▫️برای #کیومرث_صابری
🔸كيومرث، گلدانها و ايدهها
#یونس_شکرخواه
اهل طنز ميدانند آن كيومرث صابري فومني كه با نام مستعار گل آقا از سال ۶۳ در روزنامه اطلاعات طنزي جسورانه را در ستوني تاريخي بنام دوكلمه حرف حساب ريخت، پايه گذار ژانر ويژهاي از طنز سياسي است كه كسي جرئت نزديك شدن به آنرا نداشت.
آن ستون پايههای مدرسه بيبديلی از طنز شد كه حالا درهايش گشوده مانده با يادهای آن روستازاده ارجمند كه شهر و ديار را گذاشت و رفت.
من دارم از كسی حرف میزنم كه عمر نوشتنش هم عمر من است، كيومرث نوشتن را با مجله اميد ايران از سال ۱۳۳۶ شروع كرده بود.
اهل نوشتن میدانند، قريب به نيم قرن نوشتن و خواندن آن هم در گسترهای از فقر و درد - اين را خودش به من گفته بود - از قلم چه میسازد: يونس، من شاگرد خياط بودم و درس میخواندم، به فقر كوك میزدم، گردنشكسته فومنی روزهای توفيق فقط اسم مستعار نبود، گل اقا هم همينطور ، به خدا خيلی سخت است كه زندگیات تراژدي باشد و شغلت خندان مردم.
كيومرث اگر چه دومی را انتخاب كرده و در مهارت به جایی رسيده بود كه میتوانست يك سوژه واحد را به ضرايب گوناگونی از لبخند براي لبانی متفاوت مبدل سازد، اما طنزش داس مرگ نبود، تيغ جراحی بود.
كيومرث ويرانگر نبود، از ويرانی میترسيد، چه پای طنز نويسی جوان در ميان بود و چه پای دورماندهای از ديار كه بيم آمدن داشت با پلهايي خراب در پی، كيومرث بیصدا و آرام میآمد به قصد حل.
نمیدانم حالا به آن يتيمها چه كسی خواهد رسيد و يا به آن دختركی كه منتظر جهيزيه است، يا به آن روزنامهنگار نيازمند نصيحت، يا آن كهنه كار مستحق توپ و تشر، خواه به خاطر كوتاهي، خواه افراط، خواه ركود، چه دادگاه وجدانی بود آن اتاق بالایی، آنجا كه كيومرت محاصره شده در میان گلدانها مینشست و بعد از توپ و تشر، آن كاسه معروف پركشك را طرف آدم میگرفت: نبايد داغ كرد، مگر اينكه نفعش به هر دو طرف برسد.
كيومرث اگرچه استاد فرم و تكنيك بود و رابطه تكنيك و محتوا را خوب میشناخت و از ظرايف حرفهای ژورناليسم به خوبي اطلاع داشت و در واقع كلكسيونی از تجارب مرتبط با كار در گونههای متفاوت روزنامهنگاری و نشر بود، اما هر روزنامهنگاری كه با او مواجه میشد كمتر به اين تجارب فكر میكرد ، چرا كه برای كيومرث، روزنامهنگاری، خلسه لذت بردن از خلق يك مطلب خوش ساخت نبود، ادای دين نسبت به هر رويدادی بود كه قلمش به آن گره میخورد: اگر به فكر عدالت نباشی، عدالت بالاخره يقهات را میگيرد.
كيومرث در روزنامهنگاری چيزی براي تجربه كردن پيش رو نداشت، اما در یکی از روزهایی كه با #سيدفريد_قاسمی و #احمدرضا_احمدی و چندين دوست ديگر پيشش بوديم از دو كار حرف زد كه ناتمام مانده و غم اجرايش را داشت: نوشتن خاطرات خودش و تدوين دائره المعارف طنز ايران.
دست تقدير فرصت اجراي خواسته اول را از كيومرث دريغ كرد، جامعه طنزنويسان ايران نبايد خواسته دوم گل اقای ملت را بیاجابت رها كند.
كيومرث هركاری كه براي طنز ايران لازم بود، انجام داد، بهای بزرگي، پايبندي به مسئوليت است، كيومرث پايبند ماند، به ميراث كيومرث پايبند باشيم، به آن اتاق فكر كنيم كه حالا گلدانهايش با ايدههای كيومرث تنها ماندهاند.
اردیبهشت ۱۳۸۳ - روزنامه جمجم
https://bit.ly/35kqiUM
🔸كيومرث، گلدانها و ايدهها
#یونس_شکرخواه
اهل طنز ميدانند آن كيومرث صابري فومني كه با نام مستعار گل آقا از سال ۶۳ در روزنامه اطلاعات طنزي جسورانه را در ستوني تاريخي بنام دوكلمه حرف حساب ريخت، پايه گذار ژانر ويژهاي از طنز سياسي است كه كسي جرئت نزديك شدن به آنرا نداشت.
آن ستون پايههای مدرسه بيبديلی از طنز شد كه حالا درهايش گشوده مانده با يادهای آن روستازاده ارجمند كه شهر و ديار را گذاشت و رفت.
من دارم از كسی حرف میزنم كه عمر نوشتنش هم عمر من است، كيومرث نوشتن را با مجله اميد ايران از سال ۱۳۳۶ شروع كرده بود.
اهل نوشتن میدانند، قريب به نيم قرن نوشتن و خواندن آن هم در گسترهای از فقر و درد - اين را خودش به من گفته بود - از قلم چه میسازد: يونس، من شاگرد خياط بودم و درس میخواندم، به فقر كوك میزدم، گردنشكسته فومنی روزهای توفيق فقط اسم مستعار نبود، گل اقا هم همينطور ، به خدا خيلی سخت است كه زندگیات تراژدي باشد و شغلت خندان مردم.
كيومرث اگر چه دومی را انتخاب كرده و در مهارت به جایی رسيده بود كه میتوانست يك سوژه واحد را به ضرايب گوناگونی از لبخند براي لبانی متفاوت مبدل سازد، اما طنزش داس مرگ نبود، تيغ جراحی بود.
كيومرث ويرانگر نبود، از ويرانی میترسيد، چه پای طنز نويسی جوان در ميان بود و چه پای دورماندهای از ديار كه بيم آمدن داشت با پلهايي خراب در پی، كيومرث بیصدا و آرام میآمد به قصد حل.
نمیدانم حالا به آن يتيمها چه كسی خواهد رسيد و يا به آن دختركی كه منتظر جهيزيه است، يا به آن روزنامهنگار نيازمند نصيحت، يا آن كهنه كار مستحق توپ و تشر، خواه به خاطر كوتاهي، خواه افراط، خواه ركود، چه دادگاه وجدانی بود آن اتاق بالایی، آنجا كه كيومرت محاصره شده در میان گلدانها مینشست و بعد از توپ و تشر، آن كاسه معروف پركشك را طرف آدم میگرفت: نبايد داغ كرد، مگر اينكه نفعش به هر دو طرف برسد.
كيومرث اگرچه استاد فرم و تكنيك بود و رابطه تكنيك و محتوا را خوب میشناخت و از ظرايف حرفهای ژورناليسم به خوبي اطلاع داشت و در واقع كلكسيونی از تجارب مرتبط با كار در گونههای متفاوت روزنامهنگاری و نشر بود، اما هر روزنامهنگاری كه با او مواجه میشد كمتر به اين تجارب فكر میكرد ، چرا كه برای كيومرث، روزنامهنگاری، خلسه لذت بردن از خلق يك مطلب خوش ساخت نبود، ادای دين نسبت به هر رويدادی بود كه قلمش به آن گره میخورد: اگر به فكر عدالت نباشی، عدالت بالاخره يقهات را میگيرد.
كيومرث در روزنامهنگاری چيزی براي تجربه كردن پيش رو نداشت، اما در یکی از روزهایی كه با #سيدفريد_قاسمی و #احمدرضا_احمدی و چندين دوست ديگر پيشش بوديم از دو كار حرف زد كه ناتمام مانده و غم اجرايش را داشت: نوشتن خاطرات خودش و تدوين دائره المعارف طنز ايران.
دست تقدير فرصت اجراي خواسته اول را از كيومرث دريغ كرد، جامعه طنزنويسان ايران نبايد خواسته دوم گل اقای ملت را بیاجابت رها كند.
كيومرث هركاری كه براي طنز ايران لازم بود، انجام داد، بهای بزرگي، پايبندي به مسئوليت است، كيومرث پايبند ماند، به ميراث كيومرث پايبند باشيم، به آن اتاق فكر كنيم كه حالا گلدانهايش با ايدههای كيومرث تنها ماندهاند.
اردیبهشت ۱۳۸۳ - روزنامه جمجم
https://bit.ly/35kqiUM
Blogspot
كيومرث، گلدانها و ايدهها
#علیرضا_فرهمند #کاظم_معتمدنژاد
🔸واپسين تصوير
▫️#يونس_شكرخواه
هميشه به سلام بيشتر محتاجيم تا به وداع؛ اما هميشه يك نفر هم بايد برود و نمیدانستم در آن مهماني شبانه؛ دو نفر بايد بروند و اين بار ما را براي هميشه تنها بگذارند؛ با تكه ابری در قلب.
دو باسواد؛ دو محترم؛ دو اميدوار؛ دو نافذ؛ دو مهرورز؛ دو زلال؛ دو نازنين؛ دو صبور؛ دو كشاننده به لبخند.....آن شب؛ آن اتاق خيلي بزرگ بود؛ هرجا دوستان جمع میشوند ديوارها عقب میكشند.
آن شب، دل ميزبان هم در شهر وجودش بزرگتر از هميشه بود؛ رفيق نازنينم #حسن_نمكدوست با همه وجود؛ با همه بیدريغیهايش؛ چاي میچرخاند و شيريني در ظروف نقرهای تا ثانيهها نرم بگذرند در آن شب طلايی.
حرفها گل انداخته بود؛ ثانيهها؛ ساعتها شده بودند و ساعتها روزها و اين خاصيت ديدار دوستهاست.
انگار آن شب؛ فقط شب ميانهها بود؛ نه شب آغاز؛ نه شب پايان. ما دههها بود كه دل در گرو هم داشتيم.
از آن ميانه به حياط رفتيم كنار باغچهای كه تازه آب خورده بود؛ عليرضا بود؛ من و #سيدفريد_قاسمی با سيگارهایی كه نقطه بگذارند در پايان سطرهای آن اتاق بزرگ.
از سايتهای بينالمللی حرف زديم، از #روزنامهنگاری و #ارتباطات گفتيم و باز عليرضا بود و حرفهايی از جنس خودش؛ حرفهای ريشهدار؛ كه غلظت مهم است، نه كثرت؛ كه تاريخ آموزگار بزرگ است، كه زاويه مهمتر از خط است، كه روزنامهنگار اين است نه آن؛ كه صحت مهم است نه سرعت؛ كه درد اين است نه آن.
ميزبان آمد با لبخند. اين بار با سينی ليوانهای آب پرتقال كه انعكاس داشت در قاب گرد عينك عليرضا؛ در قاب هميشگي آن چشمان نافذ و لبخند آورد بر لب عليرضا، كه پس هنوز وقت گپ زدن هست.
- "قدر استاد را بدانيد"
عليرضا حالا داشت از دكتر كاظم معتمدنژاد حرف میزد، از مردی كه آن شب چلچراغ آن اتاق بزرگ بود.
اتاق بزرگ سرازير شد به حياط؛ روبوسیها و خداحافظیها... دكتر هم صورت عليرضا را بوسيد و رفت.
سينی را با ليوانهای خالی كنار ديواره مرمرين باغچه گذاشتيم...
هيچكس نمیدانست اين واپسين تصويری است كه بايد از دو نازنين بر ديوارهای سرد حافظه آويخت. هيچكس نمیدانست؛ بايد تنها ماند؛ تنها با تكه ابری در قلب.
🔸واپسين تصوير
▫️#يونس_شكرخواه
هميشه به سلام بيشتر محتاجيم تا به وداع؛ اما هميشه يك نفر هم بايد برود و نمیدانستم در آن مهماني شبانه؛ دو نفر بايد بروند و اين بار ما را براي هميشه تنها بگذارند؛ با تكه ابری در قلب.
دو باسواد؛ دو محترم؛ دو اميدوار؛ دو نافذ؛ دو مهرورز؛ دو زلال؛ دو نازنين؛ دو صبور؛ دو كشاننده به لبخند.....آن شب؛ آن اتاق خيلي بزرگ بود؛ هرجا دوستان جمع میشوند ديوارها عقب میكشند.
آن شب، دل ميزبان هم در شهر وجودش بزرگتر از هميشه بود؛ رفيق نازنينم #حسن_نمكدوست با همه وجود؛ با همه بیدريغیهايش؛ چاي میچرخاند و شيريني در ظروف نقرهای تا ثانيهها نرم بگذرند