#یادش_بخیر
🔴خاطره شنیدنی از حال و هوای خاص #مادر_شهید خلیلی در پیاده روی اربعین
#شب_خاطره
سال دومی که پیاده روی اربعین رفتم از قضا #مادر_شهید بزرگوار #علی_خلیلی تو کاروان ما بودن
من هم از حضورشون خوشحال بودم و سعی میکردم تنهاشون نذارم
چون بعد از شهادت پسرشون بسیار پیر شده بودن #افسرده شده بودن😞
سال اولشون بود که اربعین میومدن
رسیدیم نجف تو هتل مستقر شدیم
ایشون یه ساعتی داشتن همش #ساعت نگاه میکردن و کاراشون تنظیم میکردن ⏲
یه روز اومدن گفتن ساعت از دستم افتاده وگم شده
بعد رفتن تو فکر گفتن شاید #اباعبدالله نمیخواستن خیلی در بند وقت باشم .پس اشکالی نداره خودم رو به برنامه و نظم اباعبدالله میسپارم.
روزی که میخواستیم پیاده روی شروع کنیم ایشون گفتن من دوست دارم با شما همراه بشم.👣
من هم که از #خدام بود خدمت به زائر حسین که مادر شهیدم هست.
سال قبل خود #شهید تو مسیر پیاده روی بودن و گویا به علت چسبندگی روده نتونسته بودن هیچ چیز به جز آب و نان بخورن که همونجا حالشون بد میشه.
در طول مسیر مادر شهید #هیچ چیز نمیخوردن!
پرسیدم چرا نمیخورید گفتن که میدونم #پسرم تو این مسیر هیچ چیز نخورده پس منم #نمیخورم
در طول مسیر هیچ چیز به جز نان و اب نصیب ما نمیشد.
گاهی بعضی جاها ظرفای اب فراوان روی زمین ریخته بود اماهرچی میگشتیم #اب پیدا نمیکردیم.
خیلی #تعجب برانگیز بود مدام یا گرسنه بودیم یا تشنه.😳
بعدا متوجه شدم مادرشهید ازخدا خواسته بود یه سفر مثل سفر پارسال #پسرش قرار بده تا هرچی پسرش کشیده مادرش هم بکشه.😭
مادر شهید #وابستگی شدیدی به فرزندش داشت.
همینجوری درطول مسیر که میرفتیم مچ پای بنده اسیب دید طوری که نمیتونستم قدم از قدم بردارم.مجبور شدیم از مادر شهید #جدا بشیم و ایشون رو به کس دیگه سپردیم .
من و پسر سه سالم تو یه موکب نشستیم تا پای من بهتر بشه.همزمان #پسرم مریض شد و بالا میاورد و بیرون روی هم گرفت.😔
مدام با پایی که نمیتونستم قدم از قدم بردارم باید پسرمو میبردم دستشویی چندبار که بردم و اوردم گرفت خوابید
تو اون موکب یادم به خانوم #زینب افتاد 😭
من که دارم اروم اروم راه رومیرم
همه هم دارن از من پذیرایی میکنن
یه بچه هم بیشتر ندارم
همسرم هم قرار بود بیاد دنبالم منو ببره موکب مقر شب.
پس زینب چه کرد #تنها گرسنه #تشنه باطفلان یتیم چکار کرد😭
همه مسائلی که برای من پیش میومد صدبرابر و هزار برابر بیشترش برای خانوم زینب پیش امده بود.
صبح تاشب تو یه موکب با یه بچه مریض نشستم تا شب همسرم بیاد دنبالمون.کل روزو تو اون موکب اشک ریختمو باریدم برای زینب😭
خدایا #زینب کجا و ما کجا،این صحنه ها وقتی برگشتیم ایران #صبر من رو بیشترکرد تو زندگی.
شب که رسیدیم موکب مقردوباره خانوم خلیلی اومدن پیش ما میگفتن شما کم حرفید پیش شما راحتترم
تو این سفر پسرم سه سالش بود و #مداحی میخوند گویا یه جایی که من نبودم پسرم یه مداحی خونده بودکه مادرشهید #گریه کرده بود 😭
وقتی برگشتم گفتم چی شده چراگریه میکنید گفتن که داشتم به چیزی فکر میکردم یهو پسرت یه مداحی کردانگار جواب منو داد.برای من روضه خوند.😭
مادر شهید خیلی #غصه پسرشون میخوردن که پارسال تو مسیرچی کشیدن.😞
روز دوم پیاده روی داشتیم میرفتیم یهو حال مادر شهید #منقلب شدنتونست دیگه راه بره نشست یه جا و هق هق گریه کرد😭😭
پرسیدم چی شد گفتن که اینجا یه حالی بهم دست دادمیدونم #پسرم اینجا حالش بد شده.قریب یک ساعت نشستن و #گریه کردن.😭😭
هی پا میشدیم راه بریم نمیتونستن راه برن مینشستن و گریه میکردن.
و من در حال و هوای خودم با دیدن مادر شهید یاد زینب افتادم که چگونه بود که در برابر دیدگانش سر برادرش حسین ، ابالفضل،علی اکبر، طفلان برادرانش، طفلان خودش، علی اصغر😭
بریده شد و پر پر شد و مثل کوه ایستاد و گفت #ما_رایت_الا_جمیلا
عظمت مصیبت را کمی درک کردم آن لحظه😭😭
بعد از این سفر دیگه خیلی غصه دردهاو مشکلاتی که داشتم نمیخوردم انگار یه چیزی در وجودم دمیده شده بود مثل صبر #سعه_صدر که خودم تو به دست اوردنش #دخیل نبودم انگار بهم داده بودن.
البته این سفر برای همه اینجوریه یه چیرهایی بهشون داده میشه فقط باید نگهشون دارن تو وجودشون.
روز به روز که از سفرمون میگذشت مادر شهید چهره اش بازتر میشد و بالاخره ما #لبخند رو لباشون دیدیم.☺️
ایشون هم اقرار کردن این سفر ادم رو از دنیا و تعلقاتش جدا میکنه.😇
یه نکته دیگه خیلی جالب بودبرام که تو مسیر خیلی به چشم میخورد،اینکه تقریبا تو کل مسیر مدام پرچمها با اسامی مختلف روی سر ما و خانوم خلیلی کشیده میشد و ایشون دست به پرچم میکشیدن و به اون اسمی که روی پرچم نوشته بود متوسل میشدن.🏴
من هم این وسط بهره مند میشدم.خودم هم متوسل میشدم
انقدر دیگه این قضیه تکرار شده به نظرمون عادی نمیومد.
اگر نظر منو بپرسید روح شهید تو مسیر مادرش همراهی میکرد به طرزهای مختلف👼
✍#خاطره یکی از اعضا #کرج
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره شنیدنی از حال و هوای خاص #مادر_شهید خلیلی در پیاده روی اربعین
#شب_خاطره
سال دومی که پیاده روی اربعین رفتم از قضا #مادر_شهید بزرگوار #علی_خلیلی تو کاروان ما بودن
من هم از حضورشون خوشحال بودم و سعی میکردم تنهاشون نذارم
چون بعد از شهادت پسرشون بسیار پیر شده بودن #افسرده شده بودن😞
سال اولشون بود که اربعین میومدن
رسیدیم نجف تو هتل مستقر شدیم
ایشون یه ساعتی داشتن همش #ساعت نگاه میکردن و کاراشون تنظیم میکردن ⏲
یه روز اومدن گفتن ساعت از دستم افتاده وگم شده
بعد رفتن تو فکر گفتن شاید #اباعبدالله نمیخواستن خیلی در بند وقت باشم .پس اشکالی نداره خودم رو به برنامه و نظم اباعبدالله میسپارم.
روزی که میخواستیم پیاده روی شروع کنیم ایشون گفتن من دوست دارم با شما همراه بشم.👣
من هم که از #خدام بود خدمت به زائر حسین که مادر شهیدم هست.
سال قبل خود #شهید تو مسیر پیاده روی بودن و گویا به علت چسبندگی روده نتونسته بودن هیچ چیز به جز آب و نان بخورن که همونجا حالشون بد میشه.
در طول مسیر مادر شهید #هیچ چیز نمیخوردن!
پرسیدم چرا نمیخورید گفتن که میدونم #پسرم تو این مسیر هیچ چیز نخورده پس منم #نمیخورم
در طول مسیر هیچ چیز به جز نان و اب نصیب ما نمیشد.
گاهی بعضی جاها ظرفای اب فراوان روی زمین ریخته بود اماهرچی میگشتیم #اب پیدا نمیکردیم.
خیلی #تعجب برانگیز بود مدام یا گرسنه بودیم یا تشنه.😳
بعدا متوجه شدم مادرشهید ازخدا خواسته بود یه سفر مثل سفر پارسال #پسرش قرار بده تا هرچی پسرش کشیده مادرش هم بکشه.😭
مادر شهید #وابستگی شدیدی به فرزندش داشت.
همینجوری درطول مسیر که میرفتیم مچ پای بنده اسیب دید طوری که نمیتونستم قدم از قدم بردارم.مجبور شدیم از مادر شهید #جدا بشیم و ایشون رو به کس دیگه سپردیم .
من و پسر سه سالم تو یه موکب نشستیم تا پای من بهتر بشه.همزمان #پسرم مریض شد و بالا میاورد و بیرون روی هم گرفت.😔
مدام با پایی که نمیتونستم قدم از قدم بردارم باید پسرمو میبردم دستشویی چندبار که بردم و اوردم گرفت خوابید
تو اون موکب یادم به خانوم #زینب افتاد 😭
من که دارم اروم اروم راه رومیرم
همه هم دارن از من پذیرایی میکنن
یه بچه هم بیشتر ندارم
همسرم هم قرار بود بیاد دنبالم منو ببره موکب مقر شب.
پس زینب چه کرد #تنها گرسنه #تشنه باطفلان یتیم چکار کرد😭
همه مسائلی که برای من پیش میومد صدبرابر و هزار برابر بیشترش برای خانوم زینب پیش امده بود.
صبح تاشب تو یه موکب با یه بچه مریض نشستم تا شب همسرم بیاد دنبالمون.کل روزو تو اون موکب اشک ریختمو باریدم برای زینب😭
خدایا #زینب کجا و ما کجا،این صحنه ها وقتی برگشتیم ایران #صبر من رو بیشترکرد تو زندگی.
شب که رسیدیم موکب مقردوباره خانوم خلیلی اومدن پیش ما میگفتن شما کم حرفید پیش شما راحتترم
تو این سفر پسرم سه سالش بود و #مداحی میخوند گویا یه جایی که من نبودم پسرم یه مداحی خونده بودکه مادرشهید #گریه کرده بود 😭
وقتی برگشتم گفتم چی شده چراگریه میکنید گفتن که داشتم به چیزی فکر میکردم یهو پسرت یه مداحی کردانگار جواب منو داد.برای من روضه خوند.😭
مادر شهید خیلی #غصه پسرشون میخوردن که پارسال تو مسیرچی کشیدن.😞
روز دوم پیاده روی داشتیم میرفتیم یهو حال مادر شهید #منقلب شدنتونست دیگه راه بره نشست یه جا و هق هق گریه کرد😭😭
پرسیدم چی شد گفتن که اینجا یه حالی بهم دست دادمیدونم #پسرم اینجا حالش بد شده.قریب یک ساعت نشستن و #گریه کردن.😭😭
هی پا میشدیم راه بریم نمیتونستن راه برن مینشستن و گریه میکردن.
و من در حال و هوای خودم با دیدن مادر شهید یاد زینب افتادم که چگونه بود که در برابر دیدگانش سر برادرش حسین ، ابالفضل،علی اکبر، طفلان برادرانش، طفلان خودش، علی اصغر😭
بریده شد و پر پر شد و مثل کوه ایستاد و گفت #ما_رایت_الا_جمیلا
عظمت مصیبت را کمی درک کردم آن لحظه😭😭
بعد از این سفر دیگه خیلی غصه دردهاو مشکلاتی که داشتم نمیخوردم انگار یه چیزی در وجودم دمیده شده بود مثل صبر #سعه_صدر که خودم تو به دست اوردنش #دخیل نبودم انگار بهم داده بودن.
البته این سفر برای همه اینجوریه یه چیرهایی بهشون داده میشه فقط باید نگهشون دارن تو وجودشون.
روز به روز که از سفرمون میگذشت مادر شهید چهره اش بازتر میشد و بالاخره ما #لبخند رو لباشون دیدیم.☺️
ایشون هم اقرار کردن این سفر ادم رو از دنیا و تعلقاتش جدا میکنه.😇
یه نکته دیگه خیلی جالب بودبرام که تو مسیر خیلی به چشم میخورد،اینکه تقریبا تو کل مسیر مدام پرچمها با اسامی مختلف روی سر ما و خانوم خلیلی کشیده میشد و ایشون دست به پرچم میکشیدن و به اون اسمی که روی پرچم نوشته بود متوسل میشدن.🏴
من هم این وسط بهره مند میشدم.خودم هم متوسل میشدم
انقدر دیگه این قضیه تکرار شده به نظرمون عادی نمیومد.
اگر نظر منو بپرسید روح شهید تو مسیر مادرش همراهی میکرد به طرزهای مختلف👼
✍#خاطره یکی از اعضا #کرج
🆔 @ArbaeenIR
Forwarded from Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
#یادش_بخیر
🔴خاطره شنیدنی از حال و هوای خاص #مادر_شهید خلیلی در پیاده روی اربعین
#شب_خاطره
سال دومی که پیاده روی اربعین رفتم از قضا #مادر_شهید بزرگوار #علی_خلیلی تو کاروان ما بودن
من هم از حضورشون خوشحال بودم و سعی میکردم تنهاشون نذارم
چون بعد از شهادت پسرشون بسیار پیر شده بودن #افسرده شده بودن😞
سال اولشون بود که اربعین میومدن
رسیدیم نجف تو هتل مستقر شدیم
ایشون یه ساعتی داشتن همش #ساعت نگاه میکردن و کاراشون تنظیم میکردن ⏲
یه روز اومدن گفتن ساعت از دستم افتاده وگم شده
بعد رفتن تو فکر گفتن شاید #اباعبدالله نمیخواستن خیلی در بند وقت باشم .پس اشکالی نداره خودم رو به برنامه و نظم اباعبدالله میسپارم.
روزی که میخواستیم پیاده روی شروع کنیم ایشون گفتن من دوست دارم با شما همراه بشم.👣
من هم که از #خدام بود خدمت به زائر حسین که مادر شهیدم هست.
سال قبل خود #شهید تو مسیر پیاده روی بودن و گویا به علت چسبندگی روده نتونسته بودن هیچ چیز به جز آب و نان بخورن که همونجا حالشون بد میشه.
در طول مسیر مادر شهید #هیچ چیز نمیخوردن!
پرسیدم چرا نمیخورید گفتن که میدونم #پسرم تو این مسیر هیچ چیز نخورده پس منم #نمیخورم
در طول مسیر هیچ چیز به جز نان و اب نصیب ما نمیشد.
گاهی بعضی جاها ظرفای اب فراوان روی زمین ریخته بود اماهرچی میگشتیم #اب پیدا نمیکردیم.
خیلی #تعجب برانگیز بود مدام یا گرسنه بودیم یا تشنه.😳
بعدا متوجه شدم مادرشهید ازخدا خواسته بود یه سفر مثل سفر پارسال #پسرش قرار بده تا هرچی پسرش کشیده مادرش هم بکشه.😭
مادر شهید #وابستگی شدیدی به فرزندش داشت.
همینجوری درطول مسیر که میرفتیم مچ پای بنده اسیب دید طوری که نمیتونستم قدم از قدم بردارم.مجبور شدیم از مادر شهید #جدا بشیم و ایشون رو به کس دیگه سپردیم .
من و پسر سه سالم تو یه موکب نشستیم تا پای من بهتر بشه.همزمان #پسرم مریض شد و بالا میاورد و بیرون روی هم گرفت.😔
مدام با پایی که نمیتونستم قدم از قدم بردارم باید پسرمو میبردم دستشویی چندبار که بردم و اوردم گرفت خوابید
تو اون موکب یادم به خانوم #زینب افتاد 😭
من که دارم اروم اروم راه رومیرم
همه هم دارن از من پذیرایی میکنن
یه بچه هم بیشتر ندارم
همسرم هم قرار بود بیاد دنبالم منو ببره موکب مقر شب.
پس زینب چه کرد #تنها گرسنه #تشنه باطفلان یتیم چکار کرد😭
همه مسائلی که برای من پیش میومد صدبرابر و هزار برابر بیشترش برای خانوم زینب پیش امده بود.
صبح تاشب تو یه موکب با یه بچه مریض نشستم تا شب همسرم بیاد دنبالمون.کل روزو تو اون موکب اشک ریختمو باریدم برای زینب😭
خدایا #زینب کجا و ما کجا،این صحنه ها وقتی برگشتیم ایران #صبر من رو بیشترکرد تو زندگی.
شب که رسیدیم موکب مقردوباره خانوم خلیلی اومدن پیش ما میگفتن شما کم حرفید پیش شما راحتترم
تو این سفر پسرم سه سالش بود و #مداحی میخوند گویا یه جایی که من نبودم پسرم یه مداحی خونده بودکه مادرشهید #گریه کرده بود 😭
وقتی برگشتم گفتم چی شده چراگریه میکنید گفتن که داشتم به چیزی فکر میکردم یهو پسرت یه مداحی کردانگار جواب منو داد.برای من روضه خوند.😭
مادر شهید خیلی #غصه پسرشون میخوردن که پارسال تو مسیرچی کشیدن.😞
روز دوم پیاده روی داشتیم میرفتیم یهو حال مادر شهید #منقلب شدنتونست دیگه راه بره نشست یه جا و هق هق گریه کرد😭😭
پرسیدم چی شد گفتن که اینجا یه حالی بهم دست دادمیدونم #پسرم اینجا حالش بد شده.قریب یک ساعت نشستن و #گریه کردن.😭😭
هی پا میشدیم راه بریم نمیتونستن راه برن مینشستن و گریه میکردن.
و من در حال و هوای خودم با دیدن مادر شهید یاد زینب افتادم که چگونه بود که در برابر دیدگانش سر برادرش حسین ، ابالفضل،علی اکبر، طفلان برادرانش، طفلان خودش، علی اصغر😭
بریده شد و پر پر شد و مثل کوه ایستاد و گفت #ما_رایت_الا_جمیلا
عظمت مصیبت را کمی درک کردم آن لحظه😭😭
بعد از این سفر دیگه خیلی غصه دردهاو مشکلاتی که داشتم نمیخوردم انگار یه چیزی در وجودم دمیده شده بود مثل صبر #سعه_صدر که خودم تو به دست اوردنش #دخیل نبودم انگار بهم داده بودن.
البته این سفر برای همه اینجوریه یه چیرهایی بهشون داده میشه فقط باید نگهشون دارن تو وجودشون.
روز به روز که از سفرمون میگذشت مادر شهید چهره اش بازتر میشد و بالاخره ما #لبخند رو لباشون دیدیم.☺️
ایشون هم اقرار کردن این سفر ادم رو از دنیا و تعلقاتش جدا میکنه.😇
یه نکته دیگه خیلی جالب بودبرام که تو مسیر خیلی به چشم میخورد،اینکه تقریبا تو کل مسیر مدام پرچمها با اسامی مختلف روی سر ما و خانوم خلیلی کشیده میشد و ایشون دست به پرچم میکشیدن و به اون اسمی که روی پرچم نوشته بود متوسل میشدن.🏴
من هم این وسط بهره مند میشدم.خودم هم متوسل میشدم
انقدر دیگه این قضیه تکرار شده به نظرمون عادی نمیومد.
اگر نظر منو بپرسید روح شهید تو مسیر مادرش همراهی میکرد به طرزهای مختلف👼
✍#خاطره یکی از اعضا #کرج
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره شنیدنی از حال و هوای خاص #مادر_شهید خلیلی در پیاده روی اربعین
#شب_خاطره
سال دومی که پیاده روی اربعین رفتم از قضا #مادر_شهید بزرگوار #علی_خلیلی تو کاروان ما بودن
من هم از حضورشون خوشحال بودم و سعی میکردم تنهاشون نذارم
چون بعد از شهادت پسرشون بسیار پیر شده بودن #افسرده شده بودن😞
سال اولشون بود که اربعین میومدن
رسیدیم نجف تو هتل مستقر شدیم
ایشون یه ساعتی داشتن همش #ساعت نگاه میکردن و کاراشون تنظیم میکردن ⏲
یه روز اومدن گفتن ساعت از دستم افتاده وگم شده
بعد رفتن تو فکر گفتن شاید #اباعبدالله نمیخواستن خیلی در بند وقت باشم .پس اشکالی نداره خودم رو به برنامه و نظم اباعبدالله میسپارم.
روزی که میخواستیم پیاده روی شروع کنیم ایشون گفتن من دوست دارم با شما همراه بشم.👣
من هم که از #خدام بود خدمت به زائر حسین که مادر شهیدم هست.
سال قبل خود #شهید تو مسیر پیاده روی بودن و گویا به علت چسبندگی روده نتونسته بودن هیچ چیز به جز آب و نان بخورن که همونجا حالشون بد میشه.
در طول مسیر مادر شهید #هیچ چیز نمیخوردن!
پرسیدم چرا نمیخورید گفتن که میدونم #پسرم تو این مسیر هیچ چیز نخورده پس منم #نمیخورم
در طول مسیر هیچ چیز به جز نان و اب نصیب ما نمیشد.
گاهی بعضی جاها ظرفای اب فراوان روی زمین ریخته بود اماهرچی میگشتیم #اب پیدا نمیکردیم.
خیلی #تعجب برانگیز بود مدام یا گرسنه بودیم یا تشنه.😳
بعدا متوجه شدم مادرشهید ازخدا خواسته بود یه سفر مثل سفر پارسال #پسرش قرار بده تا هرچی پسرش کشیده مادرش هم بکشه.😭
مادر شهید #وابستگی شدیدی به فرزندش داشت.
همینجوری درطول مسیر که میرفتیم مچ پای بنده اسیب دید طوری که نمیتونستم قدم از قدم بردارم.مجبور شدیم از مادر شهید #جدا بشیم و ایشون رو به کس دیگه سپردیم .
من و پسر سه سالم تو یه موکب نشستیم تا پای من بهتر بشه.همزمان #پسرم مریض شد و بالا میاورد و بیرون روی هم گرفت.😔
مدام با پایی که نمیتونستم قدم از قدم بردارم باید پسرمو میبردم دستشویی چندبار که بردم و اوردم گرفت خوابید
تو اون موکب یادم به خانوم #زینب افتاد 😭
من که دارم اروم اروم راه رومیرم
همه هم دارن از من پذیرایی میکنن
یه بچه هم بیشتر ندارم
همسرم هم قرار بود بیاد دنبالم منو ببره موکب مقر شب.
پس زینب چه کرد #تنها گرسنه #تشنه باطفلان یتیم چکار کرد😭
همه مسائلی که برای من پیش میومد صدبرابر و هزار برابر بیشترش برای خانوم زینب پیش امده بود.
صبح تاشب تو یه موکب با یه بچه مریض نشستم تا شب همسرم بیاد دنبالمون.کل روزو تو اون موکب اشک ریختمو باریدم برای زینب😭
خدایا #زینب کجا و ما کجا،این صحنه ها وقتی برگشتیم ایران #صبر من رو بیشترکرد تو زندگی.
شب که رسیدیم موکب مقردوباره خانوم خلیلی اومدن پیش ما میگفتن شما کم حرفید پیش شما راحتترم
تو این سفر پسرم سه سالش بود و #مداحی میخوند گویا یه جایی که من نبودم پسرم یه مداحی خونده بودکه مادرشهید #گریه کرده بود 😭
وقتی برگشتم گفتم چی شده چراگریه میکنید گفتن که داشتم به چیزی فکر میکردم یهو پسرت یه مداحی کردانگار جواب منو داد.برای من روضه خوند.😭
مادر شهید خیلی #غصه پسرشون میخوردن که پارسال تو مسیرچی کشیدن.😞
روز دوم پیاده روی داشتیم میرفتیم یهو حال مادر شهید #منقلب شدنتونست دیگه راه بره نشست یه جا و هق هق گریه کرد😭😭
پرسیدم چی شد گفتن که اینجا یه حالی بهم دست دادمیدونم #پسرم اینجا حالش بد شده.قریب یک ساعت نشستن و #گریه کردن.😭😭
هی پا میشدیم راه بریم نمیتونستن راه برن مینشستن و گریه میکردن.
و من در حال و هوای خودم با دیدن مادر شهید یاد زینب افتادم که چگونه بود که در برابر دیدگانش سر برادرش حسین ، ابالفضل،علی اکبر، طفلان برادرانش، طفلان خودش، علی اصغر😭
بریده شد و پر پر شد و مثل کوه ایستاد و گفت #ما_رایت_الا_جمیلا
عظمت مصیبت را کمی درک کردم آن لحظه😭😭
بعد از این سفر دیگه خیلی غصه دردهاو مشکلاتی که داشتم نمیخوردم انگار یه چیزی در وجودم دمیده شده بود مثل صبر #سعه_صدر که خودم تو به دست اوردنش #دخیل نبودم انگار بهم داده بودن.
البته این سفر برای همه اینجوریه یه چیرهایی بهشون داده میشه فقط باید نگهشون دارن تو وجودشون.
روز به روز که از سفرمون میگذشت مادر شهید چهره اش بازتر میشد و بالاخره ما #لبخند رو لباشون دیدیم.☺️
ایشون هم اقرار کردن این سفر ادم رو از دنیا و تعلقاتش جدا میکنه.😇
یه نکته دیگه خیلی جالب بودبرام که تو مسیر خیلی به چشم میخورد،اینکه تقریبا تو کل مسیر مدام پرچمها با اسامی مختلف روی سر ما و خانوم خلیلی کشیده میشد و ایشون دست به پرچم میکشیدن و به اون اسمی که روی پرچم نوشته بود متوسل میشدن.🏴
من هم این وسط بهره مند میشدم.خودم هم متوسل میشدم
انقدر دیگه این قضیه تکرار شده به نظرمون عادی نمیومد.
اگر نظر منو بپرسید روح شهید تو مسیر مادرش همراهی میکرد به طرزهای مختلف👼
✍#خاطره یکی از اعضا #کرج
🆔 @ArbaeenIR
Forwarded from Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
#یادش_بخیر
🔴خاطره شنیدنی از حال و هوای خاص #مادر_شهید خلیلی در پیاده روی اربعین
#شب_خاطره
سال دومی که پیاده روی اربعین رفتم از قضا #مادر_شهید بزرگوار #علی_خلیلی تو کاروان ما بودن
من هم از حضورشون خوشحال بودم و سعی میکردم تنهاشون نذارم
چون بعد از شهادت پسرشون بسیار پیر شده بودن #افسرده شده بودن😞
سال اولشون بود که اربعین میومدن
رسیدیم نجف تو هتل مستقر شدیم
ایشون یه ساعتی داشتن همش #ساعت نگاه میکردن و کاراشون تنظیم میکردن ⏲
یه روز اومدن گفتن ساعت از دستم افتاده وگم شده
بعد رفتن تو فکر گفتن شاید #اباعبدالله نمیخواستن خیلی در بند وقت باشم .پس اشکالی نداره خودم رو به برنامه و نظم اباعبدالله میسپارم.
روزی که میخواستیم پیاده روی شروع کنیم ایشون گفتن من دوست دارم با شما همراه بشم.👣
من هم که از #خدام بود خدمت به زائر حسین که مادر شهیدم هست.
سال قبل خود #شهید تو مسیر پیاده روی بودن و گویا به علت چسبندگی روده نتونسته بودن هیچ چیز به جز آب و نان بخورن که همونجا حالشون بد میشه.
در طول مسیر مادر شهید #هیچ چیز نمیخوردن!
پرسیدم چرا نمیخورید گفتن که میدونم #پسرم تو این مسیر هیچ چیز نخورده پس منم #نمیخورم
در طول مسیر هیچ چیز به جز نان و اب نصیب ما نمیشد.
گاهی بعضی جاها ظرفای اب فراوان روی زمین ریخته بود اماهرچی میگشتیم #اب پیدا نمیکردیم.
خیلی #تعجب برانگیز بود مدام یا گرسنه بودیم یا تشنه.😳
بعدا متوجه شدم مادرشهید ازخدا خواسته بود یه سفر مثل سفر پارسال #پسرش قرار بده تا هرچی پسرش کشیده مادرش هم بکشه.😭
مادر شهید #وابستگی شدیدی به فرزندش داشت.
همینجوری درطول مسیر که میرفتیم مچ پای بنده اسیب دید طوری که نمیتونستم قدم از قدم بردارم.مجبور شدیم از مادر شهید #جدا بشیم و ایشون رو به کس دیگه سپردیم .
من و پسر سه سالم تو یه موکب نشستیم تا پای من بهتر بشه.همزمان #پسرم مریض شد و بالا میاورد و بیرون روی هم گرفت.😔
مدام با پایی که نمیتونستم قدم از قدم بردارم باید پسرمو میبردم دستشویی چندبار که بردم و اوردم گرفت خوابید
تو اون موکب یادم به خانوم #زینب افتاد 😭
من که دارم اروم اروم راه رومیرم
همه هم دارن از من پذیرایی میکنن
یه بچه هم بیشتر ندارم
همسرم هم قرار بود بیاد دنبالم منو ببره موکب مقر شب.
پس زینب چه کرد #تنها گرسنه #تشنه باطفلان یتیم چکار کرد😭
همه مسائلی که برای من پیش میومد صدبرابر و هزار برابر بیشترش برای خانوم زینب پیش امده بود.
صبح تاشب تو یه موکب با یه بچه مریض نشستم تا شب همسرم بیاد دنبالمون.کل روزو تو اون موکب اشک ریختمو باریدم برای زینب😭
خدایا #زینب کجا و ما کجا،این صحنه ها وقتی برگشتیم ایران #صبر من رو بیشترکرد تو زندگی.
شب که رسیدیم موکب مقردوباره خانوم خلیلی اومدن پیش ما میگفتن شما کم حرفید پیش شما راحتترم
تو این سفر پسرم سه سالش بود و #مداحی میخوند گویا یه جایی که من نبودم پسرم یه مداحی خونده بودکه مادرشهید #گریه کرده بود 😭
وقتی برگشتم گفتم چی شده چراگریه میکنید گفتن که داشتم به چیزی فکر میکردم یهو پسرت یه مداحی کردانگار جواب منو داد.برای من روضه خوند.😭
مادر شهید خیلی #غصه پسرشون میخوردن که پارسال تو مسیرچی کشیدن.😞
روز دوم پیاده روی داشتیم میرفتیم یهو حال مادر شهید #منقلب شدنتونست دیگه راه بره نشست یه جا و هق هق گریه کرد😭😭
پرسیدم چی شد گفتن که اینجا یه حالی بهم دست دادمیدونم #پسرم اینجا حالش بد شده.قریب یک ساعت نشستن و #گریه کردن.😭😭
هی پا میشدیم راه بریم نمیتونستن راه برن مینشستن و گریه میکردن.
و من در حال و هوای خودم با دیدن مادر شهید یاد زینب افتادم که چگونه بود که در برابر دیدگانش سر برادرش حسین ، ابالفضل،علی اکبر، طفلان برادرانش، طفلان خودش، علی اصغر😭
بریده شد و پر پر شد و مثل کوه ایستاد و گفت #ما_رایت_الا_جمیلا
عظمت مصیبت را کمی درک کردم آن لحظه😭😭
بعد از این سفر دیگه خیلی غصه دردهاو مشکلاتی که داشتم نمیخوردم انگار یه چیزی در وجودم دمیده شده بود مثل صبر #سعه_صدر که خودم تو به دست اوردنش #دخیل نبودم انگار بهم داده بودن.
البته این سفر برای همه اینجوریه یه چیرهایی بهشون داده میشه فقط باید نگهشون دارن تو وجودشون.
روز به روز که از سفرمون میگذشت مادر شهید چهره اش بازتر میشد و بالاخره ما #لبخند رو لباشون دیدیم.☺️
ایشون هم اقرار کردن این سفر ادم رو از دنیا و تعلقاتش جدا میکنه.😇
یه نکته دیگه خیلی جالب بودبرام که تو مسیر خیلی به چشم میخورد،اینکه تقریبا تو کل مسیر مدام پرچمها با اسامی مختلف روی سر ما و خانوم خلیلی کشیده میشد و ایشون دست به پرچم میکشیدن و به اون اسمی که روی پرچم نوشته بود متوسل میشدن.🏴
من هم این وسط بهره مند میشدم.خودم هم متوسل میشدم
انقدر دیگه این قضیه تکرار شده به نظرمون عادی نمیومد.
اگر نظر منو بپرسید روح شهید تو مسیر مادرش همراهی میکرد به طرزهای مختلف👼
✍#خاطره یکی از اعضا #کرج
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره شنیدنی از حال و هوای خاص #مادر_شهید خلیلی در پیاده روی اربعین
#شب_خاطره
سال دومی که پیاده روی اربعین رفتم از قضا #مادر_شهید بزرگوار #علی_خلیلی تو کاروان ما بودن
من هم از حضورشون خوشحال بودم و سعی میکردم تنهاشون نذارم
چون بعد از شهادت پسرشون بسیار پیر شده بودن #افسرده شده بودن😞
سال اولشون بود که اربعین میومدن
رسیدیم نجف تو هتل مستقر شدیم
ایشون یه ساعتی داشتن همش #ساعت نگاه میکردن و کاراشون تنظیم میکردن ⏲
یه روز اومدن گفتن ساعت از دستم افتاده وگم شده
بعد رفتن تو فکر گفتن شاید #اباعبدالله نمیخواستن خیلی در بند وقت باشم .پس اشکالی نداره خودم رو به برنامه و نظم اباعبدالله میسپارم.
روزی که میخواستیم پیاده روی شروع کنیم ایشون گفتن من دوست دارم با شما همراه بشم.👣
من هم که از #خدام بود خدمت به زائر حسین که مادر شهیدم هست.
سال قبل خود #شهید تو مسیر پیاده روی بودن و گویا به علت چسبندگی روده نتونسته بودن هیچ چیز به جز آب و نان بخورن که همونجا حالشون بد میشه.
در طول مسیر مادر شهید #هیچ چیز نمیخوردن!
پرسیدم چرا نمیخورید گفتن که میدونم #پسرم تو این مسیر هیچ چیز نخورده پس منم #نمیخورم
در طول مسیر هیچ چیز به جز نان و اب نصیب ما نمیشد.
گاهی بعضی جاها ظرفای اب فراوان روی زمین ریخته بود اماهرچی میگشتیم #اب پیدا نمیکردیم.
خیلی #تعجب برانگیز بود مدام یا گرسنه بودیم یا تشنه.😳
بعدا متوجه شدم مادرشهید ازخدا خواسته بود یه سفر مثل سفر پارسال #پسرش قرار بده تا هرچی پسرش کشیده مادرش هم بکشه.😭
مادر شهید #وابستگی شدیدی به فرزندش داشت.
همینجوری درطول مسیر که میرفتیم مچ پای بنده اسیب دید طوری که نمیتونستم قدم از قدم بردارم.مجبور شدیم از مادر شهید #جدا بشیم و ایشون رو به کس دیگه سپردیم .
من و پسر سه سالم تو یه موکب نشستیم تا پای من بهتر بشه.همزمان #پسرم مریض شد و بالا میاورد و بیرون روی هم گرفت.😔
مدام با پایی که نمیتونستم قدم از قدم بردارم باید پسرمو میبردم دستشویی چندبار که بردم و اوردم گرفت خوابید
تو اون موکب یادم به خانوم #زینب افتاد 😭
من که دارم اروم اروم راه رومیرم
همه هم دارن از من پذیرایی میکنن
یه بچه هم بیشتر ندارم
همسرم هم قرار بود بیاد دنبالم منو ببره موکب مقر شب.
پس زینب چه کرد #تنها گرسنه #تشنه باطفلان یتیم چکار کرد😭
همه مسائلی که برای من پیش میومد صدبرابر و هزار برابر بیشترش برای خانوم زینب پیش امده بود.
صبح تاشب تو یه موکب با یه بچه مریض نشستم تا شب همسرم بیاد دنبالمون.کل روزو تو اون موکب اشک ریختمو باریدم برای زینب😭
خدایا #زینب کجا و ما کجا،این صحنه ها وقتی برگشتیم ایران #صبر من رو بیشترکرد تو زندگی.
شب که رسیدیم موکب مقردوباره خانوم خلیلی اومدن پیش ما میگفتن شما کم حرفید پیش شما راحتترم
تو این سفر پسرم سه سالش بود و #مداحی میخوند گویا یه جایی که من نبودم پسرم یه مداحی خونده بودکه مادرشهید #گریه کرده بود 😭
وقتی برگشتم گفتم چی شده چراگریه میکنید گفتن که داشتم به چیزی فکر میکردم یهو پسرت یه مداحی کردانگار جواب منو داد.برای من روضه خوند.😭
مادر شهید خیلی #غصه پسرشون میخوردن که پارسال تو مسیرچی کشیدن.😞
روز دوم پیاده روی داشتیم میرفتیم یهو حال مادر شهید #منقلب شدنتونست دیگه راه بره نشست یه جا و هق هق گریه کرد😭😭
پرسیدم چی شد گفتن که اینجا یه حالی بهم دست دادمیدونم #پسرم اینجا حالش بد شده.قریب یک ساعت نشستن و #گریه کردن.😭😭
هی پا میشدیم راه بریم نمیتونستن راه برن مینشستن و گریه میکردن.
و من در حال و هوای خودم با دیدن مادر شهید یاد زینب افتادم که چگونه بود که در برابر دیدگانش سر برادرش حسین ، ابالفضل،علی اکبر، طفلان برادرانش، طفلان خودش، علی اصغر😭
بریده شد و پر پر شد و مثل کوه ایستاد و گفت #ما_رایت_الا_جمیلا
عظمت مصیبت را کمی درک کردم آن لحظه😭😭
بعد از این سفر دیگه خیلی غصه دردهاو مشکلاتی که داشتم نمیخوردم انگار یه چیزی در وجودم دمیده شده بود مثل صبر #سعه_صدر که خودم تو به دست اوردنش #دخیل نبودم انگار بهم داده بودن.
البته این سفر برای همه اینجوریه یه چیرهایی بهشون داده میشه فقط باید نگهشون دارن تو وجودشون.
روز به روز که از سفرمون میگذشت مادر شهید چهره اش بازتر میشد و بالاخره ما #لبخند رو لباشون دیدیم.☺️
ایشون هم اقرار کردن این سفر ادم رو از دنیا و تعلقاتش جدا میکنه.😇
یه نکته دیگه خیلی جالب بودبرام که تو مسیر خیلی به چشم میخورد،اینکه تقریبا تو کل مسیر مدام پرچمها با اسامی مختلف روی سر ما و خانوم خلیلی کشیده میشد و ایشون دست به پرچم میکشیدن و به اون اسمی که روی پرچم نوشته بود متوسل میشدن.🏴
من هم این وسط بهره مند میشدم.خودم هم متوسل میشدم
انقدر دیگه این قضیه تکرار شده به نظرمون عادی نمیومد.
اگر نظر منو بپرسید روح شهید تو مسیر مادرش همراهی میکرد به طرزهای مختلف👼
✍#خاطره یکی از اعضا #کرج
🆔 @ArbaeenIR