#فرهنگ #مطالعاتفرهنگی
🔸درباره ذائقه
▫️نویسنده: #پترا_کوپرز*
▫️ترجمه: #یونس_شکرخواه
#پیر_بوردیو نظریهپرداز فرهنگی مقوله ذائقه را در یك چارچوب تاریخی مطرح ساخت. این دیدگاه نه از نوع قضاوت ذاتی كانتی، بلكه متكی بر این بود كه ذائقه ابزار قدرت است و گروههای اجتماعی را در موضع نسبی خود حفظ میكند. برای قرائت و لذت بردن از آثار هنری به سرمایه فرهنگی نیاز هست و به دسترسی به آن و كاربرد آن نیز شاخص موقعیت اجتماعی میباشد.
#هنر ممكن است جایگاه خود را به عنوان ارزش مطلق، در همان حال كه فیلم به جایگاه خود رسید، از دست داده باشد، اما تاثیر قرنها مباحثه درباره ارزش خلاقیت كماكان به قوت خود باقی است.
این مهم است كه به یاد داشته باشیم كه اگرچه نظریهپردازان ممكن است از ملاحظه هنر به مثابه یك مفهوم ارزیابانه فاصله گرفته باشند، اما جهان هنوز این كار را نكرده است.
سازمانهایی نظیر بنیاد ملی هنرها در آمریكا یا شوراهای هنر در انگلیس هنوز برمبنای همان هنر كلاسیك كار و هزینه میكنند و مردم و رسانهها هم واكنشهای خود را در اینباره دارند.
با این همه این بازتعریفهای پیاپی از مفهوم #كنشهنری است كه كماكان به خلاقیت فیلمسازان، تولیدكنندگان تلویزیونی، هنرمندان ویدئویی و مخاطبان شكل میدهد.
*PETRA KUPPERS
🔸درباره ذائقه
▫️نویسنده: #پترا_کوپرز*
▫️ترجمه: #یونس_شکرخواه
#پیر_بوردیو نظریهپرداز فرهنگی مقوله ذائقه را در یك چارچوب تاریخی مطرح ساخت. این دیدگاه نه از نوع قضاوت ذاتی كانتی، بلكه متكی بر این بود كه ذائقه ابزار قدرت است و گروههای اجتماعی را در موضع نسبی خود حفظ میكند. برای قرائت و لذت بردن از آثار هنری به سرمایه فرهنگی نیاز هست و به دسترسی به آن و كاربرد آن نیز شاخص موقعیت اجتماعی میباشد.
#هنر ممكن است جایگاه خود را به عنوان ارزش مطلق، در همان حال كه فیلم به جایگاه خود رسید، از دست داده باشد، اما تاثیر قرنها مباحثه درباره ارزش خلاقیت كماكان به قوت خود باقی است.
این مهم است كه به یاد داشته باشیم كه اگرچه نظریهپردازان ممكن است از ملاحظه هنر به مثابه یك مفهوم ارزیابانه فاصله گرفته باشند، اما جهان هنوز این كار را نكرده است.
سازمانهایی نظیر بنیاد ملی هنرها در آمریكا یا شوراهای هنر در انگلیس هنوز برمبنای همان هنر كلاسیك كار و هزینه میكنند و مردم و رسانهها هم واكنشهای خود را در اینباره دارند.
با این همه این بازتعریفهای پیاپی از مفهوم #كنشهنری است كه كماكان به خلاقیت فیلمسازان، تولیدكنندگان تلویزیونی، هنرمندان ویدئویی و مخاطبان شكل میدهد.
*PETRA KUPPERS
#سینماویژن
🔸مونتاژ دیالکتیکی در سینما چیست؟
▫️نوشته #پترا_کوپرز
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
واژه دیالکتیک برای توصیف ساختاری منطقی بهکار میرود که در آن دو عنصر متضاد به وسیله کنش فعال خواننده/بیننده معنایی جدیدتر و بزرگتر میآفرینند.
https://hisubmit.ir/?p=24911
🔸مونتاژ دیالکتیکی در سینما چیست؟
▫️نوشته #پترا_کوپرز
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
واژه دیالکتیک برای توصیف ساختاری منطقی بهکار میرود که در آن دو عنصر متضاد به وسیله کنش فعال خواننده/بیننده معنایی جدیدتر و بزرگتر میآفرینند.
https://hisubmit.ir/?p=24911
#سینماویژن🔸سینما به مثابه هنر
▫️نویسنده: #پترا_کوپرز*
▫️مترجم: #یونس_شکرخواه
نوشتههای #ردولف_آرنهایم (Rudolf Arnheim) درباره فیلم از دهه ١٩٣٠ به بعد مواضع ضدرئال و فرمالیستی درباره فیلم را فرموله میكند: او مخالف این دیدگاه است كه سینما یك باز تولیدكننده بیخاصیت و مكانیكی از زندگی واقعی است. سینما (یا هر نوع ابداع دیگر) نوعی ذوب كردن، شكل دادن و بازآفریدن واقعیت است و با این نوع كنشهاست كه سینما به هنر تبدیل میشود. آرنهیم مثالهای زیادی را در این زمینه عرضه میكند تا نشان دهد كه این شكل دادن مجدد چگونه به وقوع میپیوندد. او در واقع دوباره آن جنبههایی از سینما كه آنرا از دریافت صرف واقعیت متمایز میسازد، توصیف میكند. سیاه و سفید بودن، تصاویر صامت، لبههای پرده نمایش، زوایای دوربین، تدوین و غیره جزو مواردی هستند كه آرنهیم به طرح آنها میپردازد. از دیدگاه او اگر سینما قرار است به هنر تبدیل شود، این جنبهها باید مورد توجه قرار گیرند. او به تكنیكهای #مونتاژ در مكتب روسی اشاره میكند و نشان میدهد چگونه فیلم با استفاده از امكانات خود به پدیدهای منحصر به فرد تبدیل میشود.
آرنهایم (و همینطور #آیزنشتاین) از اولین نظریهپردازان سینما است كه نحوه افزوده شدن معنی به معانی رویدادهای روبهروی دوربین و منابع نمایشی و یا هنرهای عالی را مطرح میكند. آرنهایم اینچنین استدلال میكند كه فیلم زمانی دارای موقعیت هنری میشود كه ذات و در عین حال تفاوت خود را با سایر هنرها به تصویر میكشد و این در واقع ادامه استدلال #گوتولد_لسینگ (Gotthold lessing) فیلسوف آلمانی است كه میگوید هر هنری باید براساس ذات خود تعریف شود. فیلم زمانی هنری میشود كه از ابزارهای خودش استفاده میكند.
*PETRA KUPPERS
▫️نویسنده: #پترا_کوپرز*
▫️مترجم: #یونس_شکرخواه
نوشتههای #ردولف_آرنهایم (Rudolf Arnheim) درباره فیلم از دهه ١٩٣٠ به بعد مواضع ضدرئال و فرمالیستی درباره فیلم را فرموله میكند: او مخالف این دیدگاه است كه سینما یك باز تولیدكننده بیخاصیت و مكانیكی از زندگی واقعی است. سینما (یا هر نوع ابداع دیگر) نوعی ذوب كردن، شكل دادن و بازآفریدن واقعیت است و با این نوع كنشهاست كه سینما به هنر تبدیل میشود. آرنهیم مثالهای زیادی را در این زمینه عرضه میكند تا نشان دهد كه این شكل دادن مجدد چگونه به وقوع میپیوندد. او در واقع دوباره آن جنبههایی از سینما كه آنرا از دریافت صرف واقعیت متمایز میسازد، توصیف میكند. سیاه و سفید بودن، تصاویر صامت، لبههای پرده نمایش، زوایای دوربین، تدوین و غیره جزو مواردی هستند كه آرنهیم به طرح آنها میپردازد. از دیدگاه او اگر سینما قرار است به هنر تبدیل شود، این جنبهها باید مورد توجه قرار گیرند. او به تكنیكهای #مونتاژ در مكتب روسی اشاره میكند و نشان میدهد چگونه فیلم با استفاده از امكانات خود به پدیدهای منحصر به فرد تبدیل میشود.
آرنهایم (و همینطور #آیزنشتاین) از اولین نظریهپردازان سینما است كه نحوه افزوده شدن معنی به معانی رویدادهای روبهروی دوربین و منابع نمایشی و یا هنرهای عالی را مطرح میكند. آرنهایم اینچنین استدلال میكند كه فیلم زمانی دارای موقعیت هنری میشود كه ذات و در عین حال تفاوت خود را با سایر هنرها به تصویر میكشد و این در واقع ادامه استدلال #گوتولد_لسینگ (Gotthold lessing) فیلسوف آلمانی است كه میگوید هر هنری باید براساس ذات خود تعریف شود. فیلم زمانی هنری میشود كه از ابزارهای خودش استفاده میكند.
*PETRA KUPPERS
#سینماویژن
🔸مونتاژ دیالکتیکی در سینما چیست؟
▫️نوشته #پترا_کوپرز*
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
واژه دیالکتیک برای توصیف ساختاری منطقی به کار میرود که در آن دو عنصر متضاد به وسیلة کنش فعال خواننده / بیننده معنایی جدیدتر و بزرگتر میآفرینند.
این اصطلاح با فلسفه مارکسیستی پیوند خورده و بر نظریهپردازان مارکسیست و چپگرای سینما تأثیر فراوانی داشته است.
#دیالکتیک در فلسفه نوعی شیوه بررسی است. در شیوه سقراطی دو دیدگاه در جستجوی حقیقت، آنقدر با یکدیگر بحث و گفتوگو میکنند تا به اتفاق نظر برسند. این دستمایه اصلی و به عبارت بهتر، این فصول اصلی و مرکزی در خلق وحدت به وسیله دو عنصر متضاد، یادآور مفهوم تاریخی هگل (G.W.F.Hegel) نیز هست. تاریخ بر اساس بینش هگل، حرکتی جهتدار و مرحله به مرحله است. هر تزی با آنتی تز خود تلاقی میکند و محصول آن سنتز است، سنتز به مثابه محصول، بیشتر از مجموع دو اصل متضاد است. و بعداً به تز جدید مرحله دیالکتیکی بعدی تبدیل میشود.
دیالکتیک به وسیلة آرای مارکس و انگلس ژرفترین تأثیرات را بر فرهنگ غرب گذاشته است. این افکار در حقیقت قرائت دوباره نظریه هگل است. مارکسیسم بر اصل تضاد و پیشرفت حرکت تاریخ به سوی جامعهای سوسیالیستی و نهایتاً یک آرمان شهر کمونیستی تکیه میکند. شرایط مادی وجود، سنگپایه پیدایش جفت دیالکتیک است و به همین دلیل، مارکس این مفهوم تاریخی را ماتریالیسم دیالکتیک مینامد. در این برداشت، طرفین متخاصم در قالب قدرتمندان (اربابان فئودال و بورژواها) و ضعیفان (بردگان، خدمتکاران و کارگران) معرفی میشوند. پویایی تاریخ باعث میشود تا تاریخ به سوی هدفی والا حرکت کند. انقلابها در طول این حرکت به عنوان مراحلی برای پایان دادن به کشمکشها رخ میدهند.
#مکتبفرانکفورت بینش دیالکتیکی مارکس را به عنوان یک حرکت رو به جلو، به زیر سوال برد. مارکس معتقد بود، انسان به سوی تعقل و عقلانیت حرکت میکند و برای تغییر و پایان دادن به کشمکش در تلاش است.
در برخی از آثار فراساختارگرایان یا پساساختارگرایان، دیالکتیک در نهایت به کناری نهاده میشود و مفهوم پیشرفت مستقر در آن، تنها بخش این نظریه نیست که با بینش ژان بودریار (Jean Baudrillard) در قبال تاریخ سنخیت ندارد. دریافت بودریار از جامعهای مجازی، امکان بروز هر رویداد و جنبشی را منتفی میسازد. هیچ نوع مقاومتی در این تلقی، قابل تصور نیست. جامعه، حس و ذائقه خود را برای پذیرش هر نوع تأثیرپذیری از رویدادها و عواطف از دست داده است و تمامی تصاویر و انگارهها در آن ارزش یکسانی دارند و نه تنها نمیتوان هیچ اثری از آنتیتز یافت، بلکه خود تز نیز نیروی کافی برای ابراز وجود ندارد.
بیشترین تأثیر اصول دیالکتیک بر سینما، به وسیلة آثار و فیلمهای #سرگئی_ایزنشتاین (sergei Eisenstein) بوده است. ایزنشتاین با ارائه مونتاژ به عنوان یک هنر، نوعی زیباییشناسی در سینما خلق کرد.
نویسندگان فیلمهای شوروی زیبایی فیلمها را بر مبنای مونتاژ میدیدند، تا جایی که لو کولشوف (Lev Kuleshov)، فیلمساز و معلم روس، مونتاژ را اصل و پایه سینما خواند. از نظر او، هنگامی که نماها در مونتاژ به یکدیگر متصل میشوند، کمپوزیسیونی شبیه سایر آثار هنری خلق میشود. ایزنشتاین از این ایده کولشوف استفاده کرد، ولی از سوی دیگر خاطرنشان ساخت که دیالکتیک عنصری مهم در مونتاژ است. دو تصویر متضاد با برش یه یکدیگر پیوند میخورند و در نتیجه یک ناهمخوانی به وجود میآید که هدف آن تحریک تماشاگر است. به این ترتیب، تصاویری که ذاتاً بیحرکت و از نظر سیاسی خنثی هستند، یک نیروی محرکه سیاسی مییابند و لذا میتوان تماشاگران را با استفاده از این جذابیت سینما تحریک، هیجانزده و حتی مضطرب کرد. با اینکه هر نما در فیلم تصویری فیلمبرداری شده از چیزی است که در جهان واقعی وجود دارد، میتوان با مونتاژ دیالکتیکی مفاهیم تجریدی و ذهنی را به طور ملموس و عینی نشان داد.
معروفترین نمونه کاربرد این اصول را از سوی ایزنشتاین، میتوان در مونتاژ سکانس پلکان اودیسه در فیلم رزمناو پوتمکین (۱۹۲۶) دید. قتل عام مردم به دست ارتش تزار برای فرو نشاندن آتش انقلاب، به صورت طبیعی فیلمبرداری نشده است، در عوض، عصاره این تجربه به وسیلة قابلیتهای مونتاژ به بیننده منتقل میشود و به این ترتیب از این تکنیک برای خلق معنایی فراتر از آنچه محسوس است، استفاده شده است.
ایزنشتاین اصول مونتاژ دیالکتیک را در فیلم در نمودارهایی نشان داده است که در آنها حرکت به سوی کسب بینش سیاسی موج میزند. نمای پایین آمدن سربازان از پلکان به تصویر زنی که فریاد میکشد، برش میخورد و سنتز این برش، شناخت سرکوب است. این سنتز نیز به تز دیگری شکل میدهد که با تصاویر مردمی که از پلکان به پایین میشتابند ترکیب شده و سنتز بعدی را به وجود میآورد؛ یعنی سرکوب نیروهای مردمی.
🔸مونتاژ دیالکتیکی در سینما چیست؟
▫️نوشته #پترا_کوپرز*
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
واژه دیالکتیک برای توصیف ساختاری منطقی به کار میرود که در آن دو عنصر متضاد به وسیلة کنش فعال خواننده / بیننده معنایی جدیدتر و بزرگتر میآفرینند.
این اصطلاح با فلسفه مارکسیستی پیوند خورده و بر نظریهپردازان مارکسیست و چپگرای سینما تأثیر فراوانی داشته است.
#دیالکتیک در فلسفه نوعی شیوه بررسی است. در شیوه سقراطی دو دیدگاه در جستجوی حقیقت، آنقدر با یکدیگر بحث و گفتوگو میکنند تا به اتفاق نظر برسند. این دستمایه اصلی و به عبارت بهتر، این فصول اصلی و مرکزی در خلق وحدت به وسیله دو عنصر متضاد، یادآور مفهوم تاریخی هگل (G.W.F.Hegel) نیز هست. تاریخ بر اساس بینش هگل، حرکتی جهتدار و مرحله به مرحله است. هر تزی با آنتی تز خود تلاقی میکند و محصول آن سنتز است، سنتز به مثابه محصول، بیشتر از مجموع دو اصل متضاد است. و بعداً به تز جدید مرحله دیالکتیکی بعدی تبدیل میشود.
دیالکتیک به وسیلة آرای مارکس و انگلس ژرفترین تأثیرات را بر فرهنگ غرب گذاشته است. این افکار در حقیقت قرائت دوباره نظریه هگل است. مارکسیسم بر اصل تضاد و پیشرفت حرکت تاریخ به سوی جامعهای سوسیالیستی و نهایتاً یک آرمان شهر کمونیستی تکیه میکند. شرایط مادی وجود، سنگپایه پیدایش جفت دیالکتیک است و به همین دلیل، مارکس این مفهوم تاریخی را ماتریالیسم دیالکتیک مینامد. در این برداشت، طرفین متخاصم در قالب قدرتمندان (اربابان فئودال و بورژواها) و ضعیفان (بردگان، خدمتکاران و کارگران) معرفی میشوند. پویایی تاریخ باعث میشود تا تاریخ به سوی هدفی والا حرکت کند. انقلابها در طول این حرکت به عنوان مراحلی برای پایان دادن به کشمکشها رخ میدهند.
#مکتبفرانکفورت بینش دیالکتیکی مارکس را به عنوان یک حرکت رو به جلو، به زیر سوال برد. مارکس معتقد بود، انسان به سوی تعقل و عقلانیت حرکت میکند و برای تغییر و پایان دادن به کشمکش در تلاش است.
در برخی از آثار فراساختارگرایان یا پساساختارگرایان، دیالکتیک در نهایت به کناری نهاده میشود و مفهوم پیشرفت مستقر در آن، تنها بخش این نظریه نیست که با بینش ژان بودریار (Jean Baudrillard) در قبال تاریخ سنخیت ندارد. دریافت بودریار از جامعهای مجازی، امکان بروز هر رویداد و جنبشی را منتفی میسازد. هیچ نوع مقاومتی در این تلقی، قابل تصور نیست. جامعه، حس و ذائقه خود را برای پذیرش هر نوع تأثیرپذیری از رویدادها و عواطف از دست داده است و تمامی تصاویر و انگارهها در آن ارزش یکسانی دارند و نه تنها نمیتوان هیچ اثری از آنتیتز یافت، بلکه خود تز نیز نیروی کافی برای ابراز وجود ندارد.
بیشترین تأثیر اصول دیالکتیک بر سینما، به وسیلة آثار و فیلمهای #سرگئی_ایزنشتاین (sergei Eisenstein) بوده است. ایزنشتاین با ارائه مونتاژ به عنوان یک هنر، نوعی زیباییشناسی در سینما خلق کرد.
نویسندگان فیلمهای شوروی زیبایی فیلمها را بر مبنای مونتاژ میدیدند، تا جایی که لو کولشوف (Lev Kuleshov)، فیلمساز و معلم روس، مونتاژ را اصل و پایه سینما خواند. از نظر او، هنگامی که نماها در مونتاژ به یکدیگر متصل میشوند، کمپوزیسیونی شبیه سایر آثار هنری خلق میشود. ایزنشتاین از این ایده کولشوف استفاده کرد، ولی از سوی دیگر خاطرنشان ساخت که دیالکتیک عنصری مهم در مونتاژ است. دو تصویر متضاد با برش یه یکدیگر پیوند میخورند و در نتیجه یک ناهمخوانی به وجود میآید که هدف آن تحریک تماشاگر است. به این ترتیب، تصاویری که ذاتاً بیحرکت و از نظر سیاسی خنثی هستند، یک نیروی محرکه سیاسی مییابند و لذا میتوان تماشاگران را با استفاده از این جذابیت سینما تحریک، هیجانزده و حتی مضطرب کرد. با اینکه هر نما در فیلم تصویری فیلمبرداری شده از چیزی است که در جهان واقعی وجود دارد، میتوان با مونتاژ دیالکتیکی مفاهیم تجریدی و ذهنی را به طور ملموس و عینی نشان داد.
معروفترین نمونه کاربرد این اصول را از سوی ایزنشتاین، میتوان در مونتاژ سکانس پلکان اودیسه در فیلم رزمناو پوتمکین (۱۹۲۶) دید. قتل عام مردم به دست ارتش تزار برای فرو نشاندن آتش انقلاب، به صورت طبیعی فیلمبرداری نشده است، در عوض، عصاره این تجربه به وسیلة قابلیتهای مونتاژ به بیننده منتقل میشود و به این ترتیب از این تکنیک برای خلق معنایی فراتر از آنچه محسوس است، استفاده شده است.
ایزنشتاین اصول مونتاژ دیالکتیک را در فیلم در نمودارهایی نشان داده است که در آنها حرکت به سوی کسب بینش سیاسی موج میزند. نمای پایین آمدن سربازان از پلکان به تصویر زنی که فریاد میکشد، برش میخورد و سنتز این برش، شناخت سرکوب است. این سنتز نیز به تز دیگری شکل میدهد که با تصاویر مردمی که از پلکان به پایین میشتابند ترکیب شده و سنتز بعدی را به وجود میآورد؛ یعنی سرکوب نیروهای مردمی.