این نکته روشن است که راه های متعددی برای سوزانیدن کتاب وجود دارد. [مانند آتش زدن، سانسور کردن و تشویق به کتاب نخواندن] دنیا پر از سبک مغزهایی است که کبریت روشن کرده دنبال سوزانیدن چیزی می گردند. (بردبری، 1362: 196-197)
کتاب علمی تخیّلی «451 فارنهایت» مشهورترین اثر رِی داگلاس بِرَدبِری (2012-1920) داستان آتش نشان های کشوری توتالیتر است که در آن به سوزاندن کتاب ها مشغول هستند. این رمان پیش بینی می کند که در آینده ای نزدیک یعنی قرن بیست و یکم، آتش نشان ها به جای خاموش کردن آتش، به افروختن آتش خواهند پرداخت. (همان: 11) چنان که تفکّر و خواندن کتاب را ممنوع کرده و افراد جامعه در جهل مرکّب خواهند زیست!
بردبری در داستان 451 فارنهایت که دمایی در حدود 232 درجه ی سانتیگراد بوده و دمایی است که کاغذ در آن می سوزد، آتش نشان جوانی به نام مونتاگ را به تصویر می کشد که پس از یک دهه سوزاندن کتاب های مختلف، از شغل خود نادم و شرمنده می گردد و در تقابل با حکومت متوجه می شود که چرا حاکمان و مسئولین کشور از کتاب ها می ترسند و از آن نفرت دارند. چون کتاب ها منافذی را که در چهره ی زندگی است، نشان می دهند و ناگزیرند که به یاد ما بیندازند که ما چه ابله هایی هستیم! (همان: 97-101)
این شاعر و نویسنده ی آمریکایی در ادامه ی این رمان خود نشان می دهد که نمی خواهند مردم با کتاب آشنا شوند، چرا که کتاب خواندن سبب اندیشه ورزی انسان می گردد. در عوض مردم را به سمت اموری مانند حل کردن جدول و یا هر آنچه باعث پر شدن فایل های ذهنیشان شود، سوق می دهند!
برای نام بردن پایتخت های ایالات مختلف آمریکا یا اینکه سال گذشته ایالت ایووا چقدر گندم تولید کرد، مسابقه درست کنید تا آن مسابقات را ببرند. ذهن مردم را پر از اطلاعاتی که قابل اشتعال نیست بکنید! آن ها را از حرکت بازداشته پر از اطلاعاتی بکنید که احساس کنند انباشته معلومات شده اند؛ به طور محض از سرشاری معلومات می درخشند. سپس آن ها احساس می کنند که دارند تفکر می کنند. (همان: 72)
بردبری، ری (1362). 451 فارنهایت، ترجمه علاءالدین بهشتی، تهران: آشتیانی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب علمی تخیّلی «451 فارنهایت» مشهورترین اثر رِی داگلاس بِرَدبِری (2012-1920) داستان آتش نشان های کشوری توتالیتر است که در آن به سوزاندن کتاب ها مشغول هستند. این رمان پیش بینی می کند که در آینده ای نزدیک یعنی قرن بیست و یکم، آتش نشان ها به جای خاموش کردن آتش، به افروختن آتش خواهند پرداخت. (همان: 11) چنان که تفکّر و خواندن کتاب را ممنوع کرده و افراد جامعه در جهل مرکّب خواهند زیست!
بردبری در داستان 451 فارنهایت که دمایی در حدود 232 درجه ی سانتیگراد بوده و دمایی است که کاغذ در آن می سوزد، آتش نشان جوانی به نام مونتاگ را به تصویر می کشد که پس از یک دهه سوزاندن کتاب های مختلف، از شغل خود نادم و شرمنده می گردد و در تقابل با حکومت متوجه می شود که چرا حاکمان و مسئولین کشور از کتاب ها می ترسند و از آن نفرت دارند. چون کتاب ها منافذی را که در چهره ی زندگی است، نشان می دهند و ناگزیرند که به یاد ما بیندازند که ما چه ابله هایی هستیم! (همان: 97-101)
این شاعر و نویسنده ی آمریکایی در ادامه ی این رمان خود نشان می دهد که نمی خواهند مردم با کتاب آشنا شوند، چرا که کتاب خواندن سبب اندیشه ورزی انسان می گردد. در عوض مردم را به سمت اموری مانند حل کردن جدول و یا هر آنچه باعث پر شدن فایل های ذهنیشان شود، سوق می دهند!
برای نام بردن پایتخت های ایالات مختلف آمریکا یا اینکه سال گذشته ایالت ایووا چقدر گندم تولید کرد، مسابقه درست کنید تا آن مسابقات را ببرند. ذهن مردم را پر از اطلاعاتی که قابل اشتعال نیست بکنید! آن ها را از حرکت بازداشته پر از اطلاعاتی بکنید که احساس کنند انباشته معلومات شده اند؛ به طور محض از سرشاری معلومات می درخشند. سپس آن ها احساس می کنند که دارند تفکر می کنند. (همان: 72)
بردبری، ری (1362). 451 فارنهایت، ترجمه علاءالدین بهشتی، تهران: آشتیانی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نوزده سال دارم
در سه سالگی مادرم کتکم میزد
در شش سالگی پدرم
از پنج سالگی کار میکردم
در هشت سالگی پسر شانزده سالهی صاحبخانه خواست به من تجاوز کند
موفق نشد
چون هر چیز اندازهای دارد
درخت توت بار هندوانه را نمیتواند بکشد
و مورچه برای حمل الوار آفریده نشده
کیر پسر شانزده سالهای که شبانهروز کره و عسل و تخممرغ و کباب و جوجه و بوقلمون میخورد
در کون پسر کارگری که هیچکدام از اینها را نمیریند فرو نمیرود
در دوازده سالگی مالکی موفق شد انتقام پسر صاحبخانه را از من بگیرد... (براهنی، 1358: ذیل «زندگی خصوصی ف. م» 71-72)
دکتر رضا براهنی (1401-1314) مترجم، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی نامدار ایرانی است که در کارنامهی ادبی او آثار متعدّدی از جمله کتاب ستایش شدهی «طلا در مس» و رمان زیبای «روزگار دوزخی آقای ایاز» مشاهده میشود. هرچند نباید فراموش کرد که عقاید براهنی مصون از نقد نبوده و قلم او را نمیتوان عاری از لغزش و ترّهات دانست.
و اما کتاب «ظِلّ الله: شعرهای زندان» یکی دیگر از آثار رضا براهنی است که حاوی مقدّمهای مفصّل دربارهی ادبیات انقلابی و چندین شعر میباشد. اساس این کتاب با آنکه در ایّام حبس براهنی در زندان شکل گرفته است، اما نطفهی برخی از اشعار آن مربوط به دوران پیش از زندان و بقیهی شعرها محصول بعد از زندان است. (همان: 38-39)
رضا براهنی در قسمتی از مقدّمهی خود بر ظلّ الله، سلطنت محمدرضا شاه پهلوی را احلیلی افراشته توسّط پنتاگون و سیا برای تجاوز به ملّت ایران خوانده است. و در ادامه ضمن اشاره به شکنجههای ساواک و مأموران شاه اذعان میکند که سازمان امنیّت پهلوی قوّادانی هستند که ناخن و دندان نویسندگان را میکشند و آب داغ در ماتحتشان اماله میکنند. چنانکه در زندان با بیشرمی شلوار زندانیها را پایین کشیده و به مردان و زنان تجاوز مینمایند. (همان: 10-22)
این نویسندهی تبریزی در قسمتی دیگر از این کتاب ذیل شعر «مرگ شاعر» که آن را در رثای خسرو گلسرخی سروده است، ضمن هجو محمدرضا پهلوی و شهبانو، این پادشاه ایران و همسرش را ولدالزنا خوانده است و دکتر پرویز ناتل خانلری را لَلِهی مادرزاد آن دو معرّفی میکند. (همان: 65)
او معتقد است که سید حسین نصر، مسلمان سلطنت طلبی است که کتاب به زبان انگلیسی مینویسد، ولی فارسی که حرف میزند و یا مینویسد، فقط به اندازهی یک بچهی شش ماهه جا تر میکند و جلوی شاه و شهبانو به مانند نوجوان تازهکاری که جلوی والدینش به حالت نعوظ رسیده است دولا دولای فلسفی میرود. (همان: 16-17) چنانکه رعدی آذرخشی، دکتر خانلری، دکتر صادق کیا و دکتر ذبیح الله صفا را خایه مالهای شاه ایران میشمرَد. (همان: 10)
براهنی، رضا (1358). ظل الله: شعرهای زندان، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در سه سالگی مادرم کتکم میزد
در شش سالگی پدرم
از پنج سالگی کار میکردم
در هشت سالگی پسر شانزده سالهی صاحبخانه خواست به من تجاوز کند
موفق نشد
چون هر چیز اندازهای دارد
درخت توت بار هندوانه را نمیتواند بکشد
و مورچه برای حمل الوار آفریده نشده
کیر پسر شانزده سالهای که شبانهروز کره و عسل و تخممرغ و کباب و جوجه و بوقلمون میخورد
در کون پسر کارگری که هیچکدام از اینها را نمیریند فرو نمیرود
در دوازده سالگی مالکی موفق شد انتقام پسر صاحبخانه را از من بگیرد... (براهنی، 1358: ذیل «زندگی خصوصی ف. م» 71-72)
دکتر رضا براهنی (1401-1314) مترجم، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی نامدار ایرانی است که در کارنامهی ادبی او آثار متعدّدی از جمله کتاب ستایش شدهی «طلا در مس» و رمان زیبای «روزگار دوزخی آقای ایاز» مشاهده میشود. هرچند نباید فراموش کرد که عقاید براهنی مصون از نقد نبوده و قلم او را نمیتوان عاری از لغزش و ترّهات دانست.
