Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
6.66K subscribers
2.21K photos
1.45K videos
126 files
1.31K links

کانال رسانه مردمی اربعین
سایت: https://Arbaeen.IR
ارتباط با ما: @Arbaeen_admin
تلگرام: t.iss.one/ArbaeenIR
ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR
سروش splus.ir/Arbaeenir
بله : ble.im/ArbaeenIR
روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir
اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
Download Telegram
#یادش_بخیر

🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!

⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی

⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش

#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:

🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اول‌اش #خاطره بود. سال اول ازدواج‌مان که #پیاده‌ به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچه‌مان را به پیاده‌روی اربعین ببریم.
🔹خیلی‌ها مستقیم به خودم می‌گفتند می‌دانیم مهدی برنمی‌گردد. می‌دیدند من هم بی‌قراری می‌کنم بدتر می‌کردند و می‌گفتند شهید می‌شود و بالاخره سرش را به باد می‌دهد و حتی عده‌ای به من #طعنه می‌زدند که چگونه دل‌اش آمده است زن و بچه‌ #شیرخواره‌اش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرف‌ها و طعنه‌ها دل‌ام می‌گرفت و زیر آسمان می‌رفتم و با خدای خودم نجوا می‌کردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین می‌برد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیه‌های اول سفر سعی می‌کردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برای‌مان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکرده‌اید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط این‌جوری است و اذیت می‌شوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و می‌خواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شب‌ها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می‌رفتیم، در راه می‌گفتند هر سری که زیارت می‌آمدم و می‌دیدم شما نیستید، احساس می‌کردم آقا #جواب_سلام‌ام را نمی‌دهد و می‌گوید بدون زن و بچه‌ات آمده‌ای، برگرد زن و بچه‌ات را بیاور. حالا خیال‌ام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرف‌ها می‌زد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت می‌شدند که با ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند خانواده‌تان دارند در فراق شما
بی‌قراری می‌کنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من می‌گفتند وقتی اطرافیان زنگ می‌زنند که خانم‌ات بی‌قراری می‌کند، به هم می‌ریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر می‌خواهید اشکی بریزید یا بی‌قراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم می‌گفتم #آخرین باری است که ایشان را می‌بینم، ولی به خودم نهیب می‌زدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم می‌گذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم می‌گفتم این شیطان است و دارد تلاش می‌کند #بی‌قراری کنید و آقامهدی از دست‌ات ناراحت می‌شود، چون وقتی بی‌قراری ما را می‌دید #بسیار_ناراحت می‌شد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمی‌داشتند.
🔹از این طرف عده‌ای به من می‌گفتند چگونه دل‌اش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علی‌رغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید می‌شدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینم‌تان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچه‌های جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیت‌های شهادت زیادی برای‌ام پیش می‌آمد، اما #تصویر_دختر بزرگ‌ام و شیرین‌کاری‌های‌اش جلوی نظرم می‌آمد و نمی‌توانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقه‌ای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولای‌اش خواست که #دل_بکند . 😭

📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔

#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
#یادش_بخیر

🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!

⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی

⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش

#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:

🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اول‌اش #خاطره بود. سال اول ازدواج‌مان که #پیاده‌ به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچه‌مان را به پیاده‌روی اربعین ببریم.
🔹خیلی‌ها مستقیم به خودم می‌گفتند می‌دانیم مهدی برنمی‌گردد. می‌دیدند من هم بی‌قراری می‌کنم بدتر می‌کردند و می‌گفتند شهید می‌شود و بالاخره سرش را به باد می‌دهد و حتی عده‌ای به من #طعنه می‌زدند که چگونه دل‌اش آمده است زن و بچه‌ #شیرخواره‌اش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرف‌ها و طعنه‌ها دل‌ام می‌گرفت و زیر آسمان می‌رفتم و با خدای خودم نجوا می‌کردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین می‌برد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیه‌های اول سفر سعی می‌کردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برای‌مان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکرده‌اید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط این‌جوری است و اذیت می‌شوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و می‌خواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شب‌ها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می‌رفتیم، در راه می‌گفتند هر سری که زیارت می‌آمدم و می‌دیدم شما نیستید، احساس می‌کردم آقا #جواب_سلام‌ام را نمی‌دهد و می‌گوید بدون زن و بچه‌ات آمده‌ای، برگرد زن و بچه‌ات را بیاور. حالا خیال‌ام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرف‌ها می‌زد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت می‌شدند که با ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند خانواده‌تان دارند در فراق شما
بی‌قراری می‌کنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من می‌گفتند وقتی اطرافیان زنگ می‌زنند که خانم‌ات بی‌قراری می‌کند، به هم می‌ریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر می‌خواهید اشکی بریزید یا بی‌قراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم می‌گفتم #آخرین باری است که ایشان را می‌بینم، ولی به خودم نهیب می‌زدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم می‌گذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم می‌گفتم این شیطان است و دارد تلاش می‌کند #بی‌قراری کنید و آقامهدی از دست‌ات ناراحت می‌شود، چون وقتی بی‌قراری ما را می‌دید #بسیار_ناراحت می‌شد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمی‌داشتند.
🔹از این طرف عده‌ای به من می‌گفتند چگونه دل‌اش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علی‌رغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید می‌شدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینم‌تان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچه‌های جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیت‌های شهادت زیادی برای‌ام پیش می‌آمد، اما #تصویر_دختر بزرگ‌ام و شیرین‌کاری‌های‌اش جلوی نظرم می‌آمد و نمی‌توانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقه‌ای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولای‌اش خواست که #دل_بکند . 😭

📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔

#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴برات پیاده روی اربعین را با شادی از #پنجره_فولاد_رضا گرفتم

🔺ماجرای شنیدنی اصرارعجیب یک شخص برای پذیرایی از ما در منزلشان

🔸قدم برداشتم سمتش...با خنده و شوخی گفتم یا #امام_رضا شنیدم این پنجره فولادت برات کربلا میده ... میخوام ببینم میده یا نه
از حرفم خودمم خندم گرفته بود ... همه با حالت گریه زاری میرفتن سمت پنجره فولاد اما من با #خوشحالی
ازوقتی یادمه عجیب امام رضایی بودم . هروقت تولد اقا میشد میگفتم باید بهم کادو بدی... اخه تولدمون یکی بود یعنی من روز تولد اقا بدنیا اومدم
همیشه هوامو داشته خوب امیری بوده برام ...
شوخی شوخی جدی شد .من راهی #کربلا شدم اونم اربعین با پای #پیاده

🔹هروقت اسم #اربعین میاد اولین چیزی که یادم میاد ...یه صدایی پشت میكرفون از بالای کامیون وسط زائران پیاده روی میاد تو گوشم.....اربعین شروع #مغناطیس_حسینی ....
لب مرز رسیدیم... وارد خاک عراق شدیم ....دیدم جمعیت داره میره...همه به یک سمت ...مقصد خاصی مشخص نبود ...فقط میرفتیم ...رفتیم و رفتیم ...هوا تاریک شده بود ...یکی نوحه میخوند ...یکی سینه میزد... یکی گریه میکرد... ی لحظه ی چیزی درونم گفت... وایسا به جمعیت نگاه کن ... به جمعیتی که به جلو حرکت میکردن بدون ترس بدون مقصد ...ناخوداگاه یاد صحرای محشر افتادم نمدونم چرا...هنوزم نمدونم

🔸شب شده بود... ایستاده بودیم منتظر ماشین های نجف ...چنتا پسر عراقی اومدن جلو .فهمیده بودن زائرهستیم.. گفتن برای خواب جا دارین از این حرفا
ماهم گفتیم نه .اصرار پشت اصرار که باید باهامون ما شمارو ببریم خونه استراحت کنین و فردا صبح دوباره شمارو میرسونیم همینجا برای نجف ماشین بگیرین
اینقد اصرار میکردن که من شک کردم
ماشینش ی سری زائر بودن چون ما تعدادمون زیاد بود جا نمشدیم .قرارشد اونارو ببره و برگرده مارو ببره.
ی جورایی بهمون میفهموند که من اینارو میرسونم میام دنبالتون باید منتظرم بمونین حتما .حتما باید بمونین
همسرم به شوخی گفت وللله میمونیم برو(البته به زبون محلی خودمون) که فقط ولله و شنید
یهو صداش بلند شد ولله ...قسم خوردی...منتظر بمونین تا بیایم
ومن متعجب از این همه اصرار ...
یهو دیدم یکیشون که پاهاشم شکسته بود کنارمون وایستاد تا حواسش به ما باشه تا نریم ...اسمش عباس بود...
و من هرلحظه متعجب تر از این کارهای عباس و دوستانش
چن دقیقه ای گذشت یک نفر اومد و ازمون پرسید که آیا جا داریم برای امشب؟دیدیم عباس با اون پاهای شکستش بدو بدو اومده که دعواش کنه که چرا با زائراش کار داره
من از این همه اصرار شک تو دلم افتاده بود
خدایا اینا چشونه؟!!!

🔹حدود بیست دقیقه ای گذشت دوست عباس اومد
با ی عجله ای و شتابزدگی و اشتیاق ترسناک مارو سوار کرد ...ماشین حرکت کرد ...از شهر دور و دورتر میشدیم ...خدایا دلیل این بوق ها چیست ...چقدر صدای این بوق ها شبیه اون مستندیست که در مورد داعش دیده بودم... چرا دستانش را به هم میکوبد ... چرا رفتارشون ترسناکه ...هرچه از شهر دور میشدیم ضربان قلبم تند تر تندتر میشد ... به مامانم گفتم مگه قرارنشد فقط بریم موکب ...قرار نشد مگه خونه مردم نریم .... خودت میدونی که چقدر از این کشور و جنگش میترسم از داعش میترسم.. دراین کشور و این شرایط جنگ زده اش مکر میشود به این راحتی به هر کسی اعتماد کرد...
بعد از خرابه ها رسیدیم به یک روستای دور افتاده ...خدایا شکرت...مامان پرچم یا حسین ببین ... ببین مردم روستا اومدن استقبالمون...خدایا شکرت
صاحب خونه به بهترین شکل ازمون استقبال کرد... بهترین امکانات رفاهی رو برامون فراهم کرد... وقتی این همه محبت دیدم #بغضم گرفت ...زدم زیرگریه... همه فکر کردن من بخاطر اینکه ترسیدم گریه میکنم.... اما ....اما من اولش #شرمنده شدم راجع به فکر بد و شکی که به عباس کردم

🔸یهو من پیش خودم گفتم خدایا چی شده ؟چه فرقی کرده؟ی روزی... ی خانومی... با اهل بیت حسین اومده تو این شهر و باهاش اون رفتارو کردن....با رقيه ش... بازینبش ... الان چیشده...اونا اهل بیت حسین بودن....من محب حسین... رفتاراونا با اهل بیت حسین چطور بوده با من که زائر حسین بودم چطور!
برادرم عباس هرجا هستی علمدار کمکت


✍️#خاطره حمیده پناهی از استان #مازندران

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #حال_و_هوای_مسیر #پیاده_روی #مسیر #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
#یادش_بخیر

🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!

⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی

⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش

#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:

🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اول‌اش #خاطره بود. سال اول ازدواج‌مان که #پیاده‌ به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچه‌مان را به پیاده‌روی اربعین ببریم.
🔹خیلی‌ها مستقیم به خودم می‌گفتند می‌دانیم مهدی برنمی‌گردد. می‌دیدند من هم بی‌قراری می‌کنم بدتر می‌کردند و می‌گفتند شهید می‌شود و بالاخره سرش را به باد می‌دهد و حتی عده‌ای به من #طعنه می‌زدند که چگونه دل‌اش آمده است زن و بچه‌ #شیرخواره‌اش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرف‌ها و طعنه‌ها دل‌ام می‌گرفت و زیر آسمان می‌رفتم و با خدای خودم نجوا می‌کردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین می‌برد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیه‌های اول سفر سعی می‌کردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برای‌مان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکرده‌اید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط این‌جوری است و اذیت می‌شوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و می‌خواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شب‌ها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می‌رفتیم، در راه می‌گفتند هر سری که زیارت می‌آمدم و می‌دیدم شما نیستید، احساس می‌کردم آقا #جواب_سلام‌ام را نمی‌دهد و می‌گوید بدون زن و بچه‌ات آمده‌ای، برگرد زن و بچه‌ات را بیاور. حالا خیال‌ام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرف‌ها می‌زد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت می‌شدند که با ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند خانواده‌تان دارند در فراق شما
بی‌قراری می‌کنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من می‌گفتند وقتی اطرافیان زنگ می‌زنند که خانم‌ات بی‌قراری می‌کند، به هم می‌ریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر می‌خواهید اشکی بریزید یا بی‌قراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم می‌گفتم #آخرین باری است که ایشان را می‌بینم، ولی به خودم نهیب می‌زدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم می‌گذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم می‌گفتم این شیطان است و دارد تلاش می‌کند #بی‌قراری کنید و آقامهدی از دست‌ات ناراحت می‌شود، چون وقتی بی‌قراری ما را می‌دید #بسیار_ناراحت می‌شد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمی‌داشتند.
🔹از این طرف عده‌ای به من می‌گفتند چگونه دل‌اش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علی‌رغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید می‌شدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینم‌تان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچه‌های جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیت‌های شهادت زیادی برای‌ام پیش می‌آمد، اما #تصویر_دختر بزرگ‌ام و شیرین‌کاری‌های‌اش جلوی نظرم می‌آمد و نمی‌توانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقه‌ای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولای‌اش خواست که #دل_بکند . 😭

📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔

#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
#یادش_بخیر

🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!

⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی

⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش

#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:

🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اول‌اش #خاطره بود. سال اول ازدواج‌مان که #پیاده‌ به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچه‌مان را به پیاده‌روی اربعین ببریم.
🔹خیلی‌ها مستقیم به خودم می‌گفتند می‌دانیم مهدی برنمی‌گردد. می‌دیدند من هم بی‌قراری می‌کنم بدتر می‌کردند و می‌گفتند شهید می‌شود و بالاخره سرش را به باد می‌دهد و حتی عده‌ای به من #طعنه می‌زدند که چگونه دل‌اش آمده است زن و بچه‌ #شیرخواره‌اش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرف‌ها و طعنه‌ها دل‌ام می‌گرفت و زیر آسمان می‌رفتم و با خدای خودم نجوا می‌کردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین می‌برد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیه‌های اول سفر سعی می‌کردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برای‌مان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکرده‌اید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط این‌جوری است و اذیت می‌شوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و می‌خواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شب‌ها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می‌رفتیم، در راه می‌گفتند هر سری که زیارت می‌آمدم و می‌دیدم شما نیستید، احساس می‌کردم آقا #جواب_سلام‌ام را نمی‌دهد و می‌گوید بدون زن و بچه‌ات آمده‌ای، برگرد زن و بچه‌ات را بیاور. حالا خیال‌ام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرف‌ها می‌زد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت می‌شدند که با ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند خانواده‌تان دارند در فراق شما
بی‌قراری می‌کنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من می‌گفتند وقتی اطرافیان زنگ می‌زنند که خانم‌ات بی‌قراری می‌کند، به هم می‌ریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر می‌خواهید اشکی بریزید یا بی‌قراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم می‌گفتم #آخرین باری است که ایشان را می‌بینم، ولی به خودم نهیب می‌زدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم می‌گذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم می‌گفتم این شیطان است و دارد تلاش می‌کند #بی‌قراری کنید و آقامهدی از دست‌ات ناراحت می‌شود، چون وقتی بی‌قراری ما را می‌دید #بسیار_ناراحت می‌شد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمی‌داشتند.
🔹از این طرف عده‌ای به من می‌گفتند چگونه دل‌اش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علی‌رغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید می‌شدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینم‌تان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچه‌های جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیت‌های شهادت زیادی برای‌ام پیش می‌آمد، اما #تصویر_دختر بزرگ‌ام و شیرین‌کاری‌های‌اش جلوی نظرم می‌آمد و نمی‌توانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقه‌ای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولای‌اش خواست که #دل_بکند . 😭

📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔

#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR