#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#مدیریت_انقلابی
#حق_الناس
🌷 اهمّیت به حق الناس
🌿 دور تا دور نشسته بودیم. حسین گفت: «تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور؛ یه تیکه زمین بود گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندمها از بین رفته. بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته. پولشو به صاحبش بدین!.»
🌸✨ پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#مدیریت_انقلابی
#حق_الناس
🌷 اهمّیت به حق الناس
🌿 دور تا دور نشسته بودیم. حسین گفت: «تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور؛ یه تیکه زمین بود گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندمها از بین رفته. بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته. پولشو به صاحبش بدین!.»
🌸✨ پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#مبارزه_با_تبعیض
#بیت_المال
#مدیریت_انقلابی
🌷 مبارزه عملی با تبعیض
🌿 عصر بود که از شناسایی آمده بود انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید. نداشتیم. یکی از بچه ها تندی رفت، از نزدیکی شهر چند کوبیده گرفت. کباب ها را که دید، داد زد: «این چیه؟» زد زیر بشقاب و گفت: «هر چی بسیجی ها خوردن، از همون بیار. نیست، نون خشک بیار.»
🌸✨ فرمانده نابغه ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#مبارزه_با_تبعیض
#بیت_المال
#مدیریت_انقلابی
🌷 مبارزه عملی با تبعیض
🌿 عصر بود که از شناسایی آمده بود انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید. نداشتیم. یکی از بچه ها تندی رفت، از نزدیکی شهر چند کوبیده گرفت. کباب ها را که دید، داد زد: «این چیه؟» زد زیر بشقاب و گفت: «هر چی بسیجی ها خوردن، از همون بیار. نیست، نون خشک بیار.»
🌸✨ فرمانده نابغه ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#مبارزه_با_تبعیض
#ساده_زیستی
#مدیریت_انقلابی
🌷 لب به غذا نزد
🌿 یک روز برای ناهار مسؤولین چلوکباب بردند، ولی غذای بقیّه ی بچه ها چیز دیگری بود. وقتی حاج حسین از جریان مطلع شد، پرخاش کنان به مسؤولین تدارکات گفت: «چرا برای ما چلوکباب آوردید و برای دیگران نبردید؟ فوراً یا فکری برای آنان بکنید یا این غذا را از جلوی من بردارید!» بعد هم لب به غذا نزد.
🌸✨ پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#مبارزه_با_تبعیض
#ساده_زیستی
#مدیریت_انقلابی
🌷 لب به غذا نزد
🌿 یک روز برای ناهار مسؤولین چلوکباب بردند، ولی غذای بقیّه ی بچه ها چیز دیگری بود. وقتی حاج حسین از جریان مطلع شد، پرخاش کنان به مسؤولین تدارکات گفت: «چرا برای ما چلوکباب آوردید و برای دیگران نبردید؟ فوراً یا فکری برای آنان بکنید یا این غذا را از جلوی من بردارید!» بعد هم لب به غذا نزد.
🌸✨ پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#اخلاص
🌷 درس اخلاص
🌿 دوربین متوجه عصای زیر بغلش شد. احمد سعی می کرد که از جلوی دوربین کنار برود. با دست بچّه های بسیجی را نشان داد و گفت: «اینا عملیات کردن. ما که کاره ای نیستیم برید با اینا صحبت کنید.»
دوربین ولکن نبود. باز هم دنبالش رفت. حاجی سوار جیپ شد و رفت.
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#اخلاص
🌷 درس اخلاص
🌿 دوربین متوجه عصای زیر بغلش شد. احمد سعی می کرد که از جلوی دوربین کنار برود. با دست بچّه های بسیجی را نشان داد و گفت: «اینا عملیات کردن. ما که کاره ای نیستیم برید با اینا صحبت کنید.»
دوربین ولکن نبود. باز هم دنبالش رفت. حاجی سوار جیپ شد و رفت.
