میناوش
458 subscribers
1 photo
1 video
5 files
818 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘بشر چیست؟

📝مارک تواین

کتاب «بشر چیست؟» گفت‌وگویی فلسفی میان انسانی پیر و جوان است که مارک تواین در آن به ذکر مطالبی نامطبوع، خطرناک و مخرب می‌پردازد. او منکر عظمت و فداکارای بشر بوده و معتقد است که بشر جز راضی ساختن نفس خود، که قانون طبیعت است، به چیزی نمی‌اندیشد. چنان‌که انسان را در ردیف ماشین بی‌روحی قرار می‌دهد که حتی اختیاری در گردش آن ندارد و باید به اقتضای طبیعت، گاهی تند و گاهی کند بچرخد.

این نویسندۀ آمریکایی ضمن نفی فداکاری، عشق و احسان و انسانیت را نتایج ارضاء نفس دانسته است و عشق مادر به فرزند، دفاع از وطن، نجات کودک از آتش و هر کاری را که انسان انجام می‌دهد، تنها و تنها، برای راحتی خاطر خویش می‌داند (تواین، ۱۳۵۵: ۳۱ الی۳۳).

منبع:

_ تواین، مارک، ۱۳۵۵، بشر چیست؟، ترجمه محمدحسن گنجی، تهران، سازمان انتشارات اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
👍2
📘از سعدی تا آراگون

📝جواد حدیدی

کتاب «از سعدی تا آراگون»، اثری خواندنی است که در آن از شاعران و نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم تا لویی آراگون، که یکی از شاعران و شیفتگان ادبیات فارسی در قرن بیستم است، سخن رفته و تأثیرپذیری ادیبان فرانسوی از ادبیات فارسی و شاعرانی چون فردوسی، حافظ، خیام و خصوصاً سعدی، که گویی نخستین شاعر ایرانی است که آثار او به این زبان ترجمه شده، مورد کاوش قرار گرفته است.

دکتر جواد حدیدی در قسمتی از این کتاب خود به ولتر و داستان او «صادق یا سرنوشت» اشاره کرده و اذعان می‌کند که ولتر به سبب داشتن نوعی همبستگی فکری با سعدی، انتقادهای خود در این داستان فلسفی را از زبان شاعر شیرین سخن ایرانی، سعدی شیرازی، مطرح کرده است (حدیدی، ۱۳۷۳: ۱۵۱) و در ادامه، این کتاب را با نام مستعار سعدی به چاپ رسانیده و ضمن تمجید از این شاعر بزرگ ایرانی، آن را به معشوقۀ لویی پانزدهم و حامی خود، مادام دوپُمپادور، تقدیم کرده است.

ای نورِ چشم‌ها، ای آشوبگرِ دل‌ها، ای آرامِ جان‌ها! مرا هیچ‌گاه توان آن نخواهد بود که خاک پایتان ببوسم، زیرا شما هرگز راه نمی‌روید، و اگر هم راه بروید بستری از گل بر سر راهتان می‌گسترند و فرش‌های ایرانی زیر پایتان می‌افکنند. پس اجازه بدهید ترجمۀ کتابی را به پیشگاهتان هدیه کنم که حکیمی خوشبخت، فارغ از غم دنیا و دوستدار علم و ادب آن را نگاشته است (همان: ۱۵۲-۱۵۳).

تفکّرات و اندیشه‌های سعدی نه تنها شاعران و نویسندگان فرانسوی، که سیاستمداران فرانسه را نیز تحت تأثیر قرار داد. سعدی کارنو، یکی از رؤسای‌ جمهور فرانسه، علّت نام خود را عشق پدربزرگش، لازار کارنو، به سعدی و آنچه در گلستان او، در سیرت پادشاهان، آمده است می‌داند. به این شکل که پدربزرگ او اسم دو پسر خود را سعدی می‌گذارد ولی آن دو در کودکی و جوانی وفات می‌کنند. لذا پسر سوم، هیپولیت کارنو، به پیروی از پدرش، لازار، و به یاد برادر میانی خود، که او را بسیار دوست می‌داشت، نخستین فرزندش را سعدی نامید. و این سعدی همان کسی است که در سال ۱۸۸۷ به ریاست‌جمهوری فرانسه برگزیده شد (همان: ۳۰۳-۳۰۴).

منبع:

_ حدیدی، جواد، ۱۳۷۳، از سعدی تا آراگون، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
3👍1
📘تخت پولاد

📝علی دشتی

از انسان‌ها فقط دو طبقه در این مملکت راحت و آسوده‌اند. یکی طبقه حکّام و دیوانیان و دیگر طبقه علماء و روحانیون. این دو طبقه هیچ کار و زحمتی را متحمّل نمی‌شوند و بهتر زندگی می‌کنند و بیشتر پول دارند؛ علاوه بر این همیشه محترم‌تر و آبرومندتر از سایر طبقات هستند و بر سایرین تحکّم کرده و بزرگی می‌فروشند... ورود در سلک روحانیون آسان‌تر است و تحصیل هم چندان مدخلیّتی ندارد؛ همین‌قدر انسان چند سالی در نجف مانده بعد شکمی بزرگ کرده و عمامه‌ای قطور و ریشی بلند و نعلینی زرد و قبایی دراز بپوشد کافی است که محترم و معزز زندگی کند و مردم هم به او وجوهات بدهند (دشتی، ۱۳۵۳: ۲۱-۲۲).

کتاب «تخت پولاد»، داستانی خیالی است از مباحثه و گفتگوهایی که میان آیت‌الله سید محمدباقر درچه‌ای و تعدادی از شاگردانش دربارۀ مسائلی مانند توحید، حجیت عقل یا نقل، معجزه و شفاعت صورت می‌گیرد. در پاره‌ای از این داستان می‌خوانیم:

به خاطر دارم یکی از روزهای پنج‌شنبه‌ای که جمعاً در خدمت سید بودیم و به طرف تخت پولاد می‌رفتیم، در زیر بازار معروف به چهارسو نقاشی، که متصل به خیابان چهارباغ خواجو است، زنی به طرف ما آمده و با سماجت و اصرار گدایی می‌کرد و می‌گفت: حضرت عباس به آقا طول عمر کرامت کند. حضرت سید، که آن روز قدری سردماغ نبود، با حالت تغیّر گدا را جواب کرد و گفت: حضرت عباس اگر می‌توانست به خودش عمر می‌داد.

