💠 #ابتذال
🔸 #میلان_کوندرا در کتاب ارزشمند #هویت به پدیدهای با عنوان «جذابیت انکارناپذیر ابتذال»! اشاره می کند.
او معتقد است که بسیاری از انسانها، تمایل عجیبی به چیزهای سطحی و دمدستی دارند؛ مضامین کلیشهای، امور سطحی و نخنما، سریالهای تهی، حاشیههای زندگی هنرمندان، چیزهایی که با احساسات ما بازی کند و شعورمان را به بازی بگیرد!
🔹 کلمه «ابتذال» از ریشهٔ بذل کردن است؛ و در واقع به معنی بذل توجه بر چیزی است که در ذات خود، ارزش آن را ندارد. به طور مثال، شما اگر یک آفتابه را طلاکوبی کنید، کار مبتذلی کردهاید.
برای اینکه آفتابه، آفتابه است؛ حتی اگر طلا باشد باز هم آفتابه است.
🔸 ابتذال در تمام دنیا هواداران فراوانی دارد.
فیلمهای کمارزش هنری ولی پرفروش، موسیقیهای نازل ولی پرطرفدار و... .
در واقع اکثر محصولات پرفروش از یک الگوی ثابت پیروی میکنند و تمایل به ابتذال در مردم را هدف قرار داده و معمولاً به جز مواردی استثنا، از ارزش واقعی نیز برخوردار نیستند.
🔹 ابتذال همواره دو سر دارد؛ آنها که آن را تولید میکنند و آنها که آن را مصرف میکنند. تا زمانی که تقاضا برای ابتذال وجود دارد، عرضهٔ آن در دنیا ادامه خواهد داشت.
شاید برای مقابله با ابتذال تنها راه، پرورده کردن سلیقهٔ جامعه باشد.
در همین راستا نقل حکایتی از مثنوی مولانا چندان خالی از لطف نیست!
🔸 مولوی داستان مردی را میگوید که هنگام عبور از بازار عطرفروشان، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد.
مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی میگفت، همه برای درمان او تلاش میکردند. یکی نبض او را میگرفت، دیگری گلاب بر صورت او میپاشید و یکی دیگر عود و عنبر میسوزاند، اما این درمانها هیچ سودی نداشت. حال مرد بدتر و بدتر میشد و تا ظهر بیهوش افتاده بود و همه درمانده شده بودند، اما تنها برادرش فهمید که چرا وی در بازار عطاران بیهوش شده است؛ با خود گفت:
من درد او را میدانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است! او به بوی بد عادت کرده و مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است و با استشمام بوی خوب عطرها بیهوش شده است. سپس کمی سرگین بدبوی سگ پیدا کرد و به بازار نزد برادر خود آمد. مردم را کنار زد و نزد برادرش نشست و آن مدفوع بد بوی را جلو بینی او گرفت؛ چند لحظه بعد مرد دباغ، به هوش آمد!
🔹 در حقیقت این تمثیل مردمی است که به فرهنگ نازل خو گرفته و از آثار اصیل، هنر والا و فرهنگ فاخر، روی برگرداناند؛ تا جایی که امور فاخر را خستهکننده، سختفهم و یا غیرسرگرم کننده میدانند و از خواندن یک کتاب عالی، تماشای یک فیلم هنری و یا گوشدادن به یک موسیقی فاخر یا مطلب آموزنده، نه تنها هشیار نمیشوند، بلکه بیهوشی عمیق را ترجیح میدهند!
🔸متاسفانه جامعه ما نیز امروز در مواردی غرق در ابتذالی باور نکردنی است. اشتیاق برای عضویت در کانال های زرد، پیج های بی محتوا، گروه های سبک و انجام رسوم اشتباهی که در اثر تکرار عرف شده و... همگی نشان از غرق شدن عده ای از مردمان ما که دارای یک تمدن عظیمی اند، در ابتذالی عمیق است.
@HOD8HOD
🔸 #میلان_کوندرا در کتاب ارزشمند #هویت به پدیدهای با عنوان «جذابیت انکارناپذیر ابتذال»! اشاره می کند.
او معتقد است که بسیاری از انسانها، تمایل عجیبی به چیزهای سطحی و دمدستی دارند؛ مضامین کلیشهای، امور سطحی و نخنما، سریالهای تهی، حاشیههای زندگی هنرمندان، چیزهایی که با احساسات ما بازی کند و شعورمان را به بازی بگیرد!
🔹 کلمه «ابتذال» از ریشهٔ بذل کردن است؛ و در واقع به معنی بذل توجه بر چیزی است که در ذات خود، ارزش آن را ندارد. به طور مثال، شما اگر یک آفتابه را طلاکوبی کنید، کار مبتذلی کردهاید.
برای اینکه آفتابه، آفتابه است؛ حتی اگر طلا باشد باز هم آفتابه است.
🔸 ابتذال در تمام دنیا هواداران فراوانی دارد.
فیلمهای کمارزش هنری ولی پرفروش، موسیقیهای نازل ولی پرطرفدار و... .
در واقع اکثر محصولات پرفروش از یک الگوی ثابت پیروی میکنند و تمایل به ابتذال در مردم را هدف قرار داده و معمولاً به جز مواردی استثنا، از ارزش واقعی نیز برخوردار نیستند.
🔹 ابتذال همواره دو سر دارد؛ آنها که آن را تولید میکنند و آنها که آن را مصرف میکنند. تا زمانی که تقاضا برای ابتذال وجود دارد، عرضهٔ آن در دنیا ادامه خواهد داشت.
شاید برای مقابله با ابتذال تنها راه، پرورده کردن سلیقهٔ جامعه باشد.
در همین راستا نقل حکایتی از مثنوی مولانا چندان خالی از لطف نیست!
🔸 مولوی داستان مردی را میگوید که هنگام عبور از بازار عطرفروشان، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد.
مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی میگفت، همه برای درمان او تلاش میکردند. یکی نبض او را میگرفت، دیگری گلاب بر صورت او میپاشید و یکی دیگر عود و عنبر میسوزاند، اما این درمانها هیچ سودی نداشت. حال مرد بدتر و بدتر میشد و تا ظهر بیهوش افتاده بود و همه درمانده شده بودند، اما تنها برادرش فهمید که چرا وی در بازار عطاران بیهوش شده است؛ با خود گفت:
من درد او را میدانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است! او به بوی بد عادت کرده و مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است و با استشمام بوی خوب عطرها بیهوش شده است. سپس کمی سرگین بدبوی سگ پیدا کرد و به بازار نزد برادر خود آمد. مردم را کنار زد و نزد برادرش نشست و آن مدفوع بد بوی را جلو بینی او گرفت؛ چند لحظه بعد مرد دباغ، به هوش آمد!
🔹 در حقیقت این تمثیل مردمی است که به فرهنگ نازل خو گرفته و از آثار اصیل، هنر والا و فرهنگ فاخر، روی برگرداناند؛ تا جایی که امور فاخر را خستهکننده، سختفهم و یا غیرسرگرم کننده میدانند و از خواندن یک کتاب عالی، تماشای یک فیلم هنری و یا گوشدادن به یک موسیقی فاخر یا مطلب آموزنده، نه تنها هشیار نمیشوند، بلکه بیهوشی عمیق را ترجیح میدهند!
🔸متاسفانه جامعه ما نیز امروز در مواردی غرق در ابتذالی باور نکردنی است. اشتیاق برای عضویت در کانال های زرد، پیج های بی محتوا، گروه های سبک و انجام رسوم اشتباهی که در اثر تکرار عرف شده و... همگی نشان از غرق شدن عده ای از مردمان ما که دارای یک تمدن عظیمی اند، در ابتذالی عمیق است.
@HOD8HOD