🔅 #اثر 🔅
پنجشنبه بود و طبق معمول هر روز
زهراء ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از مسجد برمی گشت…
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت:
مامان بزرگ ، تو مراسم امروز، #آخوندمسجد براتون چی #موعظه کرد؟!
خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :...
عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!
نوه پوزخندی زد و بهش گفت:
تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر روز همش میری #مسجد؟!!
مادربزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست.
خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت:
عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری؟!
نوه با تعجب پرسید : تو این سبد؟ غیر ممکنه با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه!!!
زهرا خانم در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم
دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر می کرد
سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت:
من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده!
مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت:
آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست
اما بنظر میرسه سبده #تمیزتر شده، یه نیگاه بنداز …!
⬅️ بِالمَواعِظِ تَنجَلي الغَفلَةُ؛
#امام_علی علیه السلام : با اندرزهاست كه پرده #غفلت كنار مى رود.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
پنجشنبه بود و طبق معمول هر روز
زهراء ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از مسجد برمی گشت…
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت:
مامان بزرگ ، تو مراسم امروز، #آخوندمسجد براتون چی #موعظه کرد؟!
خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :...
عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!
نوه پوزخندی زد و بهش گفت:
تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر روز همش میری #مسجد؟!!
مادربزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست.
خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت:
عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری؟!
نوه با تعجب پرسید : تو این سبد؟ غیر ممکنه با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه!!!
زهرا خانم در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم
دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر می کرد
سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت:
من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده!
مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت:
آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست
اما بنظر میرسه سبده #تمیزتر شده، یه نیگاه بنداز …!
⬅️ بِالمَواعِظِ تَنجَلي الغَفلَةُ؛
#امام_علی علیه السلام : با اندرزهاست كه پرده #غفلت كنار مى رود.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
#موعظه صاحب دل
✨گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید. پذیرفت.
💫نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! کسى برنخاست. گفت :
حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید
✨ @ziaossalehin
✨گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید. پذیرفت.
💫نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! کسى برنخاست. گفت :
حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید
✨ @ziaossalehin