ضياءالصالحين
400 subscribers
10.2K photos
6.6K videos
556 files
4.7K links
«اهمیت فضای مجازی به‌اندازهٔ انقلاب اسلامی است.»
هرکس از شما موقعیت ما را پرسید؛ بگوئید ما در موقعیت تنگه احد هستیم

👇
#اینستاگرام :
instagram.com/ziaossalehin

#توییتر :
twitter.com/ziaossalehin
سایت:
ziaossalehin.ir

کانال آذری:
t.iss.one/az_ziaossalehin_i
Download Telegram
#یادی_از_شهدا

اوّل صدقه مى داد

🌷🌷🌷 وقتى مى خواستيم برويم مأموريت، اوّل صدقه مى داد.
بعد قرآن را باز مى كرد و يک سوره مى خواند; با ترجمه اش.
بعدش برنامه سفر را توضيح مى داد و مى گفت كه چه كارهايى مشترک است و چه كارهايى انفرادى. وقت آزادمان را هم مى گفت.

وارد شهر كه مى شديم، اوّل مى‌رفت گلزار شهدا، فاتحه مى‌خواند.
بعد مى‌رفت سراغ خانواده شهدا. باهاشان صحبت مى‌كرد. مشكلاتشان را مى‌پرسيد و گاهى يادداشت مى‌كرد كه اگر بتواند حل كند. بعد مى‌رفتيم سراغ مأموريتمان...🌷🌷🌷

#شهید_علی_صیاد_شیرازی
👇👇👇
🆔 @ziaossalehin
#یادی_از_شهدا

🌷 - فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشید!🌷

۲۱ فروردین ۱۳۷۸؛ شهادت #شهید_علی_صیاد_شیرازی
👇👇👇
🆔 @ziaossalehin
#یادی_از_شهدا

🌷🌷🌷برادر خرازی با کد و رمز گفت: توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی خونین‌شهر!

هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین‌شهر حمله کنیم؟
بعدش چی؟

حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود!
زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول ‌های جنگ نمی‌کردیم!

گفتم: بزنید!

ایشان زد؛
یک ساعت هم طول نکشید!
ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و فریاد آنها بلند شد!

گفتند: ما زدیم!
خوب هم گرفته!
عراقی ‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آن‌ها دست ما نیست!

یک هلیکوپتر فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است!
خلبان فریاد زد:
تا چشمم کار می‌کند، توی خیابان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند!

یعنی قابل شمارش نبودند!
واقعاً مطلب عجیبی بود!

برادر خرازی، اولین کسی بود که سوار بر جیپ، آنقدر خود را به خاکریز زد تا بالاخره توانست با خودرو وارد خرمشهر شود!

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم!
آماری که به ما دادند، حدود چهارده‌ هزار و پانصد نفر در شهر اسیر شده بودند!

آنها هنوز عقبه‌شان قطع نشده بود و توی سنگرهای مستحکمی بودند و با اینکه اگر باز هم به آن‌ها امکانات نمی‌رسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر می‌توانستند مقاومت کنند.

ولی خداوند متعال در این نمایش قدرت، نشان داد که چه وحشت و رعبی در دل این‌ها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند!🌷🌷🌷

#شهید_حاج_حسین_خرازی

به نقل از امیر سپهبد #شهید_علی_صیاد_شیرازی

👇👇👇
🆔 @ziaossalehin
#یادی_از_شهدا

🌷🌷🌷 دوره ی تکاوری، بین شیراز و پل خان؛ به سمت مرودشت. دانشجوها را برده بودم راهپیمایی استقامت.

از آسمان آتش می بارید. خیلی ها خسته شده بودند.

نگاهم افتاد به صیاد؛ عرق بدنش بخار می شد و می رفت هوا. یک لحظه حس کردم دارد آب می شود، آتش می گیرد و ذوب می شود.

شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد. با خودم گفتم: این هم که داره می بُره.

رفتم نزدیکش. گفتم: اگه برات مقدور نیست، می تونی آروم تر ادامه بدی.

هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانش جوها خودش را رساند به ما.
ـ استاد ببخشید! ایشون روزه ن. شونزده ـ هفده روزه.
ـ روزه است؟
ـ بله. الان ماه رمضونه، صیاد روزه می گیره.
ایستادم. جا ماندم. صیاد رفت، ازم فاصله گرفت.🌷🌷🌷

📚 یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 10

#شهید_علی_صیاد_شیرازی
👇👇👇
🆔 @ziaossalehin
#یادی_از_شهدا

اوّل صدقه مى داد

🌷🌷🌷 وقتى مى خواستيم برويم مأموريت، اوّل صدقه مى داد.
بعد قرآن را باز مى كرد و يک سوره مى خواند; با ترجمه اش.
بعدش برنامه سفر را توضيح مى داد و مى گفت كه چه كارهايى مشترک است و چه كارهايى انفرادى. وقت آزادمان را هم مى گفت.

وارد شهر كه مى شديم، اوّل مى‌رفت گلزار شهدا، فاتحه مى‌خواند.
بعد مى‌رفت سراغ خانواده شهدا. باهاشان صحبت مى‌كرد. مشكلاتشان را مى‌پرسيد و گاهى يادداشت مى‌كرد كه اگر بتواند حل كند. بعد مى‌رفتيم سراغ مأموريتمان...🌷🌷🌷

#شهید_علی_صیاد_شیرازی