و اما کتاب «ظِلّ الله: شعرهای زندان» یکی دیگر از آثار رضا براهنی است که حاوی مقدّمهای مفصّل دربارهی ادبیات انقلابی و چندین شعر میباشد. اساس این کتاب با آنکه در ایّام حبس براهنی در زندان شکل گرفته است، اما نطفهی برخی از اشعار آن مربوط به دوران پیش از زندان و بقیهی شعرها محصول بعد از زندان است. (همان: 38-39)
رضا براهنی در قسمتی از مقدّمهی خود بر ظلّ الله، سلطنت محمدرضا شاه پهلوی را احلیلی افراشته توسّط پنتاگون و سیا برای تجاوز به ملّت ایران خوانده است. و در ادامه ضمن اشاره به شکنجههای ساواک و مأموران شاه اذعان میکند که سازمان امنیّت پهلوی قوّادانی هستند که ناخن و دندان نویسندگان را میکشند و آب داغ در ماتحتشان اماله میکنند. چنانکه در زندان با بیشرمی شلوار زندانیها را پایین کشیده و به مردان و زنان تجاوز مینمایند. (همان: 10-22)
این نویسندهی تبریزی در قسمتی دیگر از این کتاب ذیل شعر «مرگ شاعر» که آن را در رثای خسرو گلسرخی سروده است، ضمن هجو محمدرضا پهلوی و شهبانو، این پادشاه ایران و همسرش را ولدالزنا خوانده است و دکتر پرویز ناتل خانلری را لَلِهی مادرزاد آن دو معرّفی میکند. (همان: 65)
او معتقد است که سید حسین نصر، مسلمان سلطنت طلبی است که کتاب به زبان انگلیسی مینویسد، ولی فارسی که حرف میزند و یا مینویسد، فقط به اندازهی یک بچهی شش ماهه جا تر میکند و جلوی شاه و شهبانو به مانند نوجوان تازهکاری که جلوی والدینش به حالت نعوظ رسیده است دولا دولای فلسفی میرود. (همان: 16-17) چنانکه رعدی آذرخشی، دکتر خانلری، دکتر صادق کیا و دکتر ذبیح الله صفا را خایه مالهای شاه ایران میشمرَد. (همان: 10)
براهنی، رضا (1358). ظل الله: شعرهای زندان، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘لا اله الا أنا
📝حجت هاشمی خراسانی
آیتالله سید حجت هاشمی خراسانی، نوۀ عارف نامی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، در نوشتاری عجیب گفتن صدبار ذکر «لا اله الّا أَنا» را توصیه کرده (هاشمی خراسانی، ۱۳۸۳: ۵۷) و در ادامه مینویسد:
و چون ما مرد کار و درد در این روزگار بسیار اندک است جز یکی نادرةالاعصار و جوهرةالامصار حکیم الهی و مرد غیرمتناهی آقای حسنزاده آملی است که او را من میشناسم و مرا او میشناسد و هر دو مجهولالقدر و از نوادر آخرالزمان و میگویم چنانچه حکیم سنائی گفته (همان: ۶۱-۶۲):
مرد هشیار درین عصر کم است
ور یکی هست بدین متهم است
منبع:
_ هاشمی خراسانی، ابومعین حمدالدین حجت، ۱۳۸۳، دوازده امام حکیم خواجه نصیرالدین طوسی و مناقب محییالدین عربی و اذکار و اوراد حجت هاشمی خراسانی، مشهد، وحید نگار.
https://t.iss.one/Minavash
📝حجت هاشمی خراسانی
آیتالله سید حجت هاشمی خراسانی، نوۀ عارف نامی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، در نوشتاری عجیب گفتن صدبار ذکر «لا اله الّا أَنا» را توصیه کرده (هاشمی خراسانی، ۱۳۸۳: ۵۷) و در ادامه مینویسد:
و چون ما مرد کار و درد در این روزگار بسیار اندک است جز یکی نادرةالاعصار و جوهرةالامصار حکیم الهی و مرد غیرمتناهی آقای حسنزاده آملی است که او را من میشناسم و مرا او میشناسد و هر دو مجهولالقدر و از نوادر آخرالزمان و میگویم چنانچه حکیم سنائی گفته (همان: ۶۱-۶۲):
مرد هشیار درین عصر کم است
ور یکی هست بدین متهم است
منبع:
_ هاشمی خراسانی، ابومعین حمدالدین حجت، ۱۳۸۳، دوازده امام حکیم خواجه نصیرالدین طوسی و مناقب محییالدین عربی و اذکار و اوراد حجت هاشمی خراسانی، مشهد، وحید نگار.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ماکس برود و دورا دیمانت، دو دوست یهودی فرانتس کافکا سعی بر آن داشتند که کافکا را یهودی و دوستدار اسرائیل معرفی کنند! چنان که گوستاو یانوش در کتاب «گفتگو با کافکا» اذعان می کند که کافکا از پیروان راسخ صهیونیسم [واژه ای فرانسوی به معنای تشکیل یک میهن یهودی در فلسطین که از کوه صهیون، آرمگاه داوود نبی در اورشلیم اخذ شده است.] بود. هرچند جنبش صهیونیسم را تنها بازگشت به سوی قانونی بشری که ساخته و خاص یهودیان است، می دانست و در نقد ماکس برود می گفت: او نمی فهمد که ناسیونالیسم یهودی به شکلی که در صهیونیسم بروز می کند، فقط نوعی دفاع است... این کاروان نمی خواهد جایی را فتح کند. فقط می خواهد به منزلی امن و آرام برسد که امکان یک زندگی آزاد بشری را دربر داشته باشد. اشتیاق یهودیان به وطن، ناسیونالیستی متجاوز نیست که – به سبب بی خانمانی عینی و ذهنی اش - دست طمع به موطن دیگران دراز کرده باشد. (یانوش، 1386: 138-143)
صادق هدایت در کتاب «پیام کافکا» می نویسد: کافکا ناگزیر بود که به میز اداره بچسبد و در خانه ی منفور پدری زندگی کند. گویا از طرف خانواده و یا دوستانش به او کمکی نمی شد تا بتواند آسایش درونی را که این همه به آن نیازمند بوده برای خود فراهم سازد. ماکس برود مدعی است که اعتقاد به صهیونیت در کافکا جایگزین این آسایش شده است... هرچند برود او را وادار کرد تا زبان عبری بیاموزد و کتاب تلمود را بخواند، اما کافکا هیچگاه خلوت خود را از دست نداد برای اینکه معنی جامعهی قلابی یهود را دریابد. (هدایت، 1342: 19)
ماکس برود زیر پایش می نشیند و می خواهد دوباره او را به ایمان یهود راهنمایی بکند، اما نتیجه ی خوبی نمی گیرد. کافکا به رفیقش می گوید من چه وجه مشترکی با جهودها دارم؟ از مجلس مراسم مذهبی یهود که با هم بیرون می آمده اند به طعنه می گوید: راستش را می خواهی تقریباً مثل این بود که در میان سیاه های وحشی آفریقا باشیم. چه خرافات پستی! (همان: 25)
هدایت در ادامه ی این کتاب خود می آورد: شکی نیست که کافکا زندگی خود را در وحشت از فرمانروایی پدر مستبد به سر می برد و تا آخر عمر نمی تواند این یوغ را تکان بدهد... هرگاه کافکا کامیاب می شد که تشکیل خانواده بدهد، شاید می توانست خود را از بند خانه ی پدری برهاند. این آرزوی آزادی مانند سراب در جلوش می درخشید، اما همیشه می لغزیده و درگیر و دارها و کشمکشهایی به نامزدش دور و نزدیک می شده است. (همان: 23-24)
چنان که کافکا می نویسد: تلاش های من برای ازدواج در حقیقت پرعظمت ترین و امید بخش ترین تلاش برای نجات از قلمرو تو از کار در آمدند که البته به تناسب پرعظمت ترین شکست را هم به ارمغان آوردند... بعدها در جوانی، نمی فهمیدم که تو چطور می توانی با آن هیچی که از یهودیت داری به من ایراد بگیری که چرا به خودم زحمت نمی دهم که چیزی شبیه هیچ ترا مراعات کنم. چون یهودیت تو تا آنجا که می توانستم ببینم واقعاً فقط یک هیچ بود، یک شوخی بود، حتی شوخی هم نبود.
(کافکا، 1355: 56-57-69)
لذا صادق هدایت معتقد است: هرگاه برخی به طرف کافکا دندان قروچه می روند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را می کنند، برای این است که کافکا دلخوشکنک و دست آویزی برای مردم نیاورده. بلکه بسیاری از فریب ها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است؛ زیرا گمان می کند که زندگی پوچ و بی مایه ی ما نمی تواند تهی بی پایانی که در آن دست و پا می زنیم پر بکند... (هدایت، 1342: 15-16)
هدایت، صادق (1342). پیام کافکا، تهران: امیرکبیر.
یانوش، گوستاو (1386). گفتگو با کافکا، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
کافکا، فرانتس (1355). نامه به پدر، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
صادق هدایت در کتاب «پیام کافکا» می نویسد: کافکا ناگزیر بود که به میز اداره بچسبد و در خانه ی منفور پدری زندگی کند. گویا از طرف خانواده و یا دوستانش به او کمکی نمی شد تا بتواند آسایش درونی را که این همه به آن نیازمند بوده برای خود فراهم سازد. ماکس برود مدعی است که اعتقاد به صهیونیت در کافکا جایگزین این آسایش شده است... هرچند برود او را وادار کرد تا زبان عبری بیاموزد و کتاب تلمود را بخواند، اما کافکا هیچگاه خلوت خود را از دست نداد برای اینکه معنی جامعهی قلابی یهود را دریابد. (هدایت، 1342: 19)
ماکس برود زیر پایش می نشیند و می خواهد دوباره او را به ایمان یهود راهنمایی بکند، اما نتیجه ی خوبی نمی گیرد. کافکا به رفیقش می گوید من چه وجه مشترکی با جهودها دارم؟ از مجلس مراسم مذهبی یهود که با هم بیرون می آمده اند به طعنه می گوید: راستش را می خواهی تقریباً مثل این بود که در میان سیاه های وحشی آفریقا باشیم. چه خرافات پستی! (همان: 25)
هدایت در ادامه ی این کتاب خود می آورد: شکی نیست که کافکا زندگی خود را در وحشت از فرمانروایی پدر مستبد به سر می برد و تا آخر عمر نمی تواند این یوغ را تکان بدهد... هرگاه کافکا کامیاب می شد که تشکیل خانواده بدهد، شاید می توانست خود را از بند خانه ی پدری برهاند. این آرزوی آزادی مانند سراب در جلوش می درخشید، اما همیشه می لغزیده و درگیر و دارها و کشمکشهایی به نامزدش دور و نزدیک می شده است. (همان: 23-24)
چنان که کافکا می نویسد: تلاش های من برای ازدواج در حقیقت پرعظمت ترین و امید بخش ترین تلاش برای نجات از قلمرو تو از کار در آمدند که البته به تناسب پرعظمت ترین شکست را هم به ارمغان آوردند... بعدها در جوانی، نمی فهمیدم که تو چطور می توانی با آن هیچی که از یهودیت داری به من ایراد بگیری که چرا به خودم زحمت نمی دهم که چیزی شبیه هیچ ترا مراعات کنم. چون یهودیت تو تا آنجا که می توانستم ببینم واقعاً فقط یک هیچ بود، یک شوخی بود، حتی شوخی هم نبود.
(کافکا، 1355: 56-57-69)
لذا صادق هدایت معتقد است: هرگاه برخی به طرف کافکا دندان قروچه می روند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را می کنند، برای این است که کافکا دلخوشکنک و دست آویزی برای مردم نیاورده. بلکه بسیاری از فریب ها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است؛ زیرا گمان می کند که زندگی پوچ و بی مایه ی ما نمی تواند تهی بی پایانی که در آن دست و پا می زنیم پر بکند... (هدایت، 1342: 15-16)
هدایت، صادق (1342). پیام کافکا، تهران: امیرکبیر.
یانوش، گوستاو (1386). گفتگو با کافکا، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
کافکا، فرانتس (1355). نامه به پدر، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مُعاطات مصدر باب مفاعله از ریشهی «عطا» و در لغت به معنی بذل و بخشش دوطرفه است. و در اصطلاح نیز معاطات به داد و ستدی گفته میشود که فاقد صیغهی عقد است. لذا به هر گونه رابطهای که بدون صیغهی عقد بوده [چه با الفاظی مانند دوست دارم و چه بدون لفظ مثل اشاره] و دلالت بر ازدواج کند، ازدواج معاطاتی میگویند.
این نوع از ازدواج که با پذیرش آن میتوان حکم به شرعی بودن برخی از ازدواجهای سفید داد، بنابر اجماع تقریبی فقهای شیعه و اهل تسنن باطل شمرده شده است. هرچند صاحب جواهر اذعان نموده است که ملامحسن فیض کاشانی و برخی از عالمان اخباری ازدواج معاطاتی را جایز دانستهاند. (نجفی، 1981: ج 30، 153) چنانکه فقیه معاصر، آیتالله صادقی تهرانی نیز در رساله توضیحالمسائل خود حکم به جواز ازدواج معاطاتی داده و بیان کرده است که عقد با گفتن یا نوشتن یا اشاره و یا به هر شکل دیگری که نمایانگر ازدواج و زناشویی میان مرد و زنی گردد کافی است. (صادقی تهرانی، 1384: ذیل «عقد ازدواج» مسألهی 626، 281)
نجفی، محمدحسن (1981). جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
صادقی تهرانی، محمد (1384). رساله توضیحالمسائل نوین، تهران: امید فردا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این نوع از ازدواج که با پذیرش آن میتوان حکم به شرعی بودن برخی از ازدواجهای سفید داد، بنابر اجماع تقریبی فقهای شیعه و اهل تسنن باطل شمرده شده است. هرچند صاحب جواهر اذعان نموده است که ملامحسن فیض کاشانی و برخی از عالمان اخباری ازدواج معاطاتی را جایز دانستهاند. (نجفی، 1981: ج 30، 153) چنانکه فقیه معاصر، آیتالله صادقی تهرانی نیز در رساله توضیحالمسائل خود حکم به جواز ازدواج معاطاتی داده و بیان کرده است که عقد با گفتن یا نوشتن یا اشاره و یا به هر شکل دیگری که نمایانگر ازدواج و زناشویی میان مرد و زنی گردد کافی است. (صادقی تهرانی، 1384: ذیل «عقد ازدواج» مسألهی 626، 281)
نجفی، محمدحسن (1981). جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
صادقی تهرانی، محمد (1384). رساله توضیحالمسائل نوین، تهران: امید فردا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘آیههای شیطانی
📝سلمان رشدی
در روزگاران کهن، حضرت ابراهیم به اتفاق هاجر و اسماعیل فرزندش به این دره آمده بود. ابراهیم، هاجر را در این بیابان بیآبوعلف رها کرد. هاجر پرسید آیا این ارادۀ خداوند است. ابراهیم پاسخ داد آری. و آنگاه هاجر را به حال خود رها کرد و رفت. حرامزاده. انسان از همان بادی امر خدا را وسیلۀ توجیه اعمال توجیهناپذیر قرار میداده (رشدی، ۲۰۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۳۹-۱۴۰).
سلمان رشدی در سال ۱۹۴۷ در بمبئیِ هند از پدر و مادری مسلمان متولد شد. رمان «بچههای نیمهشب» پیرامون خاطرات کودکی سلمان از هند و رمان «شرم» بیانگر انتقادات او به شخصیتهای سیاسی پاکستان - کشوری که پدر و مادرش در آن پناه گرفتند - است. چنانکه منتقدین رمان «آیههای شیطانی» را آخرین سنگ بنای نگارش رشدی و تکمیل کنندۀ رمانهای سهگانهاش میدانند (همان: ۳-۴).
سلمان رشدی چهارده ساله بود که به انگلستان مهاجرت کرد و توصیف چگونگی مهاجرت او به این کشور سبب به وجود آمدن کتاب آیههای شیطانی شد. این رمان با سقوط دو مرد هنرپیشه به نامهای جبرئیل فرشته و صَلَدین چمچا از یک هواپیما شروع میشود که اثری مملوّ از تضادها و کارزار خیر و شر است (همان: ۵-۶).
بخش دوم آیههای شیطانی هم بر اساس یکی از داستانهای صدر اسلام مشهور به «غَرانیق» پایریزی شده است. غرانیق جمع غُرنُوق، واژهای است عربی به معنای مرغِ آبی و در اصطلاح از آن روی این آیات غرانیق نامیده شد که به گمان اعراب بتها به مانند پرندگان به آسمان عروج میکنند و برای پرستندگان خود شفاعت مینمایند. این داستان را بسیاری افسانه شمرده و ابنهشام در سیره نبوی ذکری از آن به میان نیاورده است. هرچند طبری از قول ابناسحاق، استاد ابنهشام، میآورد:
روزی شیطان بر زبان پـیامبر اسلام انـداخت که بتانِ لات و عُزّی و مَنات والا هستند و شفاعتشان مورد رضایت است. چون قریش این بشنیدند خوشحالی کردند و پیامبر را به خطا متّهم نمیداشتند و با او به سجده افتادند. در ادامه جبرئیل بیامد و گفت: ای محمد چه کردی، برای مردم چیزی خواندی که من از پیش خدا نیاورده بودم. پیغمبر سخت غمگین شد و از خدا بترسید و خدا آیهای نازل فرمود و کار را برای او سبک کرد و پیمبر برفت و چیزی که شیطان به زبان وی انداخته بود منسوخ شد و این آیه آمد که بتان جز نامها نیستند که شما و پدرانتان نامیدهاید و خدا دلیلی بر آن نازل نکرده است (طبری، ۱۳۶۳: ۳/ ۸۸۱ الی۸۸۳).
ولی جبرئیل که آن بالاها میپلکید راز کوچکی را میداند. فقط یک چیز خیلی کوچک که در اینجا کار دست آدم میدهد. اینکه هر دو دفعه خودم بودم بابا، بار اول من بودم، باردوم هم خودم بودم (رشدی، ۲۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۷۸).
رمان آیههای شیطانی باآنکه اثری داستانی است و نه کتابی تاریخی، اما این امر سبب مصونیّت نویسندۀ آن از نقدهای فراداستانی نشده است؛ تا آنجا که عطاءالله مهاجرانی با نوشتن کتاب نقد توطئه آیات شیطانی و کارن آرمسترانگ در کتاب محمد هدف سلمان رشدی از نوشتن این رمان را توطئه و یا امری مشکوک دانسته و خانم آرمسترانگ علّت اصلی تألیف کتاب خود را بیان سیمای واقعی پیامبر اسلام معرفی میکند.
جدای از کیفیت ادبی و ترجمۀ فارسی ثقیل این کتاب، میتوان گفت حجمی کمتر از یک ششمِ این رمان یعنی قسمت «ماهوند، عایشه و باز گشت به جاهلیه» سبب رنجش متدیّنان و اصحاب انقلاب جمهوری اسلامی ایران شده است. رشدی در ابتدای فصلِ ماهوند پیرامون پیامبر اسلام مینویسد:
نامش اگر صحیح تلفظ شود، آنکه شایستۀ سپاس است معنی میدهد. اما در اینجا ماهوند، یعنی مترادف با شیطان نامیده خواهد شد... سوداگر ظاهرش چنان است که باید باشد. پیشانی بلند، بینی عقابی، شانههای پهن، باسن باریک. دارای قدی متوسط و ظاهری فکور است... چشمانش درشت و مژگانش بلند و دوشیزهوار است... این باید سوداگر عجیبی باشد واله که از همهچیز بریده است و سر به کوه و صحرا گذاشته، از کوه حراء بالا میرود و گاه تا یک ماه در بالای کوه میماند که تنها باشد (همان: ۱۳۶-۱۳۷).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝سلمان رشدی
در روزگاران کهن، حضرت ابراهیم به اتفاق هاجر و اسماعیل فرزندش به این دره آمده بود. ابراهیم، هاجر را در این بیابان بیآبوعلف رها کرد. هاجر پرسید آیا این ارادۀ خداوند است. ابراهیم پاسخ داد آری. و آنگاه هاجر را به حال خود رها کرد و رفت. حرامزاده. انسان از همان بادی امر خدا را وسیلۀ توجیه اعمال توجیهناپذیر قرار میداده (رشدی، ۲۰۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۳۹-۱۴۰).
سلمان رشدی در سال ۱۹۴۷ در بمبئیِ هند از پدر و مادری مسلمان متولد شد. رمان «بچههای نیمهشب» پیرامون خاطرات کودکی سلمان از هند و رمان «شرم» بیانگر انتقادات او به شخصیتهای سیاسی پاکستان - کشوری که پدر و مادرش در آن پناه گرفتند - است. چنانکه منتقدین رمان «آیههای شیطانی» را آخرین سنگ بنای نگارش رشدی و تکمیل کنندۀ رمانهای سهگانهاش میدانند (همان: ۳-۴).
سلمان رشدی چهارده ساله بود که به انگلستان مهاجرت کرد و توصیف چگونگی مهاجرت او به این کشور سبب به وجود آمدن کتاب آیههای شیطانی شد. این رمان با سقوط دو مرد هنرپیشه به نامهای جبرئیل فرشته و صَلَدین چمچا از یک هواپیما شروع میشود که اثری مملوّ از تضادها و کارزار خیر و شر است (همان: ۵-۶).
بخش دوم آیههای شیطانی هم بر اساس یکی از داستانهای صدر اسلام مشهور به «غَرانیق» پایریزی شده است. غرانیق جمع غُرنُوق، واژهای است عربی به معنای مرغِ آبی و در اصطلاح از آن روی این آیات غرانیق نامیده شد که به گمان اعراب بتها به مانند پرندگان به آسمان عروج میکنند و برای پرستندگان خود شفاعت مینمایند. این داستان را بسیاری افسانه شمرده و ابنهشام در سیره نبوی ذکری از آن به میان نیاورده است. هرچند طبری از قول ابناسحاق، استاد ابنهشام، میآورد:
روزی شیطان بر زبان پـیامبر اسلام انـداخت که بتانِ لات و عُزّی و مَنات والا هستند و شفاعتشان مورد رضایت است. چون قریش این بشنیدند خوشحالی کردند و پیامبر را به خطا متّهم نمیداشتند و با او به سجده افتادند. در ادامه جبرئیل بیامد و گفت: ای محمد چه کردی، برای مردم چیزی خواندی که من از پیش خدا نیاورده بودم. پیغمبر سخت غمگین شد و از خدا بترسید و خدا آیهای نازل فرمود و کار را برای او سبک کرد و پیمبر برفت و چیزی که شیطان به زبان وی انداخته بود منسوخ شد و این آیه آمد که بتان جز نامها نیستند که شما و پدرانتان نامیدهاید و خدا دلیلی بر آن نازل نکرده است (طبری، ۱۳۶۳: ۳/ ۸۸۱ الی۸۸۳).
ولی جبرئیل که آن بالاها میپلکید راز کوچکی را میداند. فقط یک چیز خیلی کوچک که در اینجا کار دست آدم میدهد. اینکه هر دو دفعه خودم بودم بابا، بار اول من بودم، باردوم هم خودم بودم (رشدی، ۲۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۷۸).
رمان آیههای شیطانی باآنکه اثری داستانی است و نه کتابی تاریخی، اما این امر سبب مصونیّت نویسندۀ آن از نقدهای فراداستانی نشده است؛ تا آنجا که عطاءالله مهاجرانی با نوشتن کتاب نقد توطئه آیات شیطانی و کارن آرمسترانگ در کتاب محمد هدف سلمان رشدی از نوشتن این رمان را توطئه و یا امری مشکوک دانسته و خانم آرمسترانگ علّت اصلی تألیف کتاب خود را بیان سیمای واقعی پیامبر اسلام معرفی میکند.
جدای از کیفیت ادبی و ترجمۀ فارسی ثقیل این کتاب، میتوان گفت حجمی کمتر از یک ششمِ این رمان یعنی قسمت «ماهوند، عایشه و باز گشت به جاهلیه» سبب رنجش متدیّنان و اصحاب انقلاب جمهوری اسلامی ایران شده است. رشدی در ابتدای فصلِ ماهوند پیرامون پیامبر اسلام مینویسد:
نامش اگر صحیح تلفظ شود، آنکه شایستۀ سپاس است معنی میدهد. اما در اینجا ماهوند، یعنی مترادف با شیطان نامیده خواهد شد... سوداگر ظاهرش چنان است که باید باشد. پیشانی بلند، بینی عقابی، شانههای پهن، باسن باریک. دارای قدی متوسط و ظاهری فکور است... چشمانش درشت و مژگانش بلند و دوشیزهوار است... این باید سوداگر عجیبی باشد واله که از همهچیز بریده است و سر به کوه و صحرا گذاشته، از کوه حراء بالا میرود و گاه تا یک ماه در بالای کوه میماند که تنها باشد (همان: ۱۳۶-۱۳۷).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363