این جمله که از دهان سید درآمد مثل این بود که یک سطل آب سرد بر مغز همه ما پاشیده باشند. سید گفت: کدام کفر از زبان من صادر شد که موجب تأثر خاطر شماست؟ [آخوندِ] نجف‌آبادی گفت: مفهوم فرمایش شما این بود که حضرت عباس قادر نبود به خویشتن عمر دهد. مرحوم سید فرمود: بهترین دلیل هر ادعایی وقوع آن است. اگر ایشان می‌توانستند کشته نمی‌شدند.

[آخوندِ] نجف‌آبادی گفت: خودش بنابر مشیت الهی می‌خواست کشته شود. مرحوم سید فرمودند: اگر مشیت الهی این بوده است پس چرا دیگر شما بالای منبر می‌روید و با آب و تاب مردم را به گریه و شیون تشویق می‌کنید و مردم چرا گریه می‌کنند؟ این حرکت شما و این گریه مردم معنایش این است که ما از این اراده خداوندی راضی نیستیم. بنابراین روضه خواندن و گریه کردن مردم نه تنها یک عمل مستحب و دارای اجر نیست، بلکه یک نحو طغیان و عصیان محسوب می‌شود (همان: ۲۷ الی۳۷).

منبع:

_ دشتی، علی، ۱۳۵۳، تخت پولاد، تهران، یغما.
https://t.iss.one/Minavash
👍4😁3
📘بیست‌وسه سال

📝علی دشتی

علی دشتی که اصالتی بوشهری داشت، در کربلا، در خانواده‌ای روحانی متولّد شد. او که دانش‌آموختۀ حوزۀ نجف و از روحانیون ملبّس به‌شمار می‌رفت، در ادامۀ راه وارد عرصۀ ادبیات و سیاست گردید. علی دشتی زبانی تند و گزنده داشت و در کتاب جنجالی «بیست‌وسه سال»، بی‌پروا به خرافات مذهبی تاخت و به نقد پیامبر اسلام و دین او پرداخت.

دشتی در بیست‌وسه سال، با تردید در اصل توحید و نبوّت مصطلح (دشتی، بی‌تا: ۳۴)، پیامبر اسلام را انسانی شهره به صداقت، استقامت، امانت و تا حدودی شبیه فیلسوفان و مصلحان بشر معرّفی کرده است (همان: ۳۵-۵۶) چنان‌که او را برجسته‌ترین نابغۀ تاریخ سیاست و تحولات اجتماعی بشر خوانده است (همان: ۱۴-۱۵) و معتقد است که رسالت انبیاء موهبتی روحی و خصوصیتی غیرعادی است (همان: ۳۷).
این ادیب و سیاستمدار ایرانی، چهره‌ای کاملاً زمینی از پیامبر اسلام ترسیم می‌کند و قرآن را نه وحی الهی که کلامی پیامبرانه می‌خواند و می‌نویسد:

سورۀ فاتحه نمی‌تواند کلام خداوند باشد بلکه از مضمون آن چنین به نظر می‌رسد که کلام خود حضرت پیغمبر است، زیرا ستایش حق است (همان: ۲۴-۲۴۳).

دشتی ضمن نفی معجزه (همان: ۳۶) و عصمت (همان: ۵۵) و اوهام و مهمل خواندن جن و جادوگری (همان: ۲۵۹)، به نکوهش برخی از رفتارهای پیامبر اسلام پرداخته و معتقد است که سلب حقّ آزادی فکر و عقیده از سوی پیامبر اسلام و حکم او نسبت به قتل‌عام مخالفان، باآن‌که استبدادی نهادینه شده در وجود انسان‌هاست، عملی غیرانسانی است (همان: ۱۶۰-۱۶۳-۲۰۰).

علی دشتی بر آن باور است که صدها کتاب چون بحارالانوار، حلیة المتقین، مرصادالعباد، قصص‌الانبیاء و قصص‌العلما در ایران هست که تنها یکی از آن‌ها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است (همان: ۳۳۸). لذا قلم برداشت و کتاب بیست‌وسه سال را نوشت. کتابی که در عین سادگی و روانی، لبریز از مطالب مهمی است که نام خود را از حوادث بیست‌وسه سالۀ رسالت محمد بن عبدالله وام گرفته است. اثری که گویی سال‌ها بدون نام نویسندۀ آن انتشار یافته است و نخستین‌بار در دهۀ چهل شمسی، در بیروت، به چاپ رسیده است (همان: ۸).

در پاره‌ای از صفحات پایانی این کتاب با عنوان خلاصه می‌خوانیم:

ایران شهر به شهر تسلیم گردید و ناگزیر شد یا اسلام آورد و یا در کمال خواری و فروتنی جزیه دهد. گروهی برای فرار از جزیه مسلمان شدند و گروهی دیگر برای رهایی از سلطه نامعقول موبدان. دیانت ساده اسلام که به گفتن شهادتین صورت می‌گرفت عمومیت یافت مخصوصاً که دم تیغ برّنده پشت سر آن بود. ایرانیان مطابق شیوۀ ملی خود در مقام نزدیک شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند... برای این‌که فاتحان آنان را به بازی بگیرند از هیچ‌گونه اظهار انقیاد و فروتنی خودداری نکردند... در بادی امر از ترس مسلمان شدند، ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عرب‌های مسلمان نیز جلو افتادند... و حتی در مقام تحقیر دین و عادت گذشته خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مایۀ سیادت و بزرگواری را همه در عرب یافتند (همان: ۳۳۴-۳۳۵).
منبع:

_ دشتی، علی، بی‌تا، بیست‌وسه سال، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
4👍2
📘عقلا برخلاف عقل

📝علی دشتی

علی دشتی در کتاب خواندنی و درخور تأمّل «عقلا برخلاف عقل»، متعرّض بزرگانی می‌شود که از نظر او و جامعه از عاقلان و از سردمداران نهضت عقل در جهان به‌شمار می‌روند. او با پرسش‌های مختلف و متعدّد، افرادی چون محمد غزالی و مولوی را مورد نقد قرار داده و می‌نویسد:

غزالی، که برخی او را از حیث تحرّک فکر، وسعت اطّلاع، قدرت بیان و فصاحت و مخصوصاً نیروی انتاج و سهولتِ بازدهی برابر با ابن‌سینا و حتی برتر از او خوانده‌اند (دشتی، ۱۳۶۲: ۶۰)، از مصادیق اندیشمندان ضدّ خِرَد بوده و با همۀ دانش و سیر در علوم عقلی نمی‌تواند پای را از دایرۀ معتقدات تعبّدی و عقاید سستِ اشعری بیرون نهد (همان: ۶۹-۸۴). مرحوم فروزانفر در شرح مثنوی نوشته است: مولانا در ۹۵ موضع از مثنوی درباره عقل سخن گفته و آن را بیشتر جاها ستوده و گاهی نیز مذمت کرده است (همان: ۴۲). همان کسی که گفته است: «ای برادر تو همه اندیشه‌ای / ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای» در قسمتی دیگر می‌آورد: «بیشتر اصحاب جنت ابلهند / تا ز شرِ فیلسوفی می‌رهند / زیرکی ضدِ شکستست و نیاز / زیرکی بگذار و با گولی بساز / زیرکان با صـنعتی قانع شده / ابلهان از صنع در صانع شده» و در جایی دیگر بی‌اختیار می‌گوید: «پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست / ترک کن اندیشه که مستور نیست» اما آدمی نمی‌تواند ترک اندیشه کند. اندیشه خاصیت ذاتی اوست. نور خاصیت ذاتی خورشید است. به همین دلیل تو ای جلال‌الدین محمد، مثنوی را ابداع و انشاء کردی و این کتاب مخزنی است توانگر از اندیشه و به همین دلیل قبلۀ اهل معنا و اهل نظر شده است (همان: ۳۱-۳۲). اکنون مولوی، بزرگ‌ترین عارف و فصیح‌ترین بیان‌کننده معانی عرفانی را، در مقابل یک سؤال قرار می‌دهیم: عقل یا بی‌عقلی؟ کدام را اختیار کنیم؟ ناچار باید یکی از این دو قضیه را اختیار کنیم وگرنه اجتماع نقیضین یا رفع نقیضین به بار می‌آید و این هردو به بداهت عقل محال است (همان: ۳۹).

منبع:

_ دشتی، علی، ۱۳۶۲، عقلا برخلاف عقل، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
👍32
📘موسی و یکتاپرستی

📝زیگموند فروید

مورّخان همواره می‌دانسته‌اند که در صورت نفی موسی، دین یهود، مسیحیت و اسلام تضعیف شده و مورد انکار قرار می‌گیرد. کتاب «موسی و یکتاپرستی»، اثر زیگموند فروید، از موسی صحبت می‌کند و درصدد تبیین این مسئله است که موسی پیامبر قوم یهود، شخصیتی است که هیچ‌گونه اطلاعات تاریخی مستندی پیرامون او وجود ندارد و آنچه دربارۀ وی گفته شده تنها از کتب مقدّس یهودیان است.

فروید در ادامه خوانندۀ آخرین کتاب مختصر خود را با این پرسش روبه‌رو می‌کند که آیا موسی را باید فردی تاریخی به‌شمار آورد یا چهره‌ای افسانه‌ای؟ این روانشناس یهودی، وجود موسای کتب مقدّس را افسانه می‌شمرد (فروید، ۱۳۸۸: ۲۳) و با توجه به تحلیل‌های شخصی خود، از موسای دیگری، که اشراف‌زاده‌ای مصری است، سخن می‌گوید (همان: ۱۴-۲۱).

زیگموند فروید احتمال می‌دهد که موسی پیرو آمن هوتپ چهارم مصر بود (همان: ۳۸). پادشاهی که بعدها نام خود را به آخِناتون تغییر داد و مردمش را به نوعی یکتاپرستی، که مخالف سنّت‌های دیرینه‌شان بود، واداشت (همان: ۳۲-۳۵). هرچند این دین پس از حکومت هفده سالۀ آخناتون توسط مصریان برچیده شد و از این‌رو موسی این دین را به سامیان مصر منتقل کرد و یهودیان نیز پس از چندی موسی را به قتل رسانند (همان: ۶۹) و بعد از گذشت سال‌ها، از کردۀ خود پشیمان شده و این احساس در نسل‌های بعدی منجر به پیدایش دین یهود گردید.

از مهم‌ترین دلایل زیگموند فروید در افسانه شمردن موسای یهودی، یکی نام مصریِ موسی یا موسه است که به معنای فرزند است و معادل عبری آن، یعنی موشه، صرفاً توجیهی ساختگی و نادرست است؛ چراکه موشه در خوشبینانه‌ترین حالت به معنای بیرون کِشنده است و نه بیرون کشیده شده از آب چنان‌که در تورات آمده است (همان: ۱۱-۱۲). و دیگری سنّت ختنه است که فروید خاستگاه آن را مصر دانسته و این عمل را برگرفته شده از آداب و رسوم مصریان می‌شمرد (همان: ۴۰-۴۱).

البته ناگفته نماند که فروید اشارۀ کتب مقدّس به لکنت داشتن موسی و کمک گرفتن او از هارون را دلیلی احتمالی بر آشنا نبودن موسی با زبان سامیان تبعۀ مصر پنداشته که این نیز تأیید دیگری بر نظریۀ مصری بودن موسی است (همان: ۴۹). لذا با توجه به فقدان منابع مستند تاریخی، فروید در وجود موسی تردید کرده و بودن چنین پیامبری را مشکوک می‌شمرد (همان: ۴۶-۴۷).

منبع:

_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۸، موسی و یکتاپرستی، ترجمه صالح نجفی، تهران، رخ داد نو.
https://t.iss.one/Minavash
👍6
📘توتم و تابو

📝زیگموند فروید

یکی از معروف‌ترین و مهم‌ترین آثار زیگموند فروید، کتاب «توتم و تابو» است. کتاب مختصری که فروید در آن به دو موضوع توتم و تابو پرداخته است و در ادامه خاستگاهِ خدا و ادیان را در آن مشخّص می‌نماید. توتم معمولاً به حیوان و بعضاً به گیاه یا جمادی گفته می‌شود که انسان بدوی نسبت به آن احترامی خرافی نشان داده است (فروید، ۱۳۵۱: ۱۴۰-۱۴۹). و تابو نیز به معنای مقدّس و ممنوع و به نوعی همان ترس است (همان: ۲۹-۳۰).

زیگموند فروید با پژوهش در اقوام بدوی استرلیا، آمریکا و آفریقا و همچنین با بهره بردن از تئوری داروینی، دو رکن اصلی توتمیسم، یعنی منعِ کشتن توتم و حرمتِ نکاح با محارم را بر دو جنایت اُدیپ که پدر را کشت و با مادر ازدواج کرد منطبق دانسته و بر آن اعتقاد است که طریقۀ توتمی از عقدۀ ادیپ سرچشمه گرفته است (همان: ۱۸۲). دکتر فروید بر آن باور است که مشکل ادیپ، علّت اصلی اختلال روانی است (همان: ۱۷۸). لذا منشأ اصلی توتمیسم را جهل انسان‌ها دانسته و تصور می‌کند که خرافات پیش از آن‌که از ادیان و مذاهب برخاسته باشند، ریشه در توتمیسمی دارند که از احساس جرم و گناه پسران سرچشمه گرفته‌اند (همان: ۱۹۹)!
فروید ضمن این‌که در پاسخ‌های خود پیرامون توتم و تابو تردید کرده است (همان: ۲)، خدا و دین را اسطوره معرّفی نموده و معتقد است که خدا و توتم و پدر، یک‌چیز است: توتم، خود جز یک قائم‌مقامِ پدر چیز دیگری نیست. پس حیوان توتمی، نخستین چهرۀ این جانشین، و خدا صورت تکامل یافته‌تر آن است... یعنی خدای هر کس تصویری از پدر اوست و پروردگار فی‌الواقع فقط یک پدر است (همان: ۲۰۱-۲۰۲).

منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۵۱، توتم و تابو، ترجمه محمدعلی خنجی، تهران، طهوری.
https://t.iss.one/Minavash
👍53
📘مارتا فروید

📝نیکول روزن

زیگموند فروید این اخلاق را داشت که شیفتۀ چیزهای عجیب و غریب شود. عشق و مسحور شدن او را به کوکایین خوب به یاد می‌آورم. این‌که چه‌طور به سودای بزرگ‌ترین کشف قرن دچار سوءمصرف مواد شد... با چنان شور و هیجانی از کوکایین با من حرف می‌زد که بعضی وقت‌ها به راستی نگران می‌شدم... کوکایین را دوای همۀ دردها یا لااقل خیلی از دردها می‌دانست و می‌گفت یک داروی معجزه‌گر است. از مشکلات و ناراحتی‌های قلبی گرفته تا افسردگی‌های روحی روانی را درمان می‌کند، ولی وقتی گفت که دارد آن را روی خودش آزمایش می‌کند، به‌شدت نگران شدم. به‌نظر خودش نتیجه عالی بود. خیلی سرحال و متعادل شده، ده برابر شوق و انگیزه برای کار دارد و دیگر نیازی به غذا خوردن احساس نمی‌کند. در ضمن مشکلات گوارشی‌اش هم به‌طور کامل برطرف شده‌اند. بعد هم مقاله‌یی در وصف مزایای معجزه‌آسای آن نوشت و مصرفش را به همه توصیه کرد و اطمینان داد که هیچ‌گونه وابستگی نمی‌آورد (روزِن، ۱۳۹۲: ۱۵۱).

رمان «مارتا فروید»، داستانی در قالب چند نامۀ دوستانه بین همسر ۸۵ سالۀ فروید و روزنامه‌نگاری آمریکایی است که در آن زندگی‌نامۀ فروید و همسرش، مارتا، به تصویر کشیده شده است. رمانی که نیکول روزِن آن را مستند دانسته و اذعان کرده است چنان حقیقت و تخیل در این کتاب تنگاتنگ بوده و با هم درآمیخته‌اند که آنچه ساخته و پرداختۀ ذهنش است با حقیقت تفاوتی ندارد (همان: ۲۹۲-۲۹۳).

مارتا معتقد است باآن‌که فروید عاشق او بود و در دوران نامزدیِ چهارساله‌شان نهصدوچهل نامه برایش نوشت (همان: ۱۳۴-۲۲۱)، اما از همان روز اول سلطه‌جویی و انحصارطلبی‌اش را نشان داد (همان: ۱۴۰) و ضمن مخالفت با برابری مرد و زن، جایگاه مرا مشخص کرد و نقش مادر و کدبانو و کسی را که انتظار داشت مایۀ آرامش و راحتی‌اش باشد، به من داد (همان: ۹۵). چنان‌که پس از شنیدن گلایه‌های من از بارداری‌های متعدد و رنجی‌هایی که در این مدت و خصوصاً پس از تولد ششمین و آخرین فرزندمان، آنا، متحمل شده بودم، پرهیز و دوری جستن از عمل جنسی را به‌عنوان روش ضدبارداری برگزید. درحالی‌که او تنها چهل سال داشت و من هم هنوز سی‌وچهار ساله نشده بودم (همان: ۴۲-۶۸-۷۰-۱۹۹).

مارتا باآن‌که فروید را انسانی وفادار و خوش‌خلق معرفی می‌کند (همان: ۹۳-۱۷۲)، اما در قسمت‌های دیگری از همین کتاب، شاهد تردید او نسبت به وفادری همسرش هستیم و متوجه می‌شویم که مارتا از پنجاه‌وسه سال زندگی مشترکش احساس رضایت نمی‌کند و خود را فردی در حاشیه و یکی از اشیاء خانه می‌پنداشته است (همان: ۸-۶۲-۷۰-۹۴).

یکی از افرادی که فروید با او روابطی بسیار صمیمی داشت، گوستاو یونگ بود. هرچند همین که یونگ خواست در مسیر دیگری قدم بگذارد، در نظر فروید به صورت رقیبی درآمد که دیگر تحمل او را نداشت. رفتار فروید با یونگ منصفانه نبود. یونگ نمی‌خواست جانشین و فرزند معنوی فروید باشد و به دنبال آن بود که راه خودش را برود و نظریه‌های خودش را ارائه دهد. به‌علاوه علایقش چنان با فروید تفاوت داشت که نمی‌دانم چه‌طور توانستند این‌همه سال دوستی خود را ادامه دهند. به‌عنوان مثال فروید منشأ تمام روان‌رنجوری‌ها را مشکلات جنسی می‌دانست و علم غیب را، که تمایل یونگ به آن جزیی از شخصیتش بود، بی‌معنی و یاوه می‌خواند. لذا پس از شش سال دوستی، ارتباطشان با یکدیگر قطع شد و در ادامه فروید از یونگ به‌عنوان آدمی رذل یا دیوانه یاد می‌کرد (همان: ۷۷-۱۸۱-۱۸۵-۱۸۶-۱۸۷).

البته ناگفته نماند که فروید در سال ۱۹۱۲ با لو آندرِئاس سالومه آشنا شد و برای این زن که می‌گفتند خاطرخواه‌های دیگری هم نظیر نیچۀ فیلسوف و ریلکۀ شاعر مصاحبش بوده‌اند، ارزش بسیاری قائل بود و چنان محسور او شده بود که برخلاف بلایی که بر سر یونگ آورد، برای نخستین‌بار خود را انعطاف‌پذیر نشان داد و کوچک‌ترین اعتراض و خرده‌ای به نظرات سالومه نگرفت و حال آن‌که آموخته‌های او از زمین تا آسمان با اندیشه‌های فروید تفاوت داشت (همان: ۱۸۹ الی۱۹۱).

فروید عادت داشت بعد از ناهار در خیابان یک ساعت تند پیاده‌روی کند. حین پیاده‌روی‌هایش نیز سیگار می‌خرید و کشیدن بیست نخ سیگار جیرۀ روزانه‌اش بود (همان: ۱۵۸). هنگامی هم که مبتلا به سرطان دهان شد، از این‌که سیگار را برایش ممنوع کنند به‌شدت هراس داشت (همان: ۲۴۶-۲۴۷).

رابطۀ فروید با یهودیت، دین پدری و آبا و اجدادی‌اش، همیشه بسیارتیره و سرشار از نفرت بود. به واقع از هر چیزی که یادآور دین و دین‌داری باشد به‌شدت تنفر داشت (همان: ۲۷۴). و در دو کتاب اخیرش، «آیندۀ یک پندار» و «تمدن و ناخرسندی‌های آن»، مدام بر کفر و الحاد تأکید کرده و به دین حمله نموده است (همان: ۲۷۰). چنان‌که بعد از مرگش هم نشانه‌یی از یهودی بودن خود برجای نگذاشت و خواهان سوزاندن جسدش شد (همان: ۱۳).

منبع:

_ روزن، نیکول، ۱۳۹۲، مارتا فروید، ترجمه شهرزاد همامی، تهران، شورآفرین.
https://t.iss.one/Minavash
👌5👍1
📘تمدن و ملالت‌های آن

📝زیگموند فروید

کتاب مختصر «تمدّن و ملالت‌های آن»، که به‌عنوان یکی از آثار پراهمیّت زیگموند فروید به‌شمار می‌رود، مفسّر و بیانگر سرچشمه‌های اصلی احساسات دینی در انسان است. کتابی که فروید در فصل دوم آن می‌آورد:

این سؤال که هدف و غرض از زندگی انسان چیست بارها مطرح شده و تا به حال هرگز پاسخی قانع‌کننده نیافته است و شاید اصلاً ممکن نباشد پاسخی به آن داده شود. بعضی از کسانی که این سؤال را مطرح کره‌اند افزوده‌اند که اگر زندگانی هدفی نداشته باشد، از نظر آنان هیچ ارزشی ندارد. اما این تهدید هیچ‌چیز را تغییر نمی‌دهد، بلکه به نظر می‌رسد که حق داشته باشیم طرح سؤال را مردود بشماریم (فروید، ۱۳۸۳: ۳۱).
فروید معتقد است که انسان نمی‌تواند به سعادت و فرار کامل از رنج‌ها دست یابد، اما نباید کوشش را فراموش سازد. او در ادامه برای دست‌یابی انسان به سعادت و آرامش، راه‌های متعدّدی مانند علم، هنر، دین، عشق و مواد سُکرآور را پیشنهاد می‌دهد. راه‌هایی که هدف آن‌ها یا دارای محتوایی مثبت مانند پرداختن به علم و هنر است و یا دارای محتوایی منفی مثل دین و ریاضت و گریز از ناکامی است (همان: ۳۹ الی۴۴).
این روانشناس نامدار اتریشی، به‌مانند کتاب «آینده یک پندار»، که در آن ضمن انتقادات متعدّد به مذهب اذعان کرده است که بی‌هیچ چون‌وچرایی مذهب نقش مهمی در واپس زدن تمایلات غیراجتماعی و غرایز مخرّب داشته است و مصدر خدمات و کامیابی‌هایی برای اجتماع بوده است (فروید، بی‌تا: ۴۰۳)، در کتاب «تمدّن و ملالت‌های آن» نیز باآن‌که اعتقادی به دین ندارد، اما در نقش دین به‌عنوان شیوه‌ای برای مقابله با رنج برخی از انسان‌ها تأکید می‌ورزد و بر آن باور است که شاید نیرومندترین روش مقابله با رنج و سختی، گزینۀ دین باشد.

زیگموند فروید در ادامۀ این کتاب متذکر شده است که دین واقعیت را سرچشمۀ همۀ رنج‌ها دانسته و فراهم‌کنندۀ مسیری برای فراموش کردن واقعیت و پناه بردن به وهمیات است. هرچند نباید فراموش کنیم که راه هر کس از لذّت‌جویی و جلوگیری از رنج متفاوت است. و حال آن‌که دین به این انتخاب لطمه وارد کرده و حقّ گزینش انسان‌ها را سلب می‌کند (همان: ۳۹-۴۰-۴۴).

منابع:

_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۳، تمدن و ملالت‌های آن، ترجمه محمد مبشری، تهران، ماهی.

_ فروید، زیگموند، بی‌تا، آینده یک پندار، ترجمه هاشم رضی، تهران، کاوه.
https://t.iss.one/Minavash
👌1
📘فدائیان اسلام

📝رسول جعفریان

رسول جعفریان در فصل اول از کتاب «جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران»، از جوانی متولّد خانی‌آبادِ تهران با نام سید مجتبی میرلوحی، معروف به نواب صفوی، سخن گفته است و به حمایت‌های پنهانی آیت‌الله سید روح‌الله خمینی و ارادت آشکار آیت‌الله سید علی خامنه‌ای نسبت به او و فدائیان اسلام اشاره می‌کند (جعفریان، ۱۳۸۲: ۱۰۴-۱۱۸).
یکی از مطالب مطرح شده در این فصل این است که نواب صفوی پیش از تشکیل سازمان فدائیان اسلام، شخصاً به ترور احمد کسروی پرداخت. اما کسروی از این سوءقصد نجات یافت تاآن‌که چندماه بعد توسط دیگر اعضای فدائیان کشته شد (همان: ۱۰۵).
از دیگر مباحث این فصل اشارۀ رسول جعفریان به یکی از جلسات درسی آیت‌الله بروجردی است که در آن بروجردی بر ضدّ فدائیان اسلام صحبت کرد و تأکید نمود که این افراد نمی‌توانند از طلاب علوم دینی باشند و باید آنان را مردود و مطرود ساخت. آیت‌الله بروجردی در انتقاد به برخی از روش‌های فدائیان اسلام می‌گفت: آخر دعوت به اسلام که با تهدید و غصب اموال مردم نمی‌شود. وقتی این مسأله را با نواب در میان گذاشتند، گفت: هدف ما مقدّس و مقدّم بر این‌هاست. ما به قصد قرض می‌گیریم. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را می‌پردازیم (همان: ۱۲۴-۱۲۵).

منبع:
_ جعفریان، رسول، ۱۳۸۲، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران، تهران، خانه کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
👌2
📘سلمان فارسی

📝امیرحسین خنجی

سلمان فارسی از شخصیت‌های اسرارآمیز تاریخ اسلام است که افرادی چون کلمان هوار و ناصر پورپیرار (ذیل «بخش سوم» از کتاب «پلی بر گذشته») واقعیت تاریخی او را انکار کرده و برخی مانند لویی ماسینیون (ذیل کتاب «سلمان پاک») وی را به‌عنوان یک چهرۀ بزرگ و اندیشمند تاریخی پذیرفته‌اند.
در سیره ابن‌هشام، سلمان، اهل جی از توابع اصفهان است (خُنجی، بی‌تا: ۷). طبری در تفسیر آیۀ ۶۲ سورۀ بقره، سلمان را اهل جندی‌شاپورِ خوزستان (همان: ۱۷) و در کتاب تاریخ الرسل و الملوک، او را زادۀ رامهرمزِ خوزستان یا اصفهان و یا شاپور [کازرون کنونی] معرّفی می‌کند (همان: ۳۵). در کتاب کمال الدینِ شیخ صدوق نیز سلمان از اهالی شهر شیراز است که حدود پانصد سال زیسته است (همان: ۲۵-۲۶-۳۲)!
مورخین سلمان فارسی را در ابتدا مجوس خوانده‌اند که بعداً مسیحی شده و سپس به اسلام گرویده است. چگونگی ورود او به آیین مسیحیت نیز مختلف است و داستان‌ها و افسانه‌های متعددی در این‌زمینه نقل شده است. اما روایت دیگری هم وجود دارد مبنی بر این‌که شاید سلمان اصالتی ایرانی نداشته و از خانواده‌ای شامی و از مسیحیان یکتاپرستِ آریوسی بوده است که به خوزستان مهاجرت کرده بود (همان: ۵۰ الی۵۲). پس نهایتاً در کتاب مختصر و درخور توجه «سلمان فارسی: ایرانی‌نژاد یا کشیش سُریانی»، بدین نکته رهنمون می‌شویم که آنچه پیرامون سلمان فارسی به نگارش درآمده است با یکدیگر همخوانی نداشته و شخصیّت او همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد (همان: ۶-۷).

منبع:
_ خنجی، امیرحسین، بی‌تا، سلمان فارسی: ایرانی‌نژاد یا کشیش سریانی، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍21
📘با چراغ و آینه

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

کتاب «با چراغ و آینه»، اثری در حوزۀ تاریخ ادبیات و نقد ادبی است. کتابی که از شاعران دورۀ مشروطه آغاز می‌شود و تا عصر بزرگانی چون نیما یوشیج و احمد شاملو ادامه می‌یابد. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در این کتاب، ضمن تمجید از شاعرانی ازجمله ملک‌الشعرای بهار، شهریار، فروزانفر و پرویز ناتل خانلری، شعر عقابِ دکتر ناتل خانلری را یکی از ده شعر برجستۀ عصر ما معرفی می‌کند. شعری که وقتی آن را برای صادق هدایت خواند، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: برخیز برویم همین الان بدهیم چاپ کنند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۲۱۵-۴۸۹).

شفیعی کدکنی معتقد است که شاعرانی چون عارف قزوینی و میرزاده عشقی جدای از اهمیتی که دارند (همان: ۳۹۳-۴۱۲)، اشعار بی‌غلط بسیار کم دارند و در کمتر شعری از ایشان هست که چندین غلط فاحش دستوری دیده نشود. ملک‌الشعرای بهار، این دوشاعر را عوام خوانده و حق داشته است. بسیاری از مشاهیر شعر امروز ازقبیل نیما یوشیج و احمد شاملو، که از استادان مسلّم شعر نو تلقّی می‌شوند، غلط‌های دستوری فراوانی در شعرهایشان دیده می‌شود و این مسأله‌ای است که به زور ادّعا و جنجال روزنامه‌ها قابل حل نیست (همان: ۱۱۴).

شاملو، هم به دلیل جایگاه بلندی که در شعر معاصر فارسی دارد و هم به دلیل شجاعتی که در شکستن عرف و عادت‌های کهنه از خود نشان داده است، و از همه بیشتر به دلیل طول دورۀ شاعری و تغییرپذیری‌های گوناگونش در حوزۀ سلیقۀ شعری و سیاسی، بهترین کسی است که هنرش تأثیرپذیری از شعر فرنگی را روشن‌تر از دیگران آینگی می‌کند (همان: ۵۱۰). شاملو یکی از سه چهار شاعر بزرگ شعر مدرن ایران است... آنچه شاملو به شعر فارسی هدیه کرده نه نیما بخشیده، نه اخوان، نه فروغ، نه سپهری. شاملو توانسته است رتوریک (جمال‌شناسی) شعر فارسی را دگرگون کند (همان: ۵۱۶-۵۱۷). شاملو مختلف‌الاضلاعی است که فقط ضلع شعری او را جوان‌ها می‌بینند و باز از مختلف‌الاضلاعِ شعر او هم فقط ضلع بی‌وزنی را و این ضلع چون امری عدمی است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچه‌ای چل‌برگ و با مداد دلش می‌خواهد ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتن وزن می‌توان شاملو شد (همان: ۵۲۴).

سی‌سال است که او بدون این‌که قصد سوئی داشته باشد، دو سه نسل از جوانان این مملکت را سترون کرده است که حتی یک مجموعۀ درخشان، حتی یک شعر درخشان، حتی یک بند درخشان که خوانندگان جدّی شعر بپسندند نتوانسته‌اند بسرایند. اخوان حرف‌های جرقّه‌ای و زودگذری می‌زد که شاید خودش هم متوجه عمق آن‌ها نبود. ازجمله می‌گفت:

«عزیز جان! این احمد شاملو خودش خوب است ولی تالیِ فاسد دارد» و می‌گفت: «مثل ابن‌عربی است که خودش عارف بزرگی است ولی تالی فاسدش این‌همه حاشیه‌نویس و مهمل‌باف است که تا عصر ما همچنان ادامه دارند». حرف اخوان بسیار حرف درستی است (همان: ۵۲۴-۵۲۵).
من هرگز ارادتم به شاملو کم نشده است اگر بیشتر نشده باشد... سردبیر ده‌ها نشریۀ داخل و خارج مملکت بودن از سخن نوِ پنجاه سال پیش تا آشنا و خوشه و کتابِ هفته و کتابِ جمعه و ایرانشهر و نویسندۀ کتاب کوچه بودن تا... و از مترجم پا برهنه‌ها و شعرهای لورکا و آراگون بون تا... و از داشتن آن صدای گرم و سوخته‌ای که شعرهای خودش و نیما و مولوی و خیام و حافظ را بخواند و در هر خانۀ روشنفکری نواری از او موجود باشد و از درگیری‌های ادبی او با خانلری و نادرپور و... تا درگیری با سعدی و فردوسی و انکار شاعری آنان. این‌ها آدم را شاعرتر نمی‌کند ولی مشهورتر که می‌کند (همان: ۵۲۵-۵۲۷).

شاملو زبان فرنگی اصلاً بلد نبود، تحت‌اللفظی چیزهایی را به کمک دیکسیونر ترجمه می‌کرد و لطف کار او در همین‌جا بود و این سبب می‌شد که رتوریک شعر فارسی از بنیاد دگرگون شود. اگر احمد شاملو در آن سال‌ها زبان فرانسه‌ای از نوع فرانسۀ نصرالله فلسفی و خانلری می‌دانست، این اتفاق در شعر فارسی به این سرعت نمی‌افتاد... البته شاملو بعدها فرانسه را تا حدّی یاد گرفت ولی دوستان بسیار نزدیک او به من گفتند که وی در آن سال‌ها حتی به‌اندازۀ دانش‌آموزان سیکل اول دبیرستان (در حد معدل ۱۲) هم زبان فرانسه بلد نبوده است. سلیقۀ نوجوی و شجاعت و جسارت این کار را داشته و همین افتخار او را بس (همان: ۵۲۷-۵۲۸).
https://t.iss.one/Minavash
👍21👏1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

شاملو به لحاظ فکری چیزی که برای غربیان تازگی داشته باشد، حتی یک سطر هم ندارد... آنچه شاملو معناً به شعر فارسی داده است، گسترش بی‌نهایت اندیشۀ اومانیستی است که از مشروطیت آغاز شده و در شعر او به اوج می‌رسد. هیچ‌کدام از شاگردان نیما و خود نیما تا این حد بر مبانی اومانیسم – تا سرحدّ اصرار بر اته‌ایسم – پافشاری نکرده‌اند (همان: ۵۳۰). شاملو با مهارت و استعداد برجسته‌اش سلیقۀ شعری خود را به‌عنوان تنها سلیقۀ شعری قابل قبول عصر بر جوانان تحمیل کرد. درنتیجه چندین نسل شاعرِ یک الگویه پرورش یافت که تنها رتوریک آن رتوریک شاملو بود... بدترین بدبختی برای هنرمند یک الگویه بودن است. حتی اگر آن الگو حافظ باشد یا شکسپیر (همان: ۵۳۱).

شاملو هرچه هست، ضدّ ابتذال‌ترین شاعر عصر ماست (همان: ۵۳۱). شاملو زیرک و هوشیار است و می‌داند که اگر بخواهد مثل سایه غزل بگوید نمی‌تواند؛ اگر بخواهد مثل فروغ مثنوی بگوید نمی‌تواند؛ اگر بخواهد مثل اخوان قصیده بگوید نمی‌تواند؛ اصلاً فهمید که روی ریل‌های عروض - چه عروض کلاسیک و چه عروض نیمایی - راحت نمی‌تواند راه برود. این بود که به نثر پناه بُرد... روی همین ضعف بود که حسابش را از عروض جدا کرد و گفت: دیگی که بـرای ما نمی‌جوشد بگذار تـوش کلّۀ سگ بجوشد (همان: ۵۳۲).
منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
👍4👎1
📘رستاخیز کلمات

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

به زعم دکتر شفیعی کدکنی جز در همان سه قرن اوّل، فلسفه در ایران عصر اسلامی چیزی مرده و کلیشه‌ای بوده (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۵۲) و جای فلسفه در فرهنگ ما را علم کلام و بیشتر، عرفان، عهده‌دار است. و جای دور نرفته‌ایم اگر بگوییم بخش عظیمی از آنچه فلسفۀ اسلامی خوانده می‌شود، روایتی دلبخواه از فلسفۀ کهن یونانی است و در نمونۀ مشهورش، حکمت متعالیۀ ملاصدرا، جای استقلال اندیشه، که محور هر گونه تفکّر فلسفی است، خالی است و این شبه‌فلسفۀ بی‌حاصل خودمان کوچک‌ترین اثری بر جریان‌های فرهنگی و هنری و اجتماعی مملکت ما نداشته است (همان: ۲۹ الی۳۲).

کتاب «رستاخیزِ کلمات»، حاصل درس‌گفتارهای چندین‌سالۀ دکتر شفیعی کدکنی در دانشگاه تهران است که با توجه به روایت تاریخی جریان فرمالیسم روسی و مروری بر شکل‌گیری نظریۀ ادبی صورتگرایان روس و دستاوردهای درخشان این نظریه و تطبیق آن بر ادبیات فارسی نگاشته شده است (همان: ۱۴). کتابی که محمدرضا شفیعی کدکنی در صفحات ابتدایی آن، ذیل حاشیه‌ای، نوشته است:
بنده مخلص همۀ روشنفکران واقعی، از ارانی و تقی‌زاده تا شمس‌الدین ادیب سلطانی و نجف دریابندری، همیشه بوده‌ام و هستم و خواهم بود (همان: ۱۵).

هر واژه‌ای سکّه‌ای است که دو روی دارد. شعرِ ناب [و یا هر اثر ادبی ناب] قبل از آن‌که به معنی آن برسیم، مسحور زیبایی و وجه جمال‌شناسیک آن می‌شویم. گاهی هست که ما ساعت‌ها مسحور یک بیت سعدی یا حافظ یا مولوی یا فردوسی می‌شویم و آن را با خود زمزمه می‌کنیم و هرگز به معنی آن کاری نداریم. این همان حالت رستاخیز کلمه‌ها است که ما را مجذوب خود می‌کند (همان: ۶۱-۶۲).

دربارۀ مفهوم دو چشم‌انداز متفاوت وجود دارد: بیشتر قدما که معتقدند اوّل باید چیزی به نام معنی در ذهن شکل بگیرد تا شاعر و نویسندۀ ادبی آن را بیان کند. و اکثر متأخّرین فرنگی که معتقدند معنی همان صورت است که با بیان به وجود می‌آید. دستۀ اوّل معتقد به اصالت معنی هستند، مانند حافظ که گفته است: «چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد» و دستۀ دوّم معتقد به اصالت صورت‌اند و گفته‌اند اساساً چیز مستقلّی به نام محتوا وجود ندارد مانند این مصراع منوچهری: «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است» که نه حرف تازه‌ای دارد و نه حکمتی در آن نهفته است، اما بعد از هزار سال همچنان می‌درخشد (همان: ۷۳ الی۷۶).

محمدرضا شفیعی کدکنی ضمن تأکید بر نقش فرم و اشاره به این نکته که صورت تحلیلی و نظریه‌پردازانۀ رستاخیزِ کلمات، محصول کارگاه ذوق و اندیشۀ صورتگرایان روس است و اینان بودند که متوجّه شدند کلمات در زبان روزمره حالت مرده و غیرفعال به خود می‌گیرند (همان: ۱۳۱)، می‌نویسد:

خیلی جسارت می‌نماید ولی از گفتنش پرهیز ندارم که حرف‌های فرمالیست‌های روس در قیاس با حرف‌های مکاتب عجیب و غریب نیمۀ دوّم قرن بیستم اروپای غربی ازقبیل مرگِ مؤلّفِ آقای رُلان بارت و متافیزیکِ حضورِ آقای ژاک دریدا بسی معقول‌تر و تجربی‌تر و اثباتی‌تر است (همان: ۲۵-۲۶).

صورتگرایان روس اثر ادبی را فرم محض دانسته‌اند (همان: ۷۰) و معتقدند که اثر ادبیِ فاقد معنی و محتوا وجود دارد، اما اثر ادبی فاقد صورت و فرم وجود خارجی ندارد (همان: ۶۴). چنان‌که شفیعی کدکنی نیز با صراحت هنر را چیزی جز فرم ندانسته (همان: ۸۰) و اذعان می‌کند که وقتی شناختی عمیق از ادبیات، هنر، دین و اسطوره‌ به دست آوریم، متوجه می‌شویم که این‌ها نیز فرم است و فرم است و دیگر هیچ (همان: ۲۱۱).

منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۱، رستاخیز کلمات، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👏1
📘قلندریه در تاریخ

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

واژۀ رِند در دو مفهوم متفاوت به کار رفته است: در آثار عطار، رند، معنایی مثبت دارد و با صبغه‌ای از معنویّت همراه است و در آثار بهاءِ ولد، این کلمه در پست‌ترین حوزۀ مفهومی آن، یعنی در ردیف دُزد و چاقوکش تلقّی شده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۷: ۴۷-۴۸). چنان‌که در دوره‌ای، قلندر، به محلّی گفته می‌شده است که در آن اوباش و رُنود جمع بوده‌اند و به موسیقی گوش می‌سپرده‌اند (همان: ۴۴).
کتاب «قلندریه در تاریخ»، اثر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، پژوهشی دربارۀ آشنایی با قلندریه و مواجه شدن با برخی از زوایای تصوّف است. قلندریه از مذهبِ روحیِ ملامتیّه سرچشمه گرفته است (همان: ۲۸) و صبغه‌ای از تصوّف دارد (همان: ۲۳). جنبش قلندریه یک جنبش چندساحتی است. از مزدک‌گرایی و آیین‌های ایرانی کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیّاری، تا عناصری از آیین‌های خرّم‌دینان تا اندیشه‌های عرفان اسلامی. تصویری متناقض از مردمی که از یک‌سو با ثروت‌های بزرگ و تعدّد زوجات و نظام برده‌داری و قتل مخالف‌اند و از سوی دیگر و در دورانی دیگر، جز دریوزه و گدایی، از ایشان چیزی دیده نمی‌شود (همان: ۱۳-۱۷).

قلندریه در ابتدا موی سر و ریش و ابروان خود را می‌تراشیدند و در ادامه و به مرور زمان موی سر و ریش خود را بلند گذاشتند. آلتِ رجولیّت خود را در حلقه‌ای آهنین می‌گرفته‌اند تا از شهوات خود را محفوظ نگه دارند (همان: ۲۲۵). از مادّۀ مخدّری چون حشیش و سبزک استفاده می‌کردند که در اوایل قرن هفتم هجری به‌وسیلۀ قلندریه و دراویش حیدری در سراسر جهان اسلام پراکنده شده است. برگ سبز در ضرب‌المثلِ برگ سبزی‌ست تحفه درویش، کنایه از حشیش است (همان: ۲۸۲-۳۴۱). مادّه‌ای که از آن به اسرار نیز یاد کرده‌اند و یحیی سیبک نیشابوری در دیوانی به نام اسراری بدان پرداخته است و محمدرضا شفیعی کدکنی متن کامل آن را در پایان همین کتاب آورده است (همان: ۳۴۳).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ضمن مقایسه‌ای اجمالی نسبت به تکفیرهای صورت گرفته در جهان، متذکر شده است که تکفیر در جامعۀ غربی با تکفیر در جهان اسلام بسیار متفاوت است؛چراکه وقتی نویسنده و فیلسوف نامدار آلمانی، فریدریش نیچه، گفت: خدا مُرده است، آنقدرها آشوبِ وامصیبتا برنخاست که در مشرق اسلامی یک نفر مسلمان از یک مذهب فقهی به‌سوی یک مذهب فقهی دیگر عدول کرد. ببین تفاوت رَه از کجاست تا به کجا (همان: ۱۷)؟

شفیعی کدکنی در ادامه، ضمن این‌که رسالۀ قُشَیریه، تألیف عبدالکریم بن هوازن قُشَیری (۳۷۶-۴۶۵) را یکی از منظم‌ترین کتاب‌ها و مراجع درجه اوّلی معرفی می‌کند که در قلمرو تصوّف نگاشته شده است، می‌نویسد:

بر اساس کتاب قشیری هفتادوهفت نفر از نودوسه تن از بزرگان اهل تصوّف، یعنی حدود هشتاد درصد آنان از جغرافیای ایران می‌باشند. در میان ایرانیان نیز بیشترین سهم در حدود پنجاه‌وپنج درصد خراسانیان هستند و از خطۀ خراسان نیز بیشتر آن، یعنی دوازده تن، از حدود سی تن، اهل نیشابورند (همان: ۶۹-۷۳).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در پایان کتاب نیز با اذعان به این‌که در اندیشه و رفتار قلندریان میل به عقاید ایرانی کهن بسیار دیده می‌شود (همان: ۶۶)، می‌آورد:

بُردن سگ به مسجد و محترم داشتن سگ یک سنّت ایرانی است. سگ در ایران قبل از اسلام بسیار عزیز و گرامی بوده است و بعضی مستشرقین عقیده دارند که اصرار فقها در دوره‌های بعد بر نجاست کلب نوعی لج‌بازی نژاد سامی [قوم عرب] است در برابر خوی و خصلت‌های ایرانی وگرنه در قرآن و حدیث هم تصریحی به نجاست کلب نشده است و در فقه امام مالک هم سگ نجس نیست (همان: ۶۶).
منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۸۷، قلندریه در تاریخ، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
1👍1