میناوش
472 subscribers
2 photos
1 video
5 files
803 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘ویتگنشتاین، پوپر و ماجرای سیخ بخاری

📝دیوید ادموندز - جان آیدینو

لُودوِیگ یوزف یوهان ویتگِنِشتاین (۱۸۸۹-۱۹۵۱) در خانواده‌ای بسیارثروتمند در وین متولّد شد. او هشتمین و آخرین فرزند کارل ویتگنشتاین، میلیونر بزرگ صنعت پولاد، بود که در برهه‌ای از زمان با هیتلر در یک دبیرستان تحصیل می‌کرد (ادموندز و آیدینو، ۱۳۸۴: ۳۱۵-۳۲۶). ویتگنشتاین تباری یهودی داشت و از یهودی بودنش متنفر بود و حتی می‌توان گفت که ضدّ یهود می‌نمود (همان: ۱۲۳). در اعتراف‌نامه‌ای که در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۷ برای برخی از دوستانش خواند، یهودیان را افرادی تودار، بیمار، نابهنجار و خطرناک خطاب کرد، به ‌شکلی که یکی از زندگینامه‌نویسان او به ‌نام ری مانک به غلیان آمده و متدکّر شده است که مهملات اسف‌بار ویتگنشتاین دربارۀ یهود شبیه بسیاری از شرم‌آورترین سخنان آدولف هیتلر و اندیشه‌های نازی است (همان: ۱۲۶الی۱۲۸).

واکنش‌های ویتگنشتاین گاه از حدّ خشونت فکری می‌گذشت و به صورت تهدید یا برخورد فیزیکی درمی‌آمد. به شهادت شاگردان دبستانش وی از نواختن ضربه به سر یا سیلی به گوش بچه‌ها دریغ نداشت و گاه حتی آن‌ها را زخمی و خونی می‌کرد (همان: ۲۲۳-۲۲۴).

لودویگ ویتگنشتاین پس از تحصیل در رشتۀ مهندسی مکانیک در برلین و هواپیماسازی در منچستر (همان: ۳۱۶)، تحصیلات خود را در کیمبریج نزد برتراند راسل آغاز کرد و سپس در همان‌جا به تدریس فلسفه پرداخت. هرچند با ضوابط دانشگاه سرِ سازگاری نداشت و در دوره‌های مختلف بارها کلاس درس را رها کرد (همان: ۲۲۸) و با انزجار از فیلسوف‌های حرفه‌ای، دانشجویان را تشویق به دست‌کشیدن از این رشته و پرداختن به کارهای یدی نمود (همان: ۲۰۹).

مدتی در مناطقی چون نروژ و ایرلند در انزوا زیست، داوطلبانه به ارتش اتریش - مجارستان پیوست، به هنگ توپخانه در خطّ مقدّم جنگ گمارده شد، قریب به نُه ماه در ایتالیا در اسارت بود، حدود شش سال در دورافتاده‌ترین روستاها آموزگاری کرد و ایامی نیز به باغبانی پرداخت (همان: ۳۱۷الی۳۲۰).

در تمام عمرش به خودکشی می‌اندیشید. سه تن از برادرانش خودکشی کرده بودند (همان: ۲۱۶-۲۱۷). باآن‌که یکی از ثروتمندان بزرگ اروپا محسوب می‌شد، تمام ثروتش را به تنها برادر باقی‌مانده‌اش و خواهرانش بخشید (همان: ۸۷-۹۶).

دیوید ادموندز و جان آیدینو در کتاب «ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری»، که داستان دل‌نشینی از زندگی و اختلافات دو فیلسوف بزرگ اتریشی، لودویگ ویتگنشتاین و کارل پوپر است، اذعان کرده‌اند تعداد کسانی که در تاریخ فلسفه می‌توانند به خود ببالند که مکتب فکری تازه‌ای آفریده‌اند، انگشت‌شمار است، اما لودویگ ویتگنشتاینِ نابغه می‌تواند مدّعی بنای دو مکتب شود (همان: ۲۴۷-۳۱۲). هرچند ناگفته نماند که ویتگنشتاین از دید کارل پوپر بزرگ‌ترین دشمن فلسفه به‌شمار می‌رفت (همان: ۱۵) و برخی از افراد حلقۀ وین هم به مرور زمان ویتگنشتاین را شیادی خواندند که نیمه‌عارفی اهل شعر بود (همان: ۱۷۱).

ویتگنشتاین خواندن مکالمات سقراط را اتلاف‌وقتِ چرند می‌دانست (همان: ۳۹) و جلسۀ خود با کارل پوپر را که انجمن کمبریج در ۲۵ اکتبر ۱۹۶۴ تشکیل داده بود - نشستی که برخی از آن به‌عنوان نشستِ تهدید پوپر از جانب ویتگنشتاین با سیخ بخاری یاد کرده‌اند - مزخرف می‌خواند و اذعان می‌کرد که الاغی به نام پوپر در آن چرندیاتی درهم‌وبرهم گفته است (همان: ۳۰۷).

ویتگنشتاین از علاقه‌مندان به سروده‌های رابیندرانات تاگور بود (همان: ۱۶۷). چنان‌که از برخی آثار راسل نفرت داشت و آن‌ها را کتاب‌های همه‌پسندِ پول‌ساز و بعضاً مهملاتی دلخورکننده می‌دانست و از خدانشناسی سرسختانه و موعظه‌های آزاداندیشانۀ او در باب ازدواج و مسائل جنسی خوشش نمی‌آمد (همان: ۵۹-۶۰). برتراند راسل هم باآن‌که مسحور ویتگنشتاین بود و او را مرد بسیار شگفت‌انگیزی می‌خواند که آشنایی با وی یکی از مهم‌ترین ماجراهای زندگی‌اش بوده است، معتقد بود که کار ویتگنشتاین با «رسالۀ منطقی - فلسفی» به پایان رسیده است و او در سال‌های بعدی ارزش فلسفه را پایین آورد و به عظمت خود خیانت کرد (همان: ۶۱-۶۲).

ویتگنشتاین مسائل فلسفی را صرفاً بازی با زبان و مخمصۀ زبانی می‌دانست. حال آن‌که برخی از فیلسوفان بزرگ ازجمله کارل پوپر بر این اعتقادند که معضلات فلسفی را نمی‌توان با تحلیل‌های زبانی حل کرد و مسائل فلسفه از حدّ زبان بیرون است (همان: ۱۵-۲۶۱-۳۱۳).

لودویگ ویتگنشتاین که همجنس‌گرا بود و نسبت به شماری از مردهای جوان احساسات مفرط داشت (همان: ۲۲۸)، سرانجام بر اثر سرطان پروستات درگذشت (همان: ۲۲۲)،

منبع:

_ ادموندز، دیوید و آیدینو، جان، ۱۳۸۴، ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نشر نی.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘زبان شعر در نثر صوفیه

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

عرفان و تصوّف، یکی از موضوعات مورد علاقۀ ایرانیان است. موضوعی که در کنار طرفداران بی‌شمار آن، مخالفانی جدّی نیز دارد. چنان‌که احمد کسروی در آثار مختلف خود به عرفان تاخته است و عرفان و عارفان را سبب عقب‌ماندگی و بدبختی ایران معرّفی کرده است.
محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه»، که بخش اعظم آن در سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ در دانشگاه پرینستون نوشته شد و سرانجام در سال ۱۳۹۲ در تهران انتشار یافت، اذعان کرده است: هر کس بگوید تصوّف غیر از عرفان است و عرفان غیر از تصوف، شیّادی است که می‌خواهد مردم ساده را فریب دهد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۱۳-۱۸).

بر روی هم مخالفان تصوف دو گروه‌اند: آن‌ها که تصوف را بدعتی در شریعت می‌شمارند و با آن دشمنی می‌ورزند؛ گروه دیگر آن‌ها که از دیدگاه اجتماعی و سیاسی با آن مخالف‌اند و برآن‌اند که عامل اصلی عقب‌ماندگی جوامع اسلامی، عرفان و تصوف است. برای گروه اول نیازی به آوردن نمونه وجود ندارد. ولی از گروه دوم اگر یک تن را در عصر خودمان بخواهیم انتخاب کنیم بی‌گمان باید سید احمد کسروی، مورّخ بزرگ و زبان‌شناس عظیم‌الشأن ایران، را مورد توجه قرار دهیم؛ کسی که جانش را بر سر عقایدش نهاد ولی موجی را که در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران به وجود آورد، هیچ‌کس نمی‌تواند نادیده بگیرد (همان: ۱۸-۱۹).

من نیز با کسروی درین نکته موافقم که یکی از علل و شاید هم تنها علّت، در عقب‌ماندگی جوامع اسلامی، تصوف است؛ اما بمانند کسروی نمی‌خواهم این علت بدبختی را با دشنام و ستیزه‌جویی از میان بردارم، زیرا برای من بمانند روز روشن است که عرفان و تصوف، با مخالفت‌هایی از نوع مخالفت کسروی هرگز از میان برداشته نخواهد شد (همان: ۱۹).
اگر عقیدۀ شخصی مرا پیرامون تصوف می‌خواهید، به کتاب زبان شعر در نثر صوفیه مراجعه کنید (همان: ۱۳). هر کس با تاریخ عرفان و مطالعات عرفانی آشنایی داشته باشد می‌داند که این نوع نگاه به عرفان اسلامی، احتمالاً، بی‌سابقه است. از میان هزار خواننده، اگر یک تن به این نکته وقوف داشته باشد، برای من بسنده است (همان: ۱۴). کسانی که این کتاب ما را با دقّت بخوانند یا حرف‌های مرا در طول سال‌ها و سال‌ها در کلاس‌های درس شنیده باشند، می‌دانند که عرفان چیزی نیست جز نگاهِ جمال‌شناسانه و هنری به الاهیات (همان: ۱۹).

بدین‌گونه می‌بینیم که مصادیق عارف مسلمان از حدود شخصیت‌هایی بمانند بایزید و ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر آغاز می‌شود و تا حدّ همین‌گونه اشخاص [کسانی که از مسلمانی فقط قولی و ادعایی را با خود حمل می‌کنند و به هیچ‌یک از واجبات و محرّمات شریعت پای‌بند نیستند (همان: ۲۰)] را زیر چتر مفهومی خود قرار می‌دهد (همان: ۲۱). همان‌گونه که ما نقاشی‌های مبتذل و بد داریم و نقاشی‌های حیرت‌آور، همان‌گونه که نظم‌های دستمالی شدۀ بندتنبانی داریم و شعرهای آسمانی و جاودانی، به همین‌گونه عرفان‌های پست و نازل و زیان‌بخش داریم و عرفان‌های متعالی و درخشان و حیرت‌آور (همان: ۲۲).
بعضی از شیفتگان عرفان و تصوف را دیده‌ام که می‌گویند: آقای شفیعی کدکنی! شما نمی‌دانید که این شیخ و مراد و مرشدما چه عارف بزرگی است! به خدا قسم تا نام مولانا را می‌شنود به وَجد می‌آید و شروع می‌کند به سماع و رقص و شور و حال. آن‌قدر هو و حق می‌کشد که بیهوش به زمین می‌افتد و دهانش کف می‌کند (همان: ۱۶)! من خودم یکی از عاشقان همان چیزی هستم که به آن تصوف و عرفان می‌گویند. هر کس در طول افزون بر چهل‌سال درس‌های مرا در دانشگاه تهران دیده باشد یا کتاب‌های مرا خوانده باشد، تصدیق می‌کند که من در این سخن ریا نمی‌ورزم و به راستی یکی از عاشقان عرفان و تجربۀ عرفانی‌ام. با اینهمه هرگز دعوی شناخت عرفان یا برتر از آن، دعوی سلوکِ در این وادی نداشته‌ام و ندارم و انشاءالله نخواهم داشت، هرگز (همان: ۱۷)!
https://t.iss.one/Minavash
1👍1👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

بااین‌که کلمۀ عرفان در معنی شناخت است، در مرکز آن نوعی عدمِ‌عرفان و ناشناختگی همیشه هست و خواهد بود (همان: ۷۷). عرفان مفهومی است شناور و نسبی... در افراد مختلف و در ادوار مختلف، سود و زیان‌های متفاوت دارد. شک نیست که جنبه‌های انسانیِ آموزش‌های عرفانی از نوع بایزید بسطامی و بوسعید میهنی و ابوالحسن خرقانی و مجموعۀ تصوف خراسان برای انسان معاصر ارزش‌های بسیار دارد: تعصب‌ها را کم می‌کند، انسان‌دوستی بدون قید و شرط را می‌ستاید و بر آتش انانیّت انسان آبی فرو می‌ریزد. این‌ها جنبه‌های ارزشمند عرفان ایرانی است، اما عرفانی که اکنون غالباً در ایران در محافل و در کتب و در نشریات عرضه می‌شود عرفانی است که تبار ایرانی را تباه خواهد کرد و کوچک‌ترین جایی برای خِرَد و اراده و جنبش باقی نخواهد گذاشت (همان: ۹۹-۱۰۰).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با نشان دادن علاقۀ خود به تصوف خراسان و گویی برتر دانستن آن نسبت به تصوف ابن‌عربی، شطحیاتی مانند «أنا الحق» و «سبحانی ما أعظم شأنی» را دعوی الوهیت نمی‌داند، بلکه آن را شکستن هنجار زبان (همان: ۴۲۹-۴۳۰) و نوعی تجاوز به یک تابو می‌شمرد (همان: ۴۳۷). لذا تزِ اصلی این کتاب او بر محور این گزاره است که تاریخ تکامل و انحطاط تصوف چیزی نیست جز تاریخ تکامل و انحطاط زبان صوفی (همان: ۲۷۱).
محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است عرفان نگاه هنری به الاهیات و دین است و می‌توان آن را در کتاب اشارات و تنبیهاتِ ابن‌سینا مشاهده کرد (همان: ۳۰۷). شفیعی کدکنی بر آن تصوّر است که تصوف مدّعی چیزی در بیرون از روح آدمی نیست (همان: ۲۶۸). لذا از ویژگی‌های کرامات این است که غالباً یک تن شاهد آن است و دیگران از آن بی‌خبرند و احتمال این‌که یک تَن، که شاهد و ناظر بوده است، تخیّلات خود را امری بیرونی و عینی پنداشته باشد بسیار زیاد است به‌ویژه در مورد آنچه با قوانین مادّی و طبیعی جهان سازگار نیست (همان: ۳۲۸).
منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، زبان شعر در نثر صوفیّه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
1👍1👎1
📘شفیعی کدکنی و هزاران سال انسان

📝کریم فیضی

به احتمال زیاد در میان اوصاف هر متفکر و نویسنده‌ای شاید اسلوب و سبک و متدولوژی را بتوان تعیین‌کننده‌ترین موضوع و ویژه‌ترین خصوصیت به‌شمار آورد. کم نبوده‌اند دانشمندانی که دانش آن‌ها بیش از هر چیزی با متدشان به مرحلۀ تجلی و اثربخشی تاریخی رسیده است. نیز به همین میزان می‌توان به مردانی اندیشمند اشاره کرد که به دلیل فقدان اسلوب یا ضعف آن یا تکراری بودنش هرگز در جریان علم و فرایند اندیشه، حضوری اساسی و تعیین‌کننده نداشته‌اند و نیافته‌اند (فیضی، ۱۳۸۸: ۲۹).

محمدرضا شفیعی کدکنی ازجمله کسانی است که درخصوص او نسبت به مسئلۀ اسلوب می‌توان با نوعی اطمینان و باور احرازشده سخن گفت و با نوعی یقین و جزم و حتی قطعیت از مسئلۀ او و اسلوب سخن به میان آورد (همان: ۳۰). او در چندمقام و مجال به صورتی تصریحی و تلویحی از خطرناک بودن نداشتن روش درست علمی و نظام آماری و فقدان بینش جمال‌شناسی نسبت به مبانی هنر بزرگان ادب یاد کرده و در صفحۀ ۱۸۰ و ۱۸۱ از کتاب ادوار شعر فارسی، که در سال ۱۳۵۹ در انتشارات توس به چاپ رسیده است، می‌گوید:

در یک سرشماری عمومی از شاعران تاریخ ادبیات ایران یافته است که شماره شاعران درجه اول، به نسبت درصد هم نمی‌رسد؛ چراکه تعداد آن‌ها مجموعاً ده نفر بیشتر نیست و حال آن‌که جمع شاعران از ۱۲۰۰۰ متجاوز است (همان: ۳۲).

کتاب «شفیعی کدکنی و هزاران سال انسان»، از یک مقدمه و دو قسمت ۱۰۵۶ صفحه‌ای تشکیل شده است. دایرة‌المعارف‌گونه‌ای که بخش اول آن به زندگی‌نامۀ محمدرضا شفیعی کدکنی و قسمت دوم آن نیز به اندیشه‌های دکتر شفیعی کدکنی دربارۀ ۶۴۹ تن از عارفان و شاعران و فیلسوفان و نویسندگان جهان می‌پردازد. تحقیقی که بنابر گفتۀ گردآورندۀ آن، کریم فیضی، تمام آثار محمدرضا شفیعی کدکنی به جز تعلیقات اعلام کتاب اسرارالتوحید را شامل می‌شود (همان: ۳۷).

در قسمتی از این کتاب، که خالی از اشکالات نگارشی و ساختاری نبوده و ضعف ویراستاری و فقدان فهرست منابع و مآخذ در آن مشهود است، می‌خوانیم که محمدرضا شفیعی کدکنی در کدکن متولد شده است و کودکی خویش را به صورت مشترک در کدکن و مشهد گذرانده است: نیمی در شهر و نیمی در روستا (همان: ۶۰). او هیچ‌وقت این فرصت را نیافت که مثل همه کودکان هم‌سن‌وسال خودش در مدرسه و دبستان و دبیرستان حضور پیدا کند. از آنجا که تنها فرزند پدر و مادرش بود، ظاهراً بر اساس علایق دینی و خانوادگی دوست داشتند این کودک عالم دین و مجتهد بشود (همان: ۷۴ الی۷۶).

محمدرضا که به مانند مادر خود از حافظۀ بسیار خوبی برخوردار بود و به مانند او اشعار عربی بسیاری را در حافظه داشت، از پدر و مادرش به‌عنوان نخستین آموزگارانش یاد کرده و پدرش را نخستین شخصیت اثرگذار و استاد خود می‌خواند که بخش مهمی از مراحل تحصیلی‌اش، یعنی درس اشارات تا کفایه، به دست او سامان گرفت (همان: ۸۴). چنان‌که در هفت‌هشت سالگی وارد حوزۀ علمیه می‌شود و به شوخی از خود با عنوان کوچک‌ترین معمّم تاریخ بشریت یاد می‌کند (همان: ۸۳)!

شفیعی کدکنی معتقد است که اگر به شیوهٔ معمولی درس می‌خواند، مسلماً مایه‌ای را که در حدّ خود داراست، نمی‌داشت. مایه‌ای از فرهنگ کلاسیک ایران و بخصوص آنچه به فرهنگ اسلامی مربوط می‌شود. ورود شفیعی کدکنی به طلبگی، از کودکی، این مزیت را داشت و این امتیاز را برای او به ارمغان آورد که توانست تا مرزهای اجتهاد پیش برود و یک دوره کامل از علوم اسلامی را با دقت و تعمق و تأمل، در آماده‌ترین و مهیاترین شرایط روحی و فکری بیاموزد. ازاین‌رو خود او اذعان داشته است که من با نرفتن به مدرسه چیزی را از دست ندادم و از این بابت خیلی خوشحالم (همان: ۸۸-۸۹).

یکی از اساتید بزرگ شفیعی کدکنی، که نقشی مهم در تربیت او ایفا کرده و شفیعی او را عزیز و قدسی خوانده است، شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری است. استادی که محمدرضا شفیعی کدکنی سیوطی، مغنی
و مطول را نزد او آموخت و چندی بعد برای بار دوم در درس مطولِ وی حاضر شد (همان: ۱۰۵-۱۰۹-۱۲۰). این استاد بزرگ ادبیات عرب چنان‌که شفیعی کدکنی متذکر شده است، به سبب انزوای بیش از حد و توغل در کتاب‌های کهن، از هرچه به زمانۀ ما تعلق داشت دوری می‌کرد. او به طب جدید بی‌اعتقادی بود و سوار ماشین نمی‌شد! شاید کسی باور نکند که مردی تمام عمر در مشهدِ نیمۀ دوم قرن بیستم زندگی کند و سوار ماشین نشود. می‌گفت: «مرکب شیطانی است!» و هرگز سوار ماشین نشد (همان: ۱۱۹).
https://t.iss.one/Minavash
2👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

از دیگر اساتید محمدرضا شفیعی کدکنی می‌توان به شیخ هاشم قزوینی اشاره کرد که شفیعی کدکنی در حضور او مهم‌ترین درس‌های طلبگی مانند رسائل، مکاسب، کفایه و خارج اصول را خواند و بیشترین استفاده را از وی برد. استادی که هرگز نفوذ و سیطرۀ روحی و علمی خود را از شفیعی کدکنی باز نگرفت و استاد شفیعی نیز همواره شیفته و دلدادۀ اوست (همان: ۱۳۸-۱۳۹).

محمدرضا شفیعی کدکنی سه سال هم در درس خارج فقه آیت‌الله سید محمدهادی میلانی حضور یافت و از هم‌دوره‌های طلبگی او دو تن، سید علی سیستانی و شیخ حسین وحیدی خراسانی، به مرجعیت رسیدند (همان: ۱۴۲-۱۴۳). شفیعی کدکنی فلسفه را نیز در تحصیلات خویش گنجاند و به کمال آموزش دید. او منظومه را در نزد فلسفه‌دان‌هایی چون شیخ غلامحسین فلسفی اصفهانی و آیت‌الله میرزاحسن فقیه سبزواری خواند و بدین ترتیب نه آن زمان و نه بعدها هرگز نسبت به فلسفه دچار احساسات منفی نشد. چنان‌که می‌توان و باید گفت که به احتمال زیاد روابط او با برخی از اصحاب مکتب تفکیک، فاقد پیوند مکتبی و فکری است (همان: ۱۴۹-۱۵۰). به‌شکلی‌که در جلد اول از کتاب غزلیات شمس تبریز نوشته است:

تمام مسلمانان در قرون اخیر به اندازه یک سال از عمر فلسفی ویتگن‌اشتاین اندیشه عرضه نکرده‌اند. تعارف با هیچ‌کسی نداریم (همان: ۱۵۲).

محمدرضا شفیعی کدکنی درحالی‌که هنوز معمّم بود و درس خارج فقه آیت‌الله میلانی را ترک نکرده بود (همان: ۱۴۴)، به دنبال گرفتن مدرک دیپلم می‌رود. سپس امتحان کنکور می‌دهد و با کسب رتبۀ نخست وارد دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد می‌شود. جایی که علی‌اکبر فیاض ریاست آن دانشکده را بر عهده داشت. از دکتر فیاض، که یکی از ادیبان روسی‌دان ایران بود و در کنار روسی، زبان‌های فرانسوی، آلمانی، انگلیسی، یونانی و لاتینی نیز می‌دانست و در عربی هم استادی بی‌همتا بود، ظاهراً به دلیل نداشتن روش و شیوۀ پژوهش هیچ تألیف مهمی برجای نمانده است. هرچند گفتارهای او برای دانشجویان ازجمله دکتر شفیعی کدکنی بسیار گران‌بها بود (همان: ۱۶۱-۱۶۲).

طولی نکشید که محمدرضا شفیعی کدکنی در دانشکده ادبیات خوش درخشید و توجه استادان فاضلی چون غلامحسین یوسفی را جلب کرد. دکتر یوسفی استادی حقیقت‌جو و بی‌تعصب بود که به داستان‌های هدایت و چوبک و ساعدی همان‌قدر توجه می‌کرد که به نوشته‌های بیهقی و نصرالله منشی، و به شعر اخوان و فروغ همان‌قدر اهمیت می‌داد که به شعر بهار و پروین. لذا شفیعی کدکنی او را منحصربه‌فرد معرفی نمود و اذعان کرد اگر از روزگار ما بخواهند چهرۀ یک ایرانی فرهیخته، وطن‌دوست و باایمان و تقوی را برای آیندگان مجسم کنند، کمتر چهره‌ای شایسته‌تر از چهرۀ استاد یوسفی می‌توان سراغ گرفت (همان: ۱۶۳-۱۶۴).

علی شریعتی چند سال قبل از شفیعی کدکنی وارد دانشکده ادبیات شده بود و این ادبیات مایه و عامل دوستی آن دو شد که تا سال‌ها بعد و تا بعد از رفت و برگشت شریعتی به پاریس و رفتن شفیعی کدکنی به اروپا و آمریکا ادامه داشت. حقیقت این است که نقش اصلی در وارد شدن محمدرضا شفیعی کدکنی به قلمرو شعرِ نو و آشنایی او با مهدی اخوان ثالث و نیما یوشیج با شریعتی بوده است. (همان: ۱۶۸ الی۱۷۱). پس بی‌تردید از علی شریعتی باید با عنوان یکی از مؤثرترین چهره‌ها در زندگی و شعر شفیعی کدکنی یاد کرد. هرچند نباید فراموش کرد که میان این دو هرگز رابطه‌ای از نوع اتحاد فکری ایجاد نشد و شفیعی کدکنی اصلاً دربارۀ شریعتی سخنی در رد و دفاع نگفته است (همان: ۱۷۳).

شفیعی کدکنی در کتاب در جستجوی نیشابور متذکر شده است که در دوران دانشجویی چنان مسحور صائب بودم که مقاله‌ای نوشتم و ادعا کردم که این حرف‌ها که مولانا گفته شعر نیست. تمام دیوان شمس به یک بیت صائب نمی‌ارزد و امروز به‌جایی رسیده‌ام که بی‌پروا می‌گویم تمام دیوان صائب به یک بیت مثنوی نمی‌ارزد. البته این نوع داوری عقلانی و علمی نیست. ولی داوری عاطفی‌ام در یک همچو حال‌وهوایی است (همان: ۷۰۳).

محمدرضا شفیعی کدکنی تلویزیون نگاه نمی‌کند و رادیو گوش نمی‌دهد. چنان‌که گفته است خوشبختانه روزنامه هم اصلاً نمی‌خوانم (همان: ۲۵۸). اما کتاب خواندن را از سنین کودکی آغاز کرد و از دوران نوجوانی به مطالعۀ دیوان شاعران پرداخت (همان: ۹۲-۹۳-۹۷).
https://t.iss.one/Minavash
2👍1👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

شفیعی کدکنی، که اذعان کرده است هیچ‌گاه اهل سیاست و هیچ حزب و دسته‌ای نبوده و نخواهد بود (همان: ۲۰۱)، دوست خود، هوشنگ ابتهاج، را یکی از بزرگ‌ترین شاعران قرن بیستم در ایران می‌خواند و معتقد است که سایه کسی است که زبان شعری حافظ در زبان و شعرش ادامه یافته است (همان: ۲۰۲). او محمود اعتمادزاده، معروف به به‌آذین، را نیز فردی با احوالاتی انسانی و عارفانه شمرده است. چنان‌که به‌آذین هم از دوستداران و علاقه‌مندان شفیعی کدکنی بود و تا آخرین روزهای عمر خود، او را به‌عنوان شاعری بزرگ و برجسته و حتی بزرگ‌ترین شاعر ایران، در این دوره از تاریخ، می‌ستود و مقام علمی‌اش را پاس می‌داشت (همان: ۲۰۲-۲۰۳). و در پیشانی کتاب از هر دری، که چندی قبل از فوت خود آن را به شفیعی کدکنی هدیه کرد، نوشت: تقدیم از سر تحسین به شاعر بزرگ و استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (همان: ۲۰۳).

با پایان یافتن درس محمرضا شفیعی کدکنی در دانشگاه مشهد، او به عزم ادامه تحصیل و خواندن دروس دکتری قصد پایتخت کرد. اما پیش از آمدن به تهران، در اثر حاجتی که برایش عارض شد، در عرض چند شب کتابی را ترجمه کرد که فکر نمی‌کرد چندسال بعد به دست پرویز شهریاری به صورت یک کتاب در تهران به مرحلۀ انتشار برسد. همان‌گونه که فکر نمی‌کرد بعدها آن کتاب از سری کتاب‌های انتشارات امیرکبیر خارج شود و هرگز روی چاپ را نبیند؛ چراکه در آن کتاب آمده است: ابومسلم خراسانی توانست به گونه‌ای شکست قادسیه را جبران کند (همان: ۱۸۵).

محمدرضا شفیعی کدکنی با حضور در دانشگاه تهران، شیفتۀ بدیع‌الزمان فروزانفر شد و ضمن اشاره به اساتید برجستۀ بسیاری که در حوزه و دانشگاه دیده است، در گفتاری، بدیع‌الزمان فروزانفر را اصلی‌ترین معلم خود خواند و اذعان کرد که تنها و تنها فروزانفر (و شاید پس از او چند تن از شاگردانش) محققی بی‌همتا و معلمی بی‌مانند بود (همان: ۱۹۵).

محمدرضا شفیعی کدکنی ده روز بعد از جلسۀ دفاع تز خود، به پیشنهاد دکتر ناتل خانلری و گروهی دیگر از اساتید برجستۀ دانشگاه تهران و همچنین تأیید استاد فروزانفر، که پای نامۀ او را امضاء کرد و نوشت: «احترامی است به فضیلت»، به‌عنوان استاد رسمی دانشگاه تهران انتخاب شد. و به احتمال زیاد در تاریخ دانشگاه تهران، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی تنها استادی است که در سن ۳۰ سالگی به دعوت دانشگاه به این مقام رسیده است (همان: ۲۱۶-۲۱۷).

سال‌هاست که دکتر شفیعی کدکنی سه‌شنبه‌های هر هفته تمام روز خویش را بدون مراجعه به هیچ کتاب و جزوه‌ای به تدریس اختصاص می‌دهد و بااین‌که دانشگاه تهران هرگز نتوانست او را به حضور و غیاب دانشجویان وادار کند، در هر جلسه، از سراسر ایران، چندبرابر دانشجویان رشتۀ ادبیات، مشتاقان شعر و ادب در جلسات درس او حاضر می‌شوند (همان: ۲۳۶-۲۳۷).

منبع:

_ فیضی، کریم، ۱۳۸۸، شفیعی کدکنی و هزاران سال انسان، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
3👍1👎1
📘سیری در اشعار شفیعی کدکنی

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (م . سرشک)، یکی از پژوهشگران و شاعران نامدار معاصر ایران است. بسیاری از اشعار شفیعی کدکنی را می‌توان در دو کتاب «آیینه‌ای برای صداها» و «هزارۀ دومِ آهوی کوهی» مشاهده کرد. کتاب آیینه‌ای برای صداها شامل هفت دفتر: زمزمه‌ها، از زبان برگ، در کوچه باغ‌های نشابور، شبخوانی، مثل درخت در شبِ باران، از بودن و سرودن، و بوی جوی مولیان است و کتاب هزارۀ آهوی کوهی دربردارندۀ پنج دفتر: مرثیه‌های سروِ کاشمر، خطی ز دلتنگی، غزل برای گلِ آفتابگردان، در ستایش کبوترها و ستارۀ دنباله‌دار است.
یکی از زیباترین دفترهای شعر محمدرضا شفیعی کدکنی، کتاب «در کوچه باغ‌های نشابور» است که شامل اشعار او از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ است. اشعاری که از زیباترین آن می‌توان به سه شعر زیر اشاره کرد:

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک‌سال چه ترسی که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور و در برابر آواز و در برابر شور
در این زمانه عسرت

به شاعران زمان

برگ رخصتی دادند
که از معاشقۀ سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف‌تر از خواب
زلال‌تر از آب
تو خامشی که بخواند؟
تو می‌روی که بماند؟
که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده،

از سیم خاردار، گذشته
https://t.iss.one/Minavash
👍3👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

حریق شعلۀ گوگردی بنفشه چه زیباست

هزار آینه جاری‌ست

هزار آینه اینک به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
زمین تهی‌دست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه‌ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۳: ذیل شعر «دیباچه»).

به کجا چنین شتابان؟
گَوَن از نسیم پرسید
دلِ من گرفته زینجا،
هوسِ سفر نداری
ز غبارِ این بیابان؟
همه آرزویم، امّا
چه کنم که بسته پایم...
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم (همان: ذیل شعر «سفر به خیر»).

در آینه، دوباره، نمایان شد
با ابرِ گیسوانش در باد،
باز آن سرودِ سرخ أنا الحق وِردِ زبانِ اوست.
تو در نمازِ عشق چه خواندی؟
که سال‌هاست بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر
از مرده‌ات هنوز پرهیز می‌کنند.
نامِ تو را به رمز،
رندانِ سینه‌چاک نشابور
در لحظه‌های مستی
مستی و راستی

آهسته زیرِ لب تکرار می‌کنند.
وقتی تو روی چوبۀ دارت خموش و مات بودی،
ما: انبوهِ کرکسانِ تماشا،
با شحنه‌های مأمور
https://t.iss.one/Minavash
👍3👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
مأمورهای معذور،
همسان و همسکوت ماندیم.
در کوچه باغ‌های نشابور،
مستانِ نیم‌شب به ترنّم،
آوازهای سرخِ تو را باز
ترجیع‌وار زمزمه کردند.
نامت هنوز وِردِ زبان‌هاست (همان: ذیل شعر «حلاج»).

شفیعی کدکنی در دفتر «مرثیه‌های سروِ کاشمر»، مانی را زندیق بزرگ و پیام‌آور زیبایی و نور معرّفی می‌کند (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۶: ذیل شعر «کتیبه») و در یکی دیگر از اشعار همان دفتر، به تمجید از او می‌پردازد:
تو را می‌ستایم، تو را می‌ستایم
تو را، ای همه روشنا، می‌ستایم
تو را آفرین گویم ای ایزد مهربانی!
تو را در همه لحظه‌ها می‌ستایم (همان: ذیل شعر «از مزامیرِ مانی»).

او در دفتر «خطی ز دلتنگی» می‌نویسد:
پیش از شما
به سانِ شما
بی‌شمارها
با تارِ عنکبوت
نوشتند روی باد:
کائن دولت خجستۀ جاوید زنده باد (همان: ذیل شعر «در جاودانگی»)!

در دفتر «در ستایش کبوترها»، در تمجید از شهید بلخی، می‌آورد:
جُستیم و هیچ یافت نشد زیرِ آسمان
سیمرغ و کیمیا و خردمندِ شادمان (همان: ذیل شعر «جامه دران»)

و در دفتر «ستارۀ دنباله‌دار» می‌سراید:
گه ملحد و گه دَهری و کافر باشد
گه دشـمـن خلق و فتنه‌پرور باشد
باید بـچشـد عـذابِ تـنـهایـی را

مردی که ز عـصرِ خود فراتر باشد (همان: ذیل شعر «در ناگزیرِ دهر»)

منابع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۸۳، آیینه‌ای برای صداها، تهران، سخن.

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۶، هزارۀ دوّمِ آهوی کوهی، تهران، سخن
https://t.iss.one/Minavash
👍21👎1