میناوش
466 subscribers
5 photos
1 video
4 files
801 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

ماهوند [پیامبر] در غاری با جبرئیل دست‌وپنجه نرم می‌کند و او را به این طرف و آن طرف پرتاب می‌کند، و بگذارید بگویم، دیگر جایی نمانده که دست نبرده باشد. زبانش در گوشم [جبرئیل] رفته و مشتش در تخم‌هایم خورده... جبرئیل خسته که می‌شد می‌گفت همۀ مشکلات نوع بشر مربوط به اینهاست. این رؤیاهای مادرجنده. اگر من خدا بودم قدرت خیالبافی را از مردم می‌گرفتم و آن‌وقت شاید حرامزادۀ مفلوکی که من باشم می‌توانستم یک شب راحت سرم را زمین بگذارم و بخوابم (همان: ۱۳۷).
سلمان رشدی در فصل عایشه از تبعید روح‌الله خمینی به پاریس سخن می‌گوید و او را فردی پارانوئیدی، حیله‌گر، آدم‌کش، خونخوار و در آرزوی پادشاهی همیشگی معرفی می‌کند (همان: ۲۸۲ الی۲۸۹). فصلی که اگر نوشته نمی‌شد ظاهراً این‌همه جنجال برنمی‌انگیخت و حکم ارتداد نویسندۀ آن هیچ‌گاه صادر نمی‌گشت.
مرگ بر استبداد امپراطوریس عایشه، مرگ بر تقویم‌ها، مرگ بر آمریکا، مرگ بر زمان! ما در جستجوی ابدیتیم. بی‌زمان خداوند را می‌طلبیم. کتاب‌ها را بسوزانید و تنها به یک کتاب اعتماد کنید. کاغذها را پاره کنید و کلام را بشنوید، کلامی که از طریق جبرئیل ملائکه به ماهوند پیامبر الهام شده و امام ما آن را تفسیر کرده است (همان: ۲۸۹-۲۹۰).
سلمان رشدی در فصلی با عنوان بازگشت به جاهلیه نیز به ترسیم صحنه‌هایی از یک روسپی‌خانه می‌پردازد که فاحشۀ سوگولی آن به‌مانند همسر نوجوان پیامبر اسلام، عایشه، نام دارد. روسپی‌خانه‌ای با نام حجاب که به‌خاطر رونق گرفتن و جذب مشتری نام دوازده همسر محمد بن عبدالله را بر خود نهاده است (همان: ذیل «قسمت دوم»، ۱۸۱-۱۸۶-۱۸۷).
منابع:

_ رشدی، سلمان، ۲۰۰۳، آیه‌های شیطانی، ترجمه روشنک ایرانی، اِسِنِ آلمان، نیما.
_ طبری، محمد بن جریر، ۱۳۶۳، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر.

https://t.iss.one/Minavash
با آن‌که بسیار شنیده‌ایم که پیامبر اسلام انسان‌ها را به خندیدن و مزاح کردن سفارش نموده است، اما روایات متعدّدی هم نقل شده است که در آن پیامبر اسلام و امامان شیعه مردم را از مزاح کردن و خنده‌ی بسیار نهی می‌کنند. چنان‌که محمدباقر مجلسی در کتاب «حلیة المتقین» با ذکر احادیث مختلفی متذکّر می‌شود که قهقهه زدن از شیطان است، خنده‌ی مؤمن باید بی‌صدا و به صورت تبسّم باشد، بسیار خندیدن دل را می‌میراند و سبب ترک دین می‌شود و خندیدن بدون دلیل از روی نادانی است. (مجلسی، 1377: 378-379)

اما شاد زیستن و خندیدن از چنان اهمیّتی برخوردار است که نویسنده و فیلسوف مشهوری چون هانری لویی برگسون به مانند بسیاری از فیلسوفان تفاوت انسان از دیگر موجودات را نَه قوه‌ی ناطقیت او که خنده‌ی آدمی می‌داند. (برگسون، 1379: 22)

برگسونِ فرانسوی با نگاشتن کتاب «خنده» که شامل سه مقاله در این باره است، خنده را عاملی در جهت به کمال رسیدن جامعه‌ی بشری، وسیله‌ای برای تصحیح و راهی به سوی آرامش می‌شمارد؛ چرا که انسان‌ها معمولاً به چیزی می‌خندند که عیبی در آن نهفته است. (همان: 68)
برگسون، هانری لویی (1379). خنده، ترجمه عباس باقری، تهران: شباویز.

مجلسی، محمدباقر (1377). حلیة المتقین، به تصحیح مهدی معینیان، تهران: باقرالعلوم.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘حلیة‌المتقین

📝محمدباقر مجلسی

در حدیث صحیح از حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام منقول است که زنی آمد به خدمت حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلم و گفت یا رسول‌الله چیست حق شوهر به زن؟ فرمود لازم است که اطاعت شوهر بکند و نافرمانی او نکند... و هر وقت ارادۀ نزدیکی او کند مضایقه نکند اگرچه بر پشت پالان شتر باشد... پرسید که من بر شوهر آن‌قدر حق ندارم که او بر من دارد؟ فرمود که از صدتا یکی نه. آن زن گفت که قسم می‌خورم به آن خدایی که ترا به حق فرستاده است که هرگز شوهر نکنم (مجلسی، ۱۳۷۷: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۱۸-۱۱۹). 
    
یکی از عالمان مشهور شیعه که از جانب بسیاری از هم‌صنفان خود مورد ستایش قرار گرفته و همواره به تمجید از آثار او پرداخته‌اند، محمدباقر مجلسی، معروف به علامه مجلسی است. فردی که علی دشتی معتقد است تنها کتاب «حِلیَةُ‌المُتّقین» او برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است.
    
در حدیث منقول است که هر که در خانۀ او طنبور یا عود یا چیز دیگر از آلت‌های ساز یا نرد یا شطرنج چهل روز بماند مستوجب غضب الهی گردد و اگر در این چهل روز بمیرد فاجر و فاسق مرده باشد و جای او در جهنم باشد (همان: ذیل «خاتمه»، ۴۹۷).
    
از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام منقول است که کبوتر در خوانندگی که می‌کند نفرین می‌کند بر آن‌ها که سازها می‌زنند و عود و نی می‌نوازند... و حضرت صادق علیه‌السلام فرمود بت‌ها شطرنج است و گفتارِ باطل غنا و خوانندگی‌ست و نرد بدتر از شطرنج است و اما شطرنج پس نگاه داشتن آن کفر است و بازی کردن با آن شرک و یاد دادنش به کسی گناه کبیرۀ هلاک‌کننده است و سلام کردن بر کسی که بازی کند گناه است... و کسی که نظر به سوی آن کند چنان است که به فرج مادر خود نظر کند (همان: ذیل «خاتمه»، ۴۹۷).
    
محمدباقر مجلسی در آغاز «حلیة‌المتقین»، که در قالب چهارده باب و یک خاتمه نگاشته شده است، این کتاب را اثری فارسی و مختصر از محاسنِ آداب و مکارمِ اخلاق اسلامی معرّفی می‌کند که با سندهای معتبر از پیامبر و اهل‌بیت رسالت تحریر کرده است (همان: ۱).
    
حضرت امیرالمؤمنین وصیت فرمود به حضرت امام حسن علیه‌السلام که زینهار مشورت با زنان مکن، رأی ایشان ضعیف و عزم ایشان سست است و ایشان را پیوسته در پرده بدار و بیرون مفرست و تا توانی چنان کن که به غیر از تو مردی را نشناسند... و مردی که کارهای او را زنی تدبیر کند ملعونست. حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلم چون ارادۀ جنگ داشتند با زنان خود مشورت می‌کردند و آنچه ایشان می‌گفتند خلاف آن را می‌کردند (همان: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۲۰-۱۲۱).
    
از حضرت رسول منقول است که هر زنی که بوی خوش کند و از خانه بیرون آید پیوسته لعنت الهی بر او باشد تا به‌خانه برگردد (همان: ذیل «باب ششم، فصل دوم»، ۱۷۱). و به سند معتبر از او منقول است که بهترین زنان شما زنی‌ست که فرزند بسیار آورد و نزد شوهرش ذلیل باشد (همان: ذیل «باب چهارم، فصل دوم»، ۱۰۶). 
    
و در حدیث دیگر فرمود که دختران باکره بخواهید که دهن‌های ایشان خوشبوتر و زخم‌های ایشان خشک‌تر و پستان‌های ایشان شیرین‌تر است و فرزندآورنده‌ترند (همان: ذیل«باب چهارم، فصل دوم»، ۱۰۵). و امام محمدباقر فرمود که زن آزاد را در برابر زن آزاد دیگر جماع مکن اما کنیز را در برابر کنیز دیگر جماع کردن باکی نیست (همان: ذیل «باب چهارم، فصل چهارم»، ۱۱۶). 
    
از حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام و امام جعفرصادق علیه‌السلام منقول است که حق تعالی برای زنان غیرت جایز نداشته است و از برای مردان غیرت قرار داده است زیراکه از برای مردان چهار زن و از متعه و کنیز آنچه خواهد حلال گردانیده است و از برای زن به غیر از یک شوهر حلال نکرده است (همان: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۱۸).     
    
از دیگر لاطائلات، خزعبلات و مزخرفات فروانی که مجلسی در کتاب «حلیة‌المتقین: زیور پرهیزگاران» نوشته است، می‌توان به مطالب زیر اشاره کرد:
    
در حدیث صحیح از حضرت صادق منقول است که کبوتر از مرغان پیغمبران است... که هر خانه‌ای که در آن خانه کبوتر باشد آفتی از جن به اهل آن خانه نمی‌رسد زیرا که بی‌خردانِ جن بازی می‌کنند در خانه‌ای که کبوتر در آن خانه هست [و] مشغول آن می‌شوند و متوجه آدمی نمی‌شوند... و در روایت دیگر فرمود کبوتر نفرین می‌کند بر قاتلان جناب امام حسین علیه‌السلام پس ایشان را در خانه خود نگه دارید... که مستحب است نگاه داشتن این‌ها در خانه (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل ششم»، ۴۰۰-۴۰۱).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

در چند حدیث از حضرت صادق علیه السلام منقول است که تا جناب امام حسین علیه‌السلام را شهید کردند جغد در روزها پیدا نمی‌شود و همین در شب ظاهر می‌شود و از آن روز قسم خورد که در آبادانی جا نگیرد و پیوسته روزها روزه می‌باشد و اندوهناک و چون شب می‌شود افطار می‌کند، پیوسته ناله و گریه می‌کند بر جناب امام حسین علیه‌السلام تا صبح (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل هشتم»، ۴۰۸).
    
از حضرت امام موسی علیه‌السلام منقول است که در خروس پنج خصلت از خصلت‌های پیغمبران هست: سخاوت و شجاعت و شناختن وقت نمازها و بسیار جماع کردن و غیرت (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل ششم»، ۴۰۲).
    
حضرت امام رضا علیه‌السلام فرمود طاوس به سبب گناهی که کرده است مسخ شده است (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل هشتم»، ۴۰۷). از حضرت صادق علیه‌السلام منقول است که سگی که سیاه‌رنگ یا سفیدرنگ یا سرخ یکرنگ باشد، این‌ها از جن‌اند و سگ‌های ابلق مسخ شده‌اند از جن و انس (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل نهم»، ۴۰۹). 
    
و از حضرت امام موسی علیه‌السلام منقول است که حیواناتی که مسخ شده‌اند دوازده صنف‌اند، اما فیل پادشاهی بود که زنا و لواط می‌کرد و خرس اعرابی بادیه‌نشینی بود که دویتی می‌کرد و خرگوش زنی بود که با شوهر خود خیانت می‌کرد و غسل حیض و جنابت نمی‌کرد... و میمون و خوک جماعتی بودند از بنی‌اسرائیل که در روز شنبه شکار کردند... و اما زنبور قصابی بود که از ترازو دزدی می‌کرد (همان: ذیل «باب سیزدهم، فصل هشتم»، ۴۳۷-۴۳۸).
    
مشهور میان علما آن‌ست که [نقاشی کردن و ساختن صورت صاحب روح] حرام است... و در احادیث معتبره وارد شده است که هرکه صورتی بسازد در قیامت او را عذاب کنند (همان: ذیل «باب دوادهم، فصل سوم»، ۳۹۶). چنان‌که در احادیث معتبره وارد شده است که مسابقه و گروبندی جایز نیست مگر در اسب و استر و الاغ و شتر و فیل و در تیراندازی. و در احادیث معتبره وارد شده است که حضرت رسول اسب به گرو تاختند و گرو را بر چند اوقیه نقره بستند که هر اوقیه تخمیناً بیست و یک مثقال نقره باشد (همان: ذیل «باب چهاردهم، فصل دوازدهم»، ۴۸۱). 

منبع:

_ مجلسی، محمدباقر، ۱۳۷۷، حلیة‌المتقین، به تصحیح مهدی معینیان، تهران، باقرالعلوم.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است،
زمان محمدعلی شاه می‌کشتند که مشروطه است،
زمان رضاخان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کره‌اش می‌کشتند که خرابکار است،
امروز تو دهنش می‌زنند که منافق است
و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند
و شمع آجینش می‌کنند که لامذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزیش عوض نمی‌شود:
تو آلمان هیتلری می‌کشتند که طرفدار یهودی‌هاست،
حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرفدار فلسطینی‌هاست،
عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌هاست،
صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است،
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است،
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است،
روس‌ها می‌کشند که پدر سوخته از چین طرفداری می‌کند،
چینی‌ها می‌کشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند،
و می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند...
چه قصاب‌خانه‌ئی است این دنیای بشریت! (شاملو، 1358: 30-31)
شاملو، احمد (1358). گفت و شنودی با احمد شاملو، تهران مصور، چهارم خرداد، شماره 18.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از احکام واجب در اسلام، روزه گرفتن در ماه رمضان است. فتوای فقهای اسلامی چنان‌که در کتاب «عروة الوثقی» آمده است، مبنی بر آن می‌باشد که: اگر کسی در ماه رمضان عمداً روزه خواری کند و چنین عملی را حرام نشمرَد، مرتد گشته و باید کشته شود. اما اگر روزه‌ی خود را بخورَد و آن را حلال نداند، در مرتبه‌ی اول و دوم باید با بیست و پنج ضربه شلاق تنبیه گردد و در صورت تکرارِ سه باره اعدام شود؛ هرچند احتیاط واجب این است که در مرتبه‌ی چهارم به قتل برسد. (یزدی و خمینی، 1392: ج 2، 5)

از طرفی دیگر در بخش «وَندیداد» از کتاب اوستا، قطعه‌ی پنجاهم از فرگردِ (فصل) چهارم آمده است: کسی که روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفر را که در این دنیا مقرّر است خواهد دید. مانند این که اعضای بدنِ وی با یک کاردِ فولادین بریده شود. (مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا، 1384: 111؛ وندیداد، 1376: ج 1، 464-529)

یزدی، محمدکاظم و خمینی، سید روح الله (1392). العروة الوثقی مع تعالیق الامام الخمینی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا (1384). به اهتمام جیمز دار مستتر، ترجمه موسی جوان، تهران: دنیای کتاب.

وندیداد (1376). ترجمه هاشم رضی، تهران: فکر روز.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بایزید طَیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی (234-161) در بسطام در خانواده ای زردشتی که تازه به اسلام گرویده بودند متولّد شد. (سهلگی، 1384: ذیل «مقدمه» 33) دکتر شفیعی کدکنی بر آن اعتقاد است که از اجماع نقل ها تقریباً می توان گفت که بایزید ازدواج نکرده است. بنابراین آنچه در بندهای آخر این کتاب از ابونُعَیم اصفهانی (بند 541 و 542) نقل کرده اند که سخنی از همسرِ بایزید نقل کرده است باید با شکّ و تردید تلقّی شود. (همان: 33-34)

و در این که گفته اند او مدتی شاگرد امام جعفر صادق بوده است تردید وجود دارد. چرا که اگر سال وفات بایزید دویست و سی و چهار باشد با در نظر گرفتن سال وفات حضرت صادق که سال 148 هجری است، حدود هشتاد و شش سال در این میان فاصله است. اگر آخرین سالهای حیات حضرت صادق را در سنین نوجوانی درک کرده باشد، باید عمری در حدود صد سال برای او فرض شود و این با اسناد موجودِ حیات بایزید که عمر او را هفتاد و سه سال نوشته اند تطبیق نمی کند، اما خلاف عقل و منطق هم نیست؛ عمرهایی ازین دست در اقران بایزید کم نیست. (همان: 38-39)

بایزید بسطامی برخلاف حلاج هرگز به عرصه ی سیاست پا نگذاشت و به همین دلیل در اکثر اوقات در کمال احترام زیست (همان: 27) و سرانجام در بسطام درگذشت. (همان: 33) ظاهراً بایزید کتابی ننوشته است و یا حداقل اثری از وی به دست ما نرسیده است. هرچند از قدیمی ترین کتب نوشته شده درباره ی او می توان به «کتاب النّور» که مجموعه ای از حقایق و افسانه های زندگی اوست، اشاره کرد. (همان: 26-34)
کتابی که سراسر آن گزاره هایی است در حوزه ی الاهیّات که از ذهن و زندگی مردی به نام بایزید بسطامی جوشیده و دهان به دهان آن را سال ها نـقل کرده اند تا آنگاه پس از دو قرن از وفات بایزید، فردی به نام ابوالفضل محمد بن علی سَهلگی (477-379) در قرن پنجم هجری آن را تدوین و کتابت کرده است. (همان: 26-27-39)
محمدرضا شفیعی کدکنی با تصحیح این کتاب از روی قدیمی ترین نسخه‌ی شناخته شده‌ی آن که متعلق به کتابخانه ی ظاهریه‌ی دمشق است، (همان: 50) به ترجمه‌ی این اثر با عنوان «دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی» پرداخت و اذعان داشت: در سراسر تاریخ عرفان ایرانی اگر دو سه چهره‌ی نادر و استثنایی ظهور کرده باشند، یکی از آن ها بایزید بسطامی است... (همان: 33) از هم اکنون می توانم درباره‌ی خوانندگان این کتاب چنین پیش بینی کنم که خود به خود به دو گروه تقسیم خواهند شد: گروهی که مجموعه‌ی این گزاره ها را بی معنی خواهند دانست و حق با آن هاست و گروهی که ژرف ترین اندیشه های الاهیّاتی جهان را در آن خواهند یافت و حق با آن ها نیز هست. (همان: 27)

و اما در پاره ای از متن اصلی این کتاب می خوانیم: و از شیخ او، عبدالله شنیدم که می گفت مشایخ ما می گفتند ابویزید اکبر نیز امّی بوده است و اگر در علم ظاهر او شک روا باشد، در کمال علم باطن او تردیدی نیست. (همان: 121)

از پیشینگان شنیدم که می گفتند: مادر بایزید شبی او را گفت آب بیاور. بایزید به طلب آب از خانه بیرون رفت. چون باز آمد مادر را خفته دید. کوزه در دست همچنان ایستاد تا او بیدار شد. مادر کوزه‌ی آب را از دست بایزید گرفت در حالی که از سردی بر انگشت بایزید یخ زده بود و پاره ای از پوستِ انگشت او بر دسته‌ی کوزه باقی بود. مادرش چون چنین دید، پرسید. بایزید او را آگاه کرد و گفت: در دل گفتم اگر کوزه را بر زمین نهم به خواب روم شاید تو آب بخواهی و آن را نبینی. مادرش گفت خدای از تو خشنود باد! (همان: 156-157)
و هم ازو شنیدم که می گفت: مردِ مردستان آن است که نشسته است و اشیاء به دیدار او می آیند و هم نشسته است و اشیاء در هر کجا که هستند با او سخن می گویند. گفت و شنیدم که می گفت: مرا با خویش به جایگاهی بُرد که همه خلق را از میانِ دو انگشتِ من به من نشان داد. (همان: 171)

بایزید را گفتند خلق، همه، در زیر لوای محمداند. بایزید گفت: سوگند به خدای که لوای من بزرگتر از لوای محمد است. لوای من از نوری است که آدمیان و پریان، همه، در زیر آن لوایند با پیامبران. (همان: 24-241)
از بایزید شنیدم که می گفت: سبحانی! سبحانی! ما اعظم شأنی. سپس می گفت: حَسبی مِن نفسی حَسبی... (همان: 170) و از محمد داعی شنیدم که به یاد می آورد که بایزید گفته است: «أنا ربی الأعلی» من پروردگارِ برترم. (همان: 223-224)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

هم شنیدم ابوموسی دَبیلی را که می گفت از بایزید شنیدم که می گفت: سی سال خدای را جُستم. پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را می جویم و او بود که مرا می جست. (همان: 152-153)
سهلگی، محمد بن علی (1384). دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی، ترجمه و تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📝اندوه من

روزگاری‌ست تـنـم بـاورِ انـدوهِ مـن اسـت
که تـنـم نی که غمم خاورِ انـدوهِ مـن است

از غـــمـم مـی‌گــذرم راه بـه‌جایی نــبـرم
که تـمـام سخـنـم گوهـرِ انـدوهِ مـن اسـت

چـون شِکَر می‌زنمش باز نخواهم خورمش
که نـمک شهد نـگردد شِکَر اندوهِ من است

ای بسا هرچه که گـفـتـیم سرشـتیم ز خود
مـرحـبـا صـادقِ مـا داورِ انـدوهِ مـن اسـت

سخنم یا که غمم یا که تنم حرف تو چیست
رازِ سَربسته‌ای و ایـن دگر انـدوهِ مـن اسـت
https://t.iss.one/Minavash
دکتر عبدالحسین زرین کوب در آخرین مقاله از کتاب «حکایت همچنان باقی» می نویسد: یک کشمکش مرموز دیگر هم در عرصه ی خاطرم جریان دارد. پروردگار، کشمکشِ بین یک قدیس و یک ملحد. با چه لحن اخطارآمیز اما پرشفقت صدای قدیس در ذهن آشفته ام طنین می اندازد. می گوید و تکرار می کند که مرد، دنیا را تحقیر نما، جسم را رها ساز و به ماورای خود سفر کن. اما بلافاصله ملحد خنده ی استهزا سَر می دهد که چیزی در ماوراء نیست اگر هست وهم تُست.
هان تا سر رشته ی خرد گم نکنی!

و من در کشمکش این دو تقاضاگر چنان گیج و سرگشته ام که در بسیاری موارد به هیچ یک از آنها نمی توانم جوابی قاطع و مصمم عرضه کنم. بارها قدیس عرصه ی خاطرم را تسخیر کرده است و بارها ملحد آن را زیر حکم خویش درآورده است... من که در این کشمکش حیرانم چون دوست دارم امید خود را به بقا، به کمال و به وجود از دست ندهم گوش دل را به صدای قدیس می سپارم و به دعوت او تسلیم می شوم. خدایا، بدون این تسلیم و قبول، هر گونه آرامش درونـی برایم غـیرممکن است. به سوی تو باز می گردم و صدای مـلحد را ناشنیده می گیرم.
(زرین کوب، 1376: 504-505)
زرین کوب، عبدالحسین (1376). حکایت همچنان باقی، تهران: سخن.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
هنگامی که از پیشگویی می شنویم، نام افرادی چون «شاه نعمت الله ولی» و «نوسترا داموس» در ذهن بسیاری از ما ایرانیان تداعی می گردد. افرادی که نسخه های متعدّدی از کتاب ها به آنان نسبت داده شده است و حال آن که در وجود چنین نسخه هایی کاملاً تردید وجود دارد. ضمن این که برخی از نسخ تأیید شده هم به هیچ عنوان دربر دارنده‌ی پیشگویی های خاصّی نیست و صرفاً مجموعه ای از غیبگویی هاست که چنان ماهرانه در لفافه گفته شده که هر بیت یا سطر آن می تواند بر واقعه ای در آینده دلالت کند.

شاه نعمت الله ولی، شاعر هم عصر حافظ قصیده ای دارد با مصرع «قدرت کردگار می بینم» که به عنوان مثال نسخه‌ی تصحیح شده‌ی آن توسّط جواد نوربخش با دیگر نسخ موجودِ ادّعایی تفاوت بسیاری دارد؛ چرا که قصیده‌ی مذکور در نسخه‌ی جناب نوربخش همراه با داده هایی کاملاً معمولی است و حال آن‌که این قصیده در نسخه های دیگر، شعری بسیار متفاوت با جزئیات متعدّدی از پیشگویی هاست. به شکلی که مدّعی شده اند چنین ضبطی را از روی نسخه ای مربوط به دوره‌ی صفویه از کتابخانه‌ی ماهان کرمان و یا نسخه ای با قدمت صد و اندی ساله از کتابخانه‌ی ملّی تهران تهیه کرده اند. هرچند گویی تا کنون تصویری از آن نسخه های ادّعایی دیده نشده است! (شاه نعمت الله ولی، 1369: 657 الی660)
شاه نعمت الله ولی (1369). کلیات اشعار شاه نعمت الله ولی، به تصحیح جواد نوربخش، تهران: خانقاه نعمت اللهی.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1
در ایران پیش از اسلام ازدواج موقّت و ازدواج چند زنی رایج بود، بدین معنی که هر مردی می¬توانست با هر تعداد زن که می خواست ازدواج کند. این امر آشکارا در شاهنامه و نوشته¬های مؤلفان یونانی و رومی دیده می¬شود... و بیشتر پژوهندگان اروپایی این گونه می¬اندیشند که ازدواج با محارم در ایران باستان به طور گسترده بوده و عملی پارساگونه و در خور ستایش به شمار می¬رفته است. چنان که نمی توان انکار کرد که پاره ای از نوشته های مذهبی (اردایی ویراز نامک: ارادیی ویراز هفت خواهر داشت که همسران او بودند) و همچنین شاهنامه (ازدواج بهرام چوبین با خواهرش گُردیه و ازدواج بهمن با دخترش همای) به این گونه ازدواج در ایران باستان گواهی می دهند. (خالقی مطلق، 1395: 77-144-151-153-155)

کتاب «زنان در شاهنامه» نخستین بار به عنوان رساله¬ی دکترای جلال خالقی مطلق در دانشگاه کلن در سال 1971 به زبان آلمانی انتشار یافت و سپس در سال 2012 برگردان انگلیسی آن در آمریکا به چاپ رسید. تا آن که دکتر احمد بی¬نظیر این کتاب را از روی نسخه¬ی انگلیسی به فارسی ترجمه نمود و در سال 1395 در کتابفروشی های ایران عرضه شد. هرچند برخی از جمله دکتر سجاد آیدنلو، ترجمهی این کتاب ارزشمند و عالمانه را ترجمهای سست، آشفته و ناتندرست شمردهاند. (آیدنلو، 1396: 98-100)

دکتر خالقی مطلق در این کتاب مهم¬ترین زنان شاهنامه را می شمرَد و خوانندگان خود را با جایگاه آنان در ایران باستان آشنا می کند. چنان که در فصل¬های دیگر به شرایط و ویژگی¬های عامه¬ی زنانِ آن عصر پرداخته و اطلاعات ارزشمندی را ارائه می نماید.

زنان در شاهنامه ما را با همسر فردوسی که زنی تحصیل کرده و قادر به نواختن ساز چنگ بوده است (همان: 60-61-98-117) و همچنین ارنواز و شهرناز، دختران [یا خواهران و یا خانواده] جمشید که توسط مردان ضحاک ربوده شده و به حرمسرای او آورده شده ¬اند، آشنا می¬کند. دو زنی که به روایت فردوسی سیمایی همچون خورشید، چهره ای همانند ماه، لبانی مانند عقیق، چشمانی چون نرگس سیاه و قامتی بلند و باریک چون سرو داشته و فریدون پس از نجات¬شان از چنگال ضحاک، با آن ها ازدواج می کند. (همان: 27 الی29)

یکی دیگر از زنانی که فردوسی او را با واژه¬هایی مانند پُر¬هنر، خردمند و فرخنده ستوده است، فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون است. (همان: 29 الی31) چنان که رودابه، همسر زال و مادر رستم زنی با اراده¬، محترم و گویی زیباترین زن شاهنامه معرّفی شده است. (همان: 39 الی41) یا منیژه، دختر افراسیاب که در نقش دلداده و عاشق بیژن ظاهر می شود. (همان: 62) و کتایون [که هم بر اسم زن و هم بر اسم مرد مانند برادر فریدون در شاهنامه دلالت دارد. (همان: 31)] دختر امپراتور روم شرقی و همسر گشتاسب و مادر اسفندیار که چندان به قدرت پایبند نیست. (همان: 65 الی67)

و اما در طرف مقابل، گُردآفرید، شیر¬زنِ جسور و حیله گری است که در جنگ با سهراب او را فریب داده و به باد سخره می گیرد. (همان: 52 الی54) گُردیه، خواهر و همسر بهرام چوبین نیز یکی دیگر از شیر¬زنان شاهنامه به شمار می رود که پس از کشته شدن بهرام و کشتن شوهر دوم خود، بِستام که عموی خسرو پرویز است، با خسرو که بیش از 12000 زن را به او نسبت داده ¬اند، ازدواج می کند. (همان: 76 الی79)

چهره¬ی تهمینه، مادر سهراب هم که در شاهنامه به رستم ابراز عشق می کند و از او فرزندی نیرومند و با شهامت مثل رستم طلب می کند، کمی مشکوک و تیره است. چرا که به زعم جناب خالقی مطلق داستان گم شدن اسب رستم و خواستگاری او از تهمینه آن هم در نیمه¬ی شب، کمی نا¬به¬جا، آزاردهنده و عاری از اصالت است که از سوی فردوسی که می کوشد پیوسته رستم را مردی پرهیزگار قلمداد کند به آن افزوده شده است. و حال آن که هسته¬ی اصلی افسانه¬ این بود که اسب رستم به وسیله¬ی یک زن تورانی که به فرقه¬ی اهریمن تعلّق دارد، دزدیده شد و پس از همبستر شدن و به انحراف کشانده شدن رستم به او بازگردانده شد. (همان: 48-49-51)

شیرین نیز شاهزاده ای جوان بود که عشق خسرو پرویز را در دل داشت و برای نفوذ بر خسرو و رسیدن به مقام بانوی اول، مریم دختر امپراتور روم را مسموم کرد. (همان: 81-82) و سودابه همسر کیکاووس دو شخصیّت مختلف داشته است: در نخستین نقش او را همسری کاملاً با شهامت و فداکار می بینیم، اما در نقش دیگر او همسری خائن و مرموز است؛ چرا که به سیاوُش - که مادر¬خوانده اش است - دل می بندد و عشقی شهوت آلود به او دارد. (همان: 44-45-47) لذا رستم پس از کشته شدن شاگردش، سیاوش، چنان خشمگین است که بی درنگ دستور به قتل سودابه می دهد و به کیکاووس می گوید: (همان: 107)

سیاوش به گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍2
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

دکتر جلال خالقی مطلق با آن که زن ستیزی در شاهنامه را نادرست پنداشته و بر آن باور است که در هیچ یک از آثار ادبی ایران به اندازه¬ی شاهنامه با زنان به احترام رفتار نشده است، اما در ادامه متذکّر می شود که شاهنامه همانند بسیاری از آثار ادبی باستانی، بری از اندیشه های زن ستیزانه نیست. چنان که نولدِکه معتقد است که زنان چندان نقش فعّالی در شاهنامه ندارند و تقریباً فقط وسیله¬ی ارضای هوس و عشق ورزی¬اند.
این نظر با آن که بازگو کننده¬ی تمامی واقعیّت نیست، اما از دیدگاه کلّی چیزی بیش از این نمی توان گفت که این زنان فاقد آگاهی، بی حقوق و فقط پرستار و خدمتکار مردان¬اند. و این که زنان در شاهنامه به مانند آثار دیگر ادب فارسی، تحقیر شده اند. (همان: 25)

پس با توجه به آنچه گذشت، می توان این گونه پنداشت که مقام اجتماعی زن در شاهنامه برابر با مقام مرد نیست. (همان: 93) هرچند مردان چون زنان با جواهر تزیین می شدند که در میان آن ها¬ النگوی طلا (یاره) ، گوشواره (گوشوار) ، گردن¬بند (طوق) و انگشتر (انگشتری) معمول بود. (همان: 201)

خالقی مطلق، جلال (1395). زنان در شاهنامه، ترجمه احمد بی¬نظیر، تهران: مروارید.

آیدنلو، سجاد (1396). زنان در شاهنامه تحقیقی ارزشمند و ترجمهای نادرخور، سال بیست و هشتم، شمارهی اول، فروردین و اردیبهشت.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
سال‌هاست که جامعه‌ی ادبی جهان با پرسش به ظاهر ساده‌ای اما جنجال برانگیز مواجه است و آن این‌که آیا واقعاً شکسپیر نویسنده‌ی آثاری است که ما با نام آثار ویلیام شکسپیر می‌شناسیم؟

یکی از مطالب بسیار مختصری که در این رابطه نوشته شده است، مقاله‌ای خواندنی با عنوان «چه کسی شکسپیر را نوشت؟» به قلم احسان رضایی است. نوشته‌ای که در آن ضمن آشنایی با اشکالات عمده‌ی کسانی که در نویسندگی شکسپیر شک کرده‌اند، با پاسخ حامیان او نسبت به این ابهامات نیز آشنا می‌شویم.

نخستین ایرادی که به اختصاص داشتن این آثار به شکسپیر گرفته‌اند این است که اطلاعات بسیار اندکی از زندگی این نویسنده‌ی مشهور انگلیسی در دست است. و حال آن‌که مدافعان شکسپیر معتقدند چون در دوره‌ی شکسپیر شعر حماسی ادبیاتِ برتر شناخته می‌شده است، لذا طبیعی است که به یک درام‌نویس چندان اهمیتی داده نشود.

ایراد دومی که منتقدان می‌گیرند این است که شکسپیر در وصیتنامه‌اش فهرست دقیقی از اموالش را ارائه کرده تا جایی که تکلیف کاسه‌های آشپزخانه هم مشخص شده است، اما در این سند دقیق، خبری از هیچ یک از نمایشنامه‌های او نیست و اشاره‌ای هم به آن نشده است! حامیان شکسپیر نیز در پاسخ به این اشکال، دلیل عدم اهمیت شکسپیر به آثارش را چنین توجیه می‌کنند که برای مردی به خلاقیت او طبیعی است که حساسیتی نسبت به چنین آثاری که برای او از ساده‌ترین کارهاست نداشته باشد. چنان‌که در تاریخ ادبیات خودمان هم مورد خیام همین طور است و جناب خیام در رساله‌هایی که از او به‌جا مانده است، هیچ اشاره‌ای به رباعیات خود نکرده است.

ایراد دیگر به میزان سواد شکسپیر بر می‌گردد. چرا که طبق اطلاعات موجود، ویلیام شکسپیر تحصیلات رسمی نداشت و حال آن‌که بزرگ‌ترین دایره‌ی واژگانی را در بین تمام نویسندگان انگلیسی زبان دارد. و حتی اگر توانایی او را در به کارگیری زبان باور کنیم، با این مسئله چگونه برخورد کنیم که در آثار شکسپیر علوم مختلفی به کار رفته است که برخی از آن علوم را در حدّ فوق تخصص توصیف کرده‌اند. هرچند دوستداران شکسپیر این بار هم در جواب گفته‌اند که استفاده از واژگان تخصصی علوم، با خبره بودن در تمامی آن علوم تفاوت دارد.

در نهایت می‌توان گفت که درباره‌ی شکسپیر و آثار او چهار عـقیده‌ی رایج‌تر وجود دارد:

1-افراد متعددی از جمله برنارد شاو، ویل دورانت و خورخه لوئیس بورخس معتقدند که آثار شکسپیر از شخص اوست. چنان‌که بورخس در کتاب کوچک «معمای شکسپیر» که با ترجمه‌ی امید روشن‌ضمیر در انتشارات نیلا به چاپ رسیده است، به این موضوع می‌پردازد.

2-برخی مانند مارک تواین بر آن عقیده‌اند که شکسپیر تنها بازیگر تئاتر بوده و آثار منتسب به او از فرانسیس بیکن است. و بیکن که دانشمند و فیلسوف بزرگی بود از اینکه درام‌های نوشته شده‌اش را به اسم خود منتشر کند، احساس شرمساری می‌کرد. لذا طبق قراردادی این آثار ادبی خود را به اسم شکسپیر نوشت و منتشر نمود.

3-برخی مانند چارلز دیکنز بر آن باورند که شکسپیر دوست کریستوفر مارلو بوده و آثار نسبت داده شده به او در اصل برای مارلو است که بنابر دلایلی مجبور به زندگیِ مخفی شد.

4-برخی نیز مانند والت ویتمن، زیگموند فروید و چارلی چاپلین بر آن تصورند که شکسپیر اصلاً وجود خارجی نداشته و آثار نسبت داده شده به او از اِرل هفدهم آکسفورد، ادوارد دِوِر است که با نام مستعار شکسپیر انتشار یافته است. چرا که دِوِر اشراف‌زاده‌ای انگلیسی بود که پرداختن به امور پستی مانند ادبیات برای او چندان اعتباری به دنبال نداشته است. (رضایی، 1389: 48)

رضایی، احسان (1389). چه کسی شکسپیر را نوشت؟، همشهری جوان، دوم مرداد، شماره 270.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘ایران بین دو انقلاب

📝یرواند آبراهامیان

دکتر یرواند آبراهامیان، یکی از اساتید دانشگاه باروکِ نیویورک و تاریخ‌نگار سرشناس ایرانِ معاصر است که به سال ۱۳۲۰ در تهران دیده به جهان گشود. آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، که یکی از معروف‌ترین کتاب‌های اوست، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران، از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب جمهوری اسلامی را بررسی می‌کند.

یرواند آبراهامیان، برخلاف آنچه برخی شایع کرده‌اند، اجداد سید روح‌الله خمینی را ایرانی دانسته و اذعان می‌کند که جدّ پدری سید روح‌الله یک بازرگان جزء بود که از خراسان به کشمیر مهاجرت کرده بود. پدربزرگ او که متولّد هند بود، به ایران بازگشت و در یکی از روستاهای خمین، در نزدیکی اراک، مزرعه‌ای خرید (آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۵۲۲).

آیت‌الله خمینی، که شایع بود شعر هم می‌سروده است، در نخستین کتاب خود با عنوان «کشف‌الاسرار»، که در سال ۱۳۲۴ منتشر شد، از ایجاد نظام حکومت اسلامی بحث کرده است و بدون ردّ کلّی اصل سلطنت، به سه دلیل از مبارزه‌های سیاسی دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ برکنار ماند: ترس از کمونیسم، رفتار تحقیرآمیز ملّی‌گرایان به‌ویژه محمد مصدّق نسبت به روحانیون و آیت‌الله بروجردی که تا دهۀ ۱۳۳۰ شمسی پشتیبان مهم شاه بود.

خمینی پس از درگذشت بروجردی از این محدودیّت رهایی یافت و ضمن درک استادانۀ مسائل سیاسی با دقّت و احتیاط فراوان از طرح موضوعات پیشین (مانند مخالفت با حق رأی زنان) دوری جست و به مسائل دیگری که تودۀ مردم را بیشتر خشمگین می‌ساخت پرداخت (همان: ۵۲۲-۵۲۳). چنان‌که پس از اعتراض آیت‌الله مطهری به سخنرانی‌های ضدّ روحانیت علی شریعتی، باتوجه به محبوبیّت او، موضع‌گیری نکرد و در این دعوا سکوت اختیار کرد. خمینی بدون نام بردن از علی شریعتی و دادن کدهایی از سخنرانی‌های او روشنفکران را مجاب کرد که با تفسیر اسلام انقلابی شریعتی موافق است.

بدین ترتیب آیت‌الله خمینی با ندادن پیشنهادهای معیّن و تبلیغ آگاهانۀ یک پیام مبهم، که دلخواه توده‌ها بود، طیف گسترده‌ای از نیروهای اجتماعی مانند بازریان، روحانیان، فقرا، روشنفکران و سازمان‌های سیاسی نیمه‌مذهبی و غیرمذهبی را با خود همراه کرد. خمینی را اغلب یک روحانی سنّتی می‌دانند، ولی در واقع او از لحاظ نظریۀ سیاسی، پوپولیست و نوآور مهمّی در ایران بود (همان: ۵۹۱).
آبراهامیان در قسمتی دیگر از این کتاب متذکّر شده است که قبل از پادشاهی رضاخان، مجلس طرحی را برای الغای سلطنت دوهزار ساله پیشنهاد داد که هدف آن تشکیل جمهوری و نابودی سلطنت و استبداد روحانیان بود. در این هنگام آیت‌الله مدرس اعلام کرد که حمله به پادشاهی، حمله به شریعت مقدّس است. رضاخان با توجه به دستۀ تظاهرکننده و خطر آشوب عمومی تسلیم شد و در ادامه به تخت سلطنت نشست (همان: ۱۶۶-۱۶۷).

منبع:

_ آبراهامیان، یرواند، ۱۳۸۴، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
📘ملیت سازی جعلی مورخ سخیف

📝جواد طباطبایی

دکتر جواد طباطبایی، فارغ التحصیل رشتۀ فلسفۀ سیاست، که از او به‌عنوان یکی از مدرّسان آثار هگل و مدافع نظریۀ ایرانشهری – منظور او از ایرانشهری انتقال اندیشه و فرهنگ ایران باستان به ایران بعد از اسلام است - یاد می‌شود، در سرمقاله‌ای این‌گونه به نقد و هجو یرواند آبراهامیان پرداخته است:
کتاب «ایران بین دو انقلابِ» یرواند آبراهامیان، که کتاب دانشگاهی مهمّی بوده و از زمان انتشار ترجمۀ نخستین آن در سال ۱۳۷۸ تا کنون نزدیک به سی‌بار به چاپ رسیده است، اثری بی‌اهمیّت، بسیارسطحی و سخیف است که نویسندۀ ایرانی و توده‌ایِ ارمنی‌تبار آن، که بیش از شصت سال را در انگلستان و آمریکا گذرانده و آیتی در سفاهت است، روایت سیاسی چپی از تاریخ معاصر ایران را عرضه می‌کند. یکی از جنبه‌های مضرّ این کتابِ غیرعلمی، که تبلیغات حزب کمونیست شوروی را به هم بافته است، آبی است که به آسیاب تجزیه‌طلبان می‌ریزد (طباطبایی، ۱۴۰۰: ۴ الی ۸).

منبع:

_ طباطبایی، جواد، ۱۴۰۰، «ملیّت سازی جعلی مورّخ سخیف»، سیاست‌نامه، شماره ۱۶.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
آندره ژید (1951-1869) در کتابِ «مائده های زمینی و مائده های تازه» از خیام و حافظ سخن می گوید و از شهرهای نیشابور و شیراز به نیکی یاد می کند. (ژید، 1334: 93-166) چنان که دکتر حسن هنرمندی نیز در مقدمه ی خواندنی و نسبتاً مفصّلِ خود بر این کتاب و همچنین کتابِ «آندره ژید و ادبیات فارسی» از اُنسِ ژید با شاعران بزرگ ایران و بهره مند شدنِ بسیارِ او از آنان خصوصاً خیام و حافظ صحبت کرده است.

آندره ژید کتابِ مائده های زمینی را سی و هشت سال قبل از مائده های تازه و با عصیان بر ضدّ هر گونه قید و بندِ فکری و طغیان در برابر اصولِ اخلاقیِ مرسوم نگاشت. کتاب هایی که به صورتِ اندرزهایی به یک دوستِ ظاهراً خیالی به نامِ ناتانائل و در ستایش از شادی، کامجویی، عشق و شوق به زندگی نوشته شد.

مائده های زمینی را که برخی کتابی مسموم و غیراخلاقی خوانده اند، می توان شاهکاری ادبی و به اعتباری دیگر اثری عرفانی (و نه زهد و درویش مسلکی) به شمار آورد. چرا که نویسنده در کتابِ دیگرِ خود «سکّه سازان» ضمن نفیِ صوفی بودن اش، از زبان یکی از شخصیت های داستان یعنی سوفرونیسکا می نویسد: من با تمام دل و روحم ایمان دارم که بی عرفان و تصوّف هیچ کار مهم و زیبا در روی زمین صورت نمی گیرد. (ژید، 1349: 292)
آندره ژید ضمن تأکید بر عشق و یکی ندانستن آن با علاقه، خدا را در همه ی موجودات هستی مشاهده کرده و طبیعت را به سبب سهولت در کار و خشمگین ساختن عالمانِ دین، خدا می نامد. (ژید، 1334: 58-59-279) او با برحذر داشتن انسان ها از ایمان و بی دلیل پذیرفتن امور، از خوانندگان کتابِ خود هم می خواهد که کتاب او را نیز به دور بیندازند و آنچنان نشود که این کتاب سـبب متقاعـد شدن شان بشود؛ چرا که هر کسی باید خود راه زنـدگی خویش را بجوید. (همان: 53-54)

رفیق، به هیچ چیز ایمان میاور. هیچ چیز را بی دلیل مپذیر. خون شهیدان هیچ چیز را اثبات نکرده است. جنون آمیزترینِ آیین ها [آن] نیست که پیروانی نداشته باشد و ایمان های پّرشوری را برنینگیخته باشد. به نامِ ایمان ست که مردم می میرند و به نامِ ایمان ست که آدم می کشند. شوق دانستن از تردید زاده می شود. از ایمان داشتن خودداری کن و چیز بیاموز. (همان: 276)

این نویسده ی نامدارِ فرانسوی در پاره ای دیگر از مائده های زمینی با عنوانِ در ستایشِ آنچه سوزانده ام، از بخشِ سوّمِ کتابِ نخست می آورد: کتابهایی است برای اینکه بباوراند که آدمی روح دارد، وکتابهای دیگر برای نومید ساختن روح است. کتاب هایی است که در آن وجودِ خدا را اثبات می کنند، و برخی دیگر که در آن به خدا نمی توان رسید... کتابهایی که مردان فرزانه را خوار می شمارد، اما کودکان خردسال را بر می انگیزد... کتابهایی است که می خواهد شما را وادارد که زندگی را دوست بدارید، و کتابهای دیگری که پس از آن نویسنده اش خودکشی کرده... کتابهایی است که چهار شاهی نمی ارزد، و کتابهای دیگری که بهای گزاف دارد... اما من تمشک را بیشتر دوست می دارم... برای من بس نیست که بخوانم شنهای ساحل نرم است، من می خواهم که پاهای برهنه ام این نرمی را حس کند... معلوماتی که احساس بر آن پیشی نجوید برای من بیهوده است. (همان: 69 الی71)

البته ناگفته نماند که آندره ژید سال ها بعد در کتابِ «سکّه سازان» در کنار این وحدتِ عرفانیِ مثبت اندیشانه با نگاهی جبری از زبان استاد موسیقی، لاپروزِ پیر انسان را بسان آدمکِ خیمه شب بازی معرفی کرده و می نویسد: خدا و شیطان یکی است؛ هر دو با هم ساخته اند. ما سعی می کنیم باور کنیم که هر شرّی در روی زمین از شیطان است برای آن که طور دیگر نمی توانیم خدا را ببخشائیم. خدا با ما تفریح می کند، مانند گربه ای که موشی را شکنجه می دهد. (ژید، 1349: 189-369-567)
با آن که تمِ اصلی داستانِ سکه سازان ریاکاری است، اما در این رمانِ انتقادی از مسائل گوناگونی صحبت می شود. آندره ژید در این کتاب که شاید بتوان آن را مهم ترین اثر او شمرد، از حل مسائل سخن نمی گوید بلکه به دنبال طرح مطالب است. داستان با آگاهی از حرامزاده بودنِ برنار، جوانی تقریباً هجده ساله آغاز می شود. او با نوشتن نامه ای تند به ناپدری خود از خانه خارج می شود. شب اول به نزد دوستش اولیویه می رود و با خانواده ی او بیشتر آشنا می گردد. فردای آن روز داییِ ناتنیِ اولیویه به نامِ ادوار وارد پاریس می شود و طی آن روند داستان ادامه پیدا می کند. ادوار شخصیت محوری و یکی از قهرمانان داستان است که در حال نوشتن رمانی با عنوانِ سکّه سازان است.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

یکی از موضوعات اصلی این داستان، عشق و اختصاصاً تمایلات همجنس گرایانه است. تمایلاتی که آندره ژید در کتابِ «کریدون» که گویی هیچ گاه اجازه ی ترجمه در ایران را نیافت، به دفاع از آن پرداخت. و از این رو برخی این گرایشات همجنس خواهانه را در مائده های زمینی نیز محسوس می پندارند.

در پاره ای از رمانِ سکه سازان درباره ی این میل که در دو یا سه تن از شخصیت های مهمّ داستان جلوه گر است می خوانیم: برنار احساس کرد بدن اولیویه روی بدنش سنگینی می کند... در این لحظه اولیویه برگشته بود و دمرو خوابیده بود و برنار نفس گرم او را که به گردنش می خورد حس می کرد. برنار تنها پیراهن کوتاهی به تن داشت و یک دست اولیویه در عرض بدن او به طرز محسوسی گوشت تن اش را می فشرد. یک لحظه مشکوک شد که دوستش واقعاً خوابیده باشد. (همان: 99)
ادوار می ترسید که مبادا اولیویه او را زیاد پیر حساب کند. (همان: 128) او بیش از آن اولیویه را دوست داشت که آرامش خود را از دست ندهد. گرچه همین که جرأت می کرد به اولیویه نگاه کند دلش می خواست او را در آغوش بفشارد. (همان: 131-132) یک جمله از نامه ی برنار عذابش می داد و اگر برنار قبلاً حس می کرد اولیویه از آن چه می فهمد شاید هرگز نمی نوشت: در یک اتاق، اولیویه آن را تکرار می کرد و مارِ پلیدِ حسد در دلش تاب می خورد و به خود می پیچید. در یک اتاق می خوابند! (همان: 261-262)

ژید، آندره (1334). مائده های زمینی و مائده های تازه، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.