🌸✨ یاد و خاطره جاوید الأثر سر لشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#مبارزه_با_تبعیض
#ساده_زیستی
#مدیریت_انقلابی
🌷جلوه هایی از ساده زیستی فرمانده
🌸1- هیچ گاه او را جز با لباس ساده ی بسیجی ندیدیم. هر کس او رامی ید، اگر نمی شناختش نمی توانست بفهمد که او فرمانده لشکر است.
🌸2- یکبار شاهد بودم شهید خرازی پیراهن خود را شست و مدتی صبر کرد تا خشک شد، آنگاه آن را پوشید و رفت.
🌸3- گاهی در اصفهان ایشان را می دیدم، یک شلوار و پیراهن ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که از پدرش بود. با اینکه فرمانده لشکر بود امّا با همان دوچرخه می آمد سپاه، با همان هم می رفت داخل شهر. در لشکر هم محیط کار او بسیار ساده بود. به قول معروف علم و کتل اضافه نداشت.
🌸4- روزی چند نفر از اسرای عراقی داخل سنگر بودند. حاج حسین هم نشسته بود. وقتی به آنها گفتیم ایشان فرمانده لشکر است، تعجب کردند. باور نمی کردند که او به این سادگی به خط آمده باشد.
🌸5- در یکی از عملیات ها، فرماندهان توپخانه ی ارتش برای هماهنگی آتش به سنگر فرماندهی لشکر آمدند. وقتی حسین آقا را با آن لباس خاکی و ساده دیدند، تعجب کردند که او فرمانده لشکر است.
🌸✨پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم.✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#مبارزه_با_تبعیض
#ساده_زیستی
#مدیریت_انقلابی
🌷جلوه هایی از ساده زیستی فرمانده
🌸1- هیچ گاه او را جز با لباس ساده ی بسیجی ندیدیم. هر کس او رامی ید، اگر نمی شناختش نمی توانست بفهمد که او فرمانده لشکر است.
🌸2- یکبار شاهد بودم شهید خرازی پیراهن خود را شست و مدتی صبر کرد تا خشک شد، آنگاه آن را پوشید و رفت.
🌸3- گاهی در اصفهان ایشان را می دیدم، یک شلوار و پیراهن ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که از پدرش بود. با اینکه فرمانده لشکر بود امّا با همان دوچرخه می آمد سپاه، با همان هم می رفت داخل شهر. در لشکر هم محیط کار او بسیار ساده بود. به قول معروف علم و کتل اضافه نداشت.
🌸4- روزی چند نفر از اسرای عراقی داخل سنگر بودند. حاج حسین هم نشسته بود. وقتی به آنها گفتیم ایشان فرمانده لشکر است، تعجب کردند. باور نمی کردند که او به این سادگی به خط آمده باشد.
🌸5- در یکی از عملیات ها، فرماندهان توپخانه ی ارتش برای هماهنگی آتش به سنگر فرماندهی لشکر آمدند. وقتی حسین آقا را با آن لباس خاکی و ساده دیدند، تعجب کردند که او فرمانده لشکر است.
🌸✨پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم.✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#رفتار_با_اسیر
🌷 رفتار با اسیر
🌿 حاج احمد آمد طرف بچّهها از دور پرسید: چی شده؟
یک نفر آمد جلو و گفت: هر چی بهش گفتیم، مرگ بر صدام بگه نگفت به امام توهین کرد. من هم زدم توی صورتش.
حاجی عصبانی شد و گفت:
کجای اسلام داریم که میتوانید اسیر رو بزنید؟! اگه به امام توهین کرد، یه بحث دیگهس تو حق نداشتی بزنیش.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#مدیریت
#مدیریت_انقلابی
#رفتار_با_اسیر
🌷 رفتار با اسیر
🌿 حاج احمد آمد طرف بچّهها از دور پرسید: چی شده؟
یک نفر آمد جلو و گفت: هر چی بهش گفتیم، مرگ بر صدام بگه نگفت به امام توهین کرد. من هم زدم توی صورتش.
حاجی عصبانی شد و گفت:
کجای اسلام داریم که میتوانید اسیر رو بزنید؟! اگه به امام توهین کرد، یه بحث دیگهس تو حق نداشتی بزنیش.
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#جمهوری_اسلامی
#مدیریت_انقلابی
🌷 فقط جمهوری اسلامی
🌿 عصبانی گفت: نگه دار ببینم این کیه؟
پیاده شد رفت طرف مردِ کُرد. هیکلش دو برابر حاجی بود. داشت با سبیلِ کلفتش بازی میکرد.
- ببینم تو کی هستی؟ کارت چیه؟
- من؟ کوملهم.
چنان سیلی محکمی بهش زد که نقش زمین شد. بعد بالای سرش ایستاد و بلند گفت: «ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. اون هم جمهوری اسلامیه و السلام.»
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#احمد_متوسلیان
#جمهوری_اسلامی
#مدیریت_انقلابی
🌷 فقط جمهوری اسلامی
🌿 عصبانی گفت: نگه دار ببینم این کیه؟
پیاده شد رفت طرف مردِ کُرد. هیکلش دو برابر حاجی بود. داشت با سبیلِ کلفتش بازی میکرد.
- ببینم تو کی هستی؟ کارت چیه؟
- من؟ کوملهم.
چنان سیلی محکمی بهش زد که نقش زمین شد. بعد بالای سرش ایستاد و بلند گفت: «ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. اون هم جمهوری اسلامیه و السلام.»
🌸✨ یاد و خاطره جاویدالأثر سرلشکر پاسدار حاج احمد متوسلیان گرامی باد. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#ساده_زیست
#مدیریت_انقلابی
🌷 این مطلب، واقعی است! لطفا کمتر تعجب کنید
🌿 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت: «قبول باشه». احمد دلش میخواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرفها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند. خندیدند.
گفت: «حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخواییم با هم باشیم.میآی».
- باشه. این طوری بیشتر باهمیم.
- آقا جون مگه چی میشه؟
- ما میخواییم با هم باشیم.
- با کی؟
- با اون پسره که اون جا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت: «نمی شه»
- چرا؟
- پسر جون! اونی که تو میگی، فرماندهس. حسن باقریه. من که نمیتونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو این ور اون ور میفرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه.
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#ساده_زیست
#مدیریت_انقلابی
🌷 این مطلب، واقعی است! لطفا کمتر تعجب کنید
🌿 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت: «قبول باشه». احمد دلش میخواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرفها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند. خندیدند.
گفت: «حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخواییم با هم باشیم.میآی».
- باشه. این طوری بیشتر باهمیم.
- آقا جون مگه چی میشه؟
- ما میخواییم با هم باشیم.
- با کی؟
- با اون پسره که اون جا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت: «نمی شه»
- چرا؟
- پسر جون! اونی که تو میگی، فرماندهس. حسن باقریه. من که نمیتونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو این ور اون ور میفرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه.
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#ساده_زیست
#مدیریت_انقلابی
🌷 این مطلب، واقعی است! لطفا کمتر تعجب کنید
🌿 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت: «قبول باشه». احمد دلش میخواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرفها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند. خندیدند.
گفت: «حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخواییم با هم باشیم.میآی».
- باشه. این طوری بیشتر باهمیم.
- آقا جون مگه چی میشه؟
- ما میخواییم با هم باشیم.
- با کی؟
- با اون پسره که اون جا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت: «نمی شه»
- چرا؟
- پسر جون! اونی که تو میگی، فرماندهس. حسن باقریه. من که نمیتونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو این ور اون ور میفرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه.
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#ساده_زیست
#مدیریت_انقلابی
🌷 این مطلب، واقعی است! لطفا کمتر تعجب کنید
🌿 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت: «قبول باشه». احمد دلش میخواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرفها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند. خندیدند.
گفت: «حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخواییم با هم باشیم.میآی».
- باشه. این طوری بیشتر باهمیم.
- آقا جون مگه چی میشه؟
- ما میخواییم با هم باشیم.
- با کی؟
- با اون پسره که اون جا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت: «نمی شه»
- چرا؟
- پسر جون! اونی که تو میگی، فرماندهس. حسن باقریه. من که نمیتونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو این ور اون ور میفرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه.
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#تواضع
#مدیریت_انقلابی
🌷 گمنام نامدار
🌿 پدر شهید: رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبهها گفت: «حسین خرازی را دعا کنید.» آمدم خانه. به مادرش گفتم. گفت: «حسین ما رو میگفت؟» گفتم: «چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟» نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
🌸✨ پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
🆔 @ziaossalehin
#سبک_زندگی_شهدا
#حسین_خرازی
#تواضع
#مدیریت_انقلابی
🌷 گمنام نامدار
🌿 پدر شهید: رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبهها گفت: «حسین خرازی را دعا کنید.» آمدم خانه. به مادرش گفتم. گفت: «حسین ما رو میگفت؟» گفتم: «چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟» نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
🌸✨ پرچم دار جهاد و شهادت، شهید حسین خرازی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
🆔 @ziaossalehin
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#سیدحسین_علم_الهدی
#مدیریت_انقلابی
#کمک_به_محرومین
🌷 معتقد به هدف
🌿 روزی سیدحسین پشت وانت نشسته بود که ناگهان با شدت به شیشه اتومبیل زد و به راننده گفت: «بایست.» وقتی ماشین ایستاد، گفت: «عقب بیا.» بعد از مسافتی که آمدیم، گفت: «همین جا بایست.»
سیّدحسین از ماشین پیاده شد و رفت به سراغ زن روستایی که با بچّه و مقداری اثاثیهی منزل در کنار جاده ایستاده بود. پرسید: «کجا میروید؟» گفت: «می خواهیم به شهر برویم.» حسین به ما گفت: «کمک کنید اثاثیهاش را سوار ماشین کنیم.» آن زن و بچّه را سوار کردیم و به شهر رساندیم. ما به حسین اعتراض کردیم که در این جادهی خطرناک نزدیک بود ما را به کشتن بدهی. حسین گفت: «ما برای نجات همینها میجنگیم.»
🌸✨ معلم قرآن و نهج البلاغه، شهید سیدحسین علم الهدی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#سیدحسین_علم_الهدی
#مدیریت_انقلابی
#کمک_به_محرومین
🌷 معتقد به هدف
🌿 روزی سیدحسین پشت وانت نشسته بود که ناگهان با شدت به شیشه اتومبیل زد و به راننده گفت: «بایست.» وقتی ماشین ایستاد، گفت: «عقب بیا.» بعد از مسافتی که آمدیم، گفت: «همین جا بایست.»
سیّدحسین از ماشین پیاده شد و رفت به سراغ زن روستایی که با بچّه و مقداری اثاثیهی منزل در کنار جاده ایستاده بود. پرسید: «کجا میروید؟» گفت: «می خواهیم به شهر برویم.» حسین به ما گفت: «کمک کنید اثاثیهاش را سوار ماشین کنیم.» آن زن و بچّه را سوار کردیم و به شهر رساندیم. ما به حسین اعتراض کردیم که در این جادهی خطرناک نزدیک بود ما را به کشتن بدهی. حسین گفت: «ما برای نجات همینها میجنگیم.»
🌸✨ معلم قرآن و نهج البلاغه، شهید سیدحسین علم الهدی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#نظم
#مدیریت_انقلابی
🌷 پایبند به نظم
🌿 جلسه داشتیم. بعضیها دیر رسیدند. باقری را تا آن روز نمیشناختم. دیدم جوانی بعد از خواندن چند آیه شروع کرد به صحبت. فکر کردم اعلام برنامه است. بعد دیدم قرص و محکم گفت: «وقتی به برادران میگیم ساعت نه این جا باشن، یعنی نه و یک دقیقه نشه.»
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#نظم
#مدیریت_انقلابی
🌷 پایبند به نظم
🌿 جلسه داشتیم. بعضیها دیر رسیدند. باقری را تا آن روز نمیشناختم. دیدم جوانی بعد از خواندن چند آیه شروع کرد به صحبت. فکر کردم اعلام برنامه است. بعد دیدم قرص و محکم گفت: «وقتی به برادران میگیم ساعت نه این جا باشن، یعنی نه و یک دقیقه نشه.»
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#وجدان_کار
#مدیریت_انقلابی
🌷 فاذا فرغتَ فَانصَب
🌿 با این که بچههای شناسایی تیتیش مامانی نبودند، اما تاول پاها خیلی اذیتشان میکرد. حسن با سوزن تاولهایشان را ترکاند. گفت: «باندپیچی کنید. شب دوباره باید برید شناسایی.»
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#وجدان_کار
#مدیریت_انقلابی
🌷 فاذا فرغتَ فَانصَب
🌿 با این که بچههای شناسایی تیتیش مامانی نبودند، اما تاول پاها خیلی اذیتشان میکرد. حسن با سوزن تاولهایشان را ترکاند. گفت: «باندپیچی کنید. شب دوباره باید برید شناسایی.»
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#حب_اهل_بیت
#مدیریت_انقلابی
🌷 رمز پیروزی باقریها
🌿 روزهای آخر بیشتر کتاب «ارشاد» شیخ مفید را میخواند. به صفحات مقتل که میرسید، های های گریه میکرد.
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#حسن_باقری
#حب_اهل_بیت
#مدیریت_انقلابی
🌷 رمز پیروزی باقریها
🌿 روزهای آخر بیشتر کتاب «ارشاد» شیخ مفید را میخواند. به صفحات مقتل که میرسید، های های گریه میکرد.
🌸✨ فرمانده نابغهی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#سیدحسین_علم_الهدی
#مدیریت_انقلابی
🌷 فرماندهی بصیر
🌿 یک بار شخصاً با بنی صدر بحث کرد و به او گفت: «هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا میتوانیم استفاده کنیم و به عراق ضربه بزنیم.» امّا بنی صدر معتقد بود که باید هویزه تخلیه شود. حسین طیّ نامهای به آقای خامنه ای، موقعیّت ویژهی هویزه را تشریح کرد و آنقدر پافشاری کرد که نه تنها سپاه هویزه عقب نشینی نکرد، بلکه ارتش نیز به آنان پیوست تا عملیات 14 دی را انجام دهند.
🌸✨ معلم قرآن و نهج البلاغه، شهید سیدحسین علم الهدی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#سیدحسین_علم_الهدی
#مدیریت_انقلابی
🌷 فرماندهی بصیر
🌿 یک بار شخصاً با بنی صدر بحث کرد و به او گفت: «هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا میتوانیم استفاده کنیم و به عراق ضربه بزنیم.» امّا بنی صدر معتقد بود که باید هویزه تخلیه شود. حسین طیّ نامهای به آقای خامنه ای، موقعیّت ویژهی هویزه را تشریح کرد و آنقدر پافشاری کرد که نه تنها سپاه هویزه عقب نشینی نکرد، بلکه ارتش نیز به آنان پیوست تا عملیات 14 دی را انجام دهند.
🌸✨ معلم قرآن و نهج البلاغه، شهید سیدحسین علم الهدی را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#محمدابراهیم_همت
#مدیریت_انقلابی
#عشق_به_اهل_بیت
🌷 اقتدا به مولا حسین علیه السلام
🌿 به شوخی بهش گفته بودند: حاجی! تو چشمهای خیلی زیبایی داری و از ناحیهی چشم شهید میشوی ولی گویا این یک شوخی نبود بلکه پیش بینیای بود که به واقعیّت پیوست. چشمهایی که نگاهش، بیانگر هزاران هزار درد دل و مظلومیت خاندان اهل بیت علیهم السلام و شیعیان دل سوختهی تاریخ بود با ترکشی از ناحیهی خون آشامان تاریخ، تقدیم آستان حضرت دوست شد.
اما نه فقط چشمهایش، بلکه چونکه خودش میگفت: «علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم»
و دوست داشت همچون مولایش اَباعبدالله علیه السلام، بیسر و همچون آقایش اباالفضل علیه السلام بیدست باشد.
عاشقانه به مولایش اقتدا کرد و عارفانه به زمرهی اصحاب حسین بن علی علیهماالسلام پیوست.
«روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهر و باد»
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی محبوب، شهید محمدابراهیم همت را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#محمدابراهیم_همت
#مدیریت_انقلابی
#عشق_به_اهل_بیت
🌷 اقتدا به مولا حسین علیه السلام
🌿 به شوخی بهش گفته بودند: حاجی! تو چشمهای خیلی زیبایی داری و از ناحیهی چشم شهید میشوی ولی گویا این یک شوخی نبود بلکه پیش بینیای بود که به واقعیّت پیوست. چشمهایی که نگاهش، بیانگر هزاران هزار درد دل و مظلومیت خاندان اهل بیت علیهم السلام و شیعیان دل سوختهی تاریخ بود با ترکشی از ناحیهی خون آشامان تاریخ، تقدیم آستان حضرت دوست شد.
اما نه فقط چشمهایش، بلکه چونکه خودش میگفت: «علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم»
و دوست داشت همچون مولایش اَباعبدالله علیه السلام، بیسر و همچون آقایش اباالفضل علیه السلام بیدست باشد.
عاشقانه به مولایش اقتدا کرد و عارفانه به زمرهی اصحاب حسین بن علی علیهماالسلام پیوست.
«روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهر و باد»
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی محبوب، شهید محمدابراهیم همت را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#محمد_بروجردی
#مدیریت_انقلابی
#توسل
🌷 توسل به امام عصر عجّل الله تعالی فرجه
🌿 توی جلسه با ارتشیها گفته بود: «قره داغ! پایگاه باید اون جا باشد!» لام تا کام حرفی نزده بودند. فقط گفته بودند: «عالیه! قبول.» گفتم: «ناقلا؟ قره داغ رو از کجا آوردی؟» گفت: «قبل از خواب توسل کردم به امام زمان علیه السلام.» گفتم: «ما که کاری از دستمون بر نمیآد. خودت یه راهی بذار پیش پامون و با خودم نذر کردم اگر این مشکل حل شود، نماز امام زمان بخوانم.» توی خواب یک نفر بهم گفت: «چرا بچهها رو معطل میکنی؟ قره داغ! پایگاه باید اونجا باشه.»
🌸✨ فرماندهی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#محمد_بروجردی
#مدیریت_انقلابی
#توسل
🌷 توسل به امام عصر عجّل الله تعالی فرجه
🌿 توی جلسه با ارتشیها گفته بود: «قره داغ! پایگاه باید اون جا باشد!» لام تا کام حرفی نزده بودند. فقط گفته بودند: «عالیه! قبول.» گفتم: «ناقلا؟ قره داغ رو از کجا آوردی؟» گفت: «قبل از خواب توسل کردم به امام زمان علیه السلام.» گفتم: «ما که کاری از دستمون بر نمیآد. خودت یه راهی بذار پیش پامون و با خودم نذر کردم اگر این مشکل حل شود، نماز امام زمان بخوانم.» توی خواب یک نفر بهم گفت: «چرا بچهها رو معطل میکنی؟ قره داغ! پایگاه باید اونجا باشه.»
🌸✨ فرماندهی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#مبارزه_با_تبعیض
#ساده_زیستی
🌷 از تبار خاکیان افلاکی
1️⃣ لحظهی شهادت در سِمَت فرماندهی لشکر، به اندازه یک بسیجی حقوق میگرفت.
2️⃣ سر سفره که آمدم، دیدم دارد نان خشکهای تویِ سفره را جمع میکند و میخورد. همان شد ناهارش.
3️⃣ لباس نو تنش نمیکرد. همیشه میشد لااقل یک وصله روی لباس هایش پیدا کرد، امّا همیشه تمیز و اُتو کرده بود.پوتین هایش هم همیشه از تمیزی برق میزد.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#مبارزه_با_تبعیض
#ساده_زیستی
🌷 از تبار خاکیان افلاکی
1️⃣ لحظهی شهادت در سِمَت فرماندهی لشکر، به اندازه یک بسیجی حقوق میگرفت.
2️⃣ سر سفره که آمدم، دیدم دارد نان خشکهای تویِ سفره را جمع میکند و میخورد. همان شد ناهارش.
3️⃣ لباس نو تنش نمیکرد. همیشه میشد لااقل یک وصله روی لباس هایش پیدا کرد، امّا همیشه تمیز و اُتو کرده بود.پوتین هایش هم همیشه از تمیزی برق میزد.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#یوسف_کلاهدوز
#مدیریت_انقلابی
#تعهد
🌷 پرکار و خستگی نشناس
1️⃣ با این که دیر به خانه میآمد، صبح، ساعت هفت سر کار حاضر بود. اصلاً تأخیر نمیکرد. شبها هم کلی نامه و این جور چیزها میآورد تا در منزل مطالعه و پیگیری کند.
2️⃣ آدم بسیار پرکار و عجیبی بود. حوصلهی تنبلی را نداشت. یک شب در خواب دیدم با همان لهجهی مشهدی به من گفت: «بابا یکم بجونبید!...»
3️⃣ همسر شهید: «چند وقتی بود که یوسف فقط دو ساعت در شبانه روز میخوابید و بقیهی ساعات را کار میکرد، تا حدی که از فرط خستگی گاه در حال نشسته به خواب میرفت.»
4️⃣ گفتند: «آقای کلاهدوز پیش پای تو آمده و الان داخل اتاق است.» داخل اتاق که شدم، دیدم همان طور با پوتین از خستگی روی زمین دراز کشیده و به خواب رفته است.
5️⃣ شبها بدون آنکه با کسی قرار قبلی داشته باشد، به واحدهای مختلف سرکشی میکرد.
🌸✨ یاد و خاطره پاسدار مخلص، شهید یوسف کلاهدوز را با ذکر صلواتی گرامی میداریم. ✨🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#یوسف_کلاهدوز
#مدیریت_انقلابی
#تعهد
🌷 پرکار و خستگی نشناس
1️⃣ با این که دیر به خانه میآمد، صبح، ساعت هفت سر کار حاضر بود. اصلاً تأخیر نمیکرد. شبها هم کلی نامه و این جور چیزها میآورد تا در منزل مطالعه و پیگیری کند.
2️⃣ آدم بسیار پرکار و عجیبی بود. حوصلهی تنبلی را نداشت. یک شب در خواب دیدم با همان لهجهی مشهدی به من گفت: «بابا یکم بجونبید!...»
3️⃣ همسر شهید: «چند وقتی بود که یوسف فقط دو ساعت در شبانه روز میخوابید و بقیهی ساعات را کار میکرد، تا حدی که از فرط خستگی گاه در حال نشسته به خواب میرفت.»
4️⃣ گفتند: «آقای کلاهدوز پیش پای تو آمده و الان داخل اتاق است.» داخل اتاق که شدم، دیدم همان طور با پوتین از خستگی روی زمین دراز کشیده و به خواب رفته است.
5️⃣ شبها بدون آنکه با کسی قرار قبلی داشته باشد، به واحدهای مختلف سرکشی میکرد.
🌸✨ یاد و خاطره پاسدار مخلص، شهید یوسف کلاهدوز را با ذکر صلواتی گرامی میداریم. ✨🌸