نگاه ما
194 subscribers
2.61K photos
2.17K videos
17 files
5.14K links
🌻بیایید خودمان تغییری باشیم
که در دنیا جستجویش می‌کنیم


کپی مطالب نگاه ما بدون آدرس کانال مانعی ندارد
چون گسترش نگاه ما آرزوی ماست🌻

ارتباط با ادمین برای نظرات و پیشنهادات :

@Morteza84626
Download Telegram
نباید ایمان بشریت را از دست بدهید، بشریت هم‌چون اقیانوسی است اگر قطراتی از اقیانوس کثیف شد همه‌ی اقیانوس کثیف نشده است.

۱۰ مهر (۲ اکتبر) روز جهانی بدون‌خشونت


#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
@Negah_Ma_ir
📝‌ تجربه‌ی شخصی
ترس از قضاوت

چند روز پیش - عصری با‌نام پسرعمویم در تلگرام پیامی برایم آمد؛ سلام. آن‌لاینی - کارِت داشتم ؟ - سلام بله «ببخشید مزاحم شدم راستش میخوام یه پولی انتقال بدم کارتم محدودیت داره نمیتونم گفتم شاید بتونی کمک کنی بجام انتقال بدی من بعد از محدودیت شبانه واست واریز کنم؟» جا خوردم چون اصلاً ارتباط مالی باهاش ندارم - بعدشم مدل حرف زدنش باهام این‌جوری نیست:! "واست واریز می‌کنم!" - با این‌حال نوشتم چقدر می‌خوای ... چون منم سقف پرداختم به علت خرید محدوده - نوشت: ۳میلیون - و من نوشتم ۷۰۰ هزار می‌تونم - و بلافاصله یک شماره حساب خانمی به نام محبوبه را برام فرستاد که نمی‌شناختم - و یه فکرایی سبب شد بنویسم - ممکنه یک شماره حساب خودی بفرستی؟ چون این‌طور راحت‌ترم! و بدون این‌که منتظر پاسخش باشم ! بی‌درنگ! و با فکرایی: این‌که نکنه ناراحت شه! و کلاً ترسیدم از این‌که قضاوتم کنه که واسه‌ی چندرغاز چقدر اما اگر میاره! و از این‌که زیر سؤال نرم و ... و از طرفی خوشحال از این‌که به ۷۰۰ راضی شده و می‌تونم کمک حداقلی بکنم، سریع مبلغ ۷۰۰ هزار را واریز کردم و تصویرشم براش فرستادم ... و یکی دو دقیقه گذشت، و پیام و تصویر واریزی را ندیده بود و من منتظر بازخوردی - تشکری ... بازم نگران شدم ، نکنه ازش شماره کارت خودی خواستم ، بهش برخورده! تو این فاصله واتساپم صدا کرد و متعجبانه دیدم مهدی(پسرعموم) پیام داده! «دوستان و همکاران گرامی اکانت تلگرام بنده متاسفانه هک شده است در صورت دریافت پیام از اکانت من در تلگرام لطفاً پیام را باز نکنید تشکر» و بقیه‌ی داستان ... البته ضمن پذیرفتن مسئولیت عملکردم طفلک شرمنده‌ی من شد و ...
نکته‌ی قابل تأمل برای من؛ ترس و نگرانی از قضاوت و نیاز به پذیرفته‌شدن - مانع اهمیت دادن به تردیدم شد و از چک‌کنترل و تلفن زدن و وضوح به ایشان غافل شدم - که مبادا نه بگویم و از چشم وی بیفتم ...!

مرتضی عنایتی

📄تجربه هایی که در کانال «زبان‌زندگی» ارتباطی‌بدون‌خشونت - باشتراک گذاشته می‌شود؛
تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی .
#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥‌ سکانسی از فیلم "ذهن زیبا" با بازی راسل کرو و جنیفر کانولی؛

... چه تقاضایی از دیگران داریم تا زندگی‌مان غنی شود؟
وقتی نیازمان تحقق نیابد، آن‌چه را مشاهده می‌کنیم، احساس می‌کنیم، و نیاز داریم با تقاضایی مشخص بیان می‌کنیم: ما عملی را تقاضا می‌کنیم که احتمالاً نیاز مارا برآورده می‌کند .[ ] طرح تقاضا با زبانِ عملِ مثبت، واضح و ملموس؛ آشکار می‌کند که واقعاً ما چه می‌خواهیم .

مارشال روزنبرگ
از کتاب ارتباط بدون‌خشونت
ترجمه‌ی کامران رحیمیان
#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
📝 تجربه‌ی شخصی

در فرهنگ جامعه‌ی ما و گویا جوامع دیگر! هنگام برقراری ارتباط و احوال‌پرسی به طریقی سؤالِ ثابت و همیشگیِ : "چه خبر؟"، "چطوری؟" و یا "اوضاع چطوره؟" مطرح می‌شود. و این‌گونه پرسش‌ها کاملاً طبیعی و به ظاهر ملموس به‌نظر می‌آید، و اما شایدم بی روح!
حال اگر می‌خواهیم با یک‌دیگر همآهنگ زندگی کنیم و به نوعی سهمی در زندگی هم‌دیگر داشته باشیم و یک‌دیگر را حمایت کنیم؛ به قول #مارشال_روزنبرگ بسیار مهم است که بدانیم به انسان‌های اطراف‌مان واقعاً چه می‌گذرد؟
من سال‌هاست با آشنایی و تمرین زبان‌زندگی با سؤال عادت‌وار و به تعبیری پوچ و توخالی "چه خبر؟" و ... که معمولاً برای سرِحرف‌بازکردن و کلی‌گویی می‌شنوم - مرتبط نمی‌شوم و معمولاً از پرسش: "چه چیزی در تو زنده است؟" مارشال روزنبرگ که با آگاهی از احساسات و نیازهاست وام می‌گیرم، و در ارتباطات هنگام احوال‌پرسی در مقام پاسخ‌گو سعی می‌کنم از احوالم - احساسات و نیاز‌هایم را بگویم و در احوال‌جویی نیز از احوالاتِ طرف - لااقل احساس‌اش را بدانم!
این روش برایم تمرینی همدلانه است و معمولاً به روابطم عُمق بیش‌تری می‌بخشد و برایم قابلِ قبول‌تر و دوست‌داشتنی و غنی‌‌ساز است!

مرتضی
@Morteza84626

#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
✍🏻 شاید توجهی به #ارزش‌های_انسانی ، و دیدنِ #نیازهای_هم‌دیگر

🌻 #شجاعت_درنجنگیدن ، بزرگتر از
#شجاعت_درجنگیدن

⬜️ هر جنگی دو طرف دارد اما روایت‌ هر طرف تا مدتها از چشم و گوش ساکنان سوی دیگر مرز پنهان می‌ماند

⚪️ داستان «عمو صدام» نوشته‌ی زینب صلبی (Salbi) یک کنش‌گر عراقی (با یک رَگِ ایرانی) و فعال حقوق زنان است. زینب چند سالی از من بزرگتر است و وقتی روایتش از جنگ ایران و عراق را خواندم شوکه شدم!

زینب ۱۱ ساله است که جنگ شروع می‌شود؛ او می‌نویسد:

⚪️ «اوایل [جنگ] حمله‌های هوایی زیاد بود و با خیلی از دوستانم شب‌هایی را که آژیر به صدا در می‌آمد با پدر و مادرشان در راه‌پله‌ها می‌گذراندم»!

چقدر آن زینب عراقی شبیه من زیسته بود!

«بعد از شروع مدرسه‌ها یک بمب ایرانی در بغداد فرود آمد و زندگی بعد از آن ترسناک شد. یادم است بابا قبل از سفر رفتن، مامان را طوری می‌بوسید و بغل می‌کرد که انگار می‌ترسد دیگر او را نبیند»

این روایت همان کسی است که در همان روزها من از او متنفر بودم، چون فکر می‌کردم او راحت خوابیده است و آژیر و ترس فقط برای من است.

