#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
8️⃣ چرا امام حسین تنها ماند
💠 داستان هميشگی علاقه به دنيا
اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس سبب می شود که انسان در نقطه ای راهش را از اولیای خدا جدا کند ولوممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سربرمی دارد، راه انسان از راه ولي خدا جدا می شود.
تأخیرها، سستی ها، کم معرفتی ها و... از همه مهم تر، تعلق به دنیاست که موجب می شود انسان تا مرز ریختن خون سیدالشهدا علیه السلام پیش برود. همان کسانی که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنيمت بردن، از یکدیگرسبقت می گرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیزشوند. کار آنها در اثرحب دنیا به جایی رسید که صفشان را از ولی خدا جدا کردند و او را تنها گذاشتند؛
▪️این خطر در کمین همه ماست ! نکند ما نیز با امام خود چنین کنیم؟
🆔 @ziaossalehin
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
8️⃣ چرا امام حسین تنها ماند
💠 داستان هميشگی علاقه به دنيا
اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس سبب می شود که انسان در نقطه ای راهش را از اولیای خدا جدا کند ولوممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سربرمی دارد، راه انسان از راه ولي خدا جدا می شود.
تأخیرها، سستی ها، کم معرفتی ها و... از همه مهم تر، تعلق به دنیاست که موجب می شود انسان تا مرز ریختن خون سیدالشهدا علیه السلام پیش برود. همان کسانی که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنيمت بردن، از یکدیگرسبقت می گرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیزشوند. کار آنها در اثرحب دنیا به جایی رسید که صفشان را از ولی خدا جدا کردند و او را تنها گذاشتند؛
▪️این خطر در کمین همه ماست ! نکند ما نیز با امام خود چنین کنیم؟
🆔 @ziaossalehin
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
6️⃣1️⃣ سبک زندگی حسینی (ع)
💠 هرآنچه «او» خواهد
اگر به ولیّ و مربی ات، خداوند متعال اعتماد و اطمینان داشته باشی. اگر مطمئن باشی که او هرچه برایت میخواهد به صلاح و خیر توست. اگر چیزی را برایت در نظر گرفت حتی اگر ته دلت خوشحال نبودی خشنود و خوشحال باش. این عطایی از جانب خدا بوده است و هرچه از جانبش برسد قطعا نیکوست. به خدا اعتماد کن.
▪️امام حسین علیه السلام می فرمایند: «إنّا أهلُ بيتٍ نسأل اللهَ عزّوجلّ فيُعطينا فإذا أرادَ ما نَكرَهُ فيما يُحبُّ رَضينا» ما خاندانی هستیم که از خداوند عزّوجلّ می خواهیم و او به ما عطا می کند، پس هرگاه برای ما، آن بخواهد که خوش نمی داریم ولی او دوست می دارد ما نیز خشنود خواهیم بود.
🆔 @ziaossalehin
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
6️⃣1️⃣ سبک زندگی حسینی (ع)
💠 هرآنچه «او» خواهد
اگر به ولیّ و مربی ات، خداوند متعال اعتماد و اطمینان داشته باشی. اگر مطمئن باشی که او هرچه برایت میخواهد به صلاح و خیر توست. اگر چیزی را برایت در نظر گرفت حتی اگر ته دلت خوشحال نبودی خشنود و خوشحال باش. این عطایی از جانب خدا بوده است و هرچه از جانبش برسد قطعا نیکوست. به خدا اعتماد کن.
▪️امام حسین علیه السلام می فرمایند: «إنّا أهلُ بيتٍ نسأل اللهَ عزّوجلّ فيُعطينا فإذا أرادَ ما نَكرَهُ فيما يُحبُّ رَضينا» ما خاندانی هستیم که از خداوند عزّوجلّ می خواهیم و او به ما عطا می کند، پس هرگاه برای ما، آن بخواهد که خوش نمی داریم ولی او دوست می دارد ما نیز خشنود خواهیم بود.
