#حکایت_خوبان
امانِ امام
در زندان، دوره بازجویی طولانی داشتم. شبی حالم خیلی سخت بود. مجلسی را دیدم که امام خمینی در آنجا درس میدادند و صحبت میکردند و..
امانِ امام
در زندان، دوره بازجویی طولانی داشتم. شبی حالم خیلی سخت بود. مجلسی را دیدم که امام خمینی در آنجا درس میدادند و صحبت میکردند و..
ضياءالصالحين
#حکایت_خوبان امانِ امام در زندان، دوره بازجویی طولانی داشتم. شبی حالم خیلی سخت بود. مجلسی را دیدم که امام خمینی در آنجا درس میدادند و صحبت میکردند و..
#حکایت_خوبان
🍀 امانِ امام
در زندان، دوره بازجویی طولانی داشتم. شبی حالم خیلی سخت بود. مجلسی را دیدم که امام خمینی در آنجا درس میدادند و صحبت میکردند و روحانیون هم زیاد بودند. سیدی وارد شد، امام جلوی او راستقامت روی منبر ایستاد و سه بار فرمود الامان، الامان، الامان یا صاحبالزمان!
من متوجه شدم وجود مقدس حضرت امام زمان بوده. از فردای آن شب روش بازجویی عوض شد. یکی از صلحا گفت که امام برایت امان گرفته است.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار و اندیشههای حضرت آیتالله حائری شیرازی
📚آیتالله محیالدین حائری شیرازی
🍀 امانِ امام
در زندان، دوره بازجویی طولانی داشتم. شبی حالم خیلی سخت بود. مجلسی را دیدم که امام خمینی در آنجا درس میدادند و صحبت میکردند و روحانیون هم زیاد بودند. سیدی وارد شد، امام جلوی او راستقامت روی منبر ایستاد و سه بار فرمود الامان، الامان، الامان یا صاحبالزمان!
من متوجه شدم وجود مقدس حضرت امام زمان بوده. از فردای آن شب روش بازجویی عوض شد. یکی از صلحا گفت که امام برایت امان گرفته است.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار و اندیشههای حضرت آیتالله حائری شیرازی
📚آیتالله محیالدین حائری شیرازی
💠 عهدی که آقا سیّد جمال گلپایگانی با باب الحوائج امام موسی کاظم علیه السّلام بست چه بود؟
🔸آقا سیّد جمال می فرمود:
چند نفر از شاگردان ما دچار خطا و اشتباه شدند چون ظرفیّت سلوک را نداشتند ما به هر گونه بود آنها را روانه ایران نمودیم
از جمله آقا میرزا مهدی اصفهانی بود که مدّتی با اصرار از ما دستور میگرفت و از جمله دستورها این بود که نوافل خود را به نحو نماز جعفر طیّار بخواند
🔸او در وقتی چنین حالی پیدا کرد که به هرجا نگاه میکرد سیّد جمال میدید ما هر چه خواستیم به او بفهمانیم که این معنای حقیقت وجود نیست بلکه ظهوری است در یکی از مَجالی إمکانیّه و چیز مهمّی نیست نشد و این رؤیت را دلیل بر آن میگرفت که در عالم وجود حجّت خدا، سیّد جمال است!
🔸پس از خارج شدن از این حال، برای او شکّ و تردید پیدا شد که آیا این سیر و سلوک حقّ است و یا باطل؟ و روزی که در وَادِیُ السّلام نجف رفته بوده است در مکاشفهای میبیند که حضرت بقیّه الله ارواحنا فداه کاغذی به او دادند و در پشت آن کاغذ به خطّ سبز نوشته است: أنا الحُجّهُ ابْنُ الحَسَن
🔸خودش این مکاشفه را تعبیر به بطلان سیر و سلوک خود نموده؛ و از آنجا از عرفان و پیمودن راه خدا زده میشود
آقا سیّد جمال میفرمودند: ما اسباب حرکت او را به ایران فراهم کردیم زیرا در دماغ او خشکی پیدا شده بود و هوای گرم نجف با ریاضتهایی که انجام داده بود برای او خطرناک بود.
🔸و از جمله یک نفر سیّد قزوینی که با ما رفت و آمد داشت حالی پیدا کرده بود که ما را ولیّ مطلق حقّ میدید و میآمد در منزل و صدا میزد: السّلام علیک یا ولیّ الله!
هرچه ما خواستیم او را متوجّه حقیقت امر کنیم نشد، هرچه فرزندان به او گفتند: این کار را نکن مؤثّر نیفتاد ، حتّی آقا سیّد احمد (فرزند سوّم ایشان) بدون اذن من آن مسکین را زد و حتّی من به او گفتم: من غلط میکنم حجّت مطلق خدا بوده باشم من میخوابم و تو بیا و پا روی صورت من بگذار! او قبول نکرد
🔸 گفته بود: این حرفها خود نیز دلیل بر حُجّت بودن ایشان است بالأخره ما ناچار شدیم وجهی تهیّه نموده و به ایشان دادیم و او را روانه ایران کردیم.
🔸 مرحوم آقا سیّد جمال میفرمود: به واسطه این قضایائی که رخ داد من با حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام عهد کردم که به عنوان استاد دستوری ندهم و از کسی دستگیری نکنم.
(کتاب مطلع الانوار)
#حکایت
@ziaossalehin
🔸آقا سیّد جمال می فرمود:
چند نفر از شاگردان ما دچار خطا و اشتباه شدند چون ظرفیّت سلوک را نداشتند ما به هر گونه بود آنها را روانه ایران نمودیم
از جمله آقا میرزا مهدی اصفهانی بود که مدّتی با اصرار از ما دستور میگرفت و از جمله دستورها این بود که نوافل خود را به نحو نماز جعفر طیّار بخواند
🔸او در وقتی چنین حالی پیدا کرد که به هرجا نگاه میکرد سیّد جمال میدید ما هر چه خواستیم به او بفهمانیم که این معنای حقیقت وجود نیست بلکه ظهوری است در یکی از مَجالی إمکانیّه و چیز مهمّی نیست نشد و این رؤیت را دلیل بر آن میگرفت که در عالم وجود حجّت خدا، سیّد جمال است!
🔸پس از خارج شدن از این حال، برای او شکّ و تردید پیدا شد که آیا این سیر و سلوک حقّ است و یا باطل؟ و روزی که در وَادِیُ السّلام نجف رفته بوده است در مکاشفهای میبیند که حضرت بقیّه الله ارواحنا فداه کاغذی به او دادند و در پشت آن کاغذ به خطّ سبز نوشته است: أنا الحُجّهُ ابْنُ الحَسَن
🔸خودش این مکاشفه را تعبیر به بطلان سیر و سلوک خود نموده؛ و از آنجا از عرفان و پیمودن راه خدا زده میشود
آقا سیّد جمال میفرمودند: ما اسباب حرکت او را به ایران فراهم کردیم زیرا در دماغ او خشکی پیدا شده بود و هوای گرم نجف با ریاضتهایی که انجام داده بود برای او خطرناک بود.
🔸و از جمله یک نفر سیّد قزوینی که با ما رفت و آمد داشت حالی پیدا کرده بود که ما را ولیّ مطلق حقّ میدید و میآمد در منزل و صدا میزد: السّلام علیک یا ولیّ الله!
هرچه ما خواستیم او را متوجّه حقیقت امر کنیم نشد، هرچه فرزندان به او گفتند: این کار را نکن مؤثّر نیفتاد ، حتّی آقا سیّد احمد (فرزند سوّم ایشان) بدون اذن من آن مسکین را زد و حتّی من به او گفتم: من غلط میکنم حجّت مطلق خدا بوده باشم من میخوابم و تو بیا و پا روی صورت من بگذار! او قبول نکرد
🔸 گفته بود: این حرفها خود نیز دلیل بر حُجّت بودن ایشان است بالأخره ما ناچار شدیم وجهی تهیّه نموده و به ایشان دادیم و او را روانه ایران کردیم.
🔸 مرحوم آقا سیّد جمال میفرمود: به واسطه این قضایائی که رخ داد من با حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام عهد کردم که به عنوان استاد دستوری ندهم و از کسی دستگیری نکنم.
(کتاب مطلع الانوار)
#حکایت
@ziaossalehin
#حکایت
💎 روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به زور می کشید تا به مرد حکیمی رسید .
حکیم پرسید: چه بر دوش خر داری که سنگین است و راه نمی رود .
پاسخ داد : یک طرف گندم و طرف دیگر سنگ .
حکیم پرسید :به جایی که می روی سنگ کمیاب است ؟
پاسخ داد : خیر ، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر سنگ ریختم .
حکیم سنگ را خالی کرد و گندم را دو قسمت نمود و گفت : حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت .
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خر رفت ، برگشت و پرسید : با این همه دانش چقدر ثروت داری ؟
حکیم گفت : هیچ !
بازرگان فورا از خر پیاده شد و شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت : من با این نادانی خیلی بیشتر از تو دارم ، پس علم تو مال خودت و شروع به کشیدن خر کرد .
💎 روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به زور می کشید تا به مرد حکیمی رسید .
حکیم پرسید: چه بر دوش خر داری که سنگین است و راه نمی رود .
پاسخ داد : یک طرف گندم و طرف دیگر سنگ .
حکیم پرسید :به جایی که می روی سنگ کمیاب است ؟
پاسخ داد : خیر ، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر سنگ ریختم .
حکیم سنگ را خالی کرد و گندم را دو قسمت نمود و گفت : حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت .
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خر رفت ، برگشت و پرسید : با این همه دانش چقدر ثروت داری ؟
حکیم گفت : هیچ !
بازرگان فورا از خر پیاده شد و شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت : من با این نادانی خیلی بیشتر از تو دارم ، پس علم تو مال خودت و شروع به کشیدن خر کرد .
#نشاط_معنوی
#حکایت_های_طلایی 😍
🌼 از دستت کمک بگیر
🌷 یکی از اهالی مدینه پیوسته نزد پیامبر(ص) می آمد و به سخنان حضرت گوش می داد. او سخنان پیامبر را خیلی دوست داشت و از شنیدن آن خیلی لذت می برد اما آن حرف ها را نمی توانست حفظ کند. مدتی که می گذشت همه را فراموش می کرد. او روزی این مشکل خود را با پیامبر(ص) در میان گذاشت.
پیامبر(ص) با اشاره به دست او فرمود: از دستت کمک بگیر.
یعنی اگر می خواهی حرف های مرا فراموش نکنی آن ها را بنویس.
🆔 @ziaossalehin
#حکایت_های_طلایی 😍
🌼 از دستت کمک بگیر
🌷 یکی از اهالی مدینه پیوسته نزد پیامبر(ص) می آمد و به سخنان حضرت گوش می داد. او سخنان پیامبر را خیلی دوست داشت و از شنیدن آن خیلی لذت می برد اما آن حرف ها را نمی توانست حفظ کند. مدتی که می گذشت همه را فراموش می کرد. او روزی این مشکل خود را با پیامبر(ص) در میان گذاشت.
پیامبر(ص) با اشاره به دست او فرمود: از دستت کمک بگیر.
یعنی اگر می خواهی حرف های مرا فراموش نکنی آن ها را بنویس.
🆔 @ziaossalehin
#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#حکایت
✿ روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1️⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2️⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3️⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
〽️ بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
⁉️ خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
❗️ استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت.
🆔 @ziaossalehin
#راسخون
#حکایت
✿ روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1️⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2️⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3️⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
〽️ بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
⁉️ خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
❗️ استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت.
🆔 @ziaossalehin
#حدیث
#حکایت
#ذکری_برای_وسعت_رزق 🍃🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔸 در مدينه، مردى با كنيۀ «ابو قمقام» زندگى مىكرد، آدم محروم و نداری بود .
روزى نزد امام كاظم عليه السّلام رفت و از شغل و كارش شكايت كرد و عرض كرد: هركارى را مىخواهد انجام دهد نمىتواند و برايش فراهم نمىشود.
🍃 امام كاظم عليه السّلام به او فرمود: در آخر دعايت در نماز صبح ده مرتبه بگو:
《 ِ سُبْحَانَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ وَ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ 》
ابو قمقام گويد: من براين كار مداومت كردم. به خدا سوگند! پس از اندك زمانى، گروهى از صحرانشينان نزد من آمدند و به من خبر دادند كه يكى از مردان قبيلهام از دنيا رفته است و كسى جز من وارثى براى او نمىشناسند. از اينرو من رفتم و ارث او را گرفتم، و در حال حاضر شخص ثروتمندى هستم.
☘☘☘☘☘☘☘
[الكافي] اَلْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ اَلْمُبَارَكِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ صَالِحٍ عَنْ رَجُلٍ مِنَ اَلْجَعْفَرِيِّينَ قَالَ: كَانَ بِالْمَدِينَةِ عِنْدَنَا رَجُلٌ يُكْنَى أَبَا اَلْقَمْقَامِ وَ كَانَ مُحَارَفاً فَأَتَى أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَشَكَا إِلَيْهِ حِرْفَتَهُ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ لاَ يَتَوَجَّهُ فِي حَاجَةٍ لَهُ فَتُقْضَى لَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قُلْ فِي آخِرِ دُعَائِكَ مِنْ صَلاَةِ اَلْفَجْرِ سُبْحَانَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ وَ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ عَشْرَ مَرَّاتٍ قَالَ أَبُو اَلْقَمْقَامِ فَلَزِمْتُ ذَلِكَ فَوَ اَللَّهِ مَا لَبِثْتُ إِلاَّ قَلِيلاً حَتَّى وَرَدَ عَلَيَّ قَوْمٌ مِنَ اَلْبَادِيَةِ فَأَخْبَرُونِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ قَوْمِي مَاتَ وَ لَمْ يُعْرَفْ لَهُ وَارِثٌ غَيْرِي فَانْطَلَقْتُ فَقَبَضْتُ مِيرَاثَهُ وَ أَنَا مُسْتَغْنٍ .
•┈┈••✾••┈┈•
📚 بحار الأنوار ، ج ۹۲، ص ۲۹۵
[بحار متن دعا را از کافی اینچنین نقل میکند که دربالا ذکر شد ولی متن کافی کمی متفاوت است:《سُبْحَانَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِه》ِ عَشْرَ مَرَّات، کافي ج ۵،ص ۳۱۵]
🆔 @ziaossalehin
#حکایت
#ذکری_برای_وسعت_رزق 🍃🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔸 در مدينه، مردى با كنيۀ «ابو قمقام» زندگى مىكرد، آدم محروم و نداری بود .
روزى نزد امام كاظم عليه السّلام رفت و از شغل و كارش شكايت كرد و عرض كرد: هركارى را مىخواهد انجام دهد نمىتواند و برايش فراهم نمىشود.
🍃 امام كاظم عليه السّلام به او فرمود: در آخر دعايت در نماز صبح ده مرتبه بگو:
《 ِ سُبْحَانَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ وَ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ 》
ابو قمقام گويد: من براين كار مداومت كردم. به خدا سوگند! پس از اندك زمانى، گروهى از صحرانشينان نزد من آمدند و به من خبر دادند كه يكى از مردان قبيلهام از دنيا رفته است و كسى جز من وارثى براى او نمىشناسند. از اينرو من رفتم و ارث او را گرفتم، و در حال حاضر شخص ثروتمندى هستم.
☘☘☘☘☘☘☘
[الكافي] اَلْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ اَلْمُبَارَكِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ صَالِحٍ عَنْ رَجُلٍ مِنَ اَلْجَعْفَرِيِّينَ قَالَ: كَانَ بِالْمَدِينَةِ عِنْدَنَا رَجُلٌ يُكْنَى أَبَا اَلْقَمْقَامِ وَ كَانَ مُحَارَفاً فَأَتَى أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَشَكَا إِلَيْهِ حِرْفَتَهُ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ لاَ يَتَوَجَّهُ فِي حَاجَةٍ لَهُ فَتُقْضَى لَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قُلْ فِي آخِرِ دُعَائِكَ مِنْ صَلاَةِ اَلْفَجْرِ سُبْحَانَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ وَ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ عَشْرَ مَرَّاتٍ قَالَ أَبُو اَلْقَمْقَامِ فَلَزِمْتُ ذَلِكَ فَوَ اَللَّهِ مَا لَبِثْتُ إِلاَّ قَلِيلاً حَتَّى وَرَدَ عَلَيَّ قَوْمٌ مِنَ اَلْبَادِيَةِ فَأَخْبَرُونِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ قَوْمِي مَاتَ وَ لَمْ يُعْرَفْ لَهُ وَارِثٌ غَيْرِي فَانْطَلَقْتُ فَقَبَضْتُ مِيرَاثَهُ وَ أَنَا مُسْتَغْنٍ .
•┈┈••✾••┈┈•
📚 بحار الأنوار ، ج ۹۲، ص ۲۹۵
[بحار متن دعا را از کافی اینچنین نقل میکند که دربالا ذکر شد ولی متن کافی کمی متفاوت است:《سُبْحَانَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِه》ِ عَشْرَ مَرَّات، کافي ج ۵،ص ۳۱۵]
🆔 @ziaossalehin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️پاداش عجیب خدا برای منتظران ظهور
#حکایت زیبایی از پیرمردی که در زمان امام صادق علیه السلام منتظر ظهور بود!
📚کفایة الاثر، ج1، ص264.
#انتظار_حضرت
#امام_صادق علیه السلام
🆔 @ziaossalehin
#حکایت زیبایی از پیرمردی که در زمان امام صادق علیه السلام منتظر ظهور بود!
📚کفایة الاثر، ج1، ص264.
#انتظار_حضرت
#امام_صادق علیه السلام
🆔 @ziaossalehin
#حکایت
🔻 گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورد،
خود را در آب میدید و میرمید
او مىپنداشت که از دیگری میرمد، نمیدانست که از خود میرمد!
همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمیرنجی چون آن را در دیگری میبینی میرمی و میرنجی!
🏷 #امام_زمان #کار_جمعی #تشکیلات
🌐 به #ضیاءالصالحین بپیوندید...
👇
☫ @ziaossalehin ☫
🔻 گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورد،
خود را در آب میدید و میرمید
او مىپنداشت که از دیگری میرمد، نمیدانست که از خود میرمد!
همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمیرنجی چون آن را در دیگری میبینی میرمی و میرنجی!
🏷 #امام_زمان #کار_جمعی #تشکیلات
🌐 به #ضیاءالصالحین بپیوندید...
👇
☫ @ziaossalehin ☫