«شب‌ها در تخت با خودم فکر می‌کردم آیا خلبان‌های ایرانی که شهر را بمباران می‌کنند، می‌دانند که بچه‌ها هم کشته می‌شوند یا نه؟ اما هرگز از ذهنم نگذشت که ممکن است بچه‌های ایرانی هم همین فکر را درباره‌ی خلبان‌های عراقی بکنند. ایران دشمن ما بود»!

این جای متن که می‌رسم موهای بدنم راست می‌شود! آن بچه‌ی ایرانی من بودم!

⚪️ «یکی از روزهای اول جنگ اتفاقی افتاد که به یک اندازه وحشتناک و بامزه بود. داشتیم با مامان سوار ماشین از بازار برمی‌گشتیم که یک جت ایرانی ناگهان چنان پایین آمد و روی خیابان پرواز کرد که خلبانش را دیدم ... من شنیده بودم که مادرم با یکی از دوستانش درباره‌ی این که چقدر چهره‌های ایرانی زیباست پچ پچ می‌کنند. زمان ایستاد. من از پنجره‌ی ماشین به کابین خلبان نگاه کردم که ببینم راست می‌گویند یا نه»

«صورتش را دیدم و می‌دانم که او هم صورت ما را دید. سبیل داشت. یک مرد عادی بود. وقتی من و مامان را دید به چه فکر می‌کرد؟ آیا از ما متنفر بود؟ آیا عمداً به این بخش از بغداد آمده بود یا راهش را گم کرده بود؟ ... آیا می‌خواست روی خانه ما بمب بیاندازد یا فقط می‌خواست ما را بترساند؟ ... وقتی خلبان جوان از کنار ما می‌گذشت مامان کار غریبی کرد: گردن کشید و برایش دست تکان داد. بعد هواپیما اوج گرفت و به آسمان برگشت»

🔹شجاعت نجنگیدن
روایت زینب از جنگ برایم تکان‌دهنده بود. من سال‌ها در مدرسه یاد گرفته بودم تا عراقی‌ها را دشمن بدانم؛ حالا چطور می‌شد با روایت یک دشمن اینقدر همدل شوم؟

وقتی جنگ تمام شد من تازه سوم ابتدایی را تمام کرده بودم. پدرم وقتی به خانه آمد در چارچوب در بود که خبر را گفت. من از بچگی با جنگ بزرگ شده بودم، هیچ تصویری از دنیای بدون جنگ نداشتم. برای من شجاعت در جنگیدن بود. سرم گیج رفت و یک لحظه در شوک حیرت‌آوری فرورفتم.

دیروز سالروز همان سرگیجه بود ، که جنگ با قطعنامه ۵۹۸ تمام شد و پدر در چارچوب در خبر را گفت. حالا بعد از ۳۰ سال، شجاعت همه‌ی آن کسانی که در شکل‌گیری این توافق نقش داشتند، برایم ستودنی است. شجاعت همه‌ی آن‌هایی که در پایان دادن جنگ و در مذاکرات بعدش، ایفاگر نقش بودند.

🔹حالا دیگر ایمان دارم که «شجاعت پایان‌دادن به جنگ»، بیش از «شجاعت جنگیدن» است!

کسی که جنگ را پایان می‌دهد ؛
هم با دشمن می‌جنگد،
هم با غریزه خشونت‌آمیز بشر‌،
هم با شماتت آنانی که مایل به جنگ هستند!

🔹حالا خوب می‌دانم: «شجاعت نجنگیدن» بزرگ‌تر از «شجاعت جنگیدن» است.

و جامعه‌ای برنده است که زندگی را انتخاب می‌کند.
🌻
#امیر_ناظمی

#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
1
درد این ملت‌ها بارها و بارها به صورت‌های گوناگون ابراز شده و ما هیچ‌وقت پاسخی از سر همدلی و درک نداده‌ایم. وقتی درد مردم را نشنویم، بیان آن درد هم‌چنان ادامه پیدا می‌کند،‌ اما به صورت‌هایی که همدلی را باز هم دشوارتر می‌کند.

#مارشال_روزنبرگ
از کتاب قلب تغییر اجتماعی

ترجمه‌ی کامران و کیوان رحیمیان

#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
نام ترانه #مالی_خلق

ترانه‌‌‌ای محبوب و ضد جنگ در دنیا - بویژه ملت‌عرب شناخته‌ شده است:
آهنگساز، ترانه‌سرا، خواننده‌ی عراقی؛
#کاظم_ساهر

اجرا با همراهی کودکانی از ملیت‌های عرب

ترانه آهنگ:
‍ حالی برایم نمانده است
برای عاشق شدن و جدایی
آتش عشق تمام وجود انسان را می‌سوزاند
ما در سرزمینی زندگی می‌کنیم
سراسر سختی

سراسر درد
لبریز از آشوب و فتنه
حاکمان و زمامداران این زمانه توافق کردند که اتحادی بین ما صورت نگیرد
در جای‌جای این جهان آواره و پناهنده شدیم
در چپ و راست این وطن
اشکی عاشقانه در هر چشمی نشسته
پر از آتش و رعد
خدا یاری گر است
درود برشما
سلام و احترام برای شماست
اما آرامش برای وطنم حرام است
حیف است وطن ما ویرانه شود
یا به سرقت رود
به خدا قسم حیف است
یک قلب صاف و ساده
پاک و وفادار است
چنین قلبی نژادپرست نیست و دوستدار بشریت است
دوستدار تمام انسان‌ها


#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
www.zabanezendegi.com
📝 تجربه‌ی شخصی

تقریباً از شروع شیوع ویروس کرونا من بیش‌تر در شهرستانی با مختصات روستا بودم و هستم. مدتی هم به سفر گذشت و خلاصه کم‌تر تهران بودم و خشنود از دوری و شلوغی شهرهای‌ بزرگ! در این ایام، متأسفانه بیش‌تر ارتباطاتم با فضای مجازی بود و هست. معمولاً وقتی به هر علتی به تهران می‌آمدم از خودروی شخصی و یا تاکسی استفاده می‌کردم. امروز بعد دوسه روزی که تهران هستم، تصمیم گرفتم با مترو و با نیت بیش‌تر با مردم بودن، سفری شهری به محدوده‌ی بازار و مرکز شهر بکنم. معمولاً هرازگاهی دلتنگانه و با هوای بودن در جمع و جامعه و شلوغی‌ها و بین مردم‌بودن ازین سفرها می‌کنم و امروز از آن روزها شد!
اما این‌که تصمیم گرفتم مشاهداتم را با عنوان تجربه بنویسم، انبوه فشار اخبار ناخوشایند یکی‌ دوسال اخیر همراه با احساساتی چون غم و نومیدی‌ای بود که با حضور در فضای مجازی داشتم، اما آنچه دیدم:
مردمی را در بین ساعات ۱۰:۳۰ تا ۱۳:۳۰ دیدم که ظاهراً به دنبال زندگی و رتق‌وفتق امورشان بودند و در ایستگاه‌های مترو و داخل واگن‌ها بسیاری از بانوان را بدون روسری و عده‌ای با روسری و شال و چند تنی نیز با چادر بودند؛ در واگن‌هایی که پُر بودند مردان و زنانی باهم! اما من ندیدم حتی نگاهی آزارنده که نمایانگر ذره‌ای خشونت باشد!
همین‌که ایستاده بودم - صندلی‌ای خالی شد و فردی جوان‌تر از من خواست بنشینم، که ضمن قدردانی و دریافت محبت‌اش ننشستم! و در ایستگاهی دگر شاهد ورود مردی سالمند بودم که با فاصله‌ی چند صندلی، آقایی بلند شد و از دور ایشان را دعوت به نشستن کرد و او هم قدرشناسانه پذیرفت. ذوق کردم و فکر کردم هنوز بدون در نظر گرفتن مذهب و عقاید و جنسیت و ... عشق‌ورزی در میان‌مان جاری‌ست و الحق که دشواری‌ها نتوانسته همه‌ی سبک زندگی انسانی‌مان را از ما بگیرد.
وقتی به خانه رسیدم، حسب معمول سری به تلگرام زدم و انگار ۲۹مهر مصادف با روز کوه‌نوردی‌ست و در کانالی متنی درباره‌ی فرهنگ کوه‌نوردی خواندم که اصطلاحاً گروه کوه‌نوردان هم‌دیگر را همنورد می‌نامند! به‌نظرم واژه‌ی برازنده‌ و گویا و مناسب احوالم آمد!
همنورد را درنوردیدن پستی‌ها و بلندی‌ها در کنار هم و باهم و پشت‌ و پناه هم‌بودن را بدون تعصب و تبعیض در سخت‌ترین مسیرها توصیف کرده بود! و این اوصاف را با رویایی آرزووار پیوند زده بود که امروز من در سفر چند ساعته مشاهده‌اش کردم و برایم عینیت داشت و امیدوارانه - مباهات!
و نیازهایم به حفظ حریم افراد در جامعه با احترام، توجه به‌یکدیگر، همدلی با نگاه‌های محبت‌آمیز ... با چنان شوقی برآورده شد که ترغیب شدم به درمیان گذاشتن‌اش با شما.

🌻
مرتضی عنایتی

📄تجربه‌هایی که در کانال "زبان‌زندگی" ارتباطی‌ بدون‌خشونت - به‌اشتراک گذاشته می‌شود تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی.

#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
👍42
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یلدا واژه‌ای به معنی زایش و تولد است که می‌تواند بیان‌گر نیاز انسان به رشد و آگاهی معنوی باشد.
یلدا خبر از طولانی‌تر شدن روزها می‌دهد برای فرصت بیش‌تر گفتن و شنیدن و ایجاد ارتباطی محبت‌آمیز.

شاید شب یلدا فرصتی‌ست برای دور هم‌بودن به نشانه‌ی تحقق نیاز به حمایت، تعلق، صمیمیت ...

کاش در بلندترين شب سال تمرکزمان به شناخت نیازهایی چون همدلی، محبت و دوستی باشد و از این فرصت با کمک هم‌دیگر تقاضاهایی هر چند کوچک با هدف غنی‌سازی زندگی خود و دیگران بسازیم.






#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان_زرافه
#زبان_زندگی
#یلدا
#نیاز
#همدلی

www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
#nonviolentcommunication
#zabaneh_zarafeh
1👍1
به دنیا آمده‌ایم تا شکوه خدا را که در درون ما هست، ظاهر کنیم. این فقط مختص برخی از ما نیست، در وجود همه هست. همین‌که اجازه‌ی درخشش به نور وجودمان دهیم، ناخودآگاه به مردم دیگر هم اجازه‌ی این کار را می‌دهیم. هم‌چنان که از ترس‌های‌مان آزاد می‌شویم، حضورمان به صورت خودکار دیگران را آزاد می‌کند.

ماریان ویلیامسون
از کتاب ارتباط بدون‌خشونت
#مارشال‌_روزنبرگ
ترجمه‌ی کامران رحیمیان
#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
منتشر شد

حل اختلاف از طریق ارتباط بی‌خشونت
گفت‌وگوی
گابریله زایلس با مارشال روزنبرگ

ترجمه‌ی زهرا ف جلالی


- اگر می‌خواهیم با یک‌دیگر همآهنگ زندگی کنیم و اگر می‌خواهیم سهمی در زندگی دیگری داشته باشیم و یک‌دیگر را حمایت کنیم؛ بسیار مهم است که بدانیم در درون انسان‌های دوروبرمان واقعاً چه می‌گذرد.

از متن کتاب

عبارت "محبت به دیگران و پذیرفتن محبت‌ دیگران جزء سرشت ماست"[ برگرفته از کتاب ارتباط بدون‌خشونت؛ ترجمه‌ی کامران رحیمیان زبان‌زندگی]که مبنای نگرش مارشال روزنبرگ است؛ ذوق آموختن این نگرش و زبان را در من آفرید؛ کشف محبت درون‌ام و توجه‌ام به انرژی الهی و شوق یادگیری، پیگیری و دستیابی به چگونگی عملکردش حاصل این نگاه است. برای من آشنایی و تمرین و مشارکت در کارگاه‌ها همراه با ابراز احساسات و شناخت و آگاهی بر نیازها، راهی شد برای افزایش توجه به مبنای این نگرش.
در این میان با کتاب حل اختلاف از طریق ارتباط بی‌خشونت آشنا شدم که گفت‌وگوی گابریله زایلس با مارشال روزنبرگ با ترجمه‌ی خانم زهرا جلالی است. نویسنده در همان آغاز کتاب با نام‌گذاری فصل نخست: "می‌خواهی مُحق باشی یا شادمان؟ هر دو باهم ممکن نیست" به‌گونه‌ای با شیوایی و به‌بیانی دیگر، لُب کلام مارشال روزنبرگ را مطرح می‌کند که من شیفته‌ و مشتاق یادگیری هرچه بیش‌تر شدم و بیش‌ترین تأثیر را در یادگیری‌ام داشت و دارد.امیدوارم برای شما هم چنین باشد.

مرتضی عنایتی

📖 برای تهیه‌ی کتاب با شماره‌ی تلفن 09332378545 در واتس‌اپ همآهنگ کنید.

#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir
2👍1
✍🏻 شاید توجهی به دیدنِ نیازهای همدیگر باشد :

شجاعت درنجنگیدن ، بزرگتر از شجاعت درجنگیدن


🔹 هر جنگی دو طرف دارد اما روایت‌ هر طرف تا مدت‌ها از چشم و گوش ساکنان سوی دیگر مرز پنهان می‌ماند.

🔺‌داستان "عمو صدام" نوشته‌ی زینب صلبی (Salbi) یک کنش‌گر عراقی (با یک رَگِْ ایرانی) و فعال حقوق زنان است. زینب چند سالی از من بزرگتر است و وقتی روایتش از جنگ ایران و عراق را خواندم شوکه شدم!

زینب ۱۱ ساله است که جنگ شروع می‌شود؛ او می‌نویسد:

🔺«اوایل [جنگ] حمله‌های هوایی زیاد بود و با خیلی از دوستانم شب‌هایی را که آژیر به صدا در می‌آمد با پدر و مادرشان در راه‌پله‌ها می‌گذراندم»!

چقدر آن زینب عراقی شبیه من زیسته بود!

"بعد از شروع مدرسه‌ها یک بمب ایرانی در بغداد فرود آمد و زندگی بعد از آن ترسناک شد. یادم است بابا قبل از سفر رفتن، مامان را طوری می‌بوسید و بغل می‌کرد که انگار می‌ترسد دیگر او را نبیند".

این روایت همان کسی است که در همان روزها من از او متنفر بودم، چون فکر می‌کردم او راحت خوابیده است و آژیر و ترس فقط برای من است.

"شب‌ها در تخت با خودم فکر می‌کردم آیا خلبان‌های ایرانی که شهر را بمباران می‌کنند، می‌دانند که بچه‌ها هم کشته می‌شوند یا نه؟ اما هرگز از ذهنم نگذشت که ممکن است بچه‌های ایرانی هم همین فکر را درباره‌ی خلبان‌های عراقی بکنند. ایران دشمن ما بود"!

این جای متن که می‌رسم موهای بدنم راست می‌شود! آن بچه‌ی ایرانی من بودم!

🔺یکی از روزهای اول جنگ اتفاقی افتاد که به یک اندازه وحشتناک و بامزه بود. داشتیم با مامان سوار ماشین از بازار برمی‌گشتیم که یک جت ایرانی ناگهان چنان پایین آمد و روی خیابان پرواز کرد که خلبانش را دیدم ... من شنیده بودم که مادرم با یکی از دوستانش درباره‌ی این که چقدر چهره‌های ایرانی زیباست پچ‌پچ می‌کنند. زمان ایستاد. من از پنجره‌ی ماشین به کابین خلبان نگاه کردم که ببینم راست می‌گویند یا نه"

"صورتش را دیدم و می‌دانم که او هم صورت ما را دید. سبیل داشت. یک مرد عادی بود. وقتی من و مامان را دید به چه فکر می‌کرد؟ آیا از ما متنفر بود؟ آیا عمداً به این بخش از بغداد آمده بود یا راهش را گم کرده بود؟ ... آیا می‌خواست روی خانه ما بمب بیاندازد یا فقط می‌خواست ما را بترساند؟ ... وقتی خلبان جوان از کنار ما می‌گذشت مامان کار غریبی کرد: گردن کشید و برایش دست تکان داد. بعد هواپیما اوج گرفت و به آسمان برگشت"

🔹شجاعت نجنگیدن
روایت زینب از جنگ برایم تکان‌دهنده بود. من سال‌ها در مدرسه یاد گرفته بودم تا عراقی‌ها را دشمن بدانم؛ حالا چطور می‌شد با روایت یک دشمن اینقدر همدل شوم؟

وقتی جنگ تمام شد من تازه سوم ابتدایی را تمام کرده بودم. پدرم وقتی به خانه آمد در چارچوب در بود که خبر را گفت. من از بچگی با جنگ بزرگ شده بودم، هیچ تصویری از دنیای بدون جنگ نداشتم. برای من شجاعت در جنگیدن بود. سرم گیج رفت و یک لحظه در شوک حیرت‌آوری فرورفتم.

دیروز سالروز همان سرگیجه بود ، که جنگ با قطعنامه ۵۹۸ تمام شد و پدر در چارچوب در خبر را گفت. حالا بعد از ۳۰ سال، شجاعت همه‌ی آن کسانی که در شکل‌گیری این توافق نقش داشتند، برایم ستودنی است. شجاعت همه‌ی آن‌هایی که در پایان دادن جنگ و در مذاکرات بعدش، ایفاگر نقش بودند.

🔹حالا دیگر ایمان دارم که "شجاعت پایان‌دادن به جنگ"، بیش از "شجاعت جنگیدن" است!

کسی‌که جنگ را پایان می‌دهد ؛

هم با دشمن می‌جنگد،
هم با غریزه خشونت‌آمیز بشر‌،
هم با شماتت آنانی که مایل به جنگ هستند!

🔹حالا خوب می‌دانم: "شجاعت نجنگیدن" بزرگ‌تر از "شجاعت جنگیدن" است.

جامعه‌ای برنده است که زندگی را انتخاب می‌کند.


امیر ناظمی


باز نشر


#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir

کتاب حل اختلاف از طریق ارتباط بی‌خشونت
گفت‌وگوی
گابریله زایلس با مارشال روزنبرگ

اگه دنبال یه کتاب خشک و پر از واژه‌های پیچیده هستی، این کتاب اصلاً اون نیست!
اینجا با یه گفت‌وگوی ساده و صمیمی بین مارشال روزنبرگ و گابریله زایلس روبه‌رو هستیم. اما همین گفت‌وگوی به‌ظاهر ساده، پر از نکته‌های عمیقیه که آدمو تکون می‌ده.
مارشال توی همین گپ‌وگفت‌ها، جوری از تجربه‌هاش حرف می‌زنه که حس می‌کنی نشسته روبه‌روت و داره از دل خودش برات می‌گه. نه درس می‌ده، نه موعظه می‌کنه … فقط با دل حرف می‌زنه — و دقیقاً همین‌جاست که اثرش چند برابر می‌شه.
برای من که این کتاب مثل یه مکالمه‌ی دوستانه بود، اما از اون مکالمه‌هایی که یه چیزی تو دلت روشن می‌کنن و بعدش دیگه همون آدم قبلی نیستی.
شاید برای شما هم همین‌طور باشه…


مرتضی عنایتی

برای تهیه‌ی کتاب با شماره‌ی
+989355174142
#کتاب‌یار
ترجیحاً پیام در واتس‌اپ (اگر تلگرام ندارید) هم‌آهنگ کنید.

#ارتباط_بدون_خشونت
#زبان‌زندگی
#زبان‌زرافه
#همدلی
www.zabanezendegi.com
#ZabaneZendegi
#NVC
@nvcir


- اگر می‌خواهیم با یک‌دیگر همآهنگ زندگی کنیم و اگر می‌خواهیم سهمی در زندگی دیگری داشته باشیم و یک‌دیگر را حمایت کنیم؛ بسیار مهم است که بدانیم در درون انسان‌های دوروبرمان واقعاً چه می‌گذرد
.
از متن کتاب
1