عرصه‌های‌ ارتباطی
3.67K subscribers
29.9K photos
3.06K videos
877 files
6K links
🔸عرصه‌های‌ ارتباطی
▫️کانال رسمی یونس شُکرخواه
Agora | The official Telegram channel of Younes Shokrkhah
https://t.iss.one/boost/younesshokrkhah
🔹اکانت اینستاگرام من:
https://www.instagram.com/younesshokrkhah
Download Telegram
محمدرضا شجریان
تصنیف رو سر بنه به بالین
#شعر🔸رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
#موسیقی #محمدرضا_شجریان #مولوی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب‌گرد مبتلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده‌ ما صد جای آسیا کن
#شعر🔸صورت‌های عالم
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
#مولوی
#شعر🔸جز و کل
ای تو خموش پرسخن چیست خبر بیا بگو
سوره هل اتی بخوان نکته لافتی بگو
خیمه جان بر اوج زن در دل بحر موج زن
مشک وجود بردران ترک دو سه سقا بگو
چونک ز خود سفر کنی وز دو جهان گذر کنی
کیست کز او حذر کنی هیچ سخن مخا بگو
از می لعل پرگهر بی‌خبری و باخبر
در دل ما بزن شرر بر سر ما برآ بگو
ساقی چرخ در طرب مجلس خاک خشک لب
زین دو بزاده روز و شب چیست سبب مرا بگو
از دل چرخ در زمین باغ و گل است و یاسمین
باد خزانش در کمین چیست چنین چرا بگو
بخل و سخا و خیر و شر نیست جدا ز یک دگر
نیست یکی و نیست دو چیست یکی دو تا بگو
بلبل مست تا به کی ناله کنی ز ماه دی
ذکر جفا بس است هی شکر کن از وفا بگو
هیچ در این دو مرحله شکر تو نیست بی‌گله
نقش فنا بشو هله ز آینه صفا بگو
جزو بهل ز کل بگو خار بهل ز گل بگو
درگذر از صفات او ذات نگر خدا بگو
#مولوی
#شعر🔸آن نگار
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی‌ساجد سجودی خوش بیار
#مولوی
#شعر🔸آب دریا و مرده
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت نیم عمر تو شد در فنا
دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست
زانک کشتی غرق این گردابهاست
محو می‌باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بی‌خطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحرِ اسرارت نهد بر فرق سر
#مولوی
#شعر🔸بچشاند بچشاند
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفته‌ام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به‌که‌ماند؟به‌که‌ماند؟به‌که‌ماند؟ به‌که‌ماند؟
هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
 #مولوی
#شعر🔸خود
ساعتی میزان آنی
ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو
تا شوی موزون خویش
#مولوی
#شعر🔸دم مزن
دم مزن تا بشنوی از دم‌زنان
آنچ نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوی زان آفتاب
آنچ نامد در کتاب و در خطاب
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
#مولوی
#شعر🔸خامی
این جهان همچون درختست ای کرام
ما برو چون میوه‌های نیم‌خام
سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را
زانک در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان
سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن
چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
سخت‌گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون‌آشامی است
#مولوی
#شعر🔸در خامشی بیان‌ها
بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پیدا کند نشان‌ها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبان‌ها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینه‌ست خوشتر در خامشی بیان‌ها
#مولوی
#شعر🔸عمری بزدم این در
زین پیش اگر دم از جنون می‌زده‌ام
وانگه قدم از چرا و چون می‌زده‌ام
عمری بزدم این در و چون بگشادند
دیدم ز درون در برون می‌زده‌ام
#مولوی
#شعر🔸آنچه داریم
ناساز از آنیم که سازی داریم
بد خوی از آنیم که نازی داریم
در صورت جغد شاهبازی داریم
در عین فنا عمر درازی داریم
#مولوی
#شعر🔸دودِ پراکنده
گفت که دیوانه نه‌ای، لایقِ این خانه نه‌ای
رفتم‌ و دیوانه شدم، سلسله‌ْبَندنده شدم
گفت‌که سَرمست نه‌ای، رو که از این دست‌نه‌ای
رفتم و سَرمست شدم وَز طرب آکنده شدم
گفت که تو کُشته نه‌ای، در طَرب آغشته نه‌ای
پیشِ رُخِ زنده‌ْکُنَش کُشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرَکَکی، مستِ خیالی و شَکی
گول شدم، هول شدم وَز همه برکَنده شدم
گفت که تو شمع شدی، قبلۀ این جمع شدی
جمع نی‌اَم، شمع نی‌اَم، دودِ پراکنده شدم
گفت که شیخی و سَری، پیش‌رو و راه‌بَری
شیخ نی‌اَم، پیش نی‌اَم، امرِ تو را بنده شدم
گفت که با بال و پَری، من پَر و بالت ندهم
در هوسِ بال و پَرَش بی‌پَر و پَرکنده شدم
#مولوی
#شعر🔸بگو، بشنو، باش
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
#مولوی
#شعر🔸یار صبر
کسی کو یار صبر آمد سوار ماه و ابر آمد
مکن باور که ابر تر گدای ناودان باشد
#مولوی
#شعر🔸چونک به پایان برسم
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم
نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم
خوش شده‌ام خوش شده‌ام پاره آتش شده‌ام
خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم
خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
آب شوم سجده‌کنان تا به گلستان برسم
چونک فتادم ز فلک ذره صفت لرزانم
ایمن و بی‌لرز شوم چونک به پایان برسم
چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف
باز رهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم
عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در دل کفر آمده‌ام تا که به ایمان برسم
آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد
شد رخ من سکه زر تا که به میزان برسم
رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود
خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم
هیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
#مولوی
#شعر🔸زبان
راهی ز زبان ما به دل پیوسته است
کاسرار جهان و جان در او پیوسته است
تا هست زبان بسته، گشاده است آن راه
چون گشت زبان گشاده، آن ره بسته است
#مولوی
#شعر🔸نشان
نشان چون کف و بی‌نشان بحر دان
نشان چون بیان بی‌نشان چون عیان
ز خورشید یک جو چو ظاهر شود
بروبد ز گردون ره کهکشان
خمش کن خمش کن که در خامشی است
هزاران زبان و هزاران بیان
#مولوی
#شعر🔸ضمیر
یار مرا چو اشتران باز مهار می‌کشد
اشتر مست خویش را در چه قطار می‌کشد
جان و تنم بخست او شیشه من شکست او
گردن من به بست او تا به چه کار می‌کشد
شست ویم چو ماهیان جانب خشک می‌برد
دام دلم به جانب میر شکار می‌کشد
آنک قطار ابر را زیر فلک چو اشتران
ساقی دشت می‌کند برکه و غار می‌کشد
رعد همی‌زند دهل زنده شدست جزو و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار می‌کشد
آنک ضمیر دانه را علت میوه می‌کند
راز دل درخت را بر سر دار می‌کشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گرچه جفای دی کنون سوی خمار می‌کشد
#مولوی