Forwarded from فایل های دیداری و شنیداری ناصر فکوهی
خوشبختی می تواند به پهنای پتوی نازکی باشد، راه راه. پتویی که بر سبزهها و خارهای سخت چمنزاری دوردست در شمال فرانسه انداختهاند. خوشبختی می تواند، دو دوستی باشد، دو برادر، یا دو همکلاس که کنار هم بر این پتو لم دادهاند و خیره بر برنامهای روی یک تلفن همراه زمان را از یاد بردهاند. کنجکاوی می تواند به وسعت و آرامش و سادگی و زیبایی یک بازی الکترونیکی باشد، یا یک کارتون، یا یک فیلم کودکانه. دو پسر بچهای که دغدغهای جز کنار هم آرمیدن و تماشای برنامه برصفحه کوچک گوشیشان ندارند. با دست و پاهایی در هم فرو رفته، با چشمانی خیره و با دنیای دوردستی که در اطرافشان نمیبینند. آفتابی ابرآلودی که بر آنها میتابد و نسیم ملایمی که بر آنها می وزد. انسانها می توانند خوشبخت باشند، تنها اگر بتوانند کودک بمانند. آنها می توانند چیز زیادی از طبیعت نخواهند، جز همین که آسایشی برای دمی آرامش بر پتویی روی چمنها به آنها بدهد. نقشهای رنگین پیراهن پسربچه، جان میگیرند و روی نوار ناپیدای هوای روستایی به پرواز در میآیند و عطر چمن و خارهای سبزهزار را در همه جهان می پراکنند. لحظهای بعد، صدای بزرگترهایی میآید که آنها را به جهان خود باز میخوانند و دوباره در چرخه زندگی پردغدغه واقعی فرو می برند.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_اسکویی / سورن و آریو / #لانگلاو #بروتانی #فرانسه / 1399
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_اسکویی / سورن و آریو / #لانگلاو #بروتانی #فرانسه / 1399
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
انتشـارات ديـداری شنیـداری
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#صد_و_بیست_سال_با_سینما / #ناصر_فکوهی / #تحلیل_های_مینیمال #تاریخ_سینما / #سفر_به_کره)ماه / #ژرژ_میلیس/ #فرانسه / 1902 / #صامت / #سیاه_و_سفید / 14 دقیقه
سپیدی وهمآلود. ماه کوچک دوردست، دست نایافتنی است و شاخههای سبز دستهای پرتمنای من کوتاه. آسمانی میان ما فاصله انداخته است. عاشقی سرکشیده به بالا تا نگاهی به معشوق دست نایافتنی بیاندازد. درخت در گرمای شبانه پس از یک روز طولانی تابستانی می سوزد. هنوز بدنش داغ است و غروبی که از راه می رسد، بزحمت توان آرام کردنش را دارد. پاهایش در زمین فرو رفته. ریشهها. ریشهها؟ کدام ریشهها. همان زنجیرهای ابدی که مرا به به اسارت زمین در آوردهاند؟ اینجا نشستهام زیرا چارهای ندارم جز آنکه اینجا بنشینم. سبزم. چون چارهای ندارم جز آنکه سبز باشم. پوستی که خود انتخاب نکردهام. باد مرا می لرزاند. از شب می ترسم اما تنها دلخوشیام شبی است که از راه برسد و آسمانی روشن داشته باشد و ماهی چون تو رنگ باخته که خود را به من می نمایاند و می خواهد در هوس در آغوش کشیدنش بسوزم. آفتاب را از یاد نمی برم. هر روز می بینمش. نگاهی به او نیز ممکن نیست. او توخالی است و آتشین و پرغرور و متکبر و سوزاننده و بیرحم. نه فروتنی تو را دارد. نه زیباییات را و نه هوسآمیز بودنت را. گِردی دایره زنانهای که تخیل را تا ابدیت هدایت میکند. و درست آنگاه که گمان می کنی به او دست یافتهای باز هم خورشیدی از راه می رسد، چنان خود را بر آسمان و زمین تحمیل می کند که دیگر جایی برای تو نیست. هیچ نمی گویی. چیزی برای گفتن نیست. زیرا همه چیز در این دایره و در آن رنگ پریده ، در آن آسمان خالی بیرنگ خاکستری. در پاهای فلج و زمینگیر شده من، در دستهای بیپایان سبز و مرطوب و بیجانم که با نسیمی به هر سو می روند، گفتهام و گفتهای. زندگی را می توان درهمین «خواهش» دست نایافتنی و در همان سکوت بوالهوسانه خلاصه کرد. فردا روز دیگری است و باز انتظارت را خواهم کشید.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #ماه و #درخت #فرانسه- بهار 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #ماه و #درخت #فرانسه- بهار 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
انتشـارات ديـداری شنیـداری
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
برای نشستن بر این صندلی اشرافی ِ پوسیده، چه کسی شایسته تر از این عروسک معصوم با دست شکستهاش که با نگرانی در پشت دست دیگر پنهان شده ؟ روی صندلی لمیده است تا شاید پاهای کوچکش زمین را لمس کنند. لباسهایش روزی جلوه و زیبایی زیادی داشتهاند اما حال پاره پارهاند . روزی دخترک خوشبخت در آغوش خانواده مرفهاش آرامش داشت نمی توانست و نمی توانست خوشبختی خود را پنهان کند. به او لبخند می زد اما نمیدانست این لبخند بر لبانش یخ خواهد بست. تا ابدیت. لبها و گونههایش سرخ هستند و چشمانی سیاه و خیره به ما مینگرند. روی گونههایش امروز رنگ پوسیده سرخ نمایان است و همه جا: سرخ و سفید. یک زیبایی آرام نیمه روستایی و نیمه شهری قرن نوزدهمی.افسوس که کلاهش از هم دریده و موهایش آشفته می نماید و لباسهایش آشفته است. یک اشرافی نگونبخت که در روزهای سخت باستیل به دام مردمان انتقامجو افتاد و حال تلاش میکند، خاطرات آن روزها را روی این صندلی ِ یادگار ِ روزگاران ِ رژیم ِ گذشته از یاد ببرد.برجامگانش هنوز اثر انگشتان چرب و خاکی فرودستانی که به او حمله کرده بودند پیداست. شورش حتی نتوانست عروسکها را از متن سیاسی خود کنار بگذارد. کاش به آنها فرصت میدادند تا پایان یافتن نزاع میان آدمها گوشهای امان بگیرند و یا آنها را به دست کودکی می سپردند. کودک تلاش میکرد از عروسک زیبای بختبرگشته که داغ ننگ صاحبان خود را بر پیشانی داشت، همچون فرزندی تازه از راه رسیده محافظت کند. او را از جمعیت پرهیجان و پراضطراب دور و تلاش میکرد دلیل این شور و خشمهای بزرگترها را که خود هم چندان نمیفهمید برای او بازگو کند. می دانست که دستکم عروسک ِ پریشان در آوارگی و بیچارگی پدر و مادرش نقشی نداشته است. او هم کودکی چون او بوده؛ میفهمید و نمی خواست دنیای زیبای عروسک خودش،را حتی با لباسهای پاره و دست شکسته و سروروی آشفته و چشمان ثابت سیاه و همیشه خندان با آن لبان و گونههای سرخ فدای شعارهای شورشی کند که نمیدانست از چه جنسی هستند؟ اما شکی نداشت که نمیتوانند به نرمی پیراهن او، و به گرمی کلاه او باشند. آغوش دخترک اما، گرم بود، پُرشوق و زیبا و آکنده از محبت کودکانه امروز شانس همراهش نبود که بر سرش ریختند و در خیابان ها باید پاسخگوی بیرحمی اربابان ثروتمندش میبود.اما بازهم آنقدر شانس داشت که حالا در غروب آفتاب در آغوش کودک مهربان خوابیده است. خاطرهها دورند، انسانها همیشه بیرحم، همیشه ابلهتر از آنچه خود می پندارند. همیشه زیادهخواهتر از آنچه طبیعت به آنها داده و آماده برای یورشی دیگر. جز کودکانی به مهربانی این دخترک که حال سالهاست مُرده است و او را در این اتاق سرد در ذهن زیبای این عروسک ، در این خانه کهنه با صاحبان پیر ِ حسرت به دل ، و بر روی این صندلی کهنه یادگار روزگاران درگذشته ،تنها گذاشته است.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی / #مهرداد_اسکویی / #عروسک_اشرافی #فرانسه / بهار 2020
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/529
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی / #مهرداد_اسکویی / #عروسک_اشرافی #فرانسه / بهار 2020
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/529
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی / #مهرداد_اسکویی / #عروسک_اشرافی #فرانسه / بهار 2020
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/529
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/529
اینجا هم برای خودش شهری است. با دیوارها و سنگفرشهای باستانی. با آدمهای مهربانی که زود با تو صمیمی میشوند. دوست دارند پیششان بمانی و برایت از خاطراتشان بگویند. اینجا هم شهری است. با کودکانی که در کوچهها بازی میکنند و مادربزرگهایی که با نگرانی صدایشان می کنند تا دور نشوند و پدر بزرگهایی که به پایان روز فکر میکنند. اینجا بشرل است. جایی در شمال فراسنه. هفتصد نفری میشویم. بله خیلی کم است. اما همه شهرها که نباید جمعیت های میلیونی داشته باشند. بیشتر آدمها، وقتی اسم شهر ما را می شنوند به جای آنکه به یاد بروتونی، بیافتند، اسم کتاب گرامر زبان فرانسه را ببه یاد میآورند. برای همین اولین واکنش آنها است که یاد مدرسه و امتحان دیپلم و رنجهایی که برای آموختن صرف ِ فعلها در زمانهایی ناممکن سروکارشان با آنها افتاده است. میتوانید فکرش را بکنید که این کوچه سیصد سال عمر دارد؟ همینجا که قدم میزنم. درها، دیوارها، پیچ کوچهها، همه با من حرف میزنند. چند روزی است که برای دیدار خانواده آمدهایم. هنوز بوی کاغذ کتابهای دست دوم دستفروشان فصلی، خیابانها را پر میکند و بوی سفالها و عتیقههایی که مردم جلوی خانهشان برای توریستها به فروش می گذارند. جمعیت موج میزند. آدمها در این چیزها به دنبال چه می گردند؟ کدام خاطره؟ کدام عشق از دست رفته و ناکام مانده؟ کدام تاریخ نداشته و هویتی از دست رفته؟ هیچ وقت نفهمیدم. برای من بهترین عتیقه این شهر، مادر بزرگم است. وقتی غروبها جلوی در ِ باغچه کوچک حیاط پشتی مینشینیم و برایش جوشانده مورد علاقه اش را میآورم او برایم از کودکیام میگوید. از روزهای گرم تابستان و حتی از کودکی پدر و مادرم. مادر بزرگ از زندگیاش راضی است. دنیای جدید را نمیفهمد. نمی خواهد هم بفهمد. میگوید: مرده شوی این دنیای جدید را ببرند و همه این کامپیوترها و تلفنهای همراهتان را. ما زندگی میکردیم! ما میدانستیم آب و رودخانه و جنگل و درخت و باران و ابر یعنی چه؟. ما رنگ ها را بو می کردیم و صبح تا شام در دشتها می دویدیم. دلم برایتان می سوزد! همش در آن پاریس لعنتی مثل دیوانهها دور خودتان میچرخید و از مترو به اتوبوس و از خیابان به کافه و فروشگاه میدوید. آدمهای بیچاره. واقعا دل سوختن دارید! دیگر وقت آن شده که به خانه برگردیم. هوا سرد است. بیرون، سرمای لذتبخشی دارد از راه میرسد. صدای باد، در کوچهها می پیچد. گوش میدهم. صدا از جای دوری میآید. از آن سوی مرزهای زمان و مکان. اینجا هم برای خود شهری است. حتی اگر ششصد – هفتصد نفر بیشتر نباشیم؛ حتی اگر توریستهایمان همیشه از خودمان بیشتر باشند. صدای شکستن یک سفال در کوچه روبرو از خواب بیدارم میکند.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی / #مهرداد_اسکویی / #شهر #بشرل #فرانسه / بهار 2020
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی / #مهرداد_اسکویی / #شهر #بشرل #فرانسه / بهار 2020
جادهای در بروتانی فرانسه. نمناک. سرد. همچون چهره دردناک مادران و همسران و دخترانی که پسران و مردان و پدران خود را از دست دادند. در انتهای این جاده مرگ در انتظار ما است. مرگ بر چشماندازی سبز و آبی و زیبا. شیشهها سردند و اشکهای گرم روی آنها برسطحی یخ زده، فرو میریزند. حبابهایی اینجا و آنجا، تصویر جاده را بیشکلتر و رویاییتر کرده است. یک رویا؟ یک کابوس؟ هشتاد سال پیش بود. همین نزدیکی. کنار امواج خروشان اقیانوس. سربازان از کشتیهای بزرگ درون قایقهای نظامی انباشت شده بودند، میترسیدند میدانستند که شاید آخرین لحظات عمرشان را میگذرانند. اما شجاع بودند و میدانستند که عمرشان تلف نشده و مرگ فاشیسم را ولو برای مدتی به همراه خواهد داشت. و وقتی به ساحل میرسیدند: درهای روبرویشان باز میشد و گلولههای گرم نازیها در انتظارشان بود. میدانستند میمیرند. و هزاران تن از آنها مردند. به سرعت از آبهای سرد و موجهای گزنده میگذشتند و قدم برشنهای نرم میگذاشتند. چند قدم به پیش میرفتند و گلولهها سینه و مغزهایشان را سوراخ میکردند وخون فواره میزد.همه فریاد میکشیدند. همه جا بوی مرگ میداد. همه جا مرگ حاضر بود. ساعت 3 بامداد ِ روز ِ 6 ژوئن 1944، نورماندی با صدهاهزار سرباز آلمانی همچنان در اشغال بود و در سواحل آن بیش از سیهزار تن، در پناهگاههای سنگین، آماده بودند تا تازه واردین را به گلوله ببندند. شوری ِ گزنده آبهای سرد. لباسهای سنگین و بیش از صد و پنجاه هزار سرباز ِ نیروهای متفقین که بر این ساحلهای مرگبار پیاده میشدند تا به جنگ نژادپرستی بروند. غروب آن روز هزاران کشته بر جای مانده بود. اجسادی سوراخسوراخ شده. تکههای بدن: پارههایی خونین که سرنوشت انسانی را نشان میدادند. شیشه یخ زده است. و آسمان همچنان میبارد. جاده را نمیبینم. سبزی درختان، زندگی را برایم تداعی میکند. آسفالت خاکستری، مرگ را. ابهام. تنها واژهای که به ذهنم میرسد. بزودی مرگ را ولو در زیباترین شکلش شاهد خواهم بود. خشونت انسانها را که قالبهای زیبا به خود گرفته است. زندگی زیباست. مرگ، نیز. و گورستانهایی که در آنها، سفیدی صلیبها، سبزی چمنها و آبی آسمان با یکدیگر در آمیختهاند. میتوان ساعتها بر این شیشه غمگرفته خیره ماند و در نهایت با آسمان همدردی کرد و همراش گریست.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ به سوی گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/577
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ به سوی گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/577
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ به سوی گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/577
#نورماندی #فرانسه/ به سوی گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/577
نورماندی، گورستان سربازان کشته شده در جنگ جهانی دوم در نبرد علیه فاشیسم
ردیف صلیبهای سفید، گویای نظم طراحی این گورستان است. سبزی چمنها. هوای نمناک. درد روزهای ورود به نرماندی و شلیکهای گوشخراش که قلبها را از هم میشکافتند و زندگیها را بر باد می دادند. غروب 6 ژوئن، اجساد بیشماری جمع شدند. تکههای بینهایتی از بدنهای پارهپاره. زندگی چقدر میتواند زشت باشد. و بوی مرگ چه کشنده است. زندگی چه زیباست و چقدر انسان میتواند برای آزادی و زیبایی فداکاری کند. دریا، آرام است. صدای امواج. فروپاشیشان روی شنهای ساحل. قرنهاست این حرکت رفت و بازگشت را میکنند. جلو میآیند و به عقب باز میگردند. اما این بار رنگ ِ سبز ِ آبها با سرخی ِ رنگ ِ خون در آمیخته. گاه تکههای بدنها، تکههای لباس سربازان با هم در میآمیزند و شادی همه دوستیها و اندوه همه دشمنیها را نیز با خود به دریا میکشند و برای همیشه در اعماق خود پنهان میکنند. حال هشتاد سال گذشته است و ردیف این صلیبها، نظمشان فواصل آرام و یکسان میانشان، و شاید بیشتر از هرچیز، درخت سبزی، با ریشه محکمی در خاک و برگهایی که زمستان فرو ریختهشان و در میانشان دیده میشود، گویی همه میخواهند نظم انسانی را با نظام طبیعی درهم آمیزند. شاخههای درخت دستانشان را آویزان کردهاند تا شاید بتوانند مرهمی بر صلیبهای سنگین باشند. آن زیر چه کسانی در خواب ابدی هستند؟ چه آرزوها که برای همه داشتیم. دستهایشان را به یکدیگر گره زدهاند. و چشم انداز، آسمان آبی و ابرهای پراکندهاش را میبینند. امروز گورستان آرام است. گوشهایم را بیشتر تیز میکنم و حالا میتوانم صدای نفرتانگیز گلولههای مرگبار را بشنوم. فریادها. فریادهای مرگ و نیستی و نومیدی. چهرههای سفید شده از ترس و لبهای ترک برداشته از آب شور و هوای سرد صبحگاه دریایی را. میتوان در اینجا مرد و در انتظار تشریفات سیاستمداران بود که امروز و فردا از راه میرسند. موسیقی نظامی مینوازند و سخنان ِ وطنپرستانهای در ستایش همه مردگان بر زبان خواهند آورد. اینجا گورستانی است. در قلب بروتانی زیبا. نیویورک، شیکاگو، میسیسیپی... چه آرزوهایی دوری. هرگز آنجا را نخواهیم دید. و در این خانههای سرد، هرسال انتظارخواهیم کشید تا سیاستمداران به دیدارمان بیایند و مثل همیشه بر بالای سرمان، به مردن ما، افتخار کنند. صلیبها آرامند و سفید. خطوط منظماند و زیبا. از هر گوری به هر گوری، میتوان با قدمهای آرام بر روی چمن نمناک و مطبوع قدم برداشت. این قدمهای لذت بخش اما، یاد شنهای ساحلی که پاهایمان در آنها فرو میرفتند و وحشت و ترسی که پیش از خوردن نخستین گلوله داشتیم در ما زنده میکنند. درد. خون . و مرگ و سخنرانیهای پرشور ِ وطن دوستی و جمعیتهای کنجکاو و موسیقی نظامی بیروح و بازماندگانی که هر سال و هرسال از تعدادشان کاسته میشود. پیرمردها در ردیفی کنار هم نشستهاند و آن روز هراسناک را به یاد میآورند. فریادهای درد و نیستی را. آنچه در قلبهایشان به آنها آرامش میداد اینکه به نبرد شیطان آمدهاند. شیطان آنجا نبود، اما گلولههای داغ، باز هم استخوانها را میشکافتند. مردان بر زمین میافتادند و یا اگر شانس بزرگی داشتند، میتوانستند میان مرگها و گلولهها، و خون و آتش، جایی برای خود بیابند. و حال، هشتاد سال بعد میان این گورها ایستادهایم. و تصور میکنیم که اگر آن روز صبح، این مردان تن به تدبیرهایی که میدانستند آنها را خواهد کشت نمی دادند چه چیزی برای دیگران تغییر میکرد؟. پرچم فاشیسم، از بالای سر اجساد سربازان آلمانی پایین کشیده شد. و آخرین سربازان نازی کشته شدند. اما جنگ هنوز هم همان اندازه نفرت انگیز است.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/579
ردیف صلیبهای سفید، گویای نظم طراحی این گورستان است. سبزی چمنها. هوای نمناک. درد روزهای ورود به نرماندی و شلیکهای گوشخراش که قلبها را از هم میشکافتند و زندگیها را بر باد می دادند. غروب 6 ژوئن، اجساد بیشماری جمع شدند. تکههای بینهایتی از بدنهای پارهپاره. زندگی چقدر میتواند زشت باشد. و بوی مرگ چه کشنده است. زندگی چه زیباست و چقدر انسان میتواند برای آزادی و زیبایی فداکاری کند. دریا، آرام است. صدای امواج. فروپاشیشان روی شنهای ساحل. قرنهاست این حرکت رفت و بازگشت را میکنند. جلو میآیند و به عقب باز میگردند. اما این بار رنگ ِ سبز ِ آبها با سرخی ِ رنگ ِ خون در آمیخته. گاه تکههای بدنها، تکههای لباس سربازان با هم در میآمیزند و شادی همه دوستیها و اندوه همه دشمنیها را نیز با خود به دریا میکشند و برای همیشه در اعماق خود پنهان میکنند. حال هشتاد سال گذشته است و ردیف این صلیبها، نظمشان فواصل آرام و یکسان میانشان، و شاید بیشتر از هرچیز، درخت سبزی، با ریشه محکمی در خاک و برگهایی که زمستان فرو ریختهشان و در میانشان دیده میشود، گویی همه میخواهند نظم انسانی را با نظام طبیعی درهم آمیزند. شاخههای درخت دستانشان را آویزان کردهاند تا شاید بتوانند مرهمی بر صلیبهای سنگین باشند. آن زیر چه کسانی در خواب ابدی هستند؟ چه آرزوها که برای همه داشتیم. دستهایشان را به یکدیگر گره زدهاند. و چشم انداز، آسمان آبی و ابرهای پراکندهاش را میبینند. امروز گورستان آرام است. گوشهایم را بیشتر تیز میکنم و حالا میتوانم صدای نفرتانگیز گلولههای مرگبار را بشنوم. فریادها. فریادهای مرگ و نیستی و نومیدی. چهرههای سفید شده از ترس و لبهای ترک برداشته از آب شور و هوای سرد صبحگاه دریایی را. میتوان در اینجا مرد و در انتظار تشریفات سیاستمداران بود که امروز و فردا از راه میرسند. موسیقی نظامی مینوازند و سخنان ِ وطنپرستانهای در ستایش همه مردگان بر زبان خواهند آورد. اینجا گورستانی است. در قلب بروتانی زیبا. نیویورک، شیکاگو، میسیسیپی... چه آرزوهایی دوری. هرگز آنجا را نخواهیم دید. و در این خانههای سرد، هرسال انتظارخواهیم کشید تا سیاستمداران به دیدارمان بیایند و مثل همیشه بر بالای سرمان، به مردن ما، افتخار کنند. صلیبها آرامند و سفید. خطوط منظماند و زیبا. از هر گوری به هر گوری، میتوان با قدمهای آرام بر روی چمن نمناک و مطبوع قدم برداشت. این قدمهای لذت بخش اما، یاد شنهای ساحلی که پاهایمان در آنها فرو میرفتند و وحشت و ترسی که پیش از خوردن نخستین گلوله داشتیم در ما زنده میکنند. درد. خون . و مرگ و سخنرانیهای پرشور ِ وطن دوستی و جمعیتهای کنجکاو و موسیقی نظامی بیروح و بازماندگانی که هر سال و هرسال از تعدادشان کاسته میشود. پیرمردها در ردیفی کنار هم نشستهاند و آن روز هراسناک را به یاد میآورند. فریادهای درد و نیستی را. آنچه در قلبهایشان به آنها آرامش میداد اینکه به نبرد شیطان آمدهاند. شیطان آنجا نبود، اما گلولههای داغ، باز هم استخوانها را میشکافتند. مردان بر زمین میافتادند و یا اگر شانس بزرگی داشتند، میتوانستند میان مرگها و گلولهها، و خون و آتش، جایی برای خود بیابند. و حال، هشتاد سال بعد میان این گورها ایستادهایم. و تصور میکنیم که اگر آن روز صبح، این مردان تن به تدبیرهایی که میدانستند آنها را خواهد کشت نمی دادند چه چیزی برای دیگران تغییر میکرد؟. پرچم فاشیسم، از بالای سر اجساد سربازان آلمانی پایین کشیده شد. و آخرین سربازان نازی کشته شدند. اما جنگ هنوز هم همان اندازه نفرت انگیز است.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/579
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/579
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/579
گورستان چقدر دور است. و آن سالهای مرگ چقدر دورتر. کودک با قدمهای مصمم روی آسفالت سخت، پشت به گورستان سفید و سبز به پیش میرود. سایهاش دنبالش میکند. زندگی همچنان در پیش است و فردا پیش روی او. کودک، با همه آن ماجراها فاصله عظیم دارد. با نژاد پرستیها و نفرتهایی که جنگ را برانگیخت، با سربازان جوانانی که در پناهگاههای ساحلی پناه گرفته بودند و بیهیچ تردیدی، جوانان دیگری را که از قایقها پیاده میشدند به گلوله میبستند. از پدرش میپرسد: بابا، چقدر اینجا صلیب هست؟ پدر، داستان بروتانی و نرماندی و سربازانی که از راه رسیدند و نازیها و جنگی که به پا شد؛ داستان ِ آدمهای خوب و آدم های بد را تعریف میکند. و درنهایت داستان قهرمانانی که اینجا خاک شدهاند و به خاطر آنها است که ما آزادی داریم. کودک چیز زیادی از حرفهای او نمیفهمد. فقط اینکه: برای هر صلیبی که میبیند یک نفر هم زیر خاک هست که ده ها سال پیش آنجا گذاشتهاند؛ میفهمد روزی سربازانی به ساحلهای این محل حمله کردند و سربازان دیگری که به آنها شلیک کردند، درست شبیه بازیهای کامپیوتری هستند که همیشه می بیند. و حالا آنها که تیر خوردند و مردند، اینجا زیر زمین خوابیداند. دوست ندارد به صلیبها و سبزی اطرافشان نگاه کند. ردیفها یکسان و کسلکننده هستد. برعکس آسفالت را دوست دارد. و راه را و اینکه میتواند اینجا بی واهمه بازی کند. و از همه مهمتر اینکه این جاده آنقدر زیباست و چقدر دراز . اینجا میتواند تا دلش میخواهد بدود . پدر و مادر دوست دارند او را باز به دیدار صلیبها ببرند. اما او دوست دارد همین جا بازی کند. چشمهایش به اطراف مینگرند در آرزوی یک اسباب بازی، یک کتاب نقاشی یا به خصوص یک سرسره است. هیچ چیز نیست. جنگ کار بزرگان است. کار مردان است. برای همین هم از آن خوشش نمیآید و نمیخواهد بداند آدمهای خوب کدامشان بودهاند و آدمهای بد کدام. به دوربین میخندد و چیزی حواسش را به خود جذب کرده است: کاپشن تنش نمی گذارد سرما را حس کند و برعکس آفتاب روشن و آسمان آبی را دوست دارد. گورستان به دور از او و در آشفتگی آن چیزهایی که اتفاق افتادهاند. آرام هستند . گورها به آهستگی با یکدیگر پچپچ میکنند. آسمان را نشان میدهد و سبزی خوش بوی اطرافشان را و از خاطرت آن صبح زود دردناک و پُرخون و سرسام آور با صداهای ضجه آنها که گلوله میخوردند و آنها که دست و پایشان قطع میشد و به گوشهای پرتاب، یا یکدیگر حرف میزنند. کودک با اطمینان خاطر به آنها پشت کرده و حرفهایشان برایش جالب نیست. میخواهد این قدم زدن زودتر به پایان برسد و دوباره سوار ماشین شوند و به شهرشان بازگردند: عروسکهایش، اسباببازیهایش را خیلی بیشتر از این همه سبزی و سفیدی این گورستان دوست دارد: تفنگ پلاستیکیاش را در دست میگیرد با دهانش صدای شلیک در می آورد. صلیبهای سفید چمنهای سبز آسمان آبی و کودک خوشبخت.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/581
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/581
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/581
#نورماندی #فرانسه/ گورستان سربازان #نبرد_نورماندی علیه #فاشیسم/ بهار 1399
عکاس: #مهرداد_اسکویی
لینک مستقیم در کانال انتشارات دیداری شنیداری
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/581
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تصویر_فرهنگ
#کارل_مارکس (1818-1883)
یک #مبارز
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
#کارل_مارکس (1818-1883)
یک #مبارز
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تصویر_فرهنگ
#سیمون_دوبوار (۱۹۸۶_۱۹۰۸)
#فمینیست
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
#سیمون_دوبوار (۱۹۸۶_۱۹۰۸)
#فمینیست
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تصویر_فرهنگ
#آلبر_کامو (۱۹۶۰-۱۹۱۳)
انسان طاغی
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
لینک در کانال انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/1461
#آلبر_کامو (۱۹۶۰-۱۹۱۳)
انسان طاغی
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
لینک در کانال انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/1461
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تصویر_فرهنگ
#مارسل_پروست (1871-1922)
یک #پرتره صمیمانه به زبان #ژان_کوکتو
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
لینک در کانال انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/1462
#مارسل_پروست (1871-1922)
یک #پرتره صمیمانه به زبان #ژان_کوکتو
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی/ برنامهای از #رادیو_فرهنگ #فرانسه (#فرانس_کولتور)
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
لینک در کانال انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/1462
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تصویر_فرهنگ
#رُز_ولان، وقتی #جنبش_مقاومت #فرانسه #آثار_هنری را نجات داد
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
لینک در کانال انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/1493
#رُز_ولان، وقتی #جنبش_مقاومت #فرانسه #آثار_هنری را نجات داد
به زبان فرانسه با زیرنویس فارسی
ترجمه: #ناصر_فکوهی
ویرایش و زیر نویس: #پگاه_دودانگه
لینک در کانال انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/1493