ضياءالصالحين
397 subscribers
10.2K photos
6.6K videos
557 files
4.7K links
«اهمیت فضای مجازی به‌اندازهٔ انقلاب اسلامی است.»
هرکس از شما موقعیت ما را پرسید؛ بگوئید ما در موقعیت تنگه احد هستیم

👇
#اینستاگرام :
instagram.com/ziaossalehin

#توییتر :
twitter.com/ziaossalehin
سایت:
ziaossalehin.ir

کانال آذری:
t.iss.one/az_ziaossalehin_i
Download Telegram
📖 معامله عوضی

مردی زمینش را به مبلغی فروخت و در برابر آن اسبی خرید.
حکیمی به او رسید و گفت دانستی که چه معامله‌ ای کردی؟
چیزی را که به آن سرگین می‌ دادی و در برابرش جو می‌ گرفتی، با چیزی عوض کردی که باید به آن جو بدهی و در برابرش سرگین بگیری!

📚 کشکول شیخ بهایی
#داستان_کوتاه
#حکیمانه
👇
🆔 @ziaossalehin
#داستان_کوتاه
#حکایت_خوبان

🌸🌸🌸🌸🌸
🔱ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ،
ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﺍﻧﮕﻮﺭ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ
ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ
ﻣﻴﻜﺮﺩ،
ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ
ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ
ﻧﻜﺮﺩ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ،
ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ .

" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ "

👈 ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺸﮑنیم. 👉

👇
🆔 @ziaossalehin
📚#داستان_کوتاه

آورده اند که مردی از دیوانه ای پرسید
اسم اعظم خدا را می دانی؟
دیوانه گفت : نام اعظم خدا نان است
اما این را جایی نمیتوان گفت
مرد گفت : نادان شرم کن
چگونه اسم اعظم خدا نان است؟
دیوانه گفت : در قحطی نیشابور
چهل شبانه روز می گشتم ، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم
و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم
از آنجا بود که فهمیدم

📚 #مصیبت_نامه #عطار_نیشابوری
👇
🆔 @ziaossalehin
📖 توپ

یکی از وزرای ناصرالدین ‌شاه در جریان جنگ ‌های ایران و روسیه ادعا کرده بود می‌ تواند توپی بسازد که از دارالخلافه تهران، سنت‌ پترزبورگ روسیه را با خاک یکسان کند و بعد از چند ماه، توپ را آماده کرد و ناصرالدین شاه و بقیه درباریان را برای مشاهده شلیک آن دعوت کرد.

با شلیک توپ، گلوله توپ درون لوله منفجر شد و خدمه توپ را لت و پار کرد.
ناصرالدین ‌شاه با عصبانیت پرسید مردک، این بود آن توپی که وعده داده بودی؟
گفت قربان، وقتی خودی‌ ها را این جور لت و پار کرده است، حالا تصور بفرمایید که با دشمن چه می‌ کند؟ 😂

#داستان_کوتاه
#طنز

👇
🆔 @ziaossalehin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #کلیپ بسیار زیبا و آموزنده پادشاه و وزیر ...
#داستان_کوتاه

👇
🆔 @ziaossalehin
📖 تقسیم

شیر و گرگ و روباهی، گورخر و آهو و خرگوشی را شکار کردند.
شیر به گرگ دستور داد تا شکارها را تقسیم کند.
گرگ گفت گورخر برای تو، آهو برای من و خرگوش برای روباه.
شیر ناراحت شد و گرگ را با چنگال هایش خون آلود کرد.
سپس به روباه دستور داد تا شکارها را تقسیم کند.

روباه گفت خوشبختانه شکارها تقسیم شده اند.
گورخر برای صبحانه شما، آهو برای نهار شما و خرگوش هم برای شام شما.
شیر گفت چطور به این گونه تقسیم کردن پی بردی؟
روباه گفت از جامه سرخ رنگی که بر تن گرگ کردید.

📚 کشکول شیخ بهایی
#داستان_کوتاه
👇
🆔 @ziaossalehin
💞 #طلسم_شده ( #داستان واقعي)
🌷نويسنده: محمدحسين قديري
🔴قسمت اول

زندگي من با عشق شروع شد، عشقي كه دلم برايش مي تپيد و چون گنجي در صندوق سينه ام از آن نگهداري مي كردم. از اين كه كسي بخواهد عشم را بدزدد وحشت داشتم وحشت.
دقيقا دو بهار از زندگي زناشويي ام گذشته بود. دفترچه خاطرات زندگي ام، روزهاي تلخ و شيرين زيادي را در خود ثبت كرده بود اما بي انصاف هم نبايد باشم روزهاي خوش آن بيشتر بود.
شوهرم دل تو دلش نبود كه ذوق و شوقم را به خودش و زندگي مشترك، روز به روز بالا ببرد. خوش بود به خوشي من.
اما...اما نمي دام چه شد!
درست مثل اين كه اين دوسال خواب باشم همه چيز ظرف چند روز به هم ريخت. همه اش از تلگرام و واتس آپ لعني شروع شد.
اما ... اما نه آن ابزارها كه تقصيري ندارند.
آدم بايد آدم باشد و از آنها خوب استفاده كند.
خب، شايد كار خوبي نكردم... شايد، ولي وقتي شاهد بودم كه عشقم روز به روز به تاراج مي رفت چه بايد مي كردم.
مجبور شدم با او تماس بگيرم و بگويم:
«زنيكه كثا....لعنتي چه كار كردي كه دهن منو به اين تعابير زشت باز مي كني. سرم تو لاك خودم بود و زندگي خودم رو مي كردم، ولي توي لعنتي نمي دونم از كدوم گوري سرو كله ات وسط زندگي ام پيدا شد. دزدي هستي كه گنج منو؛ عشقمو ازم گرفتي. اگه دست سارق مال رو مي زنن. بايد سارق عشقو گردن بزنن...»

ادامه داره...

📚 صد هزاران دام و دانه ست اي خدا): داستان واقعي :‌ طلسم شده
#داستان_کوتاه

👇
🆔 @ziaossalehin
📖 وصیت

به اشعب گفتند طمع تو تا چه حدی است؟
گفت چون بانگ صلاة جنازه ای به گوشم آید، گمان برم که آن میت، وصیت کرده است که از مال من ثلثی (یک سوم) به اشعب دهید.
پس به این گمان، به درِ آن تعزیت سرا روم و در آن سرا، هر دو کس که با هم سخنی آهسته گویند، گمان برم که از آن وصیت که میت برای من کرده است سخن می گویند.

پس با ارباب وصیت همراهی می کنم و ایشان را در امور مددکاری نمایم و در کشیدن آب غسل و کشاندن جنازه تا لب گور از پا ننشینم و چون از مرده فارغ شوند و بازگردند تا در تعزیت سرا با ایشان باشم و چون اثری از وصیت ظاهر نشود ناامید بازگردم.

📚 لطائف الطوائف، فخرالدین علی صفی، صفحه 361.
#داستان_کوتاه

👇
🆔 @ziaossalehin
📖 در راه خدا از دادن قرص نانی هم دریغ می کنیم

مرد نانوایی بود که آرزوی دیدن شِبلی را داشت.
روزی مرد ژنده پوشی به در نانوایی آمد و قرص نانی برداشت و گفت که پولی ندارد.

نانوا، نان را از او گرفت و او را بیرون کرد.
شخصی به او گفت مگر نمیدانی که او شِبلی بود؟

آن مرد بسیار ناراحت شد و به دنبال شِبلی رفته و از او معذرت خواهی کرد و او را برای شام دعوت نمود و بسیار تهیه و تدارک دید و مهمانان زیادی را به افتخار شِبلی دعوت کرد.

بعد از صرف شام، یکی از شِبلی پرسید که بدترین بنده خدا کیست؟
شِبلی گفت همین صاحب خانه.

مهمان ها بسیار تعجب کردند و دلیل را جویا شدند.
شِبلی گفت در راه شِبلی صدها سکه خرج می کند اما در راه خدا از دادن قرص نانی هم دریغ می کند.

#داستان_کوتاه

👇
🆔 @ziaossalehin
#داستان_کوتاه

فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانه‌ای برای رضای خدا به من بده فقیرم و چیزی ندارم.

هندوانه فروش در میان هندوانه ها گشتی زد و هندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.

فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.

هندوانه فروش هندوانه خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد.

فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین...

این هندوانه خراب را بخاطر تو داده است و این هندوانه خوب را بخاطر پول...

وای اگر این تفکر در کل زندگی ما باشد...

👇
🆔 @ziaossalehin