#چهره #سینماویژن
🔸سرگئی ایزنشتاین (۱۸۹۸- ۱۹۴۸)
▫️نوشته #گابریل_پالتز
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
#سرگئی_ایزنشتاین طراح صحنه، کارگردان تئاتر و سینما، نظریهپرداز، معلم، جهانگرد و قصهگویی خستگیناپذیر بود که به چند زبان تسلط داشت. اما باید دانست اگر تغییرات و تحولات مستمر در حرفه و دوران کاری وی به وجود نمیآمد، احتمالاً هرگز نه کارگردان میشد و نه نظریهپرداز.
فیلمهای صامت او خلاقیتی زنده و پویا را به نمایش میگذاشت و این پویایی مرهون استفاده از تکنیک تقطیع نما (تدوین) و مونتاژ بود.
هنگامی که دکترین رئالیسم سوسیالیستی در دوران زمامداری استالین به زیباییشناسی رسمی شوروی تبدیل شد، ایزنشتاین و کارگردانان دیگر، یک دوره بازپروری فکری، انزوا و حتی زندان را تحمل کردند. ایزنشتاین همواره مقالات انتقادی مینوشت و دوره اجباری فاصله گرفتن از فیلمسازی، وقت کافی برای نوشتن مقالات انتقادی، به ویژه درباره آثار خودش را به او داد.
آثار او درباره انواع مونتاژ در سینما، بسیار معروفند. او در کلاسهای خود، ترکیب نماها، صحنهپردازی رنگ و صدا را نیز آموزش میداد و هیچیک از عناصر اصلی سینما از چشم او دور نمیماند.
🔸سرگئی ایزنشتاین (۱۸۹۸- ۱۹۴۸)
▫️نوشته #گابریل_پالتز
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
#سرگئی_ایزنشتاین طراح صحنه، کارگردان تئاتر و سینما، نظریهپرداز، معلم، جهانگرد و قصهگویی خستگیناپذیر بود که به چند زبان تسلط داشت. اما باید دانست اگر تغییرات و تحولات مستمر در حرفه و دوران کاری وی به وجود نمیآمد، احتمالاً هرگز نه کارگردان میشد و نه نظریهپرداز.
فیلمهای صامت او خلاقیتی زنده و پویا را به نمایش میگذاشت و این پویایی مرهون استفاده از تکنیک تقطیع نما (تدوین) و مونتاژ بود.
هنگامی که دکترین رئالیسم سوسیالیستی در دوران زمامداری استالین به زیباییشناسی رسمی شوروی تبدیل شد، ایزنشتاین و کارگردانان دیگر، یک دوره بازپروری فکری، انزوا و حتی زندان را تحمل کردند. ایزنشتاین همواره مقالات انتقادی مینوشت و دوره اجباری فاصله گرفتن از فیلمسازی، وقت کافی برای نوشتن مقالات انتقادی، به ویژه درباره آثار خودش را به او داد.
آثار او درباره انواع مونتاژ در سینما، بسیار معروفند. او در کلاسهای خود، ترکیب نماها، صحنهپردازی رنگ و صدا را نیز آموزش میداد و هیچیک از عناصر اصلی سینما از چشم او دور نمیماند.
#سینماویژن
🔸مونتاژ دیالکتیکی در سینما چیست؟
▫️نوشته #پترا_کوپرز*
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
واژه دیالکتیک برای توصیف ساختاری منطقی به کار میرود که در آن دو عنصر متضاد به وسیلة کنش فعال خواننده / بیننده معنایی جدیدتر و بزرگتر میآفرینند.
این اصطلاح با فلسفه مارکسیستی پیوند خورده و بر نظریهپردازان مارکسیست و چپگرای سینما تأثیر فراوانی داشته است.
#دیالکتیک در فلسفه نوعی شیوه بررسی است. در شیوه سقراطی دو دیدگاه در جستجوی حقیقت، آنقدر با یکدیگر بحث و گفتوگو میکنند تا به اتفاق نظر برسند. این دستمایه اصلی و به عبارت بهتر، این فصول اصلی و مرکزی در خلق وحدت به وسیله دو عنصر متضاد، یادآور مفهوم تاریخی هگل (G.W.F.Hegel) نیز هست. تاریخ بر اساس بینش هگل، حرکتی جهتدار و مرحله به مرحله است. هر تزی با آنتی تز خود تلاقی میکند و محصول آن سنتز است، سنتز به مثابه محصول، بیشتر از مجموع دو اصل متضاد است. و بعداً به تز جدید مرحله دیالکتیکی بعدی تبدیل میشود.
دیالکتیک به وسیلة آرای مارکس و انگلس ژرفترین تأثیرات را بر فرهنگ غرب گذاشته است. این افکار در حقیقت قرائت دوباره نظریه هگل است. مارکسیسم بر اصل تضاد و پیشرفت حرکت تاریخ به سوی جامعهای سوسیالیستی و نهایتاً یک آرمان شهر کمونیستی تکیه میکند. شرایط مادی وجود، سنگپایه پیدایش جفت دیالکتیک است و به همین دلیل، مارکس این مفهوم تاریخی را ماتریالیسم دیالکتیک مینامد. در این برداشت، طرفین متخاصم در قالب قدرتمندان (اربابان فئودال و بورژواها) و ضعیفان (بردگان، خدمتکاران و کارگران) معرفی میشوند. پویایی تاریخ باعث میشود تا تاریخ به سوی هدفی والا حرکت کند. انقلابها در طول این حرکت به عنوان مراحلی برای پایان دادن به کشمکشها رخ میدهند.
#مکتبفرانکفورت بینش دیالکتیکی مارکس را به عنوان یک حرکت رو به جلو، به زیر سوال برد. مارکس معتقد بود، انسان به سوی تعقل و عقلانیت حرکت میکند و برای تغییر و پایان دادن به کشمکش در تلاش است.
در برخی از آثار فراساختارگرایان یا پساساختارگرایان، دیالکتیک در نهایت به کناری نهاده میشود و مفهوم پیشرفت مستقر در آن، تنها بخش این نظریه نیست که با بینش ژان بودریار (Jean Baudrillard) در قبال تاریخ سنخیت ندارد. دریافت بودریار از جامعهای مجازی، امکان بروز هر رویداد و جنبشی را منتفی میسازد. هیچ نوع مقاومتی در این تلقی، قابل تصور نیست. جامعه، حس و ذائقه خود را برای پذیرش هر نوع تأثیرپذیری از رویدادها و عواطف از دست داده است و تمامی تصاویر و انگارهها در آن ارزش یکسانی دارند و نه تنها نمیتوان هیچ اثری از آنتیتز یافت، بلکه خود تز نیز نیروی کافی برای ابراز وجود ندارد.
بیشترین تأثیر اصول دیالکتیک بر سینما، به وسیلة آثار و فیلمهای #سرگئی_ایزنشتاین (sergei Eisenstein) بوده است. ایزنشتاین با ارائه مونتاژ به عنوان یک هنر، نوعی زیباییشناسی در سینما خلق کرد.
نویسندگان فیلمهای شوروی زیبایی فیلمها را بر مبنای مونتاژ میدیدند، تا جایی که لو کولشوف (Lev Kuleshov)، فیلمساز و معلم روس، مونتاژ را اصل و پایه سینما خواند. از نظر او، هنگامی که نماها در مونتاژ به یکدیگر متصل میشوند، کمپوزیسیونی شبیه سایر آثار هنری خلق میشود. ایزنشتاین از این ایده کولشوف استفاده کرد، ولی از سوی دیگر خاطرنشان ساخت که دیالکتیک عنصری مهم در مونتاژ است. دو تصویر متضاد با برش یه یکدیگر پیوند میخورند و در نتیجه یک ناهمخوانی به وجود میآید که هدف آن تحریک تماشاگر است. به این ترتیب، تصاویری که ذاتاً بیحرکت و از نظر سیاسی خنثی هستند، یک نیروی محرکه سیاسی مییابند و لذا میتوان تماشاگران را با استفاده از این جذابیت سینما تحریک، هیجانزده و حتی مضطرب کرد. با اینکه هر نما در فیلم تصویری فیلمبرداری شده از چیزی است که در جهان واقعی وجود دارد، میتوان با مونتاژ دیالکتیکی مفاهیم تجریدی و ذهنی را به طور ملموس و عینی نشان داد.
معروفترین نمونه کاربرد این اصول را از سوی ایزنشتاین، میتوان در مونتاژ سکانس پلکان اودیسه در فیلم رزمناو پوتمکین (۱۹۲۶) دید. قتل عام مردم به دست ارتش تزار برای فرو نشاندن آتش انقلاب، به صورت طبیعی فیلمبرداری نشده است، در عوض، عصاره این تجربه به وسیلة قابلیتهای مونتاژ به بیننده منتقل میشود و به این ترتیب از این تکنیک برای خلق معنایی فراتر از آنچه محسوس است، استفاده شده است.
ایزنشتاین اصول مونتاژ دیالکتیک را در فیلم در نمودارهایی نشان داده است که در آنها حرکت به سوی کسب بینش سیاسی موج میزند. نمای پایین آمدن سربازان از پلکان به تصویر زنی که فریاد میکشد، برش میخورد و سنتز این برش، شناخت سرکوب است. این سنتز نیز به تز دیگری شکل میدهد که با تصاویر مردمی که از پلکان به پایین میشتابند ترکیب شده و سنتز بعدی را به وجود میآورد؛ یعنی سرکوب نیروهای مردمی.
🔸مونتاژ دیالکتیکی در سینما چیست؟
▫️نوشته #پترا_کوپرز*
▫️ترجمه #یونس_شکرخواه
واژه دیالکتیک برای توصیف ساختاری منطقی به کار میرود که در آن دو عنصر متضاد به وسیلة کنش فعال خواننده / بیننده معنایی جدیدتر و بزرگتر میآفرینند.
این اصطلاح با فلسفه مارکسیستی پیوند خورده و بر نظریهپردازان مارکسیست و چپگرای سینما تأثیر فراوانی داشته است.
#دیالکتیک در فلسفه نوعی شیوه بررسی است. در شیوه سقراطی دو دیدگاه در جستجوی حقیقت، آنقدر با یکدیگر بحث و گفتوگو میکنند تا به اتفاق نظر برسند. این دستمایه اصلی و به عبارت بهتر، این فصول اصلی و مرکزی در خلق وحدت به وسیله دو عنصر متضاد، یادآور مفهوم تاریخی هگل (G.W.F.Hegel) نیز هست. تاریخ بر اساس بینش هگل، حرکتی جهتدار و مرحله به مرحله است. هر تزی با آنتی تز خود تلاقی میکند و محصول آن سنتز است، سنتز به مثابه محصول، بیشتر از مجموع دو اصل متضاد است. و بعداً به تز جدید مرحله دیالکتیکی بعدی تبدیل میشود.
دیالکتیک به وسیلة آرای مارکس و انگلس ژرفترین تأثیرات را بر فرهنگ غرب گذاشته است. این افکار در حقیقت قرائت دوباره نظریه هگل است. مارکسیسم بر اصل تضاد و پیشرفت حرکت تاریخ به سوی جامعهای سوسیالیستی و نهایتاً یک آرمان شهر کمونیستی تکیه میکند. شرایط مادی وجود، سنگپایه پیدایش جفت دیالکتیک است و به همین دلیل، مارکس این مفهوم تاریخی را ماتریالیسم دیالکتیک مینامد. در این برداشت، طرفین متخاصم در قالب قدرتمندان (اربابان فئودال و بورژواها) و ضعیفان (بردگان، خدمتکاران و کارگران) معرفی میشوند. پویایی تاریخ باعث میشود تا تاریخ به سوی هدفی والا حرکت کند. انقلابها در طول این حرکت به عنوان مراحلی برای پایان دادن به کشمکشها رخ میدهند.
#مکتبفرانکفورت بینش دیالکتیکی مارکس را به عنوان یک حرکت رو به جلو، به زیر سوال برد. مارکس معتقد بود، انسان به سوی تعقل و عقلانیت حرکت میکند و برای تغییر و پایان دادن به کشمکش در تلاش است.
در برخی از آثار فراساختارگرایان یا پساساختارگرایان، دیالکتیک در نهایت به کناری نهاده میشود و مفهوم پیشرفت مستقر در آن، تنها بخش این نظریه نیست که با بینش ژان بودریار (Jean Baudrillard) در قبال تاریخ سنخیت ندارد. دریافت بودریار از جامعهای مجازی، امکان بروز هر رویداد و جنبشی را منتفی میسازد. هیچ نوع مقاومتی در این تلقی، قابل تصور نیست. جامعه، حس و ذائقه خود را برای پذیرش هر نوع تأثیرپذیری از رویدادها و عواطف از دست داده است و تمامی تصاویر و انگارهها در آن ارزش یکسانی دارند و نه تنها نمیتوان هیچ اثری از آنتیتز یافت، بلکه خود تز نیز نیروی کافی برای ابراز وجود ندارد.
بیشترین تأثیر اصول دیالکتیک بر سینما، به وسیلة آثار و فیلمهای #سرگئی_ایزنشتاین (sergei Eisenstein) بوده است. ایزنشتاین با ارائه مونتاژ به عنوان یک هنر، نوعی زیباییشناسی در سینما خلق کرد.
نویسندگان فیلمهای شوروی زیبایی فیلمها را بر مبنای مونتاژ میدیدند، تا جایی که لو کولشوف (Lev Kuleshov)، فیلمساز و معلم روس، مونتاژ را اصل و پایه سینما خواند. از نظر او، هنگامی که نماها در مونتاژ به یکدیگر متصل میشوند، کمپوزیسیونی شبیه سایر آثار هنری خلق میشود. ایزنشتاین از این ایده کولشوف استفاده کرد، ولی از سوی دیگر خاطرنشان ساخت که دیالکتیک عنصری مهم در مونتاژ است. دو تصویر متضاد با برش یه یکدیگر پیوند میخورند و در نتیجه یک ناهمخوانی به وجود میآید که هدف آن تحریک تماشاگر است. به این ترتیب، تصاویری که ذاتاً بیحرکت و از نظر سیاسی خنثی هستند، یک نیروی محرکه سیاسی مییابند و لذا میتوان تماشاگران را با استفاده از این جذابیت سینما تحریک، هیجانزده و حتی مضطرب کرد. با اینکه هر نما در فیلم تصویری فیلمبرداری شده از چیزی است که در جهان واقعی وجود دارد، میتوان با مونتاژ دیالکتیکی مفاهیم تجریدی و ذهنی را به طور ملموس و عینی نشان داد.
معروفترین نمونه کاربرد این اصول را از سوی ایزنشتاین، میتوان در مونتاژ سکانس پلکان اودیسه در فیلم رزمناو پوتمکین (۱۹۲۶) دید. قتل عام مردم به دست ارتش تزار برای فرو نشاندن آتش انقلاب، به صورت طبیعی فیلمبرداری نشده است، در عوض، عصاره این تجربه به وسیلة قابلیتهای مونتاژ به بیننده منتقل میشود و به این ترتیب از این تکنیک برای خلق معنایی فراتر از آنچه محسوس است، استفاده شده است.
ایزنشتاین اصول مونتاژ دیالکتیک را در فیلم در نمودارهایی نشان داده است که در آنها حرکت به سوی کسب بینش سیاسی موج میزند. نمای پایین آمدن سربازان از پلکان به تصویر زنی که فریاد میکشد، برش میخورد و سنتز این برش، شناخت سرکوب است. این سنتز نیز به تز دیگری شکل میدهد که با تصاویر مردمی که از پلکان به پایین میشتابند ترکیب شده و سنتز بعدی را به وجود میآورد؛ یعنی سرکوب نیروهای مردمی.