ژید، آندره (1349). سکّه سازان، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
📘فتوحات مکیه

📝ابن‌عربی

ابوعبدالله محیی‌الدین محمد بن علی حاتمی طائی (۵۶۰-۶۳۸)، معروف به ابن‌عربی، در شهر مُرسِیَه، در اندلسِ پیشین و اسپانیای امروز، دیده به جهان گشود و پس از مسافرت‌های متعدّد به کشورهای مختلفی مانند تونس، مراکش، مصر، روم، عربستان، عراق و سوریه، در سال ۶۲۹ هجری به شهر دمشق بازگشت و تا زمان وفات خود در آنجا سکونت داشت (ابن‌عربی، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۴-۱۳۵) و سرانجام در سنّ هفتادوهشت سالگی در ظاهرِ دمشق، که مـعروف به صالحیّه است، به خاک سپرده شد (همان: ۱/ ۴۹).                                                                              
ابن‌عربی اندلسی علم را کشف و شهود می‌داند و بر آن تصوّر است که خداوند بدون واسطه از او خواسته است که بندگانش را نصیحت و اندرز دهد (همان: ۱/ ۱۳۵). چنان‌که در ستایش و تمجید از خود می‌نویسد:
    
من به علمی از جانب خداوند رحمان اختصاص پیدا کردم که هیچ‌کس جز من به چنان علمی اختصاص نیافت... شگفتا! من صبح می‌کنم و شب می‌کنم، درحالی‌که در عالم، تنها و غریب و ناشناخته‌ام و هم‌جنسی ندارم... من در پهنۀ گیتی پیشوایی برگزیده گشتم، درحالی‌که مردمان از این امر محجوب و در پرده‌اند  (همان: ۱/ ۱۴۰).                                                                    
ابن‌عربی، که تصوّر می‌کند کتاب «فتوحات مکیه» تنها از راه الهام و القا به قلبش تعلیم شده و او هیچ‌گونه دخالتی در آن نداشته است (همان: ۱/ ۵۸)، در پاره‌ای از فتوحات مکیه می‌نویسد:
    
این رسالۀ یگانه و بی‌مانند را به کمند نگارش کشیدم و آن را فتوحات مکیه در معرفت اسرار مالکی و مُلکی نام نهادم، زیرا بیشتر آنچه را که در این رساله آورده‌ام چیزهایی است که آن‌ها را خداوند هنگام طوافم بر خانۀ مکرّم و ارجمندش و یا هنگام مراقبۀ نشستنم در حریم شریف بزرگوارش بر من کشف و فتح نموده است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۲۸).                                                                                                        
در مذهب ابن‌عربی اختلاف است. برخی او را اهل‌تسنّن و حنبلی (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۷)، عدّه‌ای وی را شیعۀ اثنی‌عشری و بعضی زندیقش می‌شمرند (همان: ۱/ ۵۹). هرچند او نه شیعه به‌معنای متداول است و نه سنّی به‌معنای متعارف، بلکه یک صوفی و عارفِ وحدتِ وجودیِ قائل به وحدت ادیان است. لذا بسیاری از عارفان و فیلسوفان سنّی و شیعه به تمجید از او پرداخته و خود را شاگرد مکتب وی می‌خوانند.                          

چون این حقیقت که جز خداوند موجودی نیست حیرت‌زده و مبهوتم ساخت، سرودم: «الربُ حقٌ و العبدُ حق» خدا خداست و بنده هم خدا (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۵-۶).                     
  
ابن‌عربی در فتوحات مکیه به تمجید از ابوبکر، عمر، عثمان و علی می‌پردازد (همان: ۱/ ۷) و شأن پیامبر و ابوبکر را مساوی می‌شمرَد:
    
رسول خدا در شب معراجش درحالی‌که خوف و وحشت داشت با لُغت ابوبکر ندا داده شد، لذا به صدای او انس گرفت. رسول خدا و ابوبکر از یک طینت آفریده شده‌اند... بنابراین سخنان آن دو، سخن خداوند سبحان است (همان: ۱/ ۲۴۹-۲۵۰).                                                                                                                   
محیی‌الدین از ایمان آوردن فرعون (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۰۵-۱۰۷) و موحّد بودن ابلیس سخن می‌گوید (همان: ۱/ ۹۴-۹۶). شیعیان را افرادی گمراه، بدعت‌گزار و فریفتۀ شیطان معرّفی می‌کند که به سبب دوستی اهل‌بیت به غلوّ و افراط کشیده شده‌اند و با صحابه، که اهل‌بیت را پیشوای امّت نساختند، به دشمنی برخاسته‌اند (همان، ۱۳۹۸: ذیل «متن کتاب»، ۳/ ۲۶۴-۲۶۵). چنان‌که از یکی از افرادِ رجبیون - که آنان را اولیاء خدا می‌خوانَد - نقل می‌کند که در مکاشفه‌های خود، رافضیان - از شیعه - را به صورت خوک دیده است (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۰؛ همان، ۱۳۹۷: ذیل «متن کتاب»، ۶/ ۲۵).
    
ابن‌عربی خود را از امام زمان بی‌نیاز معرفی می‌کند که بنابر نظر شعرانی یا در نوشته‌های او دست برده‌اند، یا پیش از مستبصر شـدن اوست و یا سخنان او از جنس شطحیاتی است که فهم آن بر هر کسی آسان نیست (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۰).
https://t.iss.one/Minavash
👏2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

عجیب نیست که بسیاری از فقیهان متعرّض این پدرِ عرفان نظری شده و ضمن ممنوع شمردن آثار او به تکفیر وی پرداخته‌اند. هرچند ابن‌عربی در پاسخ به ایـن اعتراضات در قسمتی از زندگینامۀ خود می‌نویسد:

بدان که خداوند خلقی دشمن‌تر از عالمانِ رسمی بر اهل‌الله - آنان که از راه علم لدنّی عارف بدویند - نیافریده است. اینان نسبت به این طایفه، همانند فرعونیان‌اند در برابر رسولان الهی، و این علمای رسمیِ ظاهری که در زمان ما هستند نزد هر عاقلِ خردمندی بی‌ارزش می‌باشند، زیرا دین را به مسخره می‌گیرند و بندگان خدای را پست می‌شمارند... دوستی دنیا و جاه و مقام و ریاست بر دل‌هاشان مستولی می‌باشد، خداوند خوارشان ساخته – چنان‌که آنان علم را خوار ساختند - و بنابراین سخن امثال اینان اعتباری ندارد (همان: ۱/ ۱۳۸-۱۳۹).                                                         
محیی‌الدین بن عربی کتاب فتوحات مکیه، بزرگ‌ترین اثر خود و بزرگ‌ترین کتاب در عرصۀ تصوّف و عرفانِ نظری، را در سی‌وچهار سال و از  سال ۵۹۹ هجری تا ۶۳۳ به نگارش درآورد (همان: ۱/ ۵۶-۵۷). این کتاب را محمد خواجوی با توجه به تصحیح عثمان یحیی و البته با تطبیق دو تصحیح دیگر به فارسی ترجمه کرد و با مقدمه‌ای مفصّل و ارزشمند، در هفده جلد، به چاپ رساند (همان: ۱/ ۱۸).                                                                                                                                                                
منبع:

_ ابن‌عربی، محیی‌الدین، ۱۳۹۳و۱۳۹۷و۱۳۹۸، فتوحات مکیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.        
https://t.iss.one/Minavash
🙏1