🆔 @ziaossalehin
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
9️⃣2️⃣ستارگان بصیرت
💠ستاره ای بر سینه ی خورشید
در این خارزار که شیهه ی مرگ است و هیمنه ی شمشیر چه خواهی کرد؟ کوچک تر از آنی که زره بپوشی و تیغ ببندی و میدان داری کنی؛ اما همه هستی تو، عمو، تنهاست. تیغها حریصانه می رسند و نیزه ها تشنه و نامردانه می بارند. عمو قطره قطره در کام خاک می چکد و تو این جا؟
عبدالله! می شود تو تماشاگر باشی و دشنه های قساوت بر حنجر خشک عمو بریزد؟ عبدالله! نمی خواهی پیش تر از عمو به بهشت برسی و در آن جا همراه با بابا، با عمو عباس به پیشوازش بیایی؟ عبدالله ! چه افتخار بزرگی! این جا عمو را بدرقه کنی و آن جا استقبال.
نمی خواهی آخرین پاکباز عمو باشی؟ گوش کن عبدالله! این صدای تشنه ی عموست که در تنهایی غروب می پیچد. نمی خواهی لبیک گوی عمو باشی؟ دستهای کوچک من! اگر جان عمو را نگاهبان نباشید، به ناروا بر تنم نشسته اید.
تو آخرین سرباز عمو باش؛ آخرین برگ کتاب کربلا... دستهای کوچک من! این جا سینه ی امام است. مگذارید بوسه گاه پیامبر بیش از این زخم ببیند. مگذارید تشنه ی مظلوم در غربت این گودال بیش از این شمشیر ببیند. عموجان! ببخش! بیش از این دستها هدیه ای نداشتم. دست های «خالی» همه ی شرمساری من است. هستی ام را در دستهایم گرفته ایم؛ هدیه ی ناچیزی است؛ می پذیری؟ اینک باباست که می آید؛ بابا ... آغوش گشوده و خندان. عمو ... بابا! خوش آمدی فرزندم! خوش آمدی عبدالله! از زیارت عمو آمده ای، از قتلگاه.
بحر بن کعب آمده بود؛ خشک و خشن و شعله ور از کینه و قساوت. فریاد خشمگینانه ات برخاست که: سیاه دل ناپاک، عمویم را می کشی؟ سپر دستهایت با شمشیرش درهم شکست. جانت را بر دستهایت گرفته بودی، تقدیمی عمو، پیشکش تشنه کام عاشورا. پوست ظریف دستهایت می لرزید. خون می جوشید و با خون جوشان از سینه ی عمو همراه می شد. حرمله کمان کشید و تیر حنجره ی نازک تشنه ات را شکافت.
▪️عبدالله بن حسن بن على بن ابی طالب (عبدالله اصغر)
برخی مادرش را به نام نفیله یا حبیبه دانسته اند.
سن: حدود ۷ تا ۱۱ سال
ویژگی ها و فضایل: فداکار و پاکباز، مدافع امام، خوش صورت و خوش سیرت، امام شناس، شجاع.
🆔 @ziaossalehin
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
9️⃣2️⃣ستارگان بصیرت
💠ستاره ای بر سینه ی خورشید
در این خارزار که شیهه ی مرگ است و هیمنه ی شمشیر چه خواهی کرد؟ کوچک تر از آنی که زره بپوشی و تیغ ببندی و میدان داری کنی؛ اما همه هستی تو، عمو، تنهاست. تیغها حریصانه می رسند و نیزه ها تشنه و نامردانه می بارند. عمو قطره قطره در کام خاک می چکد و تو این جا؟
عبدالله! می شود تو تماشاگر باشی و دشنه های قساوت بر حنجر خشک عمو بریزد؟ عبدالله! نمی خواهی پیش تر از عمو به بهشت برسی و در آن جا همراه با بابا، با عمو عباس به پیشوازش بیایی؟ عبدالله ! چه افتخار بزرگی! این جا عمو را بدرقه کنی و آن جا استقبال.
نمی خواهی آخرین پاکباز عمو باشی؟ گوش کن عبدالله! این صدای تشنه ی عموست که در تنهایی غروب می پیچد. نمی خواهی لبیک گوی عمو باشی؟ دستهای کوچک من! اگر جان عمو را نگاهبان نباشید، به ناروا بر تنم نشسته اید.
تو آخرین سرباز عمو باش؛ آخرین برگ کتاب کربلا... دستهای کوچک من! این جا سینه ی امام است. مگذارید بوسه گاه پیامبر بیش از این زخم ببیند. مگذارید تشنه ی مظلوم در غربت این گودال بیش از این شمشیر ببیند. عموجان! ببخش! بیش از این دستها هدیه ای نداشتم. دست های «خالی» همه ی شرمساری من است. هستی ام را در دستهایم گرفته ایم؛ هدیه ی ناچیزی است؛ می پذیری؟ اینک باباست که می آید؛ بابا ... آغوش گشوده و خندان. عمو ... بابا! خوش آمدی فرزندم! خوش آمدی عبدالله! از زیارت عمو آمده ای، از قتلگاه.
بحر بن کعب آمده بود؛ خشک و خشن و شعله ور از کینه و قساوت. فریاد خشمگینانه ات برخاست که: سیاه دل ناپاک، عمویم را می کشی؟ سپر دستهایت با شمشیرش درهم شکست. جانت را بر دستهایت گرفته بودی، تقدیمی عمو، پیشکش تشنه کام عاشورا. پوست ظریف دستهایت می لرزید. خون می جوشید و با خون جوشان از سینه ی عمو همراه می شد. حرمله کمان کشید و تیر حنجره ی نازک تشنه ات را شکافت.
▪️عبدالله بن حسن بن على بن ابی طالب (عبدالله اصغر)
برخی مادرش را به نام نفیله یا حبیبه دانسته اند.
سن: حدود ۷ تا ۱۱ سال
ویژگی ها و فضایل: فداکار و پاکباز، مدافع امام، خوش صورت و خوش سیرت، امام شناس، شجاع.
🆔 @ziaossalehin
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
8️⃣2️⃣ستارگان بصیرت
💠شهید هزارپاره
محمد تیرباران دشمن را دید؛ شهادت یاران را؛ حتی شهادت پدر را. عاشورا به غروب نزدیک می شد؛ لحظه های تنهایی و غربت عاشورا. همه چیز به پایان نزدیک می شد؛ حتی آفتاب به شیب آسمان می رسید. حسین بود و تنهایی و محمد که در خیمه اشک می دید و آه بی تابی و اشک و استغاثه.
گردش گیج تیغهای هرز به انتها می رسید. میدان بود و قهقهه ی مستانه ی سواران و امام عطش که در گودال قتلگاه افتاده بود. نیزه های قساوت می رسیدند. سنگهای شقاوت می باریدند و گودال از معصومیت سرخ لبریز بود. کاش می توانستم بروم. کاش می توانستم شمشیری بگیرم. ای کاش عمه مان زینب اجازه می داد بروم. اما من چه می توانم بکنم؟ دیگر صدای تکبیر امام نمی آمد. شادی دشمن به اوج رسیده بود. زینب از خیمه بیرون زد و سواران شعله بر دست برای آتش زدن به خیمه ها نزدیک می شدند.
محمد از خیمه بیرون زد. غربت کربلا اشک در چشمانش نشاند. دشمن نزدیک و نزدیک تر می شد. دیگر بار به چپ و راست نگریست، شاید یاور و یاری بیابد. هیچکس نبود. عمود خیمه را کشید. عمود خیمه جدا شد. دو سه گامی پیش گذاشت. تیری به پهلویش نشست. ابن زهیر ازدی و لقيط بن يسار (ناشر) بی رحمانه معصومیت هفت ساله کربلا را هدف قرار دادند. کودک در خون غلتید. هانی بن ثبیت حضرمی با اسب به بالینش رسید. شمشیر کشید. پیاپی بر بدن محمد زد.
آخرین صداها از حنجر تشنه ی محمد می تراويد: یا حسین! با هر صدا هانی تیغ را فرو می آورد. محمد قطعه قطعه شده بود و خون او تا تیرک خیمه فوران زده بود. جنون هانی بن ثبیت حضرم افزون تر شد. بر قطعه های بدن زخم میزد و محمد پیش تر از فرود شمشیرها اوج گرفته بود. او هزار پاره بدن به محبوب رسیده بود. موعود منتقم دردمندانه و سوگوارانه آن لحظه را بیاد می آورد و از درون سوخته زمزمه می کند: السلام على محمد بن ابی سعید بن عقیل و لعن الله قاتله لقيط بن ناشر الجهنی. سلام بر محمد بن ابی سعید و نفرین و لعنت خدا بر قاتلش لقيط بن ناشر جهنی.
▪️محمدبن ابی سعید بن عقیل
محمد فرزند ابوسعید ملقب به احول است. پدرش ابوسعید را از شهدای کربلا نوشته اند.
سن: ۷ سال
ویژگی ها و فضایل: دوستدار اباعبدالله، آشنا به دین - آن قدر که در همان کودکی او را فقیه می نامیدند (شاید عنوان پدرش بوده است) - شجاع و شیفته ی شهادت بود.
🆔 @ziaossalehin
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
8️⃣2️⃣ستارگان بصیرت
💠شهید هزارپاره
محمد تیرباران دشمن را دید؛ شهادت یاران را؛ حتی شهادت پدر را. عاشورا به غروب نزدیک می شد؛ لحظه های تنهایی و غربت عاشورا. همه چیز به پایان نزدیک می شد؛ حتی آفتاب به شیب آسمان می رسید. حسین بود و تنهایی و محمد که در خیمه اشک می دید و آه بی تابی و اشک و استغاثه.
گردش گیج تیغهای هرز به انتها می رسید. میدان بود و قهقهه ی مستانه ی سواران و امام عطش که در گودال قتلگاه افتاده بود. نیزه های قساوت می رسیدند. سنگهای شقاوت می باریدند و گودال از معصومیت سرخ لبریز بود. کاش می توانستم بروم. کاش می توانستم شمشیری بگیرم. ای کاش عمه مان زینب اجازه می داد بروم. اما من چه می توانم بکنم؟ دیگر صدای تکبیر امام نمی آمد. شادی دشمن به اوج رسیده بود. زینب از خیمه بیرون زد و سواران شعله بر دست برای آتش زدن به خیمه ها نزدیک می شدند.
محمد از خیمه بیرون زد. غربت کربلا اشک در چشمانش نشاند. دشمن نزدیک و نزدیک تر می شد. دیگر بار به چپ و راست نگریست، شاید یاور و یاری بیابد. هیچکس نبود. عمود خیمه را کشید. عمود خیمه جدا شد. دو سه گامی پیش گذاشت. تیری به پهلویش نشست. ابن زهیر ازدی و لقيط بن يسار (ناشر) بی رحمانه معصومیت هفت ساله کربلا را هدف قرار دادند. کودک در خون غلتید. هانی بن ثبیت حضرمی با اسب به بالینش رسید. شمشیر کشید. پیاپی بر بدن محمد زد.
آخرین صداها از حنجر تشنه ی محمد می تراويد: یا حسین! با هر صدا هانی تیغ را فرو می آورد. محمد قطعه قطعه شده بود و خون او تا تیرک خیمه فوران زده بود. جنون هانی بن ثبیت حضرم افزون تر شد. بر قطعه های بدن زخم میزد و محمد پیش تر از فرود شمشیرها اوج گرفته بود. او هزار پاره بدن به محبوب رسیده بود. موعود منتقم دردمندانه و سوگوارانه آن لحظه را بیاد می آورد و از درون سوخته زمزمه می کند: السلام على محمد بن ابی سعید بن عقیل و لعن الله قاتله لقيط بن ناشر الجهنی. سلام بر محمد بن ابی سعید و نفرین و لعنت خدا بر قاتلش لقيط بن ناشر جهنی.
▪️محمدبن ابی سعید بن عقیل
محمد فرزند ابوسعید ملقب به احول است. پدرش ابوسعید را از شهدای کربلا نوشته اند.
سن: ۷ سال
ویژگی ها و فضایل: دوستدار اباعبدالله، آشنا به دین - آن قدر که در همان کودکی او را فقیه می نامیدند (شاید عنوان پدرش بوده است) - شجاع و شیفته ی شهادت بود.
🆔 @ziaossalehin
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
2️⃣هفت پرده از عاشورا
💠کربلای درون
خیلیها امام حسین علیهالسّلام را بر ایستادگی ملامت میکردند. اما ایشان در این مبارزه معنوی و درونی پیروز شدند. آن مادری که جوان خود را با افتخار به طرف این میدان فرستاد؛ پیرمردانی مثل «حبیببنمظاهر» و «مسلمبنعوسجه» که از راحتی دوران پیرمردی خودشان گذشتند، آن سردار شجاعی که در میان دشمنان جایگاهی داشت، «حُرّبنیزید ریاحی»، به حسینبنعلی پیوست، همه در این مبارزه باطنی و معنوی پیروز شدند. اگر آنها در وجود خودشان فضیلت را بر رذیلت پیروز نمی کردند، درخت فضیلت در تاریخ خشک میشد.
▪️۱۳۸۱/۱/۹ - رهبر انقلاب
🆔 @ziaossalehin
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
2️⃣هفت پرده از عاشورا
💠کربلای درون
خیلیها امام حسین علیهالسّلام را بر ایستادگی ملامت میکردند. اما ایشان در این مبارزه معنوی و درونی پیروز شدند. آن مادری که جوان خود را با افتخار به طرف این میدان فرستاد؛ پیرمردانی مثل «حبیببنمظاهر» و «مسلمبنعوسجه» که از راحتی دوران پیرمردی خودشان گذشتند، آن سردار شجاعی که در میان دشمنان جایگاهی داشت، «حُرّبنیزید ریاحی»، به حسینبنعلی پیوست، همه در این مبارزه باطنی و معنوی پیروز شدند. اگر آنها در وجود خودشان فضیلت را بر رذیلت پیروز نمی کردند، درخت فضیلت در تاریخ خشک میشد.
▪️۱۳۸۱/۱/۹ - رهبر انقلاب
🆔 @ziaossalehin
#سبک_زندگی
#یاس_نبوی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
1️⃣ زندگی به سبک مادر
💠 مثل دانههای باران
🔹 انسان تا وقتی روی زمین است، یک هکتار زمین برایش بزرگ جلوه میکند، اما همین که سوار هواپیما شد، هرچه بالاتر میرود، این قطعه زمین کوچکتر میشود. یا آنگاه که باران با قطرات بیشمارش باریدن گرفته باشد، چند قطره آن به چشم نمیآید. روح بزرگ انسانهای والا و وارسته نیز اینگونه است؛ به مهربانی باران و به عظمت عرش الهی؛ این روحهای بزرگ، برای همه خیر و خوبی میخواهند.
💠 امام خامنه ای (مدظله العالی):
🌿 امام حسن مجتبی (ع) میگوید: شب جمعهای مادرم به عبادت ایستاد و تا صبح عبادت کرد... دعا و تضرع کرد.... شنیدم که دائم مؤمنین و مؤمنات را دعا کرد؛ مردم را دعا کرد؛ برای مسائل عمومی دنیای اسلام دعا کرد. صبح که شد گفتم: «مادرم! ... یک دعا برای خودت نکردی! یک شب تا صبح دعا، همه برای دیگران !؟» در جواب فرمود: «يَا بُنَيَّ اَلْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ»؛ اول دیگران بعد خود ما!» این، آن روحيه والاست.
📚 (بیانات در دیدار جمعی از زنان، ۲۵ آذر ۱۳۷۱)
#یاس_نبوی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
1️⃣ زندگی به سبک مادر
💠 مثل دانههای باران
🔹 انسان تا وقتی روی زمین است، یک هکتار زمین برایش بزرگ جلوه میکند، اما همین که سوار هواپیما شد، هرچه بالاتر میرود، این قطعه زمین کوچکتر میشود. یا آنگاه که باران با قطرات بیشمارش باریدن گرفته باشد، چند قطره آن به چشم نمیآید. روح بزرگ انسانهای والا و وارسته نیز اینگونه است؛ به مهربانی باران و به عظمت عرش الهی؛ این روحهای بزرگ، برای همه خیر و خوبی میخواهند.
💠 امام خامنه ای (مدظله العالی):
🌿 امام حسن مجتبی (ع) میگوید: شب جمعهای مادرم به عبادت ایستاد و تا صبح عبادت کرد... دعا و تضرع کرد.... شنیدم که دائم مؤمنین و مؤمنات را دعا کرد؛ مردم را دعا کرد؛ برای مسائل عمومی دنیای اسلام دعا کرد. صبح که شد گفتم: «مادرم! ... یک دعا برای خودت نکردی! یک شب تا صبح دعا، همه برای دیگران !؟» در جواب فرمود: «يَا بُنَيَّ اَلْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ»؛ اول دیگران بعد خود ما!» این، آن روحيه والاست.
📚 (بیانات در دیدار جمعی از زنان، ۲۵ آذر ۱۳۷۱)
#سبک_زندگی
#یاس_نبوی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
5️⃣1️⃣ یاس بی نشان
🌷 زیباترین سرمشق بخشش
🍃تو اصلا برای خودت نبودی، ایثار محض بودی و زیباترین سرمشق بخشش. یادت هست که من و حسین در بستر بیماری خفته بودیم و تو و پدر پروانهوار گردمان میگشتید و مداوایمان میکردید. نذر کردید که سه روز روزه بگیرید. ما به لطف خدا و دعای شما شفا یافتیم و اولین روز ادای نذر آغاز شد و ما هم با شما سه روز را روزه گرفتیم. وقت افطار بود، که صدای در بلند شد. مسکینی بود که یاری میخواست هنوز کلام فقیر به پایان نرسیده بود که تو و پدرم نانهای خود را بر روی هم گذاشتید و ناگاه نانهای من و حسین و فضه را هم بر روی آن يافتيد و همه را تحویل سائل دادید. افطار با آب گشوده شد و همه گرسنگی را با خود به رختخواب بردیم. و اینگونه سه روز بر ما گذشت بیآنکه چیزی غیر از آب در سفره داشته باشیم بعد از این روز سوم روزه، من و حسین از حال رفتیم، تو چشمانت به گودی و کبودی نشسته بود، اما به نماز ایستادی و پدر هم که مرد گرسنگی بود و صبوری، چون کوه، استوار ایستاده بود و خم به ابرو نمیآورد ولی به حال ما رقت میبرد.
💠 حضرت فاطمه زهرا (س):
🌿 گشادهرویی در چهره مؤمن برای صاحبش، بهشت را سبب میشود.
#یاس_نبوی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
5️⃣1️⃣ یاس بی نشان
🌷 زیباترین سرمشق بخشش
🍃تو اصلا برای خودت نبودی، ایثار محض بودی و زیباترین سرمشق بخشش. یادت هست که من و حسین در بستر بیماری خفته بودیم و تو و پدر پروانهوار گردمان میگشتید و مداوایمان میکردید. نذر کردید که سه روز روزه بگیرید. ما به لطف خدا و دعای شما شفا یافتیم و اولین روز ادای نذر آغاز شد و ما هم با شما سه روز را روزه گرفتیم. وقت افطار بود، که صدای در بلند شد. مسکینی بود که یاری میخواست هنوز کلام فقیر به پایان نرسیده بود که تو و پدرم نانهای خود را بر روی هم گذاشتید و ناگاه نانهای من و حسین و فضه را هم بر روی آن يافتيد و همه را تحویل سائل دادید. افطار با آب گشوده شد و همه گرسنگی را با خود به رختخواب بردیم. و اینگونه سه روز بر ما گذشت بیآنکه چیزی غیر از آب در سفره داشته باشیم بعد از این روز سوم روزه، من و حسین از حال رفتیم، تو چشمانت به گودی و کبودی نشسته بود، اما به نماز ایستادی و پدر هم که مرد گرسنگی بود و صبوری، چون کوه، استوار ایستاده بود و خم به ابرو نمیآورد ولی به حال ما رقت میبرد.
