🔅 #آغاز در نهایت🔅
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، آیه های سبز-صفحه 83
آن جا که با شکر و صبر می توان رفت، آنجا که اگر از پای افتادی و ناتوان شدی تازه با عجز میتوان رفت دیگر چه حرفی داری و چه منطقی داری؟
👇👇👇👇👇
آخر راه آن جا آغاز می شود که ما تمام می شویم.
مادرم به من درسی داد که فراموشم نمی شود؛
محمد پسر اول من می خواست به دنیا بیاید و این تجربه اول ما بود. نصف شب بود که درد به سراغ مادرش آمد. با داروهایی که می شناختم کارسازی نمودم، ولی درد #زایمان بود و شتاب می گرفت. به منزل پدر آمدم، هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود.
🌟🌟🌟🌟🌟
مادرم با چند نفر از بستگان به پذیرایی از مادر محمد مشغول شد و مرا از اتاق تبعید کرد. من از دور فریادها و ناله ها را می شنیدم و زمان بر من کند می گذشت. تجربه اول من بود. حدود طلوع آفتاب خانم دکتر را آوردیم. با خیال راحت تری در انتظار تولد نشستیم؛ فریادها و ناله ها زیادتر می شد، اما از ولادت خبری نبود. مادرم را صدا زدم، من آشفته بودم و او سرخوش. پرسیدم: آیا مشکلی هست؟ جواب داد: کار زایمان طبیعی است. گفتم: پس چه وقت فارغ می شود؟ با این همه ناله کی کار تمام می شود؟
🕸🕸🕸🕸🕸
خندید و گفت: تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن دارد نمی زاید. آن جا که درد توانش را گرفت آن وقت فارغ می شود. مدتی گذشت. از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود که صدای گریه محمد بلند شد و این درس را فهمیدم که:
👇👇👇👇👇
تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری ولادتی نیست. راه آنجا آغاز می شود که تو به پایان می رسی.
➖➖➖➖➖
🆔 https://telegram.me/joinchat/A8Weczwt21zlz5LepDMNJA
🌐 https://www.ziaossalehin.ir
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، آیه های سبز-صفحه 83
آن جا که با شکر و صبر می توان رفت، آنجا که اگر از پای افتادی و ناتوان شدی تازه با عجز میتوان رفت دیگر چه حرفی داری و چه منطقی داری؟
👇👇👇👇👇
آخر راه آن جا آغاز می شود که ما تمام می شویم.
مادرم به من درسی داد که فراموشم نمی شود؛
محمد پسر اول من می خواست به دنیا بیاید و این تجربه اول ما بود. نصف شب بود که درد به سراغ مادرش آمد. با داروهایی که می شناختم کارسازی نمودم، ولی درد #زایمان بود و شتاب می گرفت. به منزل پدر آمدم، هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود.
🌟🌟🌟🌟🌟
مادرم با چند نفر از بستگان به پذیرایی از مادر محمد مشغول شد و مرا از اتاق تبعید کرد. من از دور فریادها و ناله ها را می شنیدم و زمان بر من کند می گذشت. تجربه اول من بود. حدود طلوع آفتاب خانم دکتر را آوردیم. با خیال راحت تری در انتظار تولد نشستیم؛ فریادها و ناله ها زیادتر می شد، اما از ولادت خبری نبود. مادرم را صدا زدم، من آشفته بودم و او سرخوش. پرسیدم: آیا مشکلی هست؟ جواب داد: کار زایمان طبیعی است. گفتم: پس چه وقت فارغ می شود؟ با این همه ناله کی کار تمام می شود؟
🕸🕸🕸🕸🕸
خندید و گفت: تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن دارد نمی زاید. آن جا که درد توانش را گرفت آن وقت فارغ می شود. مدتی گذشت. از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود که صدای گریه محمد بلند شد و این درس را فهمیدم که:
👇👇👇👇👇
تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری ولادتی نیست. راه آنجا آغاز می شود که تو به پایان می رسی.
➖➖➖➖➖
🆔 https://telegram.me/joinchat/A8Weczwt21zlz5LepDMNJA
🌐 https://www.ziaossalehin.ir