📘شکست سکوت
📝کارو
کاراپت دِردِریان، معروف به کارو (۱۳۰۴-۱۳۸۶)، نویسنده و شاعر ارمنیتبارِ همدانی است که میتوان او را ازجمله شاعران مشهور و درجه دوم ایران نامید. چنانکه وقتی از ابتهاج دربارۀ اشعار او پرسیده میشود، با نگاهی التماسآمیز میگوید: ولم کن تو رو خدا (عظیمی و طیّه، ۱۳۹۱: ۲/ ۹۴۳)!
از مهمترین آثار کارو میتوان به «کفرنامه»، «نامههای سرگردان» و «شکست سکوت» اشاره کرد. و اما شکست سکوت، که گویی مهمترین اثر اوست، مجموعهای از نالهها، شکایتها و دیدگاههای پوچگرایانۀ کارو است که در قالب اشعاری منظوم و منثور به چاپ رسیده است. کارو، که از پیروان ابوالعلاء معری و از ستایشگران صادق هدایت است، در پارهای از این کتاب، در شعری مفصّل با نام «کاروانها! کاروانها!»، در رثای صادق هدایت مینویسد:
کاروانها! کاروانها!
کو؟ کجا خوابیده آن انسان عیسا آفرین؟
آن ترجمان خلقت هیچ، سراپا پوچ انسانی!؟
آنکه عشقی بینهایت بود، در پهنای اشکی بینهایت!؟
کو هدایت؟ کو هدایت؟
کو؟ کجا خوابیده آن تکاختر خاکآشنای آسمانی؟
تا رسانم من به خاک او
سلام صامت هممیهنان لخت و عورش را؟
تا ببوسم با لب حسرت
به خاک مظلم غربتلمیده، سنگ گورش را؟
تا ببینم بار دیگر روح پاکش
تا بخوانم بار دیگر روی خاکش
«بوف کورَ»ش را
(کارو، بیتا: ۱۵۴ الی۱۵۸).
منابع:
_ کارو، بیتا، شکست سکوت، تهران، مرجان.
_ عظیمی، میلاد و طیّه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیاناندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝کارو
کاراپت دِردِریان، معروف به کارو (۱۳۰۴-۱۳۸۶)، نویسنده و شاعر ارمنیتبارِ همدانی است که میتوان او را ازجمله شاعران مشهور و درجه دوم ایران نامید. چنانکه وقتی از ابتهاج دربارۀ اشعار او پرسیده میشود، با نگاهی التماسآمیز میگوید: ولم کن تو رو خدا (عظیمی و طیّه، ۱۳۹۱: ۲/ ۹۴۳)!
از مهمترین آثار کارو میتوان به «کفرنامه»، «نامههای سرگردان» و «شکست سکوت» اشاره کرد. و اما شکست سکوت، که گویی مهمترین اثر اوست، مجموعهای از نالهها، شکایتها و دیدگاههای پوچگرایانۀ کارو است که در قالب اشعاری منظوم و منثور به چاپ رسیده است. کارو، که از پیروان ابوالعلاء معری و از ستایشگران صادق هدایت است، در پارهای از این کتاب، در شعری مفصّل با نام «کاروانها! کاروانها!»، در رثای صادق هدایت مینویسد:
کاروانها! کاروانها!
کو؟ کجا خوابیده آن انسان عیسا آفرین؟
آن ترجمان خلقت هیچ، سراپا پوچ انسانی!؟
آنکه عشقی بینهایت بود، در پهنای اشکی بینهایت!؟
کو هدایت؟ کو هدایت؟
کو؟ کجا خوابیده آن تکاختر خاکآشنای آسمانی؟
تا رسانم من به خاک او
سلام صامت هممیهنان لخت و عورش را؟
تا ببوسم با لب حسرت
به خاک مظلم غربتلمیده، سنگ گورش را؟
تا ببینم بار دیگر روح پاکش
تا بخوانم بار دیگر روی خاکش
«بوف کورَ»ش را
(کارو، بیتا: ۱۵۴ الی۱۵۸).
منابع:
_ کارو، بیتا، شکست سکوت، تهران، مرجان.
_ عظیمی، میلاد و طیّه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیاناندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘پیر پرنیاناندیش
📝میلاد عظیمی - عاطفه طیه
کتاب «پیر پرنیاناندیش»، ماحصل مصاحبت چندصد ساعتۀ میلاد عظیمی و عاطفه طَیِّه با هوشنگ ابتهاج است. گفتوگویی که از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۱ ادامه داشته است. پیر پرنیاناندیش بااینکه ما را با افکار و اندیشههای ابتهاج آشنا میکند، اما دربرگیرندۀ همۀ صحبتهای او نیست؛ چراکه به گفتۀ نویسندگان آن، کتاب پیش روی ما چنین اقتضایی ندارد و روزگار و مصلحتسنجیهای ما و سایه هم چنان مجالی نمیدهد (عظیمی و طیّه، ۱۳۹۱: ۱/ ۳۷).
امیرهوشنگ ابتهاج، متخلص به سایه، در سال ۱۳۰۶ در محلۀ استادسرای رشت بهدنیا آمد (همان: ۱/ ۳). به زور تا کلاس یازدهم دبیرستان تحصیل میکند و دروس آموزشوپرورش را پرتوپلاهایی میشمرد که دوست نداشته است آنها را بخواند (همان: ۱/ ۵۱). چنانکه خود را کتابخوان معرفی کرده و اذعان میکند که در یازده سالگی کتاب تمدن اسلام و عربِ گوستاو لوبون، دربارۀ پیامبر اسلام، را خوانده است و از آن بسیار لذت برده است. علی بن ابیطالب را هم بسیار دوست دارد و او را صاحب ویژگیهایی چون پهلوانی، مهربانی و عدالت میداند و باآنکه گویی همچنان پایبند به افکار سوسیالیستی است و آن را کماکان بهترین راه ممکن میشمرد، پیرامون کتابهای نوشته شده دربارۀ امام اول شیعیان و نهجالبلاغۀ منتسب به او میگوید:
هرجا هر چیزی دربارۀ حضرت علی پیدا کردم خوندم... [نهجالبلاغه را] هزاربار و با ترجمههای مختلف. خیلی از این کتاب خوشم میاومد... خیلی کتاب عجیبیه؛ پره از حرفهای درخشان عدالتخواهانه... چقدر هم مطالب شاعرانه توش هست (همان: ۱/ ۲۰)!
امیرهوشنگ ابتهاج در ادامۀ این گفتوگو اذعان میکند بااینکه در کارهای مختلفی سرک کشیده است، اما هیچگاه سه هنرِ نوازندگی، شنا و رانندگی را یاد نگرفته است. او از نیاموختن موسیقی، بسیار پشیمان بوده و متذکر شده است که باید بهجای شعر سمت موسیقی میرفتم. واقعاً موسیقی را بیشتر از شعر دوست دارم (همان: ۱/ ۲۲-۲۳). و این تکریم و تعظیم موسیقی از جانب کسی است که در سنّ هجده نوزده سالگی به موسیقی شعر تسلّط داشته است تا آنجا که برخی از اشعار محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به شهریار، را تصحیح میکرده است (همان: ۱/ ۱۰۱-۱۰۲).
سایه در سال ۱۳۶۲ به زندان افتاد و همسر ارمنی او، آلما، به کلنِ آلمان مهاجرت کرد (همان: ۱/ ۳۳۴). سایه ظاهراً با نامۀ شهریار به سید علی خامنهای، که در آن نوشته بود وقتی شما سایه را زندانی کردید فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند، در اردیبهشت ۱۳۶۳ آزاد شد (همان: ۱/ ۳۰۸) و به آلمان رفت. بااینکه ابتهاج در این شهر تنهاست، درآمد زندگیاش متوسط است و نشانهای از دلبستگی وی به آلمان هم دیده نمیشود، اما او عملاً بازگشت خود به ایران را غیرممکن میداند (همان: ۱/ ۳۳۹ الی۳۴۲).
در پیر پرنیاناندیش، همواره شاهد سرازیر شدن اشکها و احترام ویژۀ سایه نسبت به دوست صمیمیاش، مرتضی کیوان، هستیم. دوستی که سایه پس از اعدام او در سال ۱۳۳۳، رباعیِ «ای آتش افسردۀ افروختنی» را سرود و تا بیستوپنج سال بعد، یعنی تا سرودن شعر «کیوان ستاره بود»، دیگر شعری نسرود. هرچند او علت این کار را عدمِتکرار و نارسایی شعرش میداند (همان: ۱/ ۲۲۲-۲۲۳).
هوشنگ ابتهاج پیرامون دیگر دوستان و نزدیکان خود نیز میگوید:
یکی از گلایههای همیشگی آلما به من اینه که چرا محبتم رو به زبون نمیآرم. من تا حالا به آلما نگفتم دوستت دارم برای اینکه گفتن این جمله برام بوی حقهبازی میده... آلما اگه به من میگفت بمیر، میمردم؛ یعنی فراتر از حدّ دوست داشتن. حالا چه لزومی داره به زبون بیارم (همان: ۱/ ۳۲۹)؟
به نظرم صادق هدایت یه بیمار روانی بود که قلم خیلی خوب و درخشانی داشت (همان: ۱/ ۳۹۷). تو کارهای صادق هدایت، بوف کور، یه چیز دیگه است؛ با همۀ پیچیدگی و ابهامش زیباست. خیلی زیباست (همان: ۱/ ۳۹۸). ترانههای خیامِ هدایت هنوز برای ملاکِ خیامه، بیشک کارش از محمدعلی فروغی بهتره (همان: ۱/ ۳۹۸-۳۹۹). هدایت آدم بداخلاقی بود. بد زبان (همان: ۱/ ۳۹۹). حرف معمولش فحشهای مستهجن و چارواداری بود (همان: ۱/ ۴۰۰).
https://t.iss.one/Minavash
📝میلاد عظیمی - عاطفه طیه
کتاب «پیر پرنیاناندیش»، ماحصل مصاحبت چندصد ساعتۀ میلاد عظیمی و عاطفه طَیِّه با هوشنگ ابتهاج است. گفتوگویی که از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۱ ادامه داشته است. پیر پرنیاناندیش بااینکه ما را با افکار و اندیشههای ابتهاج آشنا میکند، اما دربرگیرندۀ همۀ صحبتهای او نیست؛ چراکه به گفتۀ نویسندگان آن، کتاب پیش روی ما چنین اقتضایی ندارد و روزگار و مصلحتسنجیهای ما و سایه هم چنان مجالی نمیدهد (عظیمی و طیّه، ۱۳۹۱: ۱/ ۳۷).
امیرهوشنگ ابتهاج، متخلص به سایه، در سال ۱۳۰۶ در محلۀ استادسرای رشت بهدنیا آمد (همان: ۱/ ۳). به زور تا کلاس یازدهم دبیرستان تحصیل میکند و دروس آموزشوپرورش را پرتوپلاهایی میشمرد که دوست نداشته است آنها را بخواند (همان: ۱/ ۵۱). چنانکه خود را کتابخوان معرفی کرده و اذعان میکند که در یازده سالگی کتاب تمدن اسلام و عربِ گوستاو لوبون، دربارۀ پیامبر اسلام، را خوانده است و از آن بسیار لذت برده است. علی بن ابیطالب را هم بسیار دوست دارد و او را صاحب ویژگیهایی چون پهلوانی، مهربانی و عدالت میداند و باآنکه گویی همچنان پایبند به افکار سوسیالیستی است و آن را کماکان بهترین راه ممکن میشمرد، پیرامون کتابهای نوشته شده دربارۀ امام اول شیعیان و نهجالبلاغۀ منتسب به او میگوید:
هرجا هر چیزی دربارۀ حضرت علی پیدا کردم خوندم... [نهجالبلاغه را] هزاربار و با ترجمههای مختلف. خیلی از این کتاب خوشم میاومد... خیلی کتاب عجیبیه؛ پره از حرفهای درخشان عدالتخواهانه... چقدر هم مطالب شاعرانه توش هست (همان: ۱/ ۲۰)!
امیرهوشنگ ابتهاج در ادامۀ این گفتوگو اذعان میکند بااینکه در کارهای مختلفی سرک کشیده است، اما هیچگاه سه هنرِ نوازندگی، شنا و رانندگی را یاد نگرفته است. او از نیاموختن موسیقی، بسیار پشیمان بوده و متذکر شده است که باید بهجای شعر سمت موسیقی میرفتم. واقعاً موسیقی را بیشتر از شعر دوست دارم (همان: ۱/ ۲۲-۲۳). و این تکریم و تعظیم موسیقی از جانب کسی است که در سنّ هجده نوزده سالگی به موسیقی شعر تسلّط داشته است تا آنجا که برخی از اشعار محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به شهریار، را تصحیح میکرده است (همان: ۱/ ۱۰۱-۱۰۲).
سایه در سال ۱۳۶۲ به زندان افتاد و همسر ارمنی او، آلما، به کلنِ آلمان مهاجرت کرد (همان: ۱/ ۳۳۴). سایه ظاهراً با نامۀ شهریار به سید علی خامنهای، که در آن نوشته بود وقتی شما سایه را زندانی کردید فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند، در اردیبهشت ۱۳۶۳ آزاد شد (همان: ۱/ ۳۰۸) و به آلمان رفت. بااینکه ابتهاج در این شهر تنهاست، درآمد زندگیاش متوسط است و نشانهای از دلبستگی وی به آلمان هم دیده نمیشود، اما او عملاً بازگشت خود به ایران را غیرممکن میداند (همان: ۱/ ۳۳۹ الی۳۴۲).
در پیر پرنیاناندیش، همواره شاهد سرازیر شدن اشکها و احترام ویژۀ سایه نسبت به دوست صمیمیاش، مرتضی کیوان، هستیم. دوستی که سایه پس از اعدام او در سال ۱۳۳۳، رباعیِ «ای آتش افسردۀ افروختنی» را سرود و تا بیستوپنج سال بعد، یعنی تا سرودن شعر «کیوان ستاره بود»، دیگر شعری نسرود. هرچند او علت این کار را عدمِتکرار و نارسایی شعرش میداند (همان: ۱/ ۲۲۲-۲۲۳).
هوشنگ ابتهاج پیرامون دیگر دوستان و نزدیکان خود نیز میگوید:
یکی از گلایههای همیشگی آلما به من اینه که چرا محبتم رو به زبون نمیآرم. من تا حالا به آلما نگفتم دوستت دارم برای اینکه گفتن این جمله برام بوی حقهبازی میده... آلما اگه به من میگفت بمیر، میمردم؛ یعنی فراتر از حدّ دوست داشتن. حالا چه لزومی داره به زبون بیارم (همان: ۱/ ۳۲۹)؟
به نظرم صادق هدایت یه بیمار روانی بود که قلم خیلی خوب و درخشانی داشت (همان: ۱/ ۳۹۷). تو کارهای صادق هدایت، بوف کور، یه چیز دیگه است؛ با همۀ پیچیدگی و ابهامش زیباست. خیلی زیباست (همان: ۱/ ۳۹۸). ترانههای خیامِ هدایت هنوز برای ملاکِ خیامه، بیشک کارش از محمدعلی فروغی بهتره (همان: ۱/ ۳۹۸-۳۹۹). هدایت آدم بداخلاقی بود. بد زبان (همان: ۱/ ۳۹۹). حرف معمولش فحشهای مستهجن و چارواداری بود (همان: ۱/ ۴۰۰).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
ایرجمیرزا نظیر نداره (همان: ۲/ ۸۴۶). ما تعارف میکنیم میگیم بعد از سعدی کسی به این روانی شعر نگفت. واقعیت اینه که هیچکس زبان ایرج رو نداشته. به نظرم ایرجمیرزا نسبت به سعدی خیلی روانتره (همان: ۲/ ۸۴۷-۸۴۸).
کارهای اول فروغ فرخزاد خیلی پرتوپلا بودن. کتابهای اسیر و دیوار و عصیان خیلی شعرهای ابتداییای بودن... همهچیزش خرابه؛ وزن، فرم، تصویر... با همۀ دستکاریهایی که بزرگان درش کردند و زحماتی که کشیدن (لبخند رندانهای می زند!) واقعاً پرتوپلا بود. اما تو شعرهای اخیرش خیلی چیزهای قشنگ هست، خیلی قشنگن... این تولّدی دیگر یه مرتبه یهچیز دیگه شده... فروغ سواد و معلوماتی که نداشت... یعنی از یک شاعر درجه هشتم، درجه صدم در واقع رسید به این شعرها... به نظر من، تولّدی دیگر بیشک تحت تأثیر گلستان ساخته شده... نقش گلستان بیشتر از نقش یه معلّم و مربّی باید باشه (همان: ۲/ ۹۷۹-۹۸۰).
هوشنگ ابتهاج گویی اشعار سید روحالله خمینی را ضعیف شمرده و ایشان را شاعری حرفهای نمیداند و بر آن اعتقاد است که اوایل که شعرهای آقای خمینی منتشر شد، یک عدّه میگفتن که این شعرها رو برای آقای خمینی ساختن. طبری آتشین میشد و میگفت نه بابا! آقای خمینی از دورۀ جوانیاش شعر میگفت (همان: ۲/ ۱۱۷۵).
دفعۀ اول و چند دفعۀ بعد با دکتر محمدامین ریاحی در سال ۱۳۲۶ یا ۱۳۲۷ پیش شهریار رفتیم... من روزها ساعت دو، دوونیم بعدازظهر میرفتم خونۀ شهریار. او معمولاً خواب بود. کمکم بیدار میشد... یه دقیقه یه ربع شیره میکشید و بعد چشمش باز میشد میگفت: سلام. من جوابش رو نمیدادم. دوباره نیم ساعت یه ساعت شیره میکشید و بعد مینشست و میگفت: سلام. میگفتم سلام شهریارجان. از ساعت ۳:۳۰ تا ۴ شهریار تازه آدمیزاد میشد. بعد هم مرتب شیره میکشید و تریاک میکشید... انصافاً حتی یکبار به من تعارف نکرد. هرگز. هرگز (همان: ۱/ ۹۹-۱۰۰).
ابتهاج در ادامه به زهد، کم غذا خوردن و نماز نخواندن شهریار اشاره میکند (همان: ۱/ ۱۰۹) و در ادامه میگوید که شهریار خیلی آدم عاطفیای بود... خیلی مهربان بود... همهچیزش عجیب بود؛ مثلاً همین نیمهکار موندن درسش [دانشجوی پزشکی بود] و قصۀ اون خانوم که زن شهریار نشد (همان: ۱/ ۱۱۶-۱۱۸). شهریار تخیّل عجیب و غریبی داشت... خیلی آدم لطیفی بود ولی خُب گاهی خُل میشد. میگفت: شبها وقتی سهتار میزنم، پریها با من خوبن؛ من ساز میزنم اینها میآن تو استکانم میرقصن، رو طاقچه میرقصن، رو دوشم میرقصن. بعضی شبها با من لج هستن (همان: ۱/ ۱۳۱).
شهریار کلاً آدم بدبینی بود تا جایی که فکر میکرد روس و انگلیس دستبهدست هم دادهاند و میخوان بکشندش (همان: ۱/ ۱۲۴). شهریار توبۀ مضحکی کرد. از عاشق بودن و موسیقی و اینا [تریاک] توبه کرده و گفته اینها مانع رسیدن به حقّه... شهریار از وقتی که از تهران به تبریز برگشت دیگه افول بلکه سقوط شعرش شروع شد (همان: ۱/ ۱۳۲-۱۳۳). شهریار بعد از توبه دیگه شعرو هم به یه معنا کنار گذاشت و دیگه شعر عاشقانه نگفت. میگفت اینها همه حجابه (همان: ۱/ ۱۳۴). به گمان من در سرتاسر تاریخ غزلِ ما غزل شهریار بینظیره؛ این فوران عاطفی که در غزل شهریار و در شعر شهریار هست اصلاً ما حتی در سعدی هم سراغ نداریم (همان: ۱/ ۱۳۹). شهرت شهریار [قبل از انقلاب] بینظیر بود... هیچ نشریهای در نمیاومد حتی نشریۀ سیاسی، چپ و راست هم فرق نمیکرد، که یه غزل از شهریار چاپ نمیکرد، غزل شهریار اصلاً تضمین فروش نشریه بود. هیچکس در روزگار ما چنین موقعیتی نداشت (همان: ۱/ ۱۴۴).
هوشنگ ابتهاج که به مانند احمد شاملو معتقد است حافظ معاد را قبول نداشته و نباید او را به یک آخوند تبدیل کرد (همان: ۱/ ۱۴۶)، به اعتیاد شاملو (همان: ۲/ ۹۰۷) اشاره کرده و در ادامۀ بحث متذکر میشود:
https://t.iss.one/Minavash
ایرجمیرزا نظیر نداره (همان: ۲/ ۸۴۶). ما تعارف میکنیم میگیم بعد از سعدی کسی به این روانی شعر نگفت. واقعیت اینه که هیچکس زبان ایرج رو نداشته. به نظرم ایرجمیرزا نسبت به سعدی خیلی روانتره (همان: ۲/ ۸۴۷-۸۴۸).
کارهای اول فروغ فرخزاد خیلی پرتوپلا بودن. کتابهای اسیر و دیوار و عصیان خیلی شعرهای ابتداییای بودن... همهچیزش خرابه؛ وزن، فرم، تصویر... با همۀ دستکاریهایی که بزرگان درش کردند و زحماتی که کشیدن (لبخند رندانهای می زند!) واقعاً پرتوپلا بود. اما تو شعرهای اخیرش خیلی چیزهای قشنگ هست، خیلی قشنگن... این تولّدی دیگر یه مرتبه یهچیز دیگه شده... فروغ سواد و معلوماتی که نداشت... یعنی از یک شاعر درجه هشتم، درجه صدم در واقع رسید به این شعرها... به نظر من، تولّدی دیگر بیشک تحت تأثیر گلستان ساخته شده... نقش گلستان بیشتر از نقش یه معلّم و مربّی باید باشه (همان: ۲/ ۹۷۹-۹۸۰).
هوشنگ ابتهاج گویی اشعار سید روحالله خمینی را ضعیف شمرده و ایشان را شاعری حرفهای نمیداند و بر آن اعتقاد است که اوایل که شعرهای آقای خمینی منتشر شد، یک عدّه میگفتن که این شعرها رو برای آقای خمینی ساختن. طبری آتشین میشد و میگفت نه بابا! آقای خمینی از دورۀ جوانیاش شعر میگفت (همان: ۲/ ۱۱۷۵).
دفعۀ اول و چند دفعۀ بعد با دکتر محمدامین ریاحی در سال ۱۳۲۶ یا ۱۳۲۷ پیش شهریار رفتیم... من روزها ساعت دو، دوونیم بعدازظهر میرفتم خونۀ شهریار. او معمولاً خواب بود. کمکم بیدار میشد... یه دقیقه یه ربع شیره میکشید و بعد چشمش باز میشد میگفت: سلام. من جوابش رو نمیدادم. دوباره نیم ساعت یه ساعت شیره میکشید و بعد مینشست و میگفت: سلام. میگفتم سلام شهریارجان. از ساعت ۳:۳۰ تا ۴ شهریار تازه آدمیزاد میشد. بعد هم مرتب شیره میکشید و تریاک میکشید... انصافاً حتی یکبار به من تعارف نکرد. هرگز. هرگز (همان: ۱/ ۹۹-۱۰۰).
ابتهاج در ادامه به زهد، کم غذا خوردن و نماز نخواندن شهریار اشاره میکند (همان: ۱/ ۱۰۹) و در ادامه میگوید که شهریار خیلی آدم عاطفیای بود... خیلی مهربان بود... همهچیزش عجیب بود؛ مثلاً همین نیمهکار موندن درسش [دانشجوی پزشکی بود] و قصۀ اون خانوم که زن شهریار نشد (همان: ۱/ ۱۱۶-۱۱۸). شهریار تخیّل عجیب و غریبی داشت... خیلی آدم لطیفی بود ولی خُب گاهی خُل میشد. میگفت: شبها وقتی سهتار میزنم، پریها با من خوبن؛ من ساز میزنم اینها میآن تو استکانم میرقصن، رو طاقچه میرقصن، رو دوشم میرقصن. بعضی شبها با من لج هستن (همان: ۱/ ۱۳۱).
شهریار کلاً آدم بدبینی بود تا جایی که فکر میکرد روس و انگلیس دستبهدست هم دادهاند و میخوان بکشندش (همان: ۱/ ۱۲۴). شهریار توبۀ مضحکی کرد. از عاشق بودن و موسیقی و اینا [تریاک] توبه کرده و گفته اینها مانع رسیدن به حقّه... شهریار از وقتی که از تهران به تبریز برگشت دیگه افول بلکه سقوط شعرش شروع شد (همان: ۱/ ۱۳۲-۱۳۳). شهریار بعد از توبه دیگه شعرو هم به یه معنا کنار گذاشت و دیگه شعر عاشقانه نگفت. میگفت اینها همه حجابه (همان: ۱/ ۱۳۴). به گمان من در سرتاسر تاریخ غزلِ ما غزل شهریار بینظیره؛ این فوران عاطفی که در غزل شهریار و در شعر شهریار هست اصلاً ما حتی در سعدی هم سراغ نداریم (همان: ۱/ ۱۳۹). شهرت شهریار [قبل از انقلاب] بینظیر بود... هیچ نشریهای در نمیاومد حتی نشریۀ سیاسی، چپ و راست هم فرق نمیکرد، که یه غزل از شهریار چاپ نمیکرد، غزل شهریار اصلاً تضمین فروش نشریه بود. هیچکس در روزگار ما چنین موقعیتی نداشت (همان: ۱/ ۱۴۴).
هوشنگ ابتهاج که به مانند احمد شاملو معتقد است حافظ معاد را قبول نداشته و نباید او را به یک آخوند تبدیل کرد (همان: ۱/ ۱۴۶)، به اعتیاد شاملو (همان: ۲/ ۹۰۷) اشاره کرده و در ادامۀ بحث متذکر میشود:
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
شاملو نه وسع علمی تصحیح حافظ داشت و نه به هیچ اصلی پایبندی داشت... بدون اینکه نسخهای داشته باشه شعر حافظو عوض کرده (همان: ۲/ ۹۱۹)! برای اینکه بدونیم شاملو چقدر با زبان فارسی آشنا بوده کافیه به همین نوارهایی که توش شعرهای حافظ و خیام و مولانا رو خونده توجه کنید که چقدر غلط لفظی و معنایی داره (همان: ۲/ ۹۳۸). شاملو در میان دوستان ما از نظر هنری از هیچکس کمتر نبود ولی سواد کار نداشت. زندگی بهش مجال نداده بود که بشینه و کتاب بخونه. اگر شاملو شاملو شد به خاطر فوران استعدادش بود نه مطالعه و تحقیق. (همان: ۱/ ۱۶۷) من به صراحت میگم که مایۀ شعری شاملو از همۀ ماها قویتر بود، از همه باهوشتر بود (همان: ۲/ ۹۰۸).
شاملو در واقع با هیچکس خوب نبود، درحالیکه در ظاهر خیلی صمیمی بود و با همه رفتار خیلی خوب داشت ولی همه رو مسخره میکرد و کسی رو قبول نداشت (همان: ۲/ ۹۲۰). در صحبت کردن شاملو هیچ حریمی وجود نداشت... احمد شاملو همانطور که از چشم کسی میتونست حرف بزنه از پایینتنهاش هم میتونست... به قول معروف عفّت بیان نداشت (همان: ۲/ ۹۱۵).
تختی خیلی آدم نجیب و سربهزیری بود. خیلی خجالتی بود... مصدقی هم بود.. [و با] فشار فضای اجتماعی و ظاهراً مشکل خانوادگی خودکشی کرد (همان: ۱/ ۴۰۵-۴۰۷).
شجریان یه مرحلهای از آواز شده که هرکی از این به بعد بخواد بیاد کار جدی تو آواز موسیقی ایرانی بکنه، باید یه دوره شجریانو مطالعه کرده باشه و بعد هم ازش بگذره. و این کار خیلیخیلی سخته... صدای شجریان یهچیز استثنائیه... بعد اون عطش یادگیری که از هرکی میتونسته یاد گرفته، هوش، نبوغ... خیلی آدم عجیبیه. زندگی سالم داشته است؛ نه تریاکی بوده، نه مشروب میخورده، نه سیگار میکشه؛ هنوز هم همینطوره (همان: ۱/ ۵۸۲-۵۸۳).
محمدرضا شفیعی کدکنی به نظر من یک نمونهای از بزرگان تاریخ فرهنگ ماست؛ یک مجموعهای از تضاد؛ هرکی شفیعی رو در یک صراط تصوّر کنه، اشتباه کرده. یه ترکیب عجیب و غریبه؛ از عبودیّت مذهبی تا حریّت عرفانی. خیلی آدم عجیبیه. جاهایی از این مرد آزادگیهایی دیدم که باور کردنی نیست. به خودش هم گفتم که میخواستم دستتو ببوسم. چند وقت قبل بهش گفتم: رضا! اینکه تو شاعری، دانشمندی، محقّقی، همه به جای خود، من خودتو دوست دارم. شفیعی انسان خیلی نازنین و خیلی مغتنمیه؛ مجموعۀ عوامل استثنایی دستبهدست هم داده تا یه آدمی مثل شفیعی ساخته شده... یک دوره طلبگی رو تا حدّ اجتهاد طی کرده و از اینور آشنایی با ادبیات معاصر و آگاهی از وضع امروز جهان. احتمالاً در آینده دیگه چنین چیزی اتّفاق نمی افته (همان: ۱/ ۳۹۳). به نظر من شفیعی در اصل شاعر است و در کنار شعرش محقّق است (همان: ۱/ ۴۲۰).
منبع:
_ عظیمی، میلاد و طیّه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیاناندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
شاملو نه وسع علمی تصحیح حافظ داشت و نه به هیچ اصلی پایبندی داشت... بدون اینکه نسخهای داشته باشه شعر حافظو عوض کرده (همان: ۲/ ۹۱۹)! برای اینکه بدونیم شاملو چقدر با زبان فارسی آشنا بوده کافیه به همین نوارهایی که توش شعرهای حافظ و خیام و مولانا رو خونده توجه کنید که چقدر غلط لفظی و معنایی داره (همان: ۲/ ۹۳۸). شاملو در میان دوستان ما از نظر هنری از هیچکس کمتر نبود ولی سواد کار نداشت. زندگی بهش مجال نداده بود که بشینه و کتاب بخونه. اگر شاملو شاملو شد به خاطر فوران استعدادش بود نه مطالعه و تحقیق. (همان: ۱/ ۱۶۷) من به صراحت میگم که مایۀ شعری شاملو از همۀ ماها قویتر بود، از همه باهوشتر بود (همان: ۲/ ۹۰۸).
شاملو در واقع با هیچکس خوب نبود، درحالیکه در ظاهر خیلی صمیمی بود و با همه رفتار خیلی خوب داشت ولی همه رو مسخره میکرد و کسی رو قبول نداشت (همان: ۲/ ۹۲۰). در صحبت کردن شاملو هیچ حریمی وجود نداشت... احمد شاملو همانطور که از چشم کسی میتونست حرف بزنه از پایینتنهاش هم میتونست... به قول معروف عفّت بیان نداشت (همان: ۲/ ۹۱۵).
تختی خیلی آدم نجیب و سربهزیری بود. خیلی خجالتی بود... مصدقی هم بود.. [و با] فشار فضای اجتماعی و ظاهراً مشکل خانوادگی خودکشی کرد (همان: ۱/ ۴۰۵-۴۰۷).
شجریان یه مرحلهای از آواز شده که هرکی از این به بعد بخواد بیاد کار جدی تو آواز موسیقی ایرانی بکنه، باید یه دوره شجریانو مطالعه کرده باشه و بعد هم ازش بگذره. و این کار خیلیخیلی سخته... صدای شجریان یهچیز استثنائیه... بعد اون عطش یادگیری که از هرکی میتونسته یاد گرفته، هوش، نبوغ... خیلی آدم عجیبیه. زندگی سالم داشته است؛ نه تریاکی بوده، نه مشروب میخورده، نه سیگار میکشه؛ هنوز هم همینطوره (همان: ۱/ ۵۸۲-۵۸۳).
محمدرضا شفیعی کدکنی به نظر من یک نمونهای از بزرگان تاریخ فرهنگ ماست؛ یک مجموعهای از تضاد؛ هرکی شفیعی رو در یک صراط تصوّر کنه، اشتباه کرده. یه ترکیب عجیب و غریبه؛ از عبودیّت مذهبی تا حریّت عرفانی. خیلی آدم عجیبیه. جاهایی از این مرد آزادگیهایی دیدم که باور کردنی نیست. به خودش هم گفتم که میخواستم دستتو ببوسم. چند وقت قبل بهش گفتم: رضا! اینکه تو شاعری، دانشمندی، محقّقی، همه به جای خود، من خودتو دوست دارم. شفیعی انسان خیلی نازنین و خیلی مغتنمیه؛ مجموعۀ عوامل استثنایی دستبهدست هم داده تا یه آدمی مثل شفیعی ساخته شده... یک دوره طلبگی رو تا حدّ اجتهاد طی کرده و از اینور آشنایی با ادبیات معاصر و آگاهی از وضع امروز جهان. احتمالاً در آینده دیگه چنین چیزی اتّفاق نمی افته (همان: ۱/ ۳۹۳). به نظر من شفیعی در اصل شاعر است و در کنار شعرش محقّق است (همان: ۱/ ۴۲۰).
منبع:
_ عظیمی، میلاد و طیّه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیاناندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👎2👍1🙏1
📘اصول علم انسانی
📝جرج بارکلی
جرج بارکلی (۱۶۸۵-۱۷۵۳) معمولاً با فلسفۀ هیجانانگیز و قابل توجهاش، یعنی انکار و نفی مادّه، شناخته میشود. این فیلسوف و کشیش ایرلندی ضمن نفی همۀ موجودات مادّی مانند کوهها، رودها و انسانها، معتقد است آنچه را که فیلسوفان و مردم مادّه مینامند، ظاهر و نمودی خارج از ذهن و تصوّر انسان نیست. لذا تنها چیزی را که میتوانیم موجود بنامیم همین ادراک است (بارکلی، ۱۳۷۵: ۲۵-۶۸).
جرج بارکلی بااینکه به مانند وحدتِ وجودیان، وجودِ مادّی را نفی میکند، اما با افرادی مانند اسپینوزا در زاویه است؛ چراکه بارکلی خود را انسانی معتقد به خدا و پیرو دین مسیح میداند و اسپینوزا را فردی ملحد و شایستۀ تکفیر میشمرد (همان: ۱۱۲).
بارکلی نهتنها فلسفۀ خود را خلاف عقل نمیپندارد، بلکه معتقد است که عقیدهاش کاملاً عقلانی است و شایع بودن پذیرش موجودات مادّی، در میان فیلسوفان و مردم، در مخالفت با عقل سلیم است. او برای اثبات نظریۀ خویش به نوشتن دو کتاب «اصول علم انسانی» و «سه گفتوشنود» پرداخت و بااینکه در اثبات مدّعایش اقدام به توضیحات مختلفی کرد، اما درنهایت طی یک جمله علّت عدمِوجود اجرام آسمانی و اجسام زمینی را بداهت این امر برشمرد.
هیلاس: چه میگویی؟ آیا هیچچیز از این غریبتر و برخلاف عقل هست که بگوییم مادّه وجود ندارد؟
فیلونوس: هیلاس، آهستهتر، چه میگویی اگر ثابت شود که مخالفت تو با عقل سلیم شدیدتر است و بیشتر از من دچار تناقض و خلافگویی هستی (همان: ۱۲۵)؟ بعضی از حقایق چنان بدیهی است و قریب به ذهن که برای دریافت آنها فقط باید دیدگان را گشود. این حقیقت مهم نیز به نظر من ازجملۀ آنهاست که همۀ اجرام سماوی و جمیع اجسام زمینی و بالجمله تمام آنچه دستگاه عظیم عالَم از آنها ترکیب یافته است بیآنکه ذهنی وجود داشته باشد موجود نتوانند بود و وجود آنها عبارت از معلوم و مدرک شدن آنهاست (همان: ۲۵).
منبع:
_ بارکلی، جرج، ۱۳۷۵، رساله در اصول علم انسانی و سه گفتوشنود، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
📝جرج بارکلی
جرج بارکلی (۱۶۸۵-۱۷۵۳) معمولاً با فلسفۀ هیجانانگیز و قابل توجهاش، یعنی انکار و نفی مادّه، شناخته میشود. این فیلسوف و کشیش ایرلندی ضمن نفی همۀ موجودات مادّی مانند کوهها، رودها و انسانها، معتقد است آنچه را که فیلسوفان و مردم مادّه مینامند، ظاهر و نمودی خارج از ذهن و تصوّر انسان نیست. لذا تنها چیزی را که میتوانیم موجود بنامیم همین ادراک است (بارکلی، ۱۳۷۵: ۲۵-۶۸).
جرج بارکلی بااینکه به مانند وحدتِ وجودیان، وجودِ مادّی را نفی میکند، اما با افرادی مانند اسپینوزا در زاویه است؛ چراکه بارکلی خود را انسانی معتقد به خدا و پیرو دین مسیح میداند و اسپینوزا را فردی ملحد و شایستۀ تکفیر میشمرد (همان: ۱۱۲).
بارکلی نهتنها فلسفۀ خود را خلاف عقل نمیپندارد، بلکه معتقد است که عقیدهاش کاملاً عقلانی است و شایع بودن پذیرش موجودات مادّی، در میان فیلسوفان و مردم، در مخالفت با عقل سلیم است. او برای اثبات نظریۀ خویش به نوشتن دو کتاب «اصول علم انسانی» و «سه گفتوشنود» پرداخت و بااینکه در اثبات مدّعایش اقدام به توضیحات مختلفی کرد، اما درنهایت طی یک جمله علّت عدمِوجود اجرام آسمانی و اجسام زمینی را بداهت این امر برشمرد.
هیلاس: چه میگویی؟ آیا هیچچیز از این غریبتر و برخلاف عقل هست که بگوییم مادّه وجود ندارد؟
فیلونوس: هیلاس، آهستهتر، چه میگویی اگر ثابت شود که مخالفت تو با عقل سلیم شدیدتر است و بیشتر از من دچار تناقض و خلافگویی هستی (همان: ۱۲۵)؟ بعضی از حقایق چنان بدیهی است و قریب به ذهن که برای دریافت آنها فقط باید دیدگان را گشود. این حقیقت مهم نیز به نظر من ازجملۀ آنهاست که همۀ اجرام سماوی و جمیع اجسام زمینی و بالجمله تمام آنچه دستگاه عظیم عالَم از آنها ترکیب یافته است بیآنکه ذهنی وجود داشته باشد موجود نتوانند بود و وجود آنها عبارت از معلوم و مدرک شدن آنهاست (همان: ۲۵).
منبع:
_ بارکلی، جرج، ۱۳۷۵، رساله در اصول علم انسانی و سه گفتوشنود، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2