🔅 جرقه های زندگی 🔅
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #مسؤوليت و #سازندگى، ج 1، ص . 109
يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ها زياد و مايع قابل احتراق؛ اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود.
من به ياد جرقه هايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سر مى كشيدند. و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند. و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبانگيرم بوده است.
در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست كه شنيدم راننده مى گويد بايد هلش داد. هوا برداشته است. و همين جواب من بود.
هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مى گيرند و دلم را هوا بر مى دارد، ديگر #جرقه ها برايم كارى نمى كنند و اگر مى خواهم به راه بيافتم بايد هلم بدهند و ضربه ام بزنند و راهم بيندازند تا آن همه #استعداد راكد نماند.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضياءالصالحين:
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #مسؤوليت و #سازندگى، ج 1، ص . 109
يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ها زياد و مايع قابل احتراق؛ اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود.
من به ياد جرقه هايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سر مى كشيدند. و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند. و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبانگيرم بوده است.
در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست كه شنيدم راننده مى گويد بايد هلش داد. هوا برداشته است. و همين جواب من بود.
هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مى گيرند و دلم را هوا بر مى دارد، ديگر #جرقه ها برايم كارى نمى كنند و اگر مى خواهم به راه بيافتم بايد هلم بدهند و ضربه ام بزنند و راهم بيندازند تا آن همه #استعداد راكد نماند.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضياءالصالحين:
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir
🔅 #عشق_برتر 🔅
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #مسؤوليت و #سازندگى ج 1، ص 41
من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته ى لباس و قيافه اش بود، حتى وسواسى داشت كه پارچه اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.
براى دوستى با او همين بس كه از لباسش و اتويش و قيافه اش تحسين كنى و يا از طرز تهيه ى آن بپرسى. او عاشق #ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى ها بريده بود تا اينكه عشقى بزرگتر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى كردند و در راه تصادفى.
جوانك در آن لحظه ى بحرانى از رنج هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود و به محبوبه اش مى انديشيد و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس هايش را پاره مى كرد و زخم ها را مى بست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده است.
👌⬅️ هنگامى كه عشقى بزرگتر دل را بگيرد، عشق هاى كوچكتر #نردبان آن خواهند بود.
➖➖➖➖➖
🆔 https://telegram.me/joinchat/A8Weczwt21zlz5LepDMNJA
🌐 https://www.ziaossalehin.ir
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #مسؤوليت و #سازندگى ج 1، ص 41
من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته ى لباس و قيافه اش بود، حتى وسواسى داشت كه پارچه اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.
براى دوستى با او همين بس كه از لباسش و اتويش و قيافه اش تحسين كنى و يا از طرز تهيه ى آن بپرسى. او عاشق #ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى ها بريده بود تا اينكه عشقى بزرگتر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى كردند و در راه تصادفى.
جوانك در آن لحظه ى بحرانى از رنج هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود و به محبوبه اش مى انديشيد و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس هايش را پاره مى كرد و زخم ها را مى بست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده است.
👌⬅️ هنگامى كه عشقى بزرگتر دل را بگيرد، عشق هاى كوچكتر #نردبان آن خواهند بود.
➖➖➖➖➖
🆔 https://telegram.me/joinchat/A8Weczwt21zlz5LepDMNJA
🌐 https://www.ziaossalehin.ir