوچولو گفت: آدمهای هموطن تو پنجهزار گل سرخ را در یک باغچه میکارند... و گلی را که میخواهند در آن میان پیدا نمیکنند...
من در جواب گفتم: بلی پیدا نمیکنند...
_ و با این وصف آنچه را که ایشان جستجو میکنند میتوان تنها در یک گل سرخ یا در اندکی آب پیدا کرد...
در جواب گفتم: مسلم است.
و شازده کوچولو باز گفت: ولی چشمها کورند. باید با دل جستجو کرد.
( #شازده_کوچولو، آنتوان دوسنتاگزوپری، ترجمۀ #محمد_قاضی، کتابهای طلایی (وابسته به امیرکبیر)، چاپ دوم ۱۳۴۷، ص ۸۲ و ۸۳).
#ترجمه
@Roshanfkrane
#محمد_قاضی
مترجم
و در آن آب که هنوز میلرزید عکس لرزان خورشید را میدیدم.
شازده کوچولو گفت: من تشنۀ این آبم قدری بده بنوشم...
و فهمیدم که او در جستجوی چه بوده است!
و دلو را تا به لبان او بالا بردم. او با چشمان بسته آب نوشید. آبی بود به شیرینی عید. آبی بود که با هر غذایی فرق داشت. آبی بود که از شبگردی در پرتو ستارگان، از آواز چرخ چاه و از تقلای بازوان من تراویده بود. برای دل به لطف و خوبی هدیه بود...
شازده کوچولو گفت: آدمهای هموطن تو پنجهزار گل سرخ را در یک باغچه میکارند... و گلی را که میخواهند در آن میان پیدا نمیکنند...
من در جواب گفتم: بلی پیدا نمیکنند...
_ و با این وصف آنچه را که ایشان جستجو میکنند میتوان تنها در یک گل سرخ یا در اندکی آب پیدا کرد...
در جواب گفتم: مسلم است.
و شازده کوچولو باز گفت: ولی چشمها کورند. باید با دل جستجو کرد.
( #شازده_کوچولو، آنتوان دوسنتاگزوپری، ترجمۀ #محمد_قاضی، کتابهای طلایی (وابسته به امیرکبیر)، چاپ دوم ۱۳۴۷، ص ۸۲ و ۸۳).
#ترجمه
@Roshanfkrane
شازده کوچولو به سیاره دوم رفت...
آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد؛
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند، اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت:
نرو، تورا وزیر دادگستری میکنیم!
شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم
فروانروا گفت:
خب، خودت را محاکمه کن!
این سخت ترین کار دنیاست!
اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و
عادلانه خودت رو محاکمه کنی
📕 #شازده_کوچولو
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Roshanfkrane
آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد؛
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند، اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت:
نرو، تورا وزیر دادگستری میکنیم!
شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم
فروانروا گفت:
خب، خودت را محاکمه کن!
این سخت ترین کار دنیاست!
اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و
عادلانه خودت رو محاکمه کنی
📕 #شازده_کوچولو
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Roshanfkrane
شازده کوچولو به سیاره دوم رفت؛
آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد؛
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند، اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت:
نرو، تورا وزیر دادگستری میکنیم!
شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم
فروانروا گفت:
خب، خودت را محاکمه کن!
این سختترین کار دنیاست!
اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی ...
📓 #شازده_کوچولو ✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Roshanfkrane
آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد؛
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند، اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت:
نرو، تورا وزیر دادگستری میکنیم!
شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم
فروانروا گفت:
خب، خودت را محاکمه کن!
این سختترین کار دنیاست!
اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی ...
📓 #شازده_کوچولو ✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Roshanfkrane
شازده کوچولو از گل پرسید:
آدما چرا تو رو نچیدن؟
من گلای زیادی دیدم
که زیر دستو پا بودن!
گل جواب داد:
من ارزش خاری که عاشقانه
احاطم کرده رو میدونم ...
📓 #شازده_کوچولو
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
#تیکه_کتاب
@Roshanfkrane
آدما چرا تو رو نچیدن؟
من گلای زیادی دیدم
که زیر دستو پا بودن!
گل جواب داد:
من ارزش خاری که عاشقانه
احاطم کرده رو میدونم ...
📓 #شازده_کوچولو
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
#تیکه_کتاب
@Roshanfkrane