#کتاب 🔸 روزها
من روزهای سال را میدیدم که مثل یک ردیف جعبه روشن، روبهرویم به صف کشیده شده بود، و خواب مثل سایه سیاهی این جعبهها را از یکدیگر جدا میکرد. منتهی در مورد من این سایه ممتد و قابل درک که جعبهها را از یکدیگر جدا میکرد، از بین رفته بود، میتوانستم، روز پشت روز را در برابرم ببینم که مثل یک خیابان روشن و عریض، متروک و بیانتها کشیده شده بود
📚حباب شیشه▫️#سیلویا_پلات
من روزهای سال را میدیدم که مثل یک ردیف جعبه روشن، روبهرویم به صف کشیده شده بود، و خواب مثل سایه سیاهی این جعبهها را از یکدیگر جدا میکرد. منتهی در مورد من این سایه ممتد و قابل درک که جعبهها را از یکدیگر جدا میکرد، از بین رفته بود، میتوانستم، روز پشت روز را در برابرم ببینم که مثل یک خیابان روشن و عریض، متروک و بیانتها کشیده شده بود
📚حباب شیشه▫️#سیلویا_پلات
#کتاب 🔸 نوشتههای تبلیغاتی
نوشتههای تبلیغاتی مد، مثل حبابهایی که از دهن ماهی خارج میشود، حبابهایی نقرهای و تو خالی در مغزم به جریان میانداخت. به سطح که میرسیدند با صدایی تو خالی میترکیدند.
📚 حباب شیشه #سیلویا_پلات
نوشتههای تبلیغاتی مد، مثل حبابهایی که از دهن ماهی خارج میشود، حبابهایی نقرهای و تو خالی در مغزم به جریان میانداخت. به سطح که میرسیدند با صدایی تو خالی میترکیدند.
📚 حباب شیشه #سیلویا_پلات