میناوش
466 subscribers
2 photos
1 video
7 files
796 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
بازآ بازآ هر آنـچـه هـسـتی بازآ
گر کـافـر و گـبـر و بت‌پرستی بازآ
این درگه ما درگه نـومیدی نیست
صـدبـار اگر تـوبـه شـکـسـتی بازآ

گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پـیش مـنی چو بی‌منی در یمنی

من با تو چـنـانـم ای نـگار یمنی
خود در غلطم که من تواَم یا تو منی
از دیگر مسائل مطرح شده در این دو کتاب می‌توان به ریاضت‌های بوسعید و دیدار او با بوعلی اشاره کرد. ریاضت‌های کشنده و هفت سال سرگردانی در بیابان‌های دشت خاوران و خوردن سَر خار و بوتۀ گز. هرچند بعدها ابوسعید دانست که نفی لذت‌های طبیعی زندگی چیزی به معنویت نمی‌افزاید بلکه می‌توان با زندگی طبیعی در میان مردم از یاد خدا غافل نبود (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۹۴). چنان‌که خود گفته است: هرکه به اول مرا دید صدیقی گشت و هرکه به آخر دید زندیقی گشت (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۶).

و اما دیدار ابوسعید ابوالخیر با ابوعلی ‌سینا بنابر گفتۀ محمدرضا شفیعی کدکنی کمتر جای تردید است. هرچند کیفیت این آشنایی و سخنان و نامه‌های رد و بدل شده در میان آن‌ها به اسناد بیشتری نیاز دارد و شک در آن‌ها به حق است (همان: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۵۵). ابوعلی ‌سینا پس از جلسه‌ای سه یا هفت روزه با ابوسعید ابوالخیر گفت: هرچه من می دانم او می‌بیند و ابوسعید نیز گفت: هرچه ما می‌بینیم او می‌داند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۹۴؛ ابورَوح لطف‌الله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۱۴۴-۱۴۵).

مذهب فقهی ابوسعید را شافعی (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۸۴) و او را از مخالفان سفر حج معرفی کرده‌اند؛ چراکه بوسعید هیچ‌گاه به حج نرفت و غالب مریدان را نیز از رفتن به حج باز می‌داشت و حال آن‌که غالب صوفیان عصر او شصت‌بار و هفتاد‌بار حج گزارده بودند (همان: ۱۰۰).

نویسندۀ اسرارالتوحید پس از نقل حکایات و داستان‌های افسانه‌آمیزی مانند آگاهی ابوسعید نسبت به اذهان و غیب، معلّق نگه‌داشتن افراد سقوط کرده از پشت‌بام و نجات آنان، سخن گفتن با شیر و مار و دوستی و فرمانبرداری آن حیوانات از او، می‌آورد:

بدانک شیخ ما قدّس‌الله روحه‌العزیز، هرگز خویشتن را «من» و «ما» نگفته است. هر کجا ذکر خویش کرده است گفته است: ایشان چنین گفته‌اند و چنین کرده‌اند... پس این دعاگوی به حکم این اعذار هر کجا که شیخ لفظِ ایشان فرموده است دعاگوی به لفظِ ما یاد کرده است. چه این لفظ در میان خلق معهود و متداول گشته است و به فهم خوانندگان نزدیکتر است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۵).

و شیخ ما گفت: قدس‌الله روحه‌العزیز، که در کودکی در آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم، بابو ابوالخیر، مرا به نماز آدینه می‌برد. ما را در راه مسجد، پیر بلقسم بِشر یاسین می‌آمد به نماز. و او از مشاهیر علمای عصر و کبّار مشایخ دهر بوده است... چون در صومعۀ او شدیم و پیش وی بنشستیم، طاقی بود در آن صومعه. بلقسم بِشر یاسین پدرم را گفت: بوسعید را بر سُفت گیر تا قرصی بر آن طاق است فرو گیرد. ما دست بریازیدیم و آن قرص را فرو گرفتیم. قرصی بود جوین، گرم، چنانک گرمی آن به دست ما رسید. بلقسم بِشر یاسین آن قرص از ما بستد و به دونیمه کرد. یک نیمه به ما داد؛ گفت: بخور و یک نیمه او بخورد. پدرم را هیچ نصیب نکرد. پدرم گفت: یا شیخ! چه سبب بود که ما را از این تبرّک هیچ نصیب نکردی؟ بلقسم بِشر گفت: یا اباالخیر! سی‌سال است تا ما قرصی برین طاق نهاده‌ایم و ما را وعده کرده‌اند که این قرص در دست آنکس گرم خواهد گشت که جهانی به وی زنده خواهد شد و ختم این حدیث بر وی خواهد بود. اکنون ترا این بشارت تمام باشد که این کس پسر تو خواهد بود (همان: ۱۷-۱۸).

منابع:
_ ابن‌منور، محمد، ۱۳۸۱، اسرارالتوحید فی مقامات ‌الشیخ ابی‌سعید، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه.

_ ابورَوح لطف‌الله، جمال‌الدین، ۱۳۸۶، حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.

_ نفیسی، سعید، ۱۳۳۴، سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر، تهران، کتابخانه شمس.
https://t.iss.one/Minavash
👍41👎1
📘ابومسلم سردار خراسان

📝یوسفی- عبدالغنی- شفیعی کدکنی

اکثر تاریخ‌های دوران اسلامی، ابومسلم خراسانی را ابومسلم عبدالرحمن بن مسلم خوانده‌اند، اما به قراری که نوشته‌اند گویا ابتدا ابراهیم و یا بهزادان نام داشته و وقتی به نزد امامِ عباسی راه یافت، نام او را تغییر داد و عبدالرحمن بن مسلم خواند و کنیه‌اش را ابومسلم قرار داد (یوسفی، ۱۳۷۸: ۳۱-۳۲).

یکی از کتاب‌های ارزشمند نوشته شده پیرامون ابومسلم خراسانی، کتاب «ابومسلم سردار خراسان»، اثر دکتر غلامحسین یوسفی است که در سال ۱۳۴۵ منتشر شد. دکتر یوسفی در قسمت‌های مختلف این کتاب به ناآشکاری و متقن نبودن اسناد موجود دربارۀ ابومسلم خراسانی اشاره کرده (همان: ۲۹-۱۶۳) و می‌نویسد:

مردی به شهرت ابومسلم، اصل و تبارش معلوم نیست... در باب این‌که ایرانی، کرد، عرب و یا ترک بوده است روایات گوناگون است و هیچ‌یک به‌طور قطع تکلیف را معیّن نمی‌کند. چندان‌که برخی از محققان معاصر احتیاط را درین دانسته‌اند که فقط اشاره کنند: از موالی ایرانی و اصلش مجهول است یا به یقین می‌توان گفت که ابومسلم عرب‌نژاد نبوده است (همان: ۲۹).
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز در مقدمه‌ای که بر کتاب «ابومسلم خراسانی»، اثر محمد عبدالغنی حسن، در سال ۱۳۴۳ نوشت، متذکر شده است:

درباره ملیت و نژاد او [ابومسلم] سخن بسیار است. گروهی او را ایرانی و دسته‌ای از نژاد عرب شمرده‌اند. آنچه مسلّم است وی عرب نبوده و در ایرانی بودنش به‌دشواری می‌توان تردید کرد (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).
در زادگاه او نیز اختلاف است. برخی اصالت او را فریدنِ اصفهان و بعضی اطرافِ مروِ خراسان دانسته‌اند هرچند تقریباً همۀ مورخین معتقدند که محل پیدایش و ظهورش کوفه بوده است (یوسفی، ۱۳۷۸: ۳۲-۳۴).

پیرامون فعالیت‌های عباسیان و پیوستن ابومسلم به آنان باید بدانیم که کوشش‌های سرّی و مخفیانۀ مبلّغان عباسی چندین سال طول کشید و پس از آن‌که امامِ عباسی، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، درگذشت، ابراهیم، پسر بزرگ او، رهبری را عهده‌دار شد و پس از کشته شدن او توسط مروان، ابوالعباس سفّاح و منصور به خلافت رسیدند (همان: ۱۰۶-۱۳۲). بااین‌که غرض آل‌عباس از این دعوت حفظ مصالح و منافع خودشان بوده است، اما گسترش و پیشرفت این نهضت را باید به سبب تأثیر فراوان ایرانیان و تا اندازۀ زیادی به‌خاطر درایت ابومسلم دانست (همان: ۵۸).
ابومسلم، که درحقیقت بنیان‌گذار حکومت عباسیان و جنبش سیاه‌جامگان است (همان: ۱۴۹)، هنگامی که دعوت خود را آشکار کرد با دیگر یاران خود به علامتِ عزای شهیدان اهل‌بیت و یا به تقلید از رنگ سیاهِ عَلَم پیامبر اسلام، جامۀ سیاه بر تن کرد (همان: ۶۶). البته ناگفته نماند قراینی نیز وجود دارد که ابومسلم علاقه‌مند به آیین زرتشت بوده و هدف او از قیام بر علیه حکومت اموی اگرچه با رنگی مذهبی و به حمایت از عباسیان بوده است، اما گویی جنبۀ سیاسی و اجتماعی این قیام و انتقام گرفتن او از تازیان قوی‌تر بوده است (همان: ۱۵۷-۱۵۸).
این سردار جوان، خراسان و شهرهای مختلف ایران را به تدریج تسخیر کرد و لشکریان وی سرانجام عراق را هم فتح کردند و بنی‌عباس را به خلافت رساندند (همان: ۱۲۲). در ادامه به سبب قدرت زیاد و روزافزون ابومسلم و همچنین اختلافات و دشمنی میان او و منصور (همان: ۱۳۱-۱۳۲)، پس از آن‌که منصور عباسی به خلافت رسید، ابومسلم را با فریب و نیرنگ به نزد خود دعوت کرد و ناجوانمردانه در سال ۱۳۷ هجری، که گویی در آن‌وقت سی‌وهفت ساله بود، به قتل رساند (همان: ۱۴۷-۱۴۹-۱۵۳).

از نگاه دکتر غلامحسین یوسفی، ابومسلم خراسانی سرداری بزرگ و هوشمند و لایق بود که بر اثر قیام او ایرانیان از خواری به بزرگی رسیدند (همان: ۱۴۹) و فرهنگ و تمدّن ایرانی در حکومت اسلامی چندان نفوذ کرد که استقلال و قدرتی بسیار یافتند (همان: ۱۵۷). او در ادامۀ این کتاب، از صفات منفیِ ابومسلم نیز چشم‌پوشی نکرده و ضمن اشاره به غرور او و درهم شکستن هر گونه مخالفتی با خلافت عباسیان، می‌نویسد:
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

نوشته‌اند که با مخالفان چنان به سختی رفتار می‌نمود که رحم به دل راه نمی‌داد و به اندک چیزی به کشتن مردم اشاره می‌کرد. بنابر آنچه خود او اظهار کرده بالغ بر یکصدهزار نفر مردم بی‌دفاع را نابود کرده بود و این عدّه غیر از کسانی بوده که در معرکه‌ها کشته شده‌اند (همان: ۴۲-۴۳).
محمدرضا شفیعی کدکنی هم، که از دیگر علاقه‌مندان به ابومسلم خراسانی است، دربارۀ او نوشته است:

ابومسلم خراسانی در تاریخ اسلام و ایران چهره‌ای بی‌مانند است. بنیان‌گذار حکومتی است و درهم‌کوبندۀ حکومتی... از خصایص او چنان‌که نوشته‌اند و می‌بینیم یکی این بوده است که بر هیچ‌کس نمی‌بخشوده و بسیار سختگیر بوده است... ابومسلم نمایشگر خواست‌های تودۀ رنجیدۀ ایرانی در آن روزگار است و پیروزی او بر امویان، پیروزی نژاد ایرانی بر عرب است و جبران شکست قادسیه. با پیروزی او نخستین‌گام استقلال ایران برداشته شد و همۀ نهضت‌های ضدّعربی از وجود او مایه گرفت... ابومسلم مردی هوشیار و دلیر... و از نادرگان روزگار بوده است (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).

منابع:

_ یوسفی، غلامحسین، ۱۳۷۸، ابومسلم سردار خراسان، تهران، علمی و فرهنگی.

_ عبدالغنی حسن، محمد، ۱۳۵۳، ابومسلم خراسانی، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، کتاب‌های سیمرغ.
https://t.iss.one/Minavash
3👎1
📘مفلس کیمیافروش

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

فریدالدین یا همان اوحدالدین محمد بن علی انوری غزنوی (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۲: ۲۲)، از شاعران قرن ششم هجری (همان: ۲۹)، در روستای باذنه در سرخسِ خراسان و ترکمنستانِ امروزی (همان: ۲۲-۲۳)، در خانواده‌ای نسبتاً مرفّه متولّد گشت (همان: ۲۶) و به احتمل قوی در بلخ و یا بنابر گفتۀ بعضی در تبریز به خاک سپرده شد (همان: ۳۸).
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «مُفلِسِ کیمیافروش»، که آن را در نقد و تحلیل اشعار انوری نوشته و نام آن را وامدار مصرعی از اشعار اوست (همان: ۲۰۴)، اذعان می‌کند که در چشم صاحبنظران انوری و خاقانی در علم کیمیای اسرارِ شعر برتر از خیام و حافظ هستند و انوری خود می‌دانسته که کیمیاگر ماهری است، اما نمی‌دانسته که چرا در عین کیمیاگری مفلس است. البته امروز به آسانی می‌توان دریافت که این افلاس نتیجۀ نیّت اوست؛ چراکه انوری چنان خویشتن را در برابر ممدوح خوار می‌کرد و خود را خام‌قَلتَبان می‌خواند که در تاریخ مدایح شعر فارسی به دشواری می‌توان همانندی برای او یافت (همان: ۱۱۰-۱۱۴).

پس اگر از انوری در کنار فردوسی و سعدی به‌عنوان سه پیامبر شعر فارسی یاد کرده‌اند، مقصود بهترین مدیحه‌سرای زبان فارسی و پیامبر اشعار باطل است والّا معرّفی او در ردیف یکی از سه پیامبر شعر فارسی با وجود سنایی، نظامی، مولوی، حافظ و خیام حکمی ظالمانه در حقّ این شاعران و حکمی به دور از انصاف است (همان: ۱۲۱-۱۲۲). چنان‌که خود او نیز از گذشته و اشعار درباری و مدح‌گونه‌اش توبه کرده و آن اشعار را شعرهای باطل نامیده است (همان: ۱۲۹). و ملک‌الشعرای بهار نیز در قصیده‌ای بیان کرده است (همان: ۱۳۷):

من عجب دارم از آن مردم که هم پهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را بـا انوری
انـوری هـرچـنـد بـاشـد اوسـتـادی بی‌بـدیـل
کی زند با اوستادِ طوس، لاف همسری؟
شفیعی کدکنی در ادامه انوری را شاعری ملحد، نه به معنای آتئیسم (همان: ۱۱۵)، و حکمت‌دانی معرّفی می‌کند که حکیم نیست (همان: ۱۱۳). شاعری که همواره میان زهد و حرص، خردگرایی و خردستیزی و مفاخره به شعر و نفرت از شعر در نوسان و تناقض است. از یک‌سو دم از حکمت ابوعلی سینا می‌زند و خِرَد را می‌ستاید و در برابر شفای بوعلی، شاهنامه را هیچ و بی‌ارزش می‌داند و از سوی دیگر دم از شعرهای صوفیانه می‌زند و مذهب قلندر را، که در او کفر و دین یکسان است، می‌ستاید (همان: ۱۱۲-۲۰۲).
انوری! بهر قبول عامه، چند از ننگِ شعر؟
راهِ حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش!
در کـمال بـوعلی نـقـصان فردوسی نگر!
هر کجا آمد شفا، شهنامه گو هرگز مباش!

از یک طرف شعر را پست و ننگ و حیض‌الرجال می‌خواند و پایگاه شاعر در میان مردم را فروتر از کنّاس [تخلیه‌کننده چاه] قرار می‌دهد و معتقد است که در زندگی به وجود کنّاسان نیاز هست، اما اگر شاعران نباشند خللی در جامعه روی نخواهد داد و از سوی دیگر بدان فخر می‌کند (همان: ۱۱۲-۱۱۳-۱۵۰-۱۵۱-۱۵۲).
ای بـرادر بـشـنـوی رمـزی ز شـعـر و شـاعـری
تا ز ما مـشتی گـدا، کس را بـمردم نشمری!

دان که از کنّاس ناکس در مـمـالک چاره نـیست

حاش لله تا نـداری ایـن سـخـن را سرسری!
باز اگـر شـاعـر نـبـاشـد هـیـچ نـقـصـانی فـتـد
در نـظام عـالَـم از رویِ خِـرَد گـر بـنـگری؟

عـقـل را در هرچه بـاشی، پـیـشـوای خویش ساز

زانکه پـیـدا او کـند بـدبختی از نـیک‌اختری
شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیض‌الرجال!

قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری

مرد را حکمت هـمی بـایـد، که دامـن گــیـردش
تا شــفـای بــوعـلـی بـیـنـد نـه ژاژِ بُحـتری

عاقلان راضی به شـعـر از اهل حکمت کی شوند

تا گـهـر یابـنـد، مـیـنا کی خرند از گوهری؟

منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۲، مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
2👍2
📘امیل یا آموزش‌وپرورش

📝ژان‌ژاک روسو

ژان‌ژاک روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸) فیلسوف و نویسنده‌ای اهل ژنو است که با آثار مختلفی چون «اِمیل»، «قرارداد اجتماعی»، «هلوئیز جدید»، «اعترافات» و «تفکّرات تنهایی» شناخته می‌شود؛ اندیشمندی که در معجزات نسبت داده شده به پیامبران ابراز تردید می‌کرد (روسو، ۱۳۶۶: ۳۸۲-۳۸۳) و انجیل را مملوّ از چیزهای محال و باور نکردنی می‌شمرد که انسان عاقل نمی‌تواند آن‌ها را بفهمد و قبول نماید (همان: ۳۹۲). هرچند به بخشی از عهد جدید علاقه‌مند بود و آن را کتاب مقدّسی می‌خواند که قلب او بدون شک آن را می‌پذیرد و کتاب‌های فیلسوفان را با تمام شکوه و جلالشان در برابر این کتاب آسمانی بی‌اندازه کوچک تصوّر می‌کرد (همان: ۳۸۹).

ژان‌ژاک روسو در قسمتی از کتاب «اِمیل یا آموزش‌وپرورش»، که به عقاید مذهبیِ کشیش اهلِ ساووا شهرت یافته است، مخالفت خود با کشیشان را آشکار می‌کند و آنان نیز این کتاب را به جرم پشت کردن به مسیحیّت محکوم می‌نمایند. از این‌رو ژان‌ژاک روسو توسّط دوستان خود از فرانسه گریخت و تنها امیل او جمع‌آوری و سوزانده شد (همان: ۳۹۳).

کتاب امیل یا آموزش‌وپرورش که در سال ۱۷۶۲ انتشار یافت، دربارۀ شاگردی خیالی به ‌نام امیل است که روسو آموزش‌وپرورش او و درحقیقت آموزش‌وپرورش بسیاری از انسان‌ها را از مدّتی قبل از تولّد تا تقریباً بیست‌وپنج سالگی آنان که سنّ رشد عقلی و ازدواج است، بر عهده گرفته است.

روسو در امیل باآن‌که بیش از همه بر نقش طبیعت، اخلاق و انسانیت تأکید داشته و در بخش نخستین آن متذکّر شده است فردی که قادر به انجام وظیفۀ پدری نیست حق ندارد پدر شود، در کتاب «اعترافات» اذعان می‌کند که همگی فرزندان خود را که پنج تَن بوده‌اند، به پرورشگاه کودکان سرراهی سپرده است (روسو، ۱۳۸۸: ۴۳۳).

ژان‌ژاک روسو در کتاب امیل، که ارائه دهندۀ یک نظام جدید آموزشی است، ضمن تاختن به فیلسوفان و اشاره به اعتراض مردم نسبت به آموزش‌وپرورش عصر خود، متذکّر شده است که هیچ‌کس تا کنون برای برطرف کردن این مشکل روش بهتری پیشنهاد نداده و تقریباً دربارۀ آن چیزی ننوشته است؛ چنان‌که فیلسوفان هم که با لحنی استادانه به همه‌چیز اعتراض می‌کنند، پیشنهاد دادن در این‌باره را کسر شأن خود می‌دانند (روسو، ۱۳۶۶: ۱۲).

روسو معتقد بود که آب و هوای مناطق در پرورش افراد اهمیت دارد و تنها افرادی که در مناطق نه بسیار سرد و نه بسیار گرم پرورش می‌یابند، می‌توانند به سرحدّ کمال برسند. لذا او اگر بخواهد شاگردی داشته باشد، وی را از منطقه‌ای معتدل و ترجیحاً از فرانسه انتخاب می‌کند و نه مثلاً سیاهپوستانی که فهم و شعور اروپائیان را ندارند (همان: ۴۳). هرچند روسو در قسمتی دیگر از همین کتاب، تناقضات مکرر خود را آشکارتر می‌نماید و مردم فرانسه را احمق خطاب می‌کند (همان: ۵۵۴).

این نویسنده و فیلسوف سوئیسی یکی از بهترین کارهای نیاکان را که باید سرمشق همه قرار بگیرد، روستا‌نشین شدن می‌داند؛ زیرا به‌زعم او کسی که قلبش فاسد نشده است، زندگی در روستا برای او آرام‌ترین، طبیعی‌ترین و شیرین‌ترین نوع زندگی محسوب می‌شود (همان: ۵۶۴). چنان‌که آن‌هایی را که از مساوات و برابری حقوق زن و مرد طرفداری می‌کنند، در اشتباه دانسته (همان: ۴۳۴) و در عباراتی سخیف می‌نویسد:

هر دختر باید مذهب مادرش و به طریق اولی هر زنِ شوهردار باید آیین شوهرش را بپذیرد (همان: ۴۵۵). زن باید از طرف شوهر همه‌چیز و حتی ظلم را تحمّل کند و شکایت ننماید و لازم است دختران همیشه مطیع باشند (همان: ۴۴۷). زن محدود به این است که باید در منزل بنشیند، به خانه‌داری و آشپزی بپردازد و درواقع نقش خدمتکارِ شوهر را ایفاء نماید (همان: ۴۷۳). زن اساساً برای خوش‌آیند مرد ساخته شده است. نیروی زن در جاذبه‌اش نهفته شده و فقط با استفاده از آن است که می‌تواند خودی نشان دهد و ضعف خویش را جبران نماید (همان: ۴۳۳).

از دیگر نکات مطرح شده در کتاب امیل، اعتقاد روسو به عالَم پس از مرگ، بازخواست شدن انسان‌ها در آن دنیا و ارزنده‌تر پنداشتن و ترجیح دادن آخرت به این دنیاست (همان: ۹۱-۴۷۱). همچنین روسو آموختن زبان‌های خارجی برای کودکان را مناسب ندانسته و بر آن تصوّر است که هیچ کودکی، مگر آن‌که نابغه باشد، زودتر از سنّ دوازده سالگی نخواهد توانست دو زبان را به خوبی بیاموزد (همان: ۱۳۹).
https://t.iss.one/Minavash
1👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

روسو در این کتاب به نقد و هجو پزشکان نیز پرداخته است و ضمن بیهوده شمردن پزشکی، معتقد است که این علم در بین ما مُد شده است و حال آن‌که تفریح افراد تنبل و بیکاری است که چون نمی‌دانند وقت خود را چگونه بگذرانند، آن را صرف مراقبت از بقای خود می‌کنند (همان: ۴۷).

ژان‌ژاک روسو در ادامه باآن‌که می‌پذیرد پزشکی درد برخی از انسان‌ها را دوا می‌کند، اما نتیجۀ آن را برای بشر شوم و مضر می‌خواند و آن را فنّ قتل و دروغی می‌شمرَد که پزشکان با نسخه‌هایشان در آن به مانند کشیشان با موعظه‌هایشان هستند که قلب انسان را پست کرده و هنر خوب مردن را از یادشان می‌برند. لذا او توصیه می‌کند جایی بروید که پزشک نباشد و جز در مواردی که زندگی آشکارا در خطر است و چارۀ دیگری ندارید، پزشک را احضار نکنید که در این صورت اگر هم به دست او کشته شوید ضرری نخواهید کرد (همان: ۴۸-۴۹).

منابع:

_ روسو، ژان‌ژاک، ۱۳۶۶، امیل یا آموزش‌وپرورش، ترجمه منوچهر کیا، تهران، گنجینه.

_ روسو، ژان‌ژاک، ۱۳۸۸، اعترافات، ترجمه مهستی بحرینی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
1👍1
📘ضحاک

📝علی حصوری- احمد شاملو- مهرداد بهار

احمد شاملو در سال ۱۳۶۹ شمسی طی سخنرانی جنجال‌برانگیزی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا، فردوسی را حامی منافع طبقاتی و ضحاک را فردی برخاسته از تودۀ مردم معرّفی نمود. ضحاکی که حکومتش به‌خلاف آنچه فردوسی گفته است همراه با انصاف و خِرَد بوده و کاوه‌نامی در کودتایی ضدّ انقلابی برای بازگرداندن اوضاع به روال استثماری گذشته علیه او قیام می‌کند و یکی از تخم و ترکۀ جمشید را به جای وی می‌نشاند (شاملو، ۱۹۹۰: ۳۴-۳۵).

این نظر احمد شاملو، که نقدها و هجوهای متعدّدی را به‌همراه داشت، گویی وام گرفته شده از نظریات علی حصوری است و شاید بتوان حصوری را آغازگر این مسیر دانست؛ چراکه حصوری نخستین‌بار در یکی از سخنرانی‌های خود در دانشگاه شیراز به ضحاک پرداخت. موضوعی که در سال ۱۳۵۶ توسّط روزنامۀ کیهان با نام «ضحاک اصلاحگری که از میان مردم برخاست» به چاپ رسید. سپس در سال ۱۳۷۸ در قالب کتابی با نام «ضحاک» و در سال ۱۳۸۸ با عنوان «سرنوشت یک شمن از ضحاک به اودن» منتشر شد (حصوری، ۱۳۸۸: ۵).

علی حصوری معتقد است اودِن، که از خدایان اسکاندیناوی است، همانندهای بسیاری با ضحاک دارد (همان: ۸۳). لذا ضحاک را باید به مانند اودن اسطوره‌ای نیکو و شمنی بزرگ نامید. به‌علاوۀ این‌که پایتخت ضحاک، خانۀ سفید یا بیت‌المقدّس است و آنجا مرکز جهان و از مظاهر سپندینگی است. به این ترتیب ضحاک از مظاهر قدسی یا سپندینگی بوده است (همان: ۷۲).

حصوری معتقد است در این‌که شاهنامه در ردیف حماسه‌های بزرگ جهان و آفریدۀ هنرِ فردوسی است، تردید نداریم و می‌دانیم همین شاهنامه در بقای زبان و فرهنگ ما مؤثر بوده است. بااین‌حال فردوسی از دهقانان و مالکان است و نباید از او انتظار داشته باشیم که منافع خود یا ستایش شاهخدایان را فراموش کند و امتیازات زندگی طبقاتی را نادیده بگیرد (همان: ۷۹).

حصوری بر آن باور است که در منابع مختلفی ضحاک پرچم‌دار جامعۀ اشتراکی بوده است به‌شکلی‌که زمین‌ها را از برگزیدگان گرفته و به تودۀ مردم داده است و حال آن‌که فریدون، خلافِ ضحاک، پرچم‌دار جامعۀ طبقاتی بوده است. ادّعایی که برجسته‌ترین و به اعتباری شاید تنهاترین دلیل آن، استناد به قطعۀ بسیار کوتاهی از کتاب آثارالباقیه است که به زعم حصوری، ابوریحان بیرونی محتاطانه پرده از کارهای ضحاک برداشته و نشان داده است که فریدون دربرابر ضحاک چه کاره است. و بدیهی است ابوریحان نمی‌توانست موضوع را کاملاً روشن بگوید. بی‌شک او را مورد سؤال قرار می‌دادند که چرا در کتاب خود چنین مطلب کفرآمیز و حاکی از فساد را گنجانده است. (همان: ۶۷ الی۶۹).

این نظریۀ علی حصوری در آثار دکتر مهرداد بهار، ازجمله در مصاحبه با هوشنگ گلشیری، نیز آمده است (گلشیری، ۱۳۹۷: ۱۱۵). هرچند بهار، فردوسی را مقصّر ندانسته و در کتاب جستاری چند در فرهنگ ایران متذکر شده است که چنین برداشتی به اعصاری دور از زمان فردوسی مربوط می‌شود (بهار، ۱۳۷۶: ۲۵۶).

ما مجبوریم در تحلیل اجتماعی داستان ضحاک به هر دو روایت [مردی ستمگر یا مردی عدالتخواه] توجّه کنیم و انواع احتمالات را در نظر بگیریم و علی‌رغم شخصیّت ناپسندی که از او ساخته‌اند، به احتمال انقلابی بودن او هم فکر کنیم (همان: ۲۶۶). در شاهنامه، ضحاک یک شاه ستمگر است ولی در بعضی تاریخ‌های فارسی و عربی که گاه روایتی غیرشاهنامه‌ای را برای ما به ارث گذاشته‌اند، می‌بینیم که ضحاک می‌آید و خواسته و زن را بین مردم به اشتراک تقسیم می‌کند. در واقع احتمال قوی هست که داستان ضحاک در هستۀ خود بیان‌کنندۀ یک قیام دهقانی در دورۀ خیلی کهنی در تاریخ ایران باشد... ولی بعداً تاریخ‌نویس‌های اشرافیِ ایران ضحاک را به‌صورت یک بیگانۀ پلیدی در تاریخ ما معرّفی می‌کنند (همان: ۲۵۶).

منابع:

_ حصوری، علی، ۱۳۸۸، سرنوشت یک شمن از ضحاک به اودن، تهران، چشمه.

_ شاملو، احمد، ۱۹۹۰، نگرانی‌های من، نیوجرسی، مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران.

_ گلشیری، باربد، ۱۳۹۷، ما و جهان اساطیری: گفت‌وگوی هوشنگ گلشیری با مهرداد بهار، تهران، نیلوفر.

_ بهار، مهرداد، ۱۳۷۶، جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران، فکر روز.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
📘قصاب‌خانه بشریت

📝احمد شاملو

زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنّی است،
زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است،
زمان محمدعلی شاه می‌کشتند که مشروطه است،
زمان رضاخان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کره‌اش می‌کشتند که خرابکار است،
امروز تو دهنش می‌زنند که منافق است
و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند
و شمع‌آجینش می‌کنند که لامذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزیش عوض نمی‌شود:
تو آلمان هیتلری می‌کشتند که طرفدار یهودی‌هاست،
حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرفدار فلسطینی‌هاست،
عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌هاست،
صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است،
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است،
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است،
روس‌ها می‌کشند که پدرسوخته از چین طرفداری می‌کند،
چینی‌ها می‌کشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند،
و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند...
چه قصاب‌خانه‌ئی است این دنیای بشریت (شاملو، ۱۳۵۸: ۳۰-۳۱)!
منبع:

_ شاملو، احمد، ۱۳۵۸، «گفت‌وشنودی با احمد شاملو»، تهران مصور، چهارم خرداد، شماره ۱۸.
https://t.iss.one/Minavash
5👍2
📘مصیبت‌نامه

📝عطار

شرع فرمانِ پـیـمـبـر کـردن اسـت
فلسفی را خاک بر سر کردن است

فـلـسـفی را شــیـوه زردشــت دان
فلسفه بـا شـرع پـشـتا پـشـت دان

فلسفی را عـقـلِ کُـل، می بس بـود
عـقـلِ مـا را امـرِ قُـل، می بس بود

علم دین فقه است و تفسیر و حدیث
هرکه خـوانـد غـیر این گردد خبیث (عطار، ۱۳۸۶: ۱۵۶)

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ خود بر کتاب «مصیبت‌نامه» اذعان کرده است به‌عنوان کسی که بیش از چهل سال یکی از مشغله‌های ذهنی‌اش عطار و آثار او بوده است، با اطمینان می‌توانم بگویم که مصیبت‌نامه پس از منطق‌الطیر برجسته‌ترین اثر عطار است. از منظر عرفانی و جایگاه معرفت‌شناسی این منظومه که بگذریم، جانب اجتماعی آن بی‌مانند است و به لحاظ ارزش‌هایی که از بابت ثبت مسائل زندگی دارد نه‌تنها در میان آثار عطار یگانه است که در کلّ ادبیات منظوم زبان پارسی بی‌همتاست. عطار در این اثر، سوکنامۀ تبار انسان و اضطراب‌های بیکران و جاودانۀ آدمی و مشکلات ازلی و ابدی بشر را سروده است و این‌که در عرصۀ معرفت‌شناسی، همۀ کائنات سرگشته‌اند (همان: ۲۹).
یکی از قطعه‌های منسوب به عطار، که در شبکه‌های مجازی بسیار دیده می‌شود، این است که مردی از دیوانه‌ای پرسید اسم اعظم خدا را می‌دانی؟ دیوانه گفت: نام اعظم خدا نان است. این نوشتار باآن‌که ترجمه‌ای از ابیات یک حکایت در کتاب مصیبت‌نامه است، اما باید توجه داشت که مصیبت‌نامه‌ اثری منظوم است و نه منثور. لذا صحیح‌تر آن است که یا اصل شعر ذکر گردد و یا قید شود که این متن منثور، ترجمۀ مثنویِ حکایتِ ششم از مقالۀ بیست‌ونهمِ مصیبت‌نامه است. و مهم‌تر از آن باید دانست که برخلاف آنچه از متن استفاده شده در فضای مجازی برداشت می‌شود، عطار به هیچ‌عنوان به تأیید چنین مطلبی نپرداخته و حتی در دو بیت پایانی شعر خود تأکید می‌کند که هر کس در طلب نان و روزی بی‌قرار است، همانند سگ است (همان: ۳۵۹)!

سایلی پـرسـیـد از آن شـوریـده‌حال
گـفـت اگـر نـامِ مــهـیـنِ ذوالـجـلال،
می‌شـناسی بـاز گـو ای مـردِ نـیـک
گـفت نـان است، این بنتوان گفت

لیک مـرد گــفـتـش احـمـقـی و بـی‌قـرار
کـی بـود نـامِ مــهـیـن نـان، شــرم دار!

گـفت در قـحط نشابور، ای عـجـب
می‌گـذشـتم، گـرسـنه، چـل روز و شب

نـه شـنـودم هـیـچ‌جـا بـانـگِ نـمـاز
نـه دری بـر هــیـچ مـسـجـد بــود بـاز

مـن بـدانـسـتم که نـان نامِ مهینـست
نـقـطـۀ جـمـعـیـت و بـنـیـاد دیـنـست

از پیِ نان نـیـسـتـت چون سگ قـرار
حق چـو رزقـت می‌دهد، تـو حـق گـزار

حق چو رزقت داد و کارت کرد راست
تو بخور وز کس مپرس این از کجاست؟

منبع:

_ عطار، فریدالدین محمد، ۱۳۸۶، مصیبت‌نامه، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
👌3
📘بایزید بسطامی

📝محمد سهلگی

بایزید طَیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی (۱۶۱-۲۳۴)، در بسطام در خانواده‌ای زردشتی، که تازه به اسلام گرویده بودند، متولّد شد (سهلگی، ۱۳۸۴: ۳۳). برخلاف حلاج هرگز به عرصۀ سیاست پا نگذاشت و به همین دلیل در اکثر اوقات در کمال احترام زیست (همان: ۲۷) و سرانجام در بسطام درگذشت (همان: ۳۳).

در این‌که گفته‌اند بایزید مدتی شاگرد امام جعفر صادق بوده است تردید وجود دارد؛ چراکه اگر سال وفات بایزید ۲۳۴ باشد با در نظر گرفتن سال وفات صادق، که سال ۱۴۸ هجری است، حدود هشتادوشش سال فاصله است. لذا باید عمری درحدود صد سال برای بایزید فرض کرد و این با اسناد موجود، که عمر او را هفتادوسه سال نوشته‌اند، تطبیق نمی‌کند (همان: ۳۸-۳۹). چنان‌که از اجماع نقل‌ها تقریباً می‌توان گفت که بایزید ازدواج نکرده است و آنچه در بندهای آخر «کتاب‌النور» به نقل از همسرِ او ذکر شده مشکوک است (همان: ۳۳-۳۴).

بایزید ظاهراً کتابی هم ننوشته است و یا حداقل اثری از او به دست ما نرسیده است. هرچند از قدیمی‌ترین کتب نوشته شده دربارۀ بایزید می‌توان به کتاب‌النور، که مجموعه‌ای از حقایق و افسانه‌های زندگی اوست، اشاره کرد (همان: ۲۶-۳۴). کتابی که سراسر آن گزاره‌هایی در حوزۀ الاهیّات است که از ذهن و زندگی مردی به نام بایزید بسطامی جوشیده و دهان‌به‌دهان آن را سال‌ها نقل کرده‌اند تاآن‌که دو قرن پس از وفات او، فردی به نام ابوالفضل محمد بن علی سَهلگی، در قرن پنجم هجری قمری، آن را تدوین و کتابت کرده است (همان: ۲۶-۲۷-۳۹).
دکتر شفیعی کدکنی با تصحیح این کتاب از روی قدیمی‌ترین نسخۀ شناخته شدۀ آن، که متعلق به کتابخانۀ ظاهریۀ دمشق است (همان: ۵۰)، به ترجمۀ این اثر با عنوان «دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی» پرداخت و در مقدمۀ آن اذعان داشت:

در سراسر تاریخ عرفان ایرانی اگر دو سه چهرۀ نادر و استثنایی ظهور کرده باشند، یکی از آن‌ها بایزید بسطامی است (همان: ۳۳). از هم‌اکنون می‌توانم دربارۀ خوانندگان این کتاب چنین پیش‌بینی کنم که خود به خود به دو گروه تقسیم خواهند شد: گروهی که مجموعۀ این گزاره‌ها را بی‌معنی خواهند دانست و حق با آن‌هاست و گروهی که ژرف‌ترین اندیشه‌های الاهیّاتی جهان را در آن خواهند یافت و حق با آن‌ها نیز هست (همان: ۲۷).

و اما در پاره‌ای از متن اصلی این کتاب می‌خوانیم:

و از شیخ او، عبدالله، شنیدم که می‌گفت مشایخ ما می‌گفتند ابویزید اکبر نیز امّی بوده است و اگر در علم ظاهر او شک روا باشد، در کمال علم باطن او تردیدی نیست (همان: ۱۲۱). بایزید را گفتند خلق، همه، در زیر لوای محمداند. بایزید گفت: سوگند به خدای که لوای من بزرگتر از لوای محمد است. لوای من از نوری است که آدمیان و پریان، همه، در زیر آن لوایند با پیامبران (همان: ۲۴-۲۴۱).
از پیشینگان شنیدم که می‌گفتند: مادر بایزید شبی او را گفت آب بیاور. بایزید به طلب آب از خانه بیرون رفت. چون باز آمد مادر را خفته دید. کوزه در دست همچنان ایستاد تا او بیدار شد. مادر کوزۀ آب را از دست بایزید گرفت درحالی‌که از سردی بر انگشت بایزید یخ زده بود و پاره‌ای از پوستِ انگشت او بر دستۀ کوزه باقی بود. مادرش چون چنین دید، پرسید. بایزید او را آگاه کرد و گفت: در دل گفتم اگر کوزه را بر زمین نهم به خواب روم شاید تو آب بخواهی و آن را نبینی. مادرش گفت خدای از تو خشنود باد (همان: ۱۵۶-۱۵۷)!
و هم ازو شنیدم که می‌گفت: مردِ مردستان آن است که نشسته است و اشیاء به دیدار او می‌آیند و هم نشسته است و اشیاء در هر کجا که هستند با او سخن می‌گویند. گفت و شنیدم که می‌گفت: مرا با خویش به جایگاهی بُرد که همه خلق را از میانِ دو انگشتِ من به من نشان داد (همان: ۱۷۱). هم شنیدم ابوموسی دَبیلی را که می‌گفت از بایزید شنیدم که می‌گفت: سی ‌سال خدای را جُستم. پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را می‌جویم و او بود که مرا می‌جست (همان: ۱۵۲-۱۵۳).
از بایزید شنیدم که می‌گفت: سبحانی! سبحانی! ما اعظم شأنی. سپس می‌گفت: حَسبی مِن نفسی حَسبی (همان: ۱۷۰). و از محمد داعی شنیدم که به یاد می‌آورد که بایزید گفته است: أنا ربی الأعلی من پروردگارِ برترم (همان: ۲۲۳-۲۲۴).

منبع:

_ سهلگی، محمد بن علی، ۱۳۸۴، دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی، ترجمه و تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
📘چند نکته در شعر حافظ

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

یکی از مقالات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، که پیرامون مفهوم شراب در اشعار حافظ نگاشته شده است، مقالۀ «چند نکته در شعر حافظ» است. نوشته‌ای که در یکی از شماره‌های مجلۀ بخارا در بزرگداشت عبدالرحیم جعفری انتشار یافت. شفیعی کدکنی در این مقالۀ مختصر به معرّفی یکی از شاعران نزدیک به‌ عصر حافظ به نام یحیی سیبَک نیشابوری (متوفی ۸۵۲ هجری) و دو دیوان او پرداخته است. دیوان «اسراریِ» سیبک نیشابوری دربارۀ حشیش و اصطلاحات اصحاب آن است که از آن مادۀ مخدّر به اسرار یاد می‌کردند. و دیوان دیگر او که به «خمّاری» شهرت یافته است، دربارۀ شراب و عقاید ایرانیان پیرامون مِی و شراب است که در هیچ متن ادبی دیگری دیده نشده است.

شفیعی کدکنی ضمن برشمردن خصوصیات شراب از منظر سیبَک فتّاحی نیشابوری، به مقدمۀ این شاعر بر دیوان خمّاری خویش اشاره کرده و اذعان می‌کند که سیبک نیشابوری معتقد است که شاعران بزرگی چون خیام، نِزاری قُهِستانی و حافظ به ستایش از شراب خوراکی پرداخته‌اند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۴: ۶ الی۱۶).

ز حافظ بین چو گل صدگونه خُرده
که بر کأساً دهاقاً وقف کرده

منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۴، «چند نکته در شعر حافظ»، بخارا، شماره ۱۰۹.
https://t.iss.one/Minavash
👍32
📘مقدمهٔ حافظ شیراز

📝احمد شاملو

لورکا برای من جالب بود، در مرحلۀ اول. اوایل مایاکوفسکی به‌خاطر خشونتش و بعد الوار و لورکا. بعد از اینا - وقتی اینا به‌کلّی فراموش شدن - حافظ جانشین همۀ این‌ها شد (شاملو، ۱۳۹۶: ۱۹). حافظ اولین و بزرگ‌ترین شاعرِ آته‌ایستِ دنیا (همان: ۱۵۹)، شاعرترینِ شاعرانِ جهان و شگفت‌انگیزترین نمونۀ خلاقیتِ ذهنِ آدمی است (همان: ۲۳۱). حافظ به‌عقیدۀ من شاید هنوز هزارسال زود باشه که بشناسنش (همان: ۱۴).
احمد شاملو در مقدمۀ «حافظ شیراز» می‌نویسد: حافظ راز عجیبی است! به راستی کیست این قلندرِ یک‌لا قبایِ کفرگو که در تاریک‌ترین ادوارِ سلطۀ ریاکارانِ زهد فروش، یک تنه وعدۀ رستاخیز را انکار می‌کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می‌خواند؟ به راستی کیست این مردِ عجیب که، با این‌همه، حتّی در خانۀ قشری‌ترین مردمِ این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه می‌نهند، بی‌طهارت دست به سویش نمی‌برند و چون به دست گرفتند همچون کتاب آسمانی می‌بوسند و به پیشانی می‌گذارند، سروش غیبش می‌دانند و سرنوشتِ اعمال و افعالِ خود را با اعتمادِ تمام بدو می‌سپارند؟ کیست این کافر که چنین به حرمت در صفِ پیغمبران و اولیاءالله‌اش می‌نشانند (شاملو، ۱۳۵۴: ۲۵-۲۶)؟
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم (همان: ۳۸)

یکی از آثار جنجالی احمد شاملو، کتاب «حافظ شیراز» است. کتابی که اختلاف و آشفتگی‌های متعددِ موجود در نسخه‌های دیوان حافظ، سبب شد تا شاملو تصحیحی جدید و تا حدودی ذوقی از اشعار حافظ منتشر کند و در آن جای بسیاری از مصرع‌ها را تغییر دهد. این امر و خصوصاً مقدمۀ بی‌پردۀ او، که در چاپ اول و دوم آن در سال ۱۳۵۴ توسط انتشارات مروارید به طبع رسید و در چاپ‌های بعدی اجازۀ انتشار نیافت، نقدهای بسیاری را به دنبال داشت.
شاملو معتقد است آنچه به نام دیوان حافظ در اختیار ماست، همۀ سروده‌های حافظ نیست. آنچه مسلّم است این است که مهمترین و به‌ اصطلاح خطرناک‌ترین آثار او از یک‌سو و آخرین سروده‌هایش از سوی دیگر به قطع از میان رفته است (همان: ۴۹). و به احتمال بسیار راز موفقیت کاملاً استثنایی حافظ و خیام، که هردو معاد را انکار می‌کنند و با این‌همه محبوبیت آن دو در جامعه‌یی تا بدین پایه قشری به‌حدّی است که به‌خصوص حافظ را لسان‌الغیب می‌خوانند، در فلسفۀ خوشباشی حافظ و خیام نهفته است (همان: ۴۱-۴۲).
منابع:

_ شاملو، احمد، ۱۳۵۴، حافظ شیراز، تهران، مروارید.

_ شاملو، آیدا، ۱۳۹۶، سندباد در سفر مرگ: مجموعه گفت‌وگوهای احمد شاملو، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
4👍1👌1
📘آیا باید ساد را بسوزانیم؟

📝سیمون دوبوآر

سیمون دوبوآر، در نوشته‌ای مختصر با نام «آیا باید ساد را بسوزانیم؟»، به بررسی آراء و آثار مارکی دو ساد (۱۷۴۰-۱۸۱۴) پرداخته است. دوبوآر معتقد است که دست‌نوشته‌های دو ساد را سوزانده‌اند و کتاب‌هایش را قدغن کرده‌اند؛ چراکه در آثار ساد با افراطی‌ترین شکل ناسازگاری روبه‌رو هستیم (دوبوآر، بی‌تا: ۵-۶) و نام او زیر کلماتی مانند سادیسم و بعضاً مازوخیسم افتاده است (همان: ۵-۲۸-۲۹).
سادِ اشراف‌زاده در سنّ بیست‌وسه سالگی معشوقه‌ای داشت و با این‌حال مرتّب به فاحشه‌خانه‌ها سر می‌زد (همان: ۷-۸). او حرم‌سرایی آرام برای هوسرانی خود دست‌وپا کرد و به کمک همسرش چند کلفت جذّاب را جمع کرد: یک منشی بی‌سواد اما خوش‌چهره، یک آشپز شهوت‌انگیز، یک خدمتکار و دو دختر جوان که برای او جاکشی می‌کردند (همان: ۱۴).

ساد در سکس از روش تازیانه [شلاق زدن خود و دیگران] استفاده می‌کرد (همان: ۲۴) و معتقد بود که پسران بهتر از دختران هستند؛ چراکه لذّتِ جرمی که با مخلوقی کاملاً مانند خودمان مرتکب می‌شویم بیشتر از لذّت جرم با غیرهمجنس است (همان: ۲۶). او با نوکرش لواط می‌کرد و علناً می‌گفت که بیشترین لذّت با ترکیبی از لواط در حالت فعل و انفعال به دست می‌آید. هیچ انحرافی وجود ندارد که او تا این حد با رضایت و حرارت دربارۀ آن سخن بگوید. لواط‌گری یکی از عناصر اصلی شخصیّت جنسی او بود. ساد به نوکرش از پشت می‌داد (همان: ۲۵) و غیرممکن است که بتوان گفت زنان برای ساد چیزی بیش از بازیچه و جانشین بودند. لذا می‌توانیم بگوییم که شخصیّت جنسی ساد اساساً مقعدی بود (همان: ۲۷).
از مهم‌ترین آثار ساد، که ظاهراً بخش اعظم آن را در مدّت سی‌سالۀ زندگی‌اش در زندان نوشت، می‌توان به رمان‌های «ژوستین»، «فلسفه در اتاق خواب»، «عاشقانه‌های زندان»، «گفتگوی کشیش و مرد محتضر» و «۱۲۰ روز در سَدوم» اشاره کرد.

دوبوآر بر آن اعتقاد است که ساد با دفاع از جنایت و شر و پذیرفتن قدرت طبیعت (همان: ۵۹-۶۱)، در پی کسب شر و تبدیل کردن جرم به لذّت شهوانی است (همان: ۲۹). او از تمایل جنسی خود اخلاق می‌سازد و خِرَد در مذاق او وقاحت است (همان: ۷). او می‌گذارد تا یک پدر حتی با قتل و تجاوز به کودکش از خود دفاع کند و یا انتقام بگیرد (همان: ۶۴). در سیاست هم برایش یک رژیم ایده‌آل، نوعی آنارشی عقلانی است: حکومتِ قانون پایین‌مرتبه‌تر از حکومت آنارشی است. بهترین دلیل برای حرف من را در این واقعیّت می‌توان یافت که تمامی حکومت‌ها وقتی می‌خواهند نظام خود را بازسازی کنند به یک آنارشی تن می‌دهند. حکومت برای منسوخ نمودن قوانین کهنۀ خود باید رژیمی انقلابی ایجاد نماید که بر هیچ قانونی استوار نیست. قوانین جدید درنهایت از همین رژیم انقلابی به وجود می‌آیند (همان: ۵۲).

منبع:

_ دوبوآر، سیمون، بی‌تا، آیا باید ساد را بسوزانیم؟، ترجمه امین قضایی، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
📘فلسفه در اتاق خواب

📝مارکی دو ساد

ای عیاشان تمامی اعصار، با هرجنسی که هستید، این کتاب فقط از برای شماست. از اصول این کتاب تغذیه کنید. شما که زمانی طولانی و دراز زیر بند و زنجیرهای پوچ و خطرناک یک فضیلت موهوم و یک مذهب نفرت‌انگیز محدود شده بودید، با تمامی قدرت، تمام آن احکام مضحکی را که توسط والدین نادان در شما تلقین شده است نفی کنید... بگذارید توهین‌آمیزترین کفرگویی‌ها، ناسزا گفتن به مقدسات و الحادی‌ترین کارها فوراً به‌طور کامل و علنی مجاز شمرده شوند تا قلب انسان‌ها از آن تصورات وحشتناک دوران کودکی پاک شود (ساد، ۱۴۰۱: ۲۳-۲۳۷-۲۳۸).

«فلسفه در اتاق خواب»، رمانی متشکل از هفت گفت‌وگو است که در آن دختری نوجوان برای آموزش اندیشه‌های پورنوگرافی نزد دو استاد فاسد و بی‌اعتقاد به اصول اخلاقی می‌رود و ضمن آشنایی با فلسفۀ خدای فحشا و پیغمبر فساد، یعنی مارکی دو ساد (همان: ۲۸-۱۶۰)، در گروهی پنج‌نفره به سکس می‌پردازد.

جهان هرگز آغازی نداشته و پایانی نیز نخواهد داشت. درنتیجه چیزی به نام خدا وجود ندارد و اگر انسان‌ها این موجود خیالی را امری فطری پنداشته و بدان اعتقاد دارند، از روی ترس است. چراکه نادانی و ترس شالودۀ اصلی اعتقاد به خدا و تمامی ادیان هستند. تنها یک محرک بر جهان هستی حاکم است و آن‌هم طبیعت است. لذا آن‌هایی که از معجزات سخن گفته‌اند، مشتی کلاهبردار و شیاد بوده‌اند که برای رسیدن به مقاصد خود چنین داستان‌هایی سرهم کرده‌اند (همان: ۲۳۳-۲۳۴-۳۳۰). موسی، عیسی مسیح و محمد، همۀ این رذل‌های بزرگ، همۀ این ظالم‌اندیشان بزرگ می‌دانستند که چگونه الوهیت‌هایی را که ساخته‌اند با جاه‌طلبی بی‌حدوحصر خود مرتبط سازند. آن‌ها بلد بودند که چگونه مردم را با حکم آن خدایان مسحور کنند. بنابراین بیایید خدای بیهوده‌ای را که شیادان موعظه کرده‌اند و تمام پیامدهایی را که از این مذهب‌های مضحک درآمده تحقیر کنیم؛ بیایید تلاش برای نابودی خدایان و ادیان را از اصول و قوانین خود و جامعه کنیم و این اصول را پخش کنیم (همان: ۲۲۵).

در این شکی نیست که ادیان مهد استبداد هستند و سرچشمۀ همۀ این استبدادها نیز روحانیت بوده است. لذا باید ریشۀ ادیان و روحانیون را از بیخ کند و آنان را برای همیشه نابود کرد؛ چراکه یک نفر از این جاهلان و میکروب‌های خطرناک می‌تواند زندگی نسل‌های بعدی را تباه سازد. با این‌حال، من نه پیشنهاد قتل‌عام می‌کنم و نه تبعید؛ استهزا و تحقیر کافی است. کشیشان را از مردم بگیرید، جهالت خود به ‌خود از بین خواهد رفت (همان: ۲۱۸-۲۳۰-۲۳۶).

ساد معتقد است چیزهایی که در باب فضیلت و رذیلت گفته می‌شود کاملاً نسبی است. قتل، دزدی، زنای با محارم و خودکشی نیز ذاتاً رذیلت نیستند. چنین جنایاتی که در نظر دهشتناک می‌نمایند، درواقع، در بسیاری از جاها نه تنها فضیلت محسوب می‌شوند بلکه قداست دارند و تاج تکریم بر سر نهاده‌اند. چنان‌که چیزهایی هم که در نظر بسیاری فضیلت می‌آید مثل انسانیت، صداقت، خیرخواهی و پاکدامنی، در بسیاری از جاها چونان هیولایی شیطانی تلقی می‌شوند (همان: ۸۰-۸۱).

در برخی از اقوام و مناطق نه تنها دزدی مجاز است، بلکه پاداش دارد. مسلّم است که دزدی نیازمند شجاعت، قدرت، مهارت، عقلانیت و در یک کلام همۀ فضایلی است که برای یک نظام جمهوری مفید است و به تبع آن برای ما سودآور است... دزدی برابری را افزایش می‌دهد و مهم‌تر از آن، شما را مجبور می‌کند که از اموال خود با دقت بیشتری محافظت کنید (همان: ۲۴۹).

زنای با محارم روابط خانوادگی را سست می‌کند و شهروند عشق بسیار بیشتری به کشورش پیدا می‌کند. اصول اولیۀ طبیعت چنین رفتاری را به ما دیکته می‌کند... اگر جهان را بپیماییم در همه‌جا می‌یابیم که زنای با محارم جز اصول اولیه است. سیاه‌پوستان ساحل عاج همسران خود را در اختیار فرزندانشان قرار می‌دهند و مردم شیلی با بی‌تفاوتی با خواهران و دختران خود هم‌خوابه می‌شوند و همزمان با مادر و دختر خود ازدواج می‌کنند. در یک کلام، با شجاعت می‌گویم که زنای با محارم باید قانون هر حکومتی باشد. هر دولتی که اساس آن برادری است (همان: ۲۶۷).

من به خود زحمت نمی‌دهم که نشان دهم کسانی که خودکشی را جرم و گناه تلقی می‌کنند چقدر نادان و احمق‌اند. تمامی دولت‌های یونانی خودکشی را قبول داشتند. جمهوری روم خودکشی را تشویق می‌کرد و خودکشی یکی از اصول مهم قانون‌گذاران دوران باستان بود. بیایید همان روحیه را دوباره به‌عنوان یک فضیلت زنده کنیم (همان: ۲۹۰-۲۹۱).

و اما نابودی و تخریب یکی از قوانین اصلی طبیعت است. هرآنچه ویران می‌کند نمی‌تواند یک جنایت باشد. چگونه ممکن است عملی که به این خوبی به طبیعت خدمت می‌کند، او را خشمگین کند؟ علاوه براین، این از بین‌بردی که انسان عادت دارد از آن بهراسد، چیزی جز یک توهم نیست. قتل عدم شدن نیست؛
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

هر کس مرتکب آن شود کاری جز تغییر دادن شکل و فرم انجام نداده و با این کار عناصری را به طبیعت باز می‌گرداند که این صنعتگر ماهر فوراً بااستفاده از آن عناصر موجودات دیگری را از نو خلق می‌کند (همان: ۱۱۵).

باتوجه به این اصول غیرقابل انکار، مرگ چیزی بیش از تغییر شکل نیست. گذری نامحسوس از یک هستی به هستی دیگر، و این همان چیزی است که فیثاغورس آن را فرهنگ‌ساز [تجدید جسم یا نوعی تناسخ] نامیده است (همان: ۲۷۹). پس نابود کردن یک انسان با نابود کردن یک حیوان هیچ تفاوتی ندارد و هر تمایزی که بین آن‌ها قائل می‌شویم، از تعصبات غرورآمیز ما ریشه می‌گیرند که متأسفانه هیچ چیز پوچ‌تر از آن‌ها نیست (همان: ۲۷۷).

قتل یکی از بزرگ‌ترین ابزارهای سیاست است و تنها هدف سیاست، گسترش یک کشور به بهای از بین رفتن دیگر کشورهاست (همان: ۲۸۰-۲۸۱). از این‌رو یک حاکم جاه‌طلب به راحتی و بدون کوچک‌ترین ملاحظه‌ای می‌تواند دشمنانی را که مانع نقشه‌های عظیم او می‌شوند، نابود کند. قوانین ظالمانه، خودسرانه و مستبدانه می‌توانند در هر قرن میلیون‌ها نفر را به قتل برسانند و ما موجودات ضعیف و بدبخت اجازه نداریم یک موجود را فدای انتقام یا هوسبازی خود کنیم! آیا چیزی به این مضحکی و عجیب و غریب وجود دارد (همان: ۱۱۶)؟

بدبخت‌ها و ضعیف‌ها برای نجات دادن خودشان می‌گویند با دیگران همان‌طور رفتار کنیم که دوست داریم آن‌ها با ما رفتار کنند. این توصیه‌های پوچ همیشه از سوی انسان‌های ضعیف به ما رسیده است. یک انسان قدرتمند هرگز چنین مزخرفاتی را به زبان نمی‌آورد... طبیعت، مادر همه‌چیز، تنها به خودخواهی ما اهمیت می‌دهد؛ تنها لذت بردن من، منِ تنها، اهمیت دارد. تمام اصول او تأکید بر اگوئیسم دارد و این چیزی است که او از ما می‌خواهد مقدسش شماریم: خودت را ترجیح بده، خودت را دوست داشته باش، مهم نیست به چه قیمتی؛ حتی به قیمت رنج دیگران. اما شاید کسانی بیایند و بگویند که دیگران ممکن است از شما انتقام بگیرند... بگذار بگیرند! کسی که قدرتمندتر است پیروز خواهد شد؛ حق با کسی است که قدرت بیشتری دارد (همان: ۱۴۰-۱۴۱).

مارکی دو ساد، که گویی خود را فاسدترین مرد دنیا معرفی می‌کند که به خاطر لذت‌های خویش از هیچ جنایتی حتی قتل و دزدی چشم‌پوشی نکرده است (همان: ۱۸۶)، معتقد است باآن‌که قتل عملی دهشتناک است ولی در اغلب موارد ضرورت دارد و نباید جلوی قاتل را گرفت. چنان‌که نباید برای قاتلان هیچ مجازاتی وضع کنیم جز این‌که مانع کسانی که می‌خواهند از آن‌ها انتقام بگیرند نشویم (همان: ۲۸۸-۲۸۹). لذا قانون مجازات اعدام را قانونی ناعادلانه و غیرقابل قبول دانسته و بر آن باور است که اعدام باید لغو شود؛ چراکه اگر قتل جرم نیست پس نباید برای مجازات آن قانون وضع کرد و اگر هم جرم است با کدام منطق ابلهانه تصمیم می‌گیرید که یک جرم را با جرم و جنایتی دیگر مجازات کنید و عملاً با انجام آن، دو نفر را از میان خودتان حذف نمایید (همان: ۲۴۴-۲۴۵-۲۸۹).

این نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسوی، که ظلم و ستم را رذیلت ندانسته و آن را امری طبیعی و حتی فضیلت شمرده است (همان: ۱۴۲)، از مخالفان سرسخت خیریه‌ها و کمک به فقرا است. او اطمینان دارد که نیکوکاری بیش از آن‌که یک فضیلت اصیل روحی باشد، رذیلۀ غرور است (همان: ۷۵).

از هرسو می‌شنوم که مردمان برای از بین رفتن فقر تلاش می‌کنند ولی در عین‌حال هر کاری از دستشان برمی‌آید انجام می‌دهند تا فقرا را به فقیر شدن و بیشتر گدایی کردن ترغیب کنند. دوست ندارید داخل اتاقتان مگس جمع شود؟ پس نباید داخل اتاق شکرپاشی کنید. می‌خواهید فقیری نداشته باشید؟ صدقه ندهید و مهم‌تر از همه فقیرخانه‌ها را تعطیل کنید. فردی که در بدبختی به دنیا آمده چون خود را از این منابع و کمک‌های خطرناک محروم می‌بیند، از تمام شجاعت و ابزارهایی که از طبیعت دریافت کرده است استفاده می‌کند تا خود را از شرایطی که در آن زندگی را آغاز کرده است رها کند و دیگر پیش شما گدایی نخواهد کرد. آن خانه‌های نفرت‌انگیزی را که در آن شما قوه و استعداد آزادی‌خواهی فقرا را به خاک و خون می‌کشید و هرروز از آنجا انبوهی از موجودات نوساخته را که تنها امیدشان به کیسۀ شماست روانۀ جامعه می‌کنید، بدون هیچ ترحمی ویران کنید و با خاک یکسان سازید (همان: ۷۶).

ساد دوستی را هم به شرطی ارزشمند می‌داند که برای ما مفید باشد. لذا اذعان می‌کند بیایید دوستانمان را تا زمانی که به ما خدمت می‌کنند، نگه داریم. تنها از روی خودخواهی باید با مردم دوست شد. اگر کسی بگوید مردم را تنها برای خودشان دوست دارد، دروغ می‌گوید. طبیعتِ خودخواه به ما انگیزه‌های دیگردوستانه نداده است و تنها انگیزه‌ای که به ما داده است، استفاده از دیگران برای رسیدن به خواسته‌های خود است (همان: ۱۹۹).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

چنان‌که عشق را نیز جنونِ روح و خرافات و موهومات پوچی می‌خواند که تنها لذت‌های جسمی در آن ارزشمند است و باید از آن اجتناب کرد و لذت را پرستید (همان: ۱۹۸-۲۵۹).

این ملحدِ مخالف اصول اخلاقی، که از خدا بیزار بوده و خداوند را موجود موهوم نفرت‌انگیزی می‌داند که به دنبال کشف راه‌های جدیدی برای تحقیر و تمسخر انسان است (همان: ۲۸-۱۲۲)، معتقد است که تمام افعال ما، به‌خصوص تمام اعمال شهوت‌رانی، از طبیعت نشأت گرفته و هیچ‌یک از آن‌ها نباید باعث شرمندگی ما شوند (همان: ۱۶۶).

چه زن و چه مرد باید بتوانند به هرطریقی که می‌خواهند فحشا کنند (همان: ۲۵۹). در هرشرایطی یک زن، چه مجرد چه شوهردار و چه بیوه، هرگز نباید به چیزی جز گاییده شدن توسط این و آن از صبح تا شب بیندیشد و در میان تمام پیوندهایی که باید از بین بروند با یقین می‌گویم اولین آن‌ها پیوند ازدواج است (همان: ۸۹). پس زن نادان و احمق زنی است که به خاطر پیوندهای زناشویی از تسلیم شدن در برابر تمایلات خود دست بکشد و با گره‌هایی پوچ مانند پردۀ بکارت، ترس از حاملگی، ترس از خشم شوهر و یا ترس از لکه‌دار شدن آبرو کیسۀ تمایلاتش را مسدود کند! چنین زنی چقدر احمق است (همان: ۹۶). ما حق نداریم زنان [و مردان] را به تملک خود درآوریم، اما این حق را داریم تا آن‌ها را به‌زور مجبور کنیم تا تسلیم شهوات و لذات ما شوند (همان: ۲۵۸). اگر مردی [یا زنی] از کسی خوشش بیاید، مسألۀ سلامت و رضایت او، ازجمله کم‌سن بودنش، کاملاً بی‌اهمیت است (همان: ۲۶۰) و لذا نمی‌توان تجاوز به عـنـف را جرم و گناه دانست (همان: ۲۶۸).

ساد در این کتاب خود به مانند «۱۲۰ روز در سدوم» و «ژوستین»، به دفاع از سکس مقعدی و لواط پرداخته و از زبان شخصیت اصلی کتاب اذعان می‌کند که من هرروز جوانان را از ماتحت می‌کنم. همین دیروز در عرض سه دقیقه باکرگی سرین یک پسربچۀ هفت‌ساله را با همین آلت بزرگ برداشتم (همان: ۱۲۲). به شرفم قسم که هیچ‌چیز را به اندازۀ لذت بردن از فرج خسته کننده نمی‌دانم و وقتی کسی لذت سرین را چشیده باشد، نمی‌توانم تصور کنم که بتواند خودش را دوباره به فرج راضی کند (همان: ۱۶۱).
ساد اعتراف می‌کند که چیزی لذّت‌بخش‌تر از باسن یک پسر وجود ندارد و او حاضر است که جانش را هم فدای آن کند (همان: ۱۰۲). چنان‌که تمایلات همجنس‌گرایان و حتی بچه‌بازها را طبیعی شمرده و معتقد است انسان‌ها همان‌طور که در معلول بودن پا یا خوش‌اندام بودنشان دخل و تصرفی ندارند، در این‌گونه تمایلات خود نیز بی‌تقصیر هستند. لذا وقتی مردی تمایل خود را برای لذت بردن از شما نشان می‌دهد، مسلّماً به شما توهین نکرده است و درواقع با این کارش شما را مدح و ستایش می‌کند، اما دنیا مملو از احمق‌های بیچاره‌ای است که گمان می‌کنند به آن‌ها توهین شده است (همان: ۳۰-۱۲۲).

بزرگ‌ترین مردان به لواط تمایل دارند. زمانی که قارۀ آمریکا کشف شد، معلوم شد که کل ساکنان این قاره چنین تمایلاتی دارند... آیا قانون‌گذاران یونانی اگر غیر از این فکر می‌کردند، این نوع رابطه را وارد قوانین جمهوری خود می‌کردند؟ امروزه تقریباً تمام حرمسراهای الجزیره فقط از پسران پر شده است. در تبِس خوابیدن با مردان و پسرها و به‌خصوص بچه‌بازی اجباری شده بود... ما می‌دانیم که در روم مکان‌هایی عمومی وجود داشت که در آن پسران جوان لباس دخترانه می‌پوشیدند و آشکارا به تن‌فروشی می‌پرداختند... و سکستوس امپریکوس (۲۱۰ میلادی) به ما اطمینان می‌دهد که این هوس در میان ایرانیان نیز واجب بوده است (همان: ۲۷۰ الی۲۷۴).

پس آیا احمقانه نیست مردی را به خاطر این‌که فرو کردن آلت در ماتحت را به فرج کردن ترجیح می‌دهد، مستحق مرگ بدانیم؟ آیا خلاف عقل سلیم نیست که انسان را به یک لذت محدود کنیم؟ چرا باید کسی را که می‌تواند هم از دادن و هم از کردن لذت ببرد محکوم کنیم (همان: ۱۸۳)؟ نمی‌دانی فرو رفتن یک آلت بزرگ در ماتحت و تلمبه‌های وحشیانه چه لذتی دارد! آه نمی‌دانی حس کردن گرمای رگ‌های آلت چه کیفی دارد! نه، نه، در این جهان پهناور هیچ لذتی نمی‌تواند با این لذت برابری کند. این لذت فیلسوفان است، لذت قهرمانان، لذتی است که باید در این جهان آن را بپرستیم (همان: ۱۸۴).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

ساد، که پیامبرِ مسیحیان را رذلی احمق و فردی شارلاتان می‌خواند که هرکه او را قبول نکند مورد لعن و نفرینش قرار گرفته و به هر احمقی که به او گوش سپارد وعدۀ بهشت می‌دهد (همان: ۷۱)، معتقد است که والدین هیچ حقی بر گردن فرزندان خود ندارند و پسران و دختران نیز باید یاد بگیرند از زیر یوغ پدران و مادرانشان بیرون بیایند؛ چراکه نمی‌توان از فرزندان انتظار داشته باشیم به‌خاطر این‌که سال‌ها پیش مادرشان توسط پدرشان گاییده شده است و این‌که آنان هم تنها به سبب گاییدن به دنیا آمده‌اند، به والدین خود احترام بگذارند و خود را مدیون آنان بدانند (همان: ۸۲-۸۴-۳۱۸-۳۱۹)!

علی طباخیان، که برخی از کتاب‌های ممنوعه را بدون سانسور ترجمه نموده و به صورت رایگان در فضای مجازی قرار داده است، ترجمۀ کتاب فلسفه در اتاق خواب را، که به‌زعم او خواندنش برای افراد زیر ۱۸ سال مناسب نیست، به استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی تقدیم کرده است (همان: ۵).

منبع:

_ ساد، مارکی دو،۱۴۰۱، فلسفه در اتاق خواب، ترجمه علی طباخیان، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
1👍1
📘ژوستین

📝مارکی دو ساد

ادیان چیزی جز ابزار برده کردن ضعیفان برابر قدرتمندان نبودند... با چنین منطقی افراد قوی‌تر می‌توانند خودشان را پشت احکام یک خدای دروغین پنهان کنند و بگویند ما از طرف خدا می‌خواهیم قوانین او را به اجرا درآوریم. این‌گونه ضعیفان بدبخت، کوکورانه مجبور می‌شوند هرچه به آن‌ها می‌گویند انجام دهند... آیا مذاهب برآمده از چنین نیرنگی سزوار احترام هستند؟ آیا یک دین وجود دارد که اثری از حیله و حماقت در آن وجود نداشته باشد (ساد، ۱۴۰۰: ۸۷-۸۸)؟

مارکی دو ساد (۱۷۴۰-۱۸۱۴) در بیست‌وسه سالگی و تنها پنج‌ماه پس از ازدواج، به جرم فسق، زندانی شد. او به یک روسپی پول داده بود که یک شب را با او بگذراند و در این حین احساسات مذهبی او را با صحبت دربارۀ خودارضایی در جام مقدّس و پیشنهاد فرو کردن نان مقدّس در واژن وی جریحه‌دار کرده بود (همان: ذیل «مقدمۀ مترجم انگلیسی»، ۷). چنان‌که در بیست‌وهشت سالگی گدای سی‌وشش ساله‌ای را به بهانۀ نظافت به خانه برد. سپس او را بست، برهنه‌اش کرد و به وی شلاق زد. درنتیجه برای مرتبۀ دوم به زندان افتاد. (همان: ۸)

مارکی دو ساد با افراد متعدّدی روابط جنسی داشت تا در سی‌ودو سالگی با پیشخدمت خود و چند روسپی جوان به عیّاشی و لواط پرداخت. لذا به اعدام محکوم شد. هرچند از دست پلیس فرار کرد (همان: ۹). ساد در ادامه باز به فریفتن دختران، ربودن آن‌ها و تشکیل یک حرم‌سرای کوچک متّهم شد و این‌بار سیزده سال زندانی گردید (همان: ۱۰ الی۱۲). او در عباراتی عجیب و وحشتناک در ستایش از لواط و لذّت مفعول واقع شدن اذعان کرده است:

آه، اگر جذابیّت‌های این کار را می‌دانستی... لذّت این‌که فحشا و فساد را به اوج خود برسانی واقعاً غیرقابل وصف است. این‌که بتوانی با یک بنا، یک پیشخدمت، یک راهب و همه نوع آدم، خوش بگذرانی، واقعاً حسّ شگفت‌انگیزی است... واقعاً باید این حسّ الهی را که وارد جسم می‌شود تجربه کنی... خلوتگاه در دستانش و دهانمان به هم چسبیده، دوست داریم تمام وجودمان یکی شود... دوست دارم او مانند هرکول قوی باشد تا بتواند با تمام قدرت، خودش را وارد من بکند و همه‌جایم را پُر کند. من آن دانۀ گران‌بها را می‌خواهم که او به مانند شعله‌ای به اعماق روده‌های من پرتاپ می‌کند تا به خاطر گرما و نیرویش، مایع روان خودمان را در دستان او قرار دهیم... چقدر خوب است که همزمان می‌توانیم هردو لذّت را داشته باشیم. همین ویژگی است که ما را نسبت به بقیه متفاوت می‌کند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۸۶-۸۷).

مارکی دو ساد مدّتی که در زندان بود، موفّق شد تا مجموعه آثاری نزدیک به پنجاه جلد اعم از نمایشنامه، داستان کوتاه، رمان و مقاله ازجمله کتاب «۱۲۰ روز در سدوم» را بنویسد. هرچند تعداد کمی از کتاب‌هایش توانستند از غارت زندان باستیل در ۱۷۸۹ جان سالم به در برند (همان: ذیل «مقدمۀ مترجم انگلیسی»، ۱۲). از دیگر آثار مهمّ ساد، که پس از آزادی از این حبس طولانی نوشته شد، کتاب «ژوستین یا مصائب جدید» و «فلسفه در اتاق خواب» است (همان: ۱۳).

این فیلسوف و نویسندۀ نامدار فرانسوی در سال ۱۸۰۱ به سبب قوانین و سانسورهای سختگیرانۀ رژیم ناپلئون بناپارت و به دلیل نوشتن کتاب «ژوستین»، بار دیگر دستگیر شد. ساد برای اولین‌بار به خاطر کتاب‌ها و نوشته‌هایش به زندان افتاد و تا زمان مرگش در سال ۱۸۱۴ در بازداشت باقی ماند (همان: ۱۴). چنان‌که مترجم انگلیسیِ ژوستین، جان فیلیپس، متذکّر شده‌ که ساد علاوه بر داستان «ژوستین یا مصائب فضیلت»، که آن را در سال ۱۷۹۱ نوشت، شش تا هفت سال بعد نیز نسخۀ تازه‌ای از این کتاب را، که «ژوستین جدید» نام داشت، منتشر کرد. کتابی که بیش از هزار صفحه بود و تا حدود زیادی خشن‌تر از ژوستین ابتدایی به‌نظر می‌رسید و پورن بسیار بیشتری داشت (همان: ۱۳-۱۷).

رمان ژوستین یا مصائب فضیلت، مجموعه‌ای از سوءاستفاده‌های خشونت‌آمیز جنسی از دختری یتیم توسّط پدوفیل‌های لیبِرتین، کودک‌کشان، راهبان، اشراف، دزدان و شخصیّت‌های مختلف است که در آن شکست فضیلت و اخلاق و پیروزی رذیلت به تصویر کشیده شده است. این داستان آکنده از صحنه‌های شرمناک و ترسناک زنا، لواط، تجاوز به کودکان، سکس با محارم، شکنجه‌های جنسی، سکس‌های گروهی، عادی جلوه دادن قتل و همچنین انواع و اقسام انحرافات سادیسمی و مازوخیسمی است.

در قسمتی از این کتاب با زندانی مخفی در پشت یک کلیسا مواجه می‌شویم که چند راهب در آن پس از آن‌که دختران و خصوصاً نجیب‌زادگان را می‌ربایند، از آنان به شکل‌های مختلف و بسیار وحشتناکی تمتّع می‌برند تا جایی که آنان را مجبور به خوردن ادار یا مدفوع راهبان می‌کنند و هرگاه یکی از آن‌ها دیگر جذابیّت سابق را نداشت، او را می‌کشند و دختر جدیدی جایگزین وی می‌کنند. چنان‌که در قسمت دیگری از آن با مرد چاق و متموّلی روبه‌رو می‌شویم که به صورت مرتّب
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

قسمت‌های مختلفی از بدن همسر نوزده سالۀ خود را می‌بُرد و از ریختن خون او و خوردن منی و مکیدن آلت دوازده پسر شانزده ساله‌ای که به خانه آورده است، به هیجان و اوج شهوت می‌رسد!

باآن‌که قهرمان داستان، ژوستین، همواره در برابر رذیلت ایستادگی می‌کند و در راه فضیلت گام برمی‌دارد و تلاش می‌کند که همۀ آزارگرانش را به اخلاق و ایمان مسیحی بکشاند، اما ساد، که نمایندۀ فلسفۀ ماتریالیسم الحادی و از پیروان مکتب لیبِرتین - که خود را آزادیخواهانی می‌شمرند که هیچ ضرورتی برای اخلاق قائل نیستند و به اصالت لذّت و ارضاء شهوات معروف‌اند - است و یک قرن پیش از زیگموند فروید نیروی محرّک همۀ کنش‌های انسانی را خواسته‌های جنسی می‌دانست، از بیهودگی اعتقاد به خدا، خیرخواه نبودن طبیعت و توجیه اعمال پست انسان سخن می‌گوید (همان: ۶-۱۷-۱۸-۲۲).

اگر الحاد شهید بخواهد کافی است ندا دهد، خون من آمادۀ جاری شدن است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۸۹). این خدایی که تو از آن نام می‌بری، تنها زاییده و اختراع ذهن تو و دیوانگان است. خدا تنها یک شبح است که توسّط جهل، ترس و شرارت انسان‌ها اختراع شده است تا این‌گونه گروهی بر گروهی دیگر مسلّط شوند. خدا یک سلاح است. سلاحی برای برتری و تسلّط بر مردم (همان: ۷۳-۲۷۰). چیزی به نام خیرخواهی و فضیلت در طبیعت وجود ندارد. خیرخواهی و فضیلت ثمرۀ ترس و تمدّن است و چیزی است که برده‌ها اختراع کرده‌اند تا کمی از شدّت خشونت ارباب خود بکاهند (همان: ۲۲۰-۲۲۱).

ساد با اعتقاد به جبرگرایی و ماتریالیسم الحادی بر آن باور است که هیچ‌چیز در طبیعت خلق یا نابود نمی‌شود، بلکه فقط شکل آن تغییر می‌کند. لذا قتل و کشتار را نمی‌توان به‌عنوان جرم تلقّی کرد و باید گفت:

بدان که همۀ اشکال در چشم طبیعت یکسان است... هر تکۀ کوچکی از مادّه که به پایان کارش برسد پیوسته در قالبی دیگر از نو متولّد می‌شود... برای طبیعت چه اهمیّتی دارد که شمشیر یک مرد بتواند مرد دیگری را به مگس یا شاخه‌های علف تبدیل کند؟ فقط زمانی که اشرف بودن نوع ما ثابت شود و بفهمیم که از بین رفتن یک انسان قوانین طبیعت را به هم می‌زند، آنگاه می‌توانیم بگوییم قتل یک جرم است. اما وقتی که برای من با تحقیقات بسیار ثابت شده است که هرچیزی که در این کرۀ خاکی زندگی می‌کند، ازجمله ناقص‌ترین آثار طبیعت، همگی به یک اندازه ارزش دارند، پس نمی‌توانیم بگوییم که از بین بردن یک موجود و تبدیل آن به موجودی دیگر یک جرم و گناه است (همان: ۹۲).

همۀ موجودات جنایت می‌کنند. یکدیگر را از بین می‌برند. این چیزی است که طبیعت را به کمال می‌رساند، بنابراین چرا باید از انجام آن خودداری کنیم؟ انسانی که در این جریان شرکت نکند، انسانی تنبل است. ما آن‌ها را به‌عنوان فاضل می‌شناسیم. انسان‌های فاضل در مقابل طبیعت می‌ایستند. با تفکّرات صلح‌جویانۀ خود به طبیعت ظلم می‌کنند. این‌گونه همه‌چیز را به هرج‌ومرج می‌برند. برای همین طبیعت آن‌ها را حذف می‌کند. تعادل فقط با جنایت به دست می‌آید. جنایت، خدمتکار طبیعت است (همان: ۹۳-۹۴).

مارکی دو ساد در ادامه اذعان می‌کند که برای بسیاری این سؤال مطرح شده است که چرا با وجود کمک به برخی از انسان‌ها، بلافاصله، شاهد ظلم و ناسپاسی ایشان هستیم؟ پرسشی که در پاسخ به آن باید گفت:

شما ما را نجات می‌دهید چون این کار برایتان لذّت‌بخش است و شما چگونه می‌خواهید که ما به خاطر لذّت خودخواهانه‌ای که دارید به شما پاداش دهیم. شما نیکوکاران از این‌که خود را بالاتر از افراد بدبخت می‌بینید و با کمک خود به آنان حقارتشان را مشاهده می‌کنید خوشحال می‌شوید. پس ناسپاسی رذیلت نیست که فضیلت غرور است. درصورتی‌که شکرگزاری فضیلت بدبختان است (همان: ۲۲۸-۲۲۹).

ساد معتقد است که خاطرات و سخنان ژوستین برای شناختن ذات انسان‌ها و رشد آنان مفید است و نویسندگان به خاطر ترس احمقانۀ خود این موضوعات را پنهان می‌کنند (همان: ۲۳۰). او در پایانِ داستان اذعان می‌کند کاش متقاعد شویم که خوشبختی واقعی تنها در آغوش فضیلت و اخلاق‌مداری یافت می‌شود و اگر بنابر دلایلی که ما از آن‌ها بی‌خبریم، خدا اجازه می‌دهد که فاضلان در زمین مورد آزار و اذیّت قرار بگیرند، تنها به این خاطر است که آن را در بهشت جبران کند (همان: ۲۹۸).

البته با توجه به الحاد و بی‌دینی ساد و آنچه در داستان ژوستین گذشت، قسمت پایانی این کتاب را باید نوعی طنز و یا ترس از محکومیّت دانست. چنان‌که جان فیلیپس هم سطرهای پایانی ژوستین را ریاکارانه می‌خواند و آن را با داستان مارکی دو ساد در تضاد دانسته و متذکر می‌شود که ساد در کتاب ژوستین جدید، این سخنان ریاکارانه را کنار می‌گذارد (همان: ذیل «مقدمۀ مترجم انگلیسی»، ۲۱).

منبع:

_ ساد، مارکی دو، ۱۴۰۰، ژوستین یا مصائب فضیلت، ترجمه علی طباخیان، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘۱۲۰ روز در سدوم

📝مارکی دو ساد

کتاب «۱۲۰ روز در سدوم» را، که در مقابل کتاب ژوستین فاقد ارزش ادبی و فلسفی است، ضدّ اخلاق‌ترین اثر نگاشته شده در بشریّت شمرده‌اند. چنان‌که مارکی دو ساد نیز در قسمتی از آن اذعان کرده است:

زمان آن فرا رسیده است که خود را برای ناپاک‌ترین داستانی که از زمان آغاز جهان تا کنون نوشته شده است آماده کنید (ساد، ۱۴۰۰: ۸۳).

منبع:

_ ساد، مارکی دو، ۱۴۰۰، ۱۲۰ روز در سدوم یا مکتب لیبرتین، ترجمه علی طباخیان، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍2🐳1