💠 حضرت فاطمه زهرا (س):
🌿 گشادهرویی در چهره مؤمن برای صاحبش، بهشت را سبب میشود.
#سبک_زندگی
#آرامش_بهاری
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
5️⃣ آرامش بهاری
🌷 حرافيهاي يك ناسپاس
🍃 دوباره نظريه پردازيش گل كرده بود! همينطور كه كف مغازه را تي ميكشيد گفت: تلويزيون ما هم انگار كاري غير از مدافع درست كردن ندارد؛ يك روز مدافعان حرم، يك روز مدافعان وطن حالا هم مدافعان سلامت؛ انگار تخم دوزرده ميگذارند! خوب هركس هركاري ميكند پولش را ميگيرد؛ اين كه ديگر منت ندارد! و هزار چرت و پرت ديگر كه ما صدها بار از او شنيده بوديم! وسط همين نظريه پردازي ها صد من يك غازش پيرمردي كه قبل از من بود بلند شد و گفت: پسرم من ده روزي توي بيمارستان بخش كرونا بستري بودم، نيم ساعت پيش مرخص شدم زودتر من را اصلاح كن ميخواهم بروم؛ آرايشگر تا اين را شنيد گفت جان من؟! خوب چرا آمدي اينجا پدر جان برو بيرون! پيرمرد گفت دو برابر مزد ميدهم مرا اصلاح كن، سه برابر! پنج برابر ده برابر اصلا هرچه بخواهي!! مرد آرايشگر گفت: اصلا بحث پول نيست برور بيرون پدر جان! پيرمرد گفت عزيزم تو با صد برابر مزدت هم حاضر نشدي سر من را كه ادعا كردم تازه از بيمارستان آمدهام اصلاح كني بعد ميگويي پولش را گرفتهاند؟ تو خودت حاضر نيستي براي پول به استقبال مرگ بروي اما مدافعان سلامت براي خدا وسط خطر ايستادهاند.
💠 امام صادق (عليه السلام) ميفرمايند:
🌿 خدا لعنت كند "راهزنان نيكى" را! سئوال شد راهزنان نيكى چه كسانى هستند؟ فرمودند: كسى كه به او نيكى شود، و او ناسپاسى كند، در نتيجه نيكوكار را از نيكى به ديگران باز دارد.
📚 كافى، ج4، ص33، ح1.
#آرامش_بهاری
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
5️⃣ آرامش بهاری
🌷 حرافيهاي يك ناسپاس
🍃 دوباره نظريه پردازيش گل كرده بود! همينطور كه كف مغازه را تي ميكشيد گفت: تلويزيون ما هم انگار كاري غير از مدافع درست كردن ندارد؛ يك روز مدافعان حرم، يك روز مدافعان وطن حالا هم مدافعان سلامت؛ انگار تخم دوزرده ميگذارند! خوب هركس هركاري ميكند پولش را ميگيرد؛ اين كه ديگر منت ندارد! و هزار چرت و پرت ديگر كه ما صدها بار از او شنيده بوديم! وسط همين نظريه پردازي ها صد من يك غازش پيرمردي كه قبل از من بود بلند شد و گفت: پسرم من ده روزي توي بيمارستان بخش كرونا بستري بودم، نيم ساعت پيش مرخص شدم زودتر من را اصلاح كن ميخواهم بروم؛ آرايشگر تا اين را شنيد گفت جان من؟! خوب چرا آمدي اينجا پدر جان برو بيرون! پيرمرد گفت دو برابر مزد ميدهم مرا اصلاح كن، سه برابر! پنج برابر ده برابر اصلا هرچه بخواهي!! مرد آرايشگر گفت: اصلا بحث پول نيست برور بيرون پدر جان! پيرمرد گفت عزيزم تو با صد برابر مزدت هم حاضر نشدي سر من را كه ادعا كردم تازه از بيمارستان آمدهام اصلاح كني بعد ميگويي پولش را گرفتهاند؟ تو خودت حاضر نيستي براي پول به استقبال مرگ بروي اما مدافعان سلامت براي خدا وسط خطر ايستادهاند.
💠 امام صادق (عليه السلام) ميفرمايند:
🌿 خدا لعنت كند "راهزنان نيكى" را! سئوال شد راهزنان نيكى چه كسانى هستند؟ فرمودند: كسى كه به او نيكى شود، و او ناسپاسى كند، در نتيجه نيكوكار را از نيكى به ديگران باز دارد.
📚 كافى، ج4، ص33، ح1.
#سبک_زندگی
#آرامش_بهاری
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
6️⃣ آرامش بهاری
🌷 مهرباني هاي بدون خرج
🍃 كمي پائينتر از آبميوه فروشي لوكس دور ميدان هميشه با گاريش ميايستاد، زمستانها لبو و باقالي ميفروخت و تابستانها بستني و يخمك. روحيه عجيب و غريبي داشت؛ انگار گاريش تخت پادشاهي بود؛ پير و جوان از سلامش بي بهره نبودند و لبخندش را به صورت مساوي بين همه رهگذرها تقسيم ميكرد؛ گاهي آنقدر مشتري دور گاريش جمع ميشد كه خودش و گاري قديميش لاي قدهاي كوتاه و بلند خريدارها گم ميشدند؛ آخر شبها هم هرچه ميماند ظرف ميكرد و بين رفتگرهاي دور ميدان تقسيم ميكرد. صبح زود ميآمد و آخر شب ميرفت؛ اما هيچوقت خستگيش را به رخ ديگران نميكشيد؛ از شما چه پنهان گاهي هم پا توي كفش آخوندها ميكرد و براي جوانترها منبر ميرفت و نصيحتشان ميكرد، آنها كه او را ديده بودند خيلي برايشان سخت نبود كه راز خالي بودن دكان لوكس آب ميوه فروش عنق را بفهمند.
💠 رسول خدا (ص) مي فرمايند:
🌿 گنج های پربهاي رزق و روزي در اخلاق خوب با مردم نهفته است.
📚 سفينة البحار،ج 2، ص 678.
#آرامش_بهاری
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
6️⃣ آرامش بهاری
🌷 مهرباني هاي بدون خرج
🍃 كمي پائينتر از آبميوه فروشي لوكس دور ميدان هميشه با گاريش ميايستاد، زمستانها لبو و باقالي ميفروخت و تابستانها بستني و يخمك. روحيه عجيب و غريبي داشت؛ انگار گاريش تخت پادشاهي بود؛ پير و جوان از سلامش بي بهره نبودند و لبخندش را به صورت مساوي بين همه رهگذرها تقسيم ميكرد؛ گاهي آنقدر مشتري دور گاريش جمع ميشد كه خودش و گاري قديميش لاي قدهاي كوتاه و بلند خريدارها گم ميشدند؛ آخر شبها هم هرچه ميماند ظرف ميكرد و بين رفتگرهاي دور ميدان تقسيم ميكرد. صبح زود ميآمد و آخر شب ميرفت؛ اما هيچوقت خستگيش را به رخ ديگران نميكشيد؛ از شما چه پنهان گاهي هم پا توي كفش آخوندها ميكرد و براي جوانترها منبر ميرفت و نصيحتشان ميكرد، آنها كه او را ديده بودند خيلي برايشان سخت نبود كه راز خالي بودن دكان لوكس آب ميوه فروش عنق را بفهمند.
💠 رسول خدا (ص) مي فرمايند:
🌿 گنج های پربهاي رزق و روزي در اخلاق خوب با مردم نهفته است.
📚 سفينة البحار،ج 2، ص 678.