میناوش
467 subscribers
2 photos
1 video
5 files
819 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘خودکشی

📝امیل دورکهیم

یکی از آثار معروف و کلاسیک در رابطه با خودکشی، که کمی بیش از صد سال از نگارش آن می‌گذرد، کتاب «خودکشی» اثر امیل دورکهیم است. کتابی مفصل و پُرگو که گویی هنوز هم یک الگوی ارزشمند و معتبر در جامعه‌شناسی محسوب می‌شود.

بسیاری خودکشی را تنها یک بیماری روانیِ فردی قلمداد کرده‌اند (دورکیم، ۱۳۹۳: ۲۲) و علّت آن را چهار عامل: نژاد و وراثت، جنون، طبیعت و آب و هوا، و تقلید و تأثیرپذیری برشمرده‌اند. و حال آن‌که دورکیم خودکشی را جنون و دیوانگی نمی‌پندارد و ضمن رد و نقد دلایل فردی بودن خودکشی، بر آن اعتقاد است که عوامل چهارگانۀ فوق می‌تواند در خودکشی افراد مؤثّر باشد، اما نمی‌توان آن را اسباب و علل خودکشی خواند؛ چراکه خودکشی ریشه در مشکلات جمعی مانند خانواده و جامعه دارد (همان: ۲۸-۳۶-۱۴۱).
این جامعه‌شناس شهیر فرانسوی، با محکوم کردن و ممنوع شمردن خودکشی (همان: ۴۱۳)، این عمل را تنها به مرگِ به‌اصطلاح منفی، مانند شلیک گلوله به خود محدود نمی‌کند و مرگِ مثبت تصوّر شده‌ای مانند طلب شهادت در راه وطن را نیز نوعی انتحار می‌شمرَد (همان: ۳-۵).

دورکهیم معتقد است تمام آمارها ثابت می‌کنند که جمعیّت زنان جهان اندکی بالاتر از مردان است و در مقابل یک زن که خود را می‌کُشد، چهار مرد تسلیم مرگ می‌شوند (همان: ۴۱-۴۳). و برخلاف تصوّرات، بیشترین میزان خودکشی در میان طبقات تحصیل‌کرده و مرفّه است (همان: ۵۲).

منبع:

_ دورکهیم، امیل، ۱۳۹۳، خودکشی، ترجمه نادر سالارزاده امیری، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی.
https://t.iss.one/Minavash
📘رساله در باب خودکشی

📝دیوید هیوم

یکی از مقاله‌های مهمی که در رابطه با خودکشی نوشته شده و در آن به تمجید از چنین مرگ خودخواسته‌ای اذعان گشته است، «رساله در باب خودکشی» است. دیوید هیوم در این رسالۀ ارزشمند، ضمن شجاع خواندن و محق دانستن انسان‌ها در خاتمه دادن به زندگی خود، خرده‌گیری افرادی را که خودکشی را اخلال در نظم و قوانین طبیعت پنداشته‌اند کلامی مهمل و بیهوده می‌شمرَد (هیوم، ۱۳۸۴: ۹۰).

هیوم با تأکید بر جبر حاکم در هستی (همان: ۹۲)، بر آن باور است که حیات بشری برای جهان همان اندازه مهم است که حیات یک صدف اهمیّت دارد (همان: ۹۱). لذا خودکشی را پناهگاهی امن و موهبتی تصوّر می‌کند که موهومات خرافی و مذاهب دروغین آن را از ما گرفته‌اند (همان: ۸۷-۸۸)! و ما اکنون باید بکوشیم آزادی طبیعی مردمان را به آنان بازگردانیم، تمام برهان‌هایی را که بر ضدّ خودکشی اقامه شده‌ است بسنجیم و نشان دهیم این کار از همۀ گناهان و تقصیراتی که به آن نسبت داده‌اند مبرّاست (همان: ۸۸-۸۹).

منبع:

_ هیوم، دیوید، ۱۳۸۴، «رساله در باب خودکشی»، ترجمه مهیار آقایی، ارغنون، شماره ۲۶و۲۷.
https://t.iss.one/Minavash
📘انواع قوم عرب

برخی از مورّخین قوم عرب را به سه گروه عرب «بائده»، عرب «عاربه» و عرب «مستعربه» تقسیم کرده‌اند.
    
مقصود از عرب بائده قبایلی چون عاد و ثمود هستند که در اوان ظهور اسلام به کلّی از میان رفته‌اند و اثری از ایشان برجای نمانده است. عرب عاربه ازجمله اوس و خزرج را هم عرب اصیل یا همان قحطانیه شمرده‌اند که از اولاد سام بن نوح هستند.
    
و عرب مستعربه مانند قبیلۀ قریش که پیامبر اسلام منتسب به ایشان است را نیز عرب غیراصیلی خوانده‌اند که به عرب اسماعیلیه یا عدنانیه معروف است. اعرابی از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم نبی که در اصل عرب نبوده و بعدها به سبب ازدواج با اعراب و آموختن زبان و آداب ایشان به تدریج در شمار طوایف عرب درآمده و قبول عربیّت کرده‌اند (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۲-۱۳). 

منبع:

_ اقبال آشتیانی، عباس، ۱۳۹۲، تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، تهران، دبیر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘معنی عرب جاهلیت

دکتر محمدعلی موحد معتقد است که برخی از واژه‌ها معانی مختلف و گوناگونی دارند و یکی از این واژه‌ها کلمۀ «جهل» است که یکی از مفاهیم آن نادانی است. اما محققان معتقدند این‌که قرآن دوران پیش از اسلام را دوران جاهلیت می‌نامد، به معنای این نیست که عرب‌ها پیش از اسلام بی‌سواد بودند و پس از آن باسواد شدند؛ چراکه جهل علاوه بر نادانی معنای دیگری هم دارد و اینجا به معنی «تعصّب» و «خشونت» است. چنان‌که در اشعار جاهلیت و لغت هم جَهَلَ به معنی جَفا و غَلَظَ آمده است (موحد، ۱۳۸۱: ۴۳۳).

منبع:

_ موحد، محمدعلی، ۱۳۸۱، در هوای حق و عدالت: از حقوق طبیعی تا حقوق بشر، تهران، کارنامه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘اتاقی از آن خود

یکی از آثار غیرداستانی ویرجینیا وولف (۱۸۸۲-۱۹۴۱) که در سنّ چهل‌وهفت سالگی او انتشار یافته است کتاب «اتاقی از آن خود» است. کتابی که گویی از لحاظ ادبی در کلاس‌های آیین نگارش در سطوح مختلف دانشگاه‌ها تدریس می‌شود و علاوه بر آن، از متن و تفکری فیمینیستی و در راستای خدمت به جنبش زنان نگاشته شده است.
ویرجینیا وولف در این کتاب با ترسیم اجحافی که بر زنان جهان و زنان غرب تا قرن نوزدهم رفته است (وولف، ۱۳۸۴: ۸۷)، بر نقش مهمّ استقلال فکری و اقتصادی در جهت رشد فرهنگی و ادبی انسان‌ها بسیار تأکید کرده و آشکارا می‌گوید: زنی که می‌خواهد داستان بنویسد باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد (همان: ۲۴).
از دیگر نکات قابل توجه در این کتاب، طرح این پرسش است که اندیشمندان متعدّدی از جهان به کوچک شمردن زنان اعتراف کرده و بسیاری از ادیبان و شاعران نیز به تمجید از آنان پرداخته‌اند! حال تفسیر این برخوردها چیست؟ پرسشی که این بانو و نویسندۀ انگلیسی در پاسخ به آن نوشته است:

این سخن که زنانِ شکسپیر از نظر شخصیّت و قابلیّت چیزی کم ندارند، حقیقت است. حتی می‌توانیم از این‌هم فراتر برویم و بگوییم که زنان از آغاز خلقت همچون فانوسی در آثار همۀ شاعران درخشیده‌اند... و همچون مردان بی‌نهایت مهم بوده‌اند، ولی این زنِ داستانی است (همان: ۷۳-۷۴).

زنِ واقعی زندانی می‌شد، کتک می‌خورد و زیر مشت و لگد لِه می‌شد. موجودی که از نظر خیالی و ذهنی اهمیّت زیادی دارد، ولی درواقع کاملاً بی‌اهمیّت است. موجودی که در همۀ کتاب‌های شعر نقش عمده‌ای دارد، اما از تاریخ به‌کلّی غایب است. بر زندگی شاهان و فاتحان داستان حکومت می‌کند، ولی درواقع بردۀ هر پسری بوده که والدینش حلقه‌ای به انگشت او می‌کردند. برخی از نغزترین کلمات، برخی از ژرف‌ترین افکار در ادبیات از زبان او جاری می‌شود، ولی در زندگی واقعی به زحمت قادر بود بخواند، به ندرت می‌توانست بنویسد، و مِلک طلقِ شوی خود بود (همان: ۷۴).
منبع:

_ وولف، ویرجینیا، ۱۳۸۴، اتاقی از آن خود، ترجمه صفورا نوربخش، تهران، نیلوفر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘گوستاو فلوبر

گوستاو فلوبر (۱۸۲۱-۱۸۸۰) در بیمارستان روآنِ فرانسه که پدرش سرجرّاح آنجا بود به دنیا آمد و در رفاه و آرامش پرورش یافت (دیویس، ۱۳۷۲: ۸). نخستین رمان درخور توجّه فلوبر که آن را در بیست سالگی نوشت، رمان «نوامبر» است که گویی شرح نخستین تجربۀ جنسی فلوبرِ هفده ساله با زنِ سی‌وپنج ساله‌ای شوهردار است (همان: ۱۰-۱۱).

فلوبر که خود را از علاقه‌مندان به مارکی دو ساد می‌دانست (همان: ۱۵)، همواره احساسی شخصی و خصوصی نسبت به خاورمیانه داشت و مجذوب جنبه‌های غیرعادی، کثیف، عجیب و شهوانی خاورمیانه بود. چنان‌که در یادداشت‌های خود نیز به فحشا و کثافت‌کاری‌های جنسی‌اش [در مصر] اشاره کرده و اذعان می‌کند که شب‌ها را با روسپیان به صبح می‌رساندم و روزها را با لواط در حمام‌های عمومی شب می‌کردم (همان: ۲۷-۲۸).

این نویسندۀ نامدار فرانسوی که مبتلا به بیماری صرع بود (همان: ۱۰)، رمان‌های مختلفی نوشت که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به «وسوسۀ آنتونیوس قدیس»، «سالامبو»، «تربیت عاطفی»، «بووار و پکوشه» و رمان جنجال برانگیز «مادام بوواری» اشاره کرد.

منبع:

_ دیویس، لنارد جی، ۱۳۷۲، گوستاو فلوبر، ترجمه مینو مشیری، تهران، نشر نشانه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘در بندر آبی چشمانت

تو را زنانه می‌خواهم
زیرا تمدّن زنانه است
شعر زنانه است
ساقهٔ گندم
شیشه عطر
حتی پاریس زنانه است
و بیروت - با تمامی زخم‌هایش - زنانه است (قبّانی، ۱۳۸۳: ۹۱).
نِزار قَبّانی (۱۹۲۳-۱۹۹۸) شاعر پُرآوازۀ عرب که به شاعر عشق و زن شهرت یافته است، با دفاع از حقوق زنان و با سرودن اشعارِ عاشقانه به ستیز با کهنه‌پرستان و متحجّران عرب برخاست و سبب جنجال در جهان اعراب شد. این شاعر اهل دمشق که با زبان‌های انگلیسی و فرانسه و اسپانیایی آشنا بود، سال‌ها در وزارت امور خارجۀ سوریه اشتغال داشت تا سرانجام در سال ۱۹۶۶ و پس از بیست سال، سیاست را برای همیشه کنار گذاشت. هرچند شعرهای او از مضامین سیاسی و مذهبی تهی نیست.

و اما کتاب «در بندر آبی چشمانت» گزیده‌یی از اشعار زیبای نِزار قبّانی است که از روی متن انگلیسی و البته مقابلۀ برخی از شعرها با متن عربی گردآوری شده است.
من می‌نویسم تا اشیاء را منفجر کنم؛ نوشتن انفجار است
می‌نویسم تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
می‌نویسم تا خوشه‌های گندم بخوانند
می‌نویسم تا گل سرخ مرا بفهمد
می‌نویسم تا دنیا را از دندان‌های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباش
رهایی بخشم
می‌نویسم تا زنان را از سلول‌های ستم
از شهرهای مرده
از ایالت‌های بردگی
از روزهای پُرکسالت
سرد و تکراری

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

برهانم
می‌نویسم تا واژه‌ها را از تفتیش
از بو کشیدن سگ‌ها
و از تیغ سانسور
برهانم
می‌نویسم تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی‌شعر
شهر بی‌عشق
شهر اندوه و افسردگی
رها کنم
می‌نویسم تا از او ابری نمبار بسازم.
تنها زن و نوشتن ما را از مرگ می‌رهاند (همان: ۶۷ الی۶۹).

منبع:
_ قبّانی، نزار، ۱۳۸۳، در بندر آبی چشمانت، ترجمه احمد پوری، تهران، چشمه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نکاتی دربارهٔ سرگذشت هکلبری فین

📝مارک تواین

رمان «سرگذشت هکلبری فین» به‌زعم مترجم آن، نجف دریابندری، شاهکار نه‌چندان بی‌عیب و نقصی است که همینگوی دربارۀ آن می‌نویسد:

تمام ادبیات امروزی آمریکا از این کتاب سرچشمه می‌گیرد. این بهترین کتاب ماست... اگر این رمان را می‌خوانید باید آنجا که جیم سیاه را پسرها می‌دزدند خواندن را قطع کنید. این پایان واقعی داستان است. باقی حقّه‌بازی است (تواین، ۱۳۸۰: ۱۱-۲۰).
مارک تواین بنابر گفتۀ نجف دریابندری قصد سوزاندن کتاب «سرگذشت هکلبری فین» را داشته است و «شاهزاده و گدا» و «خاطرات شخصی ژان دراک» را بر این رمان ترجیح می‌داده است. هرچند زمان نشان داد که این دو کتاب مورد علاقۀ تواین آثار مهمّی نیستند. و امروز پس از صد سال، هکلبری فین شاید تنها کتابی است که روشنفکران و خوانندگان عادی بر سر آن با هم توافق دارند (همان: ۱۰-۱۲).

منبع:

_ تواین، مارک، ۱۳۸۰، سرگذشت هکلبری فین، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی.

https://t.iss.one/Minavash
📘خانه خوبرویان خفته

یکی از نویسندگان بزرگ ژاپن که جایزۀ ادبی نوبل را کسب کرده است، یاسوناری کاواباتا (۱۸۹۹-۱۹۷۲) است. نویسندۀ مشهوری که با خلق رمانی به شدّت سورئالیستی به نام «خانه خوبرویان خفته» تا آنجا پیش رفته که گویی گابریل گارسیا مارکز دربارۀ او گفته است: تنها رمانی که آرزو داشتم نویسندۀ آن باشم، رمان خانه خوبرویان خفته است.

کتاب خانه خوبرویان خفته که از رمانی با همین نام و دو داستان کوتاه به نام "پرندگان و حیوانات دیگر" و "دست" تشکیل شده است، روایت تنهایی و سرگردانی و عشق‌بازی انسان است. داستان دست، مکالمه و مغازلۀ مردی با یک دست زنانه است که آن را برای یک شب کرایه کرده است. پرندگان و حیوانات دیگر، همنشینی و معاشقۀ مرد دیگری با حیوانات است. و خانه خوبرویان خفته هم داستان خانه‌ای با دخترکان زیباروست که به خوابی عمیق فرو رفته‌اند و پیرمردانی فرتوت و از کار افتاده و فاقد نیروی مردانگی می‌توانند به مدّت یک شب در آغوش آن دختران برهنه بخوابند و تنها از آنان حظّ بصری ببرند.

قهرمان داستان پیرمرد شصت‌وهفت ساله‌ای است که با قدم نهادن در این خانۀ عجیب و خفتن در کنار دختران متعدّد، سال‌های گذشتۀ خود و خاطرات دور و نزدیکش با زنان مختلف را به یاد می‌آورد:

زن برای او از مهمانانی صحبت کرده بود که به آن‌ها اطمینان داشت. با توجه به گفته‌های او به نظر می‌رسید هرکس به آن خانه وارد می‌شود، مورد اعتماد است. مردی که آن خانه پُررمز و راز را به اُگوچی معرّفی کرد، آن‌قدر پیر بود که حتا دیگر نمی‌شد او را مرد نامید. البته که خود اگوچی نیز به همان فرتوتی بود. به این ترتیب احتمالاً آن زن یا بانوی خانه طوری برنامه‌ریزی کرده بود که فقط از مردانی در آن سن و سال پذیرایی شود (کاواباتا، ۱۳۹۳: ۷۲).
یوسوناری کاواباتا در این کتاب جذّاب مخاطب خود را با فرهنگ ژاپن و اموری مانند تجسّم شکوفه‌های گیلاس، پذیرایی با چای، استفاده از کیمونوهای سنّتی و خودکشی‌های سامورایی آشنا می‌سازد. کاواباتا که در این کتاب چندین مرتبه از خودکشی صحبت کرده است، درنهایت در سنّ هفتادودو سالگی و تنها دو سال پس از هاراکیری دوستش، یوکیو میشیما، با گاز به زندگی خود پایان داد.
منبع:

_ کاواباتا، یاسوناری، ۱۳۹۳، خانه خوبرویان خفته، ترجمه رضا دادویی، تهران، آمه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘یادداشت‌های روزانهٔ ویرجینیا وولف

کتاب «یادداشت‌های روزانۀ ویرجینیا وولف» گزیده‌ای از ۲۶ جلد خاطرات ویرجینیا وولف است که در طول بیست‌وهفت سال نوشته شده است. گزیده‌ای مختصر که ده سال پس از مرگ ویرجینیا وولف توسط همسرش گردآوردی شده است (وولف، ۱۳۸۴: ۱۲۶).
خانم وولف در این یادداشت‌های خود بارها اعتراف می‌کند که همه‌چیز بیهوده، بی‌ارزش و مصیبت‌وار است (همان: ۵۵-۱۴۵). و تنها عامل انرژی‌زا و یگانه راه نجات او نوشتن است (همان: ۱۵۵). هرچند این نویسندۀ انگلیسی پس از چند مرتبه خودکشی نافرجامی که داشته است، سرانجام در ۵۹ سالگی و در اوج شهرت با جیب‌های پُر از سنگ به رودخانه رفت و خود را در آن غرق کرد (همان: ۵-۶).
ویرجینیا وولف در پاره‌ای از خاطرات خود ضمن کوچک شمردن برخی از اندیشه‌های میلتون در کتاب بهشت گمشده، اشعار او را نیرومند و آراسته می‌شمارد و بر آن تصوّر است که اشعار شکسپیر نیز در مقابل میلتون اندکی مشوّش و ناقص به نظر می‌آید (همان: ۲۵).

او بیشترِ داستان دُن کیشوت را یکنواخت و کسل کننده خوانده (همان: ۵۴) و در سطرهایی صریح و بی‌پرده در نقد شاهکار جیمز جویس می‌نویسد:

باید اولیس را بخوانم و نظر موافق یا مخالفم را بیان کنم... من آن را با دقت نخوانده و فقط یک‌بار خوانده‌ام. و بسیار مبهم است؛ بنابراین تردیدی نیست که امتیازات آن را بیش از آنچه که انصاف اجازه می‌دهد، نادیده گرفته‌ام... گمان می‌کنم در آن نبوغ باشد؛ اما نبوغی از نوع پست‌تر.

کتاب پُرطول و تفصیل و گنگ است. زیادی شور است. ظاهرفریب و پُر از لاف و گزاف است. درست به بار نیامده، نه تنها از دیدگاه مشهود، بلکه از نظر ادبی... به نظرم کتابی فاقد سواد و آداب کافی می‌آید. به کتاب یک کارگر که خودش چیزهایی آموخته باشد... وقتی آدم می‌تواند گوشت پخته بخورد، چرا به خام قناعت کند؟ آن‌وقت تام، تامِ بزرگ [تی اس الیوت] اولیس را در حدّ جنگ و صلح می‌داند! مقایسۀ او با تولستوی کاملاً مسخره است (همان: ۸۱-۸۴).
ویرجینیا وولف در قسمتی دیگر از این یادداشت‌های صریح و برهنه می‌آورد:

اگر هنوز [پدرم] زنده بود، امروز به ۹۶ سالگی می‌رسید... ولی خوشبختانه چنین نشد. زنده ماندن او زندگی مرا کاملاً به پایان می‌رساند. نویسندگی و کتاب ممنوع می‌شد (همان: ۱۵۰).

منبع:

_ وولف، ویرجینیا، ۱۳۸۴، یادداشت‌های روزانۀ ویرجینیا وولف، ترجمه خجسته کیهان، تهران، قطره.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نگاهی به فروغ فرخزاد

دکتر سیروس شمیسا معتقد است جایی که فروغ فرخزاد برخی از اشعار مجموعۀ «تولدی دیگر» را هم شعر نمی‌داند، چه جای بحث از «اسیر» و «دیوار» و چه و چه است! خوشبختانه فروغ در مورد شعر، ذهنی باز و بدون تعصّب داشت و دربارۀ اشعار خود انتقادهای تندی دارد و یک‌جا می‌گوید: حتی بعد از خواندن نیما هم شعرهای بد خیلی زیاد گفته‌ام (شمیسا، ۱۳۷۶: ۸-۲۱).

سیروس شمیسا در ادامۀ کتاب «نگاهی به فروغ فرخزاد» متذکّر می‌شود که هرچند شعرهای نخستین «تولدی دیگر» ضعیف است، اما در مجموع حاوی شعرهای ماندنی و زیبایی است و فرخزاد با این مجموعه بود که به صف شاعران بزرگ امروزی پیوست (همان: ۱۵۰). فروغ شاعری عاطفی با زبانی بسیارصمیمی و مضامینی غنایی و مؤثر است. او بی‌شک در عالم هنر و ادب نابغه بود (همان: ۱۶-۲۲۵).

و اما بهترین، مؤثّرترین و مهم‌ترین شعر فروغ فرخزاد از برخی جهات، منظومه‌ای ۲۵۵ سطری با عنوان «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است. شعری بسیارصمیمانه و مسأله‌دار که با توصیف ناامیدی یک زن آغاز می‌شود و زن با زبانی ادبی و لحنی مؤثّر و بسیارعاطفی ماجرای شکست خود در زندگی و مخصوصاً چگونگی جدا شدنش از مردی که دوست داشته است، روایت می‌کند و در حول و حوش آن، جسته و گریخته به مطالب دیگر هم اشاره می‌نماید (همان: ۲۳-۲۵).

منبع:

_ شمیسا، سیروس، ۱۳۷۶، نگاهی به فروغ فرخزاد، تهران، مروارید.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘ادبیات مرده است

کتاب «ادبیات مرده است» شامل چهار مقاله و دو داستان است که توسط هِنری میلر (۱۸۹۱-۱۹۸۰) نگاشته شده است. کتابی که در آن تا حدودی با زندگی‌نامه و اندیشه‌های این نویسندۀ خانه‌به‌دوش و همواره در سفر آشنا می‌شویم.

هنری میلر در این کتاب ذیل مقالۀ "زندگی من" به تولّدش در نیویورک و اصالت آلمانی‌اش اشاره کرده (میلر، ۱۳۷۹: ۱۳) و از اشتغال خود به کارهای متعدّدی ازجمله کمک‌گارسونی، ظرفشویی، گورکنی، باربری، صندوقداری، کتابداری، آمارگیری، پاکبانی، رانندگی اتوبوس، دفترداری، کنترل‌چی سینما، روزنامه‌فروشی، مکانیکی، فروشندگی و مربی ژیمناستیک سخن گفته است (همان: ۱۵).

چنان‌که اذعان نموده است که سال‌های مدیدی با فقر و تهیدستی دست‌وپنجه نرم کرده (همان: ۱۷)، از طبیعت و آثار کلاسیک بیزار بوده (همان: ۱۸)، دانشگاه را رها کرده و برنامه‌های آموزش عالی را احمقانه خوانده است (همان: ۱۴) و از آینده واهمه نداشته و در زمان حال زندگی می‌کند (همان: ۱۸).
کتاب‌های هنری میلر چنان نوشته شده که گویی داستان زندگی خود اوست. میلر که از زادگاهش آمریکا متنفّر و بیزار است در پاره‌ای از مقالۀ "من و آمریکا" می‌نویسد:

ما ملّتی صلح‌طلب نیستیم؛ ما مردمی ترسو، از خودراضی، تهوع‌آور و قلابی هستیم (همان: ۲۹). ما عادت کرده‌ایم که خود را ملّتی آزاد، دموکراتیک، آزادی‌پرست و عاری از تعصّب و تنفّر بدانیم... اما در واقع ما ملّتی عامی هستیم و احساساتمان توسّط عدّه‌ای عوام‌فریب به آسانی تحریک می‌شود. چنین جامعه‌ای را جامعۀ انسان‌های آزاد خواندن کفرآمیز است (همان: ۳۲-۳۳).
میلر در یکی دیگر از مقاله‌های این کتاب می‌آورد:

چگونه است که می‌توانیم برای نابودی خانه و کاشانۀ مردم در آن سوی دنیا هزاران هزار هواپیما بسازیم... چطور شد که توانستیم مشغول کشت و کشتار مردم دنیا شویم (همان: ۵۳). همه در فکر اصلاح دنیا هستند، اما هیچ‌کس مایل نیست به همسایه‌اش کمک کند. همه می‌خواهند از تو یک مرد معنوی بسازند، بدون این‌که نیازهای بیولوژیکی تو را دریابند. همۀ این حرف‌ها مزخرف است (همان: ۸۸).
اروتیک بودن بسیاری از آثار میلر و بی‌پروایی او در ترسیم روابط جنسی، و همچنین مخالفت با سنّت‌ها و ارزش‌های اخلاقی جامعه سبب جنجال بسیاری گردید تا جایی که مُهر پورنوگراف بر نوشته‌های او زده شد. هرچند او با صراحت اعتراف نمود: با پورنوگرافی مخالفم، اما طرفدار بی‌پروایی و عصیان‌گری در نوشتن هستم. بیشتر از هرچیز طرفدار تخیّل، رؤیاپردازی و آزادی می‌باشم (همان: ۱۹).
و اما در حال حاضر امکان ترجمۀ فارسی برخی از کتاب‌های هنری میلر مانند «سکسوس» وجود ندارد. بسیاری از آثار او ازجمله «نکسوس» هم که به فارسی ترجمه شده، همراه با سانسور است. چنان‌که شاهکار وی به نام «مدار رأس‌السرطان» نیز توسّط سهیل سُمّی مُثله شده است!
منبع:

_ میلر، هِنری، ۱۳۷۹، ادبیات مرده است، ترجمه داوود قَلاجُوری، تهران، آتیه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘سلین و صراحت کلام

لویی فردینان دِتوش با نام مستعار سلین (۱۸۹۴-۱۹۶۱) نویسندۀ صریح و بدبینی است که نگرش تندی نسبت به سرشت انسان‌ها دارد. سلین ضمن ابراز آشنایی کامل به ظرایف زبان مادری و استفادۀ بسیار از سه نقطه...، در مخالفت شدید با لفاظی اذعان می‌کند که همۀ ادوات زبان را در پوشک‌های بچگی‌اش تخلیه کرده است (سلین، ۱۳۸۶: ۱۰-۱۳).
    
زبان لویی فردینان سلین را بی‌ادبانه و کتاب‌هایش را بی‌رحم و خشن معرّفی کرده‌اند و او در پاسخ به این انتقادها می‌گوید: چه کنم، این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض می‌کنم (سلین، ۱۳۸۴: ۲).                                             
    
سلین هیچ‌گاه صراحت کلام خود را تغییر نداد؛ هجویه‌ای با عنوان «من مقصّرم» بر علیه کمونیست‌ها نوشت و گویی در برهه‌ای از زمان نیز با انتشار نوشتارهایی ضدّ یهودی به موافقت با نیروهای اشغالگر آلمانی پرداخت که این کار او سبب انزوایش شد و تبعید و چهارده ماه زندانی در دانمارک را برای او به همراه داشت.
    
سلین در ادامۀ مسیر هم دست از هجو و دشنام برنداشت و در یکی از آثار خود با نام «قصر به قصر» ضمن فحّاشی به سارتر، و دزد و مربّایِ گُه خواندن او و همچنین بد و بیراه گفتن به آکادمی سوئد می‌نویسد:
    
اگر یک جایزۀ نوبل به‌ام می‌دادند چه می‌شد؟ خیلی در زمینۀ پولِ گاز و قبض و هویج کمکم می‌کرد! اما این کونی‌های شمالی به من نمی‌دهندش! نه خودشان نه شاه‌شان! به همۀ ابنه‌ای‌ها چرا! به همۀ وازلین مالیده‌های کرۀ ارض البته (سلین، ۱۳۸۹: ۵۴-۵۵-۷۸)! 
                                        
منابع:

_ سلین، لویی فردینان، ۱۳۸۶، دستۀ دلقک‌ها، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.

_ سلین، لویی فردینان، ۱۳۸۴، مرگ قسطی، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.

_ سلین، لویی فردینان، ۱۳۸۹، قصر به قصر، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نکسوس

آثار هِنری میلر به نوعی زندگی‌نامۀ خودنوشت اوست، و رمان «نِکسوس» هم که حلقۀ پایانی رمان‌های سه گانۀ او در کنار «پلکسوس» و «سکسوس» است، از این روند به دور نیست. نکسوس، ماجرای نویسنده‌ای آمریکایی با نام میلر است که در برهه‌ای از زمان با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کند، به مذمّت آمریکا و ستایش از اروپا و خصوصاً پاریس می‌پردازد و در کنار همسر و دوست‌دخترِ همسرش درحال زندگی است.
یکی دیگر از شخصیّت‌های این رمان، استیمر، دوستِ میلر است. وکیلی که بر امور ذهنی تأکید داشته و همه‌چیز را تصوّر می‌پندارد. لذا معتقد است که انسان‌ها تنها در رؤیاهایشان زنده هستند و شاید به جز ذهن چیز دیگری وجود نداشته باشد (میلر، ۱۳۸۲: ۴۱).

استیمر که گویی در حالتی خلسه‌آمیز سخن می‌گوید، داستایفسکی را چکیدۀ عصر مدرن معرّفی می‌کند که با تصوّر انسان‌خداییِ خود، آدمی را به پوچی زندگی و پایان مسیر می‌رساند (همان: ۴۰ الی۴۶). او معتقد است که اگر درست نگاه کنی، می‌بینی زندگی یه نمایش کمدیه، یه کمدی بزرگ. مردی رو تصوّر کن که عمرش رو با دفاع کردن یا محکوم کردن دیگرون به باد می‌ده! قانون، کُلش دیونه‌بازیه. قانون هیچ‌کس رو از اون چیزی که هست بهتر نکرده. نه، یه بازی احمقانه است که تنها چیز با شکوهش، همون اسم دهن پُرکُنشه (همان: ۳۴).
استیمر در ادامه در جملاتی متفکرانه دربارۀ علّت مشکلات هستی می‌گوید:

بارها و بارها از خودم پرسیدم چطور شد بشر خودش یا همنوعش رو به شکل جنایتکار دید. چی باعث شد احساس گناه کنه و کاری کنه که حتی حیوونا هم احساس گناه کنن؟ به عبارت دیگه، چطور تونست ریشۀ زندگی رو مسموم کنه؟ شاید بهتر باشه برای این‌که خودمون رو راحت کنیم، همۀ تقصیرا رو بندازیم گردن کشیشا، اما من باورم نمی‌شه اونا روی ما چنین نفوذی داشته باشن. اگر ما قربانی شدیم، خوب اونا هم شدن. اما ما قربانی چه هستیم؟ به گمونم همون چیزیه که باید کشفش کنیم (همان: ۴۴).

این دوستِ میلر معتقد است که در دنیا به جز آرامش، چیزی ارزش مبارزه ندارد (همان: ۴۵). او چندماه بعد بر اثر خونریزی مغزی فوت شد و میلر از این واقعه تعجّب نکرد. چراکه مسلّماً ذهنش نتوانسته بود نتایجی را که به آن تحمیل کرده بود تاب بیاورد. آن‌قدر استمناء فکری کرد تا مُرد (همان: ۴۷).
ترجمه‌ی فارسی رمان نکسوس باآن‌که دچار سانسور شده است، اما قسمت‌هایی از این کتاب چنان مسحور کننده است که گویی اگر این ترجمۀ ناقص تنها به خاطر این قسمت‌ها خوانده شود، کاری مفید و ارزشمند به‌شمار می‌آید.
می‌نویسیم، اما پیشاپیش می‌دانیم چیزی برای نوشتن نداریم. هر روز برای رنج و عذاب دوباره، التماس و تمنّا می‌کنیم. هر چقدر پوستمان بیشتر کنده شود، احساس بهتری پیدا می‌کنیم. و درست وقتی که این بَلا سَر خواننده‌هایمان نیز می‌آید، احساسمان اوج می‌گیرد... یک نویسنده به پاس تلاش‌هایش جایزه می‌بَرد یا در دانشگاه جایی برای خود دست و پا می‌کند، و دیگری یک استخوان کرم‌خورده باقی می‌ماند. اسم بعضی‌هایشان را روی خیابان‌ها و بلوارها می‌گذارند، و عدّه‌ای دیگر کارشان به چوبۀ دار و گداخانه می‌افتد. و تازه وقتی تمام این خلقت‌ها خوانده و هضم شد، مردم باز هم همدیگر را آزار خواهند داد. هیچ نویسنده‌ای حتی بزرگ‌ترینشان تا کنون نتوانسته است این واقعیت تلخ و سرد را بِگُوارد. اما به هرحال زندگیِ عالی‌ای است، منظورم زندگی ادبی است (همان: ۳۷۰-۳۷۱).

منبع:
_ میلر، هِنری، ۱۳۸۲، نکسوس: تصلیب گُلگون، ترجمه سهیل سُمّی، تهران، ققنوس.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘کاهن معبد جینجا

📝وحید یامین‌پور

اگر طبق فتوای مراجع، ژاپنی‌ها را به‌خاطر اینکه به هیچ‌کدام از ادیان ابراهیمی معتقد نیستند نجس بدانی، باید حکم کنی که تمام غذاهایی که با دست آنها درست شده هم نجس است... البته مقادیری فتوا برای در رفتن از مخمصه هم پیدا کرده بودم... در واقع مرجع محترم فرموده‌اند: «لازم نیست تجسس کنید؛ شاید با دستکش آماده شده.» واقعاً فتوای کارگشایی بود (یامین‌پور، ۱۳۹۹: ۵۲).
    
وحید یامین‌پور در مردادماه سال ۱۳۹۵ به همراه گروهی ازجمله حبیب احمدزاده، همایون اسعدیان، مازیار میری، پرویز پرستویی و چند جانبازِ جنگ به دعوت موزۀ صلح هیروشیما، که هر سال در سالگرد بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی مراسمی برگزار می‌کند، به کشور ژاپن و شهرهای هیروشیما و توکیو مسافرت می‌کند. یامین‌پور در کتاب «کاهن معبد جینجا»، که داستان سفر او به ژاپن است، ضمن ترسیم کار فراوان، نظم دقیق، خانه‌های بسیارکوچک و صنعت خدمات جنسی در ژاپن، به انتقاد از دوستی ژاپنی‌ها با آمریکایی‌ها و فراموش کردن قتل‌عام هیروشیما پرداخته  است. حال‌آن‌که جنایات شوروی در ایران و تعظیم و سرسپردگی حکومت کنونی ایران در مقابل روسیه را فراموش کرده است!
    
این نویسندۀ انقلابی و مجری خوزستانی با همۀ شعارها، طامات و سیاستی که در کتاب او حاکم است، به خلق اثری روان و خوش‌خوان پرداخته که ظاهراً در همان سال انتشار به چاپ بیست‌وچهارم رسیده است! یامین‌پور ماهی و خوردن آن را مزخرف می‌داند (همان: ۴۴)، در کروی بودن زمین تردید کرده و به‌زعم او زمین صاف و مسطح است (همان: ۱۰-۵۳). چنان‌که قلیان نکشیدن را خسران و فقدان بزرگی شمرده و در ادامه اذعان کرده است:
    
به خوانندگان بهداشتی این کتاب که از عنایت نویسنده به قلیان برآشفته‌اند عرض می‌کنم به گمان این حقیر قلیان عارفانه‌هایی دارد که باید در متن ادبیات و تاریخ تصوف و عشق و مهجوری آن را یافت. فـقط به همین فقره فکر کنید که در همین ایران خودمان اگر بنا بود چیزی را جایگزین همین کلاب‌های خاک‌برسری کنیم تا مردِ خستۀ ایرانی بیاساید و انبساطِ خاطری به‌دست آورد، آن‌وقت بدون زن و الکل و رقص و مستی، چه‌چیز قابل ارائه‌ای غیر از قلیان وجود داشت که به او عرضه شود (همان: ۱۹۵)؟

منبع:

_ یامین‌پور، وحید، ۱۳۹۹، کاهن معبد جینجا، تهران، امیرکبیر.  
https://t.iss.one/Minavash
📘داستان باغ وحش

ادوارد آلبی (۱۹۲۸-۲۰۱۶) یکی از نویسندگان مشهور آمریکایی است که بیشتر با نمایشنامه‌هایی مانند «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد»، «آلیس ظریف»، «داستان باغ وحش» و «بُز یا سیلویا کیه؟» شناخته می‌شود.

«داستان باغ وحش» به‌عنوان نخستین نمایشنامۀ مهمّ ادوارد آلبی که شامل پنج اصل اساسیِ بی‌رحمی، خشونت، مبارزه جنسی، همجنس‌گرایی و نازایی است، روایت‌کنندۀ دنیایی است که در آن تحقّق عدالت و رسیدن همۀ انسان‌ها به خواسته‌ها و آرزوهایشان غیرممکن است. این کتاب روایت‌گر خستگی و بیزاری از زندگی و نقد جامعۀ آمریکا و به سخره گرفتن اندیشه‌های حاکم بر آن است.
داستان در پارکی در نیویورک و در یک پرده اتفاق می‌افتد. شخصیّت‌های اصلی آن، دو نفر به نام‌های پیتر و جری هستند. جری، قهرمان داستان که مردی منزوی و مطرود است، به جوانی با نام پیتر برخورد می‌کند که روی نیمکتی نشسته و مشغول مطالعه است.

برخلاف پیتر که انسانی آراسته و دارای شغل و همسر و فرزند می‌باشد، جری مجرّد و فقیر است و نیاز شدیدی به ارتباط برقرار کردن با دیگران دارد. هرچند در ادامه تنها راه نجات را مرگ می‌بیند و با برنامه‌ای از پیش ‌تعیین شده پیتر را برای تصاحب نیمکت پارک به مبارزه می‌خواند و با چاقویی که در اختیار او می‌گذارد، به استقبال خودکشی و وداع با این دنیای پست که آن را به باغ وحش تشبیه کرده است می‌رود.
آلبی که ترجمۀ فارسی آثارش معمولاً با سانسور همراه است، ضمن ریشخند کردن مخالفان همجنس‌گرایی (آلبی، ۱۳۵۸: ۳۰) متذکّر می‌شود که انسان به درجه‌ای رسیده است که در این باغ وحش از حیوانات نیز سوءاستفادۀ جنسی می‌کند (همان: ۱۸).

منبع:
_ آلبی، ادوارد، ۱۳۵۸، داستان باغ وحش، ترجمه حسین پرورش، تهران، دانشگاه تهران.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘ترس‌ها و مزخرفات ذهنی

📝آرتور شوپنهاور

دموفلس: دوست عزیزم، بین خودمان باشد، من شیوه‌ای که برای بروز استعدادت در فلسفه انتخاب کرده‌ای نمی‌پسندم، منظور استفاده از جملات کنایه‌آمیز در باب مذهب و استهزای آن است. عقیدۀ هر انسانی برای خود او محترم است، پس بنابراین برای تو نیز باید محترم باشد.

فیلالتس: من نمی‌توانم استدلال تو را بپذیرم. دلیل آن را متوجه نمی‌شوم، می‌گویی چون افراد دیگر ساده‌لوح هستند، پس من هم باید به مشتی دروغ احترام بگذارم. چیزی که برایش حرمت قائلم حقیقت است، بنابراین نمی‌توانم برای ضد حقیقت احترامی قائل شوم (شوپنهاور، ۱۴۰۱: ۵).

آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) در کتاب مختصر «ترس‌ها و مزخرفات ذهنی»، که از پنج فصل تشکیل شده و عنوان اصلی آن «ترس‌ها و مزخرفات دینی: The horrors and absurdities of religion» است، به نقد و تحقیر ادیان و مذاهب پرداخته و آن را مجموعه‌ای دروغین، مزخرف و شرارتی می‌خواند که بر بال حماقت اکثریت نوع بشر سوار است (همان: ۵-۷-۸-۲۳).

شوپنهاور در نخستین بخش این کتاب که یک گفتگو نام دارد، متذکّر شده است که ادیان و مبلّغین مذهبی به منطق علاقه‌ای نشان نمی‌دهند و ضمن محکوم کردن عقل و تأکید بر ایمان و شستشوی ذهنی کودکان، پیش از هر چیز سال‌های ابتدایی حیات انسان‌ها را به تملیک خود درآورده و تمام راه‌های شک و تردید را بسته نگه می‌دارند؛ چنان‌که آن‌ها را از داشتن اندیشه‌ای مستقل، که بشر را از سایر حیوانات متمایز می‌کند، محروم نموده و عقلشان را کرخت می‌سازند (همان: ۸-۹).

عقاید مردم بر پایۀ منطق استوار نیست و این اصول و قواعد جزمی چنان بر آنان دیکته می‌شود که اشخاص همان‌طوری که به وجود خودشان اطمینان دارند، در وجود آن اصول نیز تردید نمی‌کنند و به ندرت و احتمالاً یکی در میان هزاران نفر یافت می‌شود که به عقلش رجوع می‌کند و از خود می‌پرسد: تا چه میزان مسائلی که آموختم حقیقت دارد؟ مثلاً اگر کشتن یک مرتد لازمۀ رستگاری‌شان معرفی شود، تقریباً تمام آن‌ها از این کشتار به‌عنوان یکی از مهم‌ترین اهداف زندگی خود یاد می‌کنند و حتی در لحظۀ مرگ هم مرور آن برایشان آرامش و قدرت به ارمغان می‌آورد (همان: ۸-۹).

این نویسندۀ پرآوازه و فیلسوف مشهور آلمانی معتقد است تنها مردم عامی نیستند که به صورت کورکورانه به عقاید و مذاهب آبا و اجدادی خود وفادار باقی می‌مانند، بلکه اغلب روحانیان و مبلّغین مذهبی نیز وضعیتی مشابه عوام‌الناس دارند (همان: ۱۱).

منبع:

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۴۰۱، ترس‌ها و مزخرفات ذهنی، ترجمه مهدی احشمه، تهران، روزگارنو.
https://t.iss.one/Minavash
📘بز یا سیلویا کیه؟

ادوارد آلبی (۱۹۲۸-۲۰۱۶) یکی از نمایشنامه‌نویسان بزرگ و نامدار آمریکایی است که بیشتر با نمایشنامۀ «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد» و «داستان باغ وحش» شناخته می‌شود. هرچند آخرین نمایشنامۀ او با عنوان «بُز یا سیلویا کیه؟» که در سال ۲۰۰۰ نگاشته شده است نیز اثری جنجال‌برانگیز به‌شمار می‌رود.

«بُز یا سیلویا کیه؟» نمایشنامه‌ای تراژیک و در عین حال طنزآمیز است که نویسندۀ آن طی داستانی عجیب و شوکه‌کننده، سرگذشت مهندس معمار پنجاه ساله‌ای را به تصویر کشیده است که ضمن عشق و وفادری به زن خود، عاشق و شیدای بُزِ ماده‌ای به نام سیلویا شده و مدّت شش ماه است که با این بُز درحال سکس است!

آلبی در این نمایشنامۀ مختصر و سه صحنه‌ای که متشکّل از چهار شخصیّتِ مارتین: مهندس معمار، استیوی: همسر او، بیلی: پسر همجنس‌گرایشان و رأس: دوست مارتین است، قضاوت‌های افراد مختلف جامعه دربارۀ تابوهای اخلاقی و اجتماعی مانند انزجار داشتن از همجنس‌گرایی و حیوان‌گرایی را به چالش کشیده است.

مارتین در مجادله با پسرش او را فردی مخنّث می‌شمرَد، اما بلافاصله از وی عذرخواهی می‌کند و در ادامه مشخّص می‌شود که مدّت‌هاست مارتین و همسرش همجنس‌خواهی فرزندشان را پذیرفته‌اند. استیوی عمل شوهر خود را زشت و وحشت‌آمیز می‌خوانَد، اما برای تنبیه مارتین، بُز را می‌کُشد. بیلی نیز باآن‌که به تمسخر پدرش پرداخته و او را یک بُز کُنِ غیرنادم می‌داند، از عشق جنسی خود به پدر پرده برمی‌دارد!

تو چه کار می‌کُنی؟ بابا تو یه بُز رو می‌کُنی؟

بیلی، پسرم خواهش می‌کنم.

تو رو خدا بابا.

قسم نخور پسرم.

چی نخورم؟
قسم نخور،

تو هنوز خیلی جوونی برا قسم خوردن.

ای بابا! گائیدمش.

بیلی، مادرت اینجا نشسته!

تو داری یه بُز رو می‌کُنی،
اون وقت به من می‌گی قسم نخورم (آلبی، بی‌تا: ذیل «صحنۀ دوم: اتاق پذیرایی»)!

منبع:

_ آلبی، ادوارد، بی‌تا، بز یا سیلویا کیه؟، ترجمه بهرنگ رجبی، بی‌جا، بی‌نا.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘اسفار کاتبان

یکی از نویسندگان معاصر کشور که بیشتر با رمان خواندنی «اسفار کاتبان» شناخته می‌شود، ابوتراب خسروی است. نویسنده‌ای از خطۀ شیراز که در کارنامۀ ادبی او دو رمان دیگر و چندین مجموعه داستان نیز دیده می‌شود که از شناخته شده‌ترین آن‌ها می‌توان به "ملکان عذاب" و "دیوان سومنات" اشاره نمود.                                                          
نوشته‌های ابوتراب خسروی به شکلی است که باآن‌که مخاطبان بسیاری را جذب می‌کند، اما به همان اندازه خوانندگانی را که به دنبال آثار ژرف و غنی می‌باشند از دست می‌دهد. البته در این میان باید رمان «اسفار کاتبان» را از سایر آثار او جدا نمود؛ چراکه این کتاب هرچند با اطناب همراه است و موضوع آن مورد پسند همگان نیست، ولی اثری زیبا و خواندنی به‌شمار می‌آید. به شکلی که خسروی با تسلّط بر کلمات و واژگان کهن، نثری جالب و داستانی جاودانه در ادبیات فارسی به جای گذاشته است. 
                                                         
میرغضب با مهر، چانۀ کودک را در گودگاه کندۀ سلخ می‌گذارد. پلک‌ها را می‌بندد تا طفل از او یاد بگیرد. کودک باید بخندد و بازیگوشانه پلک برهم بگذارد؛ طوری که برای گول به خواب می‌رود. قوس ساطور   سلخ در دست‌های بلند میرغضب بالا می‌رود، در نور حباب‌های چلچراغ برق می‌زند، هوا را می‌شکافد. صدای صفیر برش هوا را حتماً باید بنویسم که مثلاً ساطور فرود می‌آید و گویی از کنده بر نطع می‌غلتد (خسروی، ۱۳۸۳: ۸۸).
                                                         
اسفار کاتبان دربردارندۀ کتاب‌های کاتبانی است که در سه روایت موازی و دو زبان امروزی و قدیمی در مدّتی بیش از شش سال (۱۳۷۳ الی ۱۳۷۹) نگاشته شده است (همان: ۱۸۹). داستان آشنایی دختری یهودی با نام اقلیما و پسری مسلمان به نام سعید که قرار است برای تحقیقی دانشگاهی با عنوان نقش قدیسان در ساخت جوامع با یکدیگر همکاری کنند. تحقیقی جامعه‌شناسی بر محور تناسخ و وحدتِ وجود که در آن سعید به احمد کاشف‌الاسرار و اقلیما به شدریک که هردو قدّیس هستند استناد می‌کنند.
                                                         
کتابِ مرجع آنان در این زمینه اثری از شیخ یحیی کندری است که به تاریخ منصوری یا همان رسالۀ مصادیق‌الآثار شهرت یافته است. کتابی که پدر سعید، احمد بشیری، نیز به بازنویسی آن پرداخته و تغییراتی مانند ذکر مرگ دخترش، آذر، را در آن آورده است و به نظر او این عین حقیقت است. هرچند که حقیقت همیشه عین واقعیت نیست (همان: ۹۳).
    
سعید نیز معتقد است که روایت پدر او صرفاً خیال‌پردازی‌های متوهّمانه نیست (همان: ۲۹). چنان‌که درنهایت احمد بشیری خود را شیخ یحیی کندری می‌پندارد و شیخ یحیی کندری نیز خواجه احمدِ مسلمان و شدریکِ یهودی را یک نفر می‌داند.                                        
    
من صدای خواجه را می‌شنوم همچنان که روزی خواجه یحیی می‌شنید و می‌نوشت و اینک که به هیأت احمد بشیری در آمده‌ام می‌نویسم که خواجۀ کاشف‌الاسرار می‌فرماید: این است مذهب من. تن معشوق ما حتی پس از هزاربار مردن هم دوباره به‌پا خواهد خاست. زیراکه از جنس باریتعالی است و ما با همان صورت ازلی و ابدی که هربار در حضرت معاد او درآمده‌ایم، همچنان درمی‌آییم. حتی اگر به هیئت الفاظ کلمات بر بسیط کاغذ کاتبان باشیم (همان: ۴۲).
    
و ما که دیگر احمد بشیری که وقتی بودیم نیستیم که شیخ یحیی کندری‌ایم که دوباره حیات یافته و رجعت‌آورده تا که رسالۀ منصوری را که بدین دور ناتمام می‌نماید بازنویسیم و گمشدۀ احمد بشیری را که روزگاری بودیم و شاید هنوز چیزیش در قالب خاکی ما باشد، بیابیم... تا هرکه هستیم یا بودیم یا شدیم، احمد بشیری یا شیخ یحیی کندری، آرام گیریم و سر به خاک گذاریم و فعل شکر به‌جای آریم (همان: ۱۰-۱۱).                                                          
از دیگر نکات ذکر شده در این رمان که قسمتی از آن در شیراز می‌گذرد، می‌توان به ترسیم حماقت و سادگی پدر اقلیما به‌عنوان یهودیِ مؤمن و متعصّبی که روزی سه‌بار برای خواندن نماز به کنیسه می‌رفت و از گلوی زن و بچه‌اش می‌گرفت و به ارض موعود می‌فرستاد اشاره کرد. یا جبر حاکم بر داستان و چهرۀ زشت و جنایتکار فقیهان یهود و از آن جمله خاخام عزیز، عموی اقلیما، که سرانجام به سبب ارتباط برادرزاده‌اش با جوانی مسلمان و خارج از امّت یهود، حکم به تکفیر و قتل او داد.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

شاه رو به خواجه می‌گوید: ای خواجه از زنان روی برمی‌گردانی، شاید هنوز زن نکرده‌ای که شرم می‌کنی... خواجه می‌فرماید: زن کرده‌ایم و اگرچه از ما دور است، لکن هر زمان که اراده کنیم به او امر می‌نماییم تا بر مرکب بادی تیزتک بر جوار ما آید. لب‌های شاه مغفور به سخره لبخنده‌ای کج گشوده می‌شود. خواجه می‌فرماید کلام ما فقط عجیب می‌نماید. ولی همچنان که در کلام ما رخ می‌دهد، به عین درمی‌آید. و دستش را به منتهی‌الیه شرقی آسمان رو به ستاره‌ای می‌کند (همان: ۳۴).
    
زنی با چهل گیسوی بافته و چشمانی درشت در قرص درخشان صورت بر تختخواب می‌نشیند... خواجه رو به شاه مغفور می‌گوید: بلقیس زوجۀ ماست که به مجلس شاه آمده. شاه مغفور مبهوت می‌نماید و می‌گوید: کدام بلقیس؟ خواجه می‌فرماید: بلقیس همان بلقیسی که همۀ شما می‌شناسیدش. شاه مغفور می‌گوید: اما آن بلقیسی که ما می‌شناسیم، در کابین سلیمان است! خواجه می‌فرماید: هموست، اما سلیمان به هر دوری سلطان نیست، گاهی هم به هیئت گدایی درمی‌آید. چنان‌که روزگاری هم به هیئت شدرک بود (همان: ۳۵-۳۶).
    
و ما بی‌آن‌که بدانیم چه صورتی خواهیم یافت، شدیم و در مکاشفه‌ای کاشف صورت خود گردیدیم، چنان‌که به هر دور حامل صفتی بودیم. روزی به هیئت شدرک درآمدیم و از برای  هدایت بخت‌النصر جبار، بندی او شدیم یا که در همان روز در شمایل بخت‌النصر جبار فرمان  می‌راندیم تا که شدرک قدیس را بسوزد. و در همۀ احوال ذراتی بودیم که می‌شدیم تا که هوشیار گردیم...
    
و اینک در حضرت شماییم و همچنان قول رب اعلی را باز می‌گوییم که آدمی به عین ذات باریتعالی فناناپذیر است. چنان‌که آنچه می‌میرد و فرو می‌ریزد، قالبی از جنس خاک است و آنچه باقی است تا ابدالآباد قالب مثالی است که از جنس هشیاری است... و به هر دوری با حلول در مشتی خاک به عین در می‌آید (همان: ۳۸-۳۹).

منبع:            

_ خسروی، ابوتراب، ۱۳۸۳، اسفار کاتبان، تهران، قصه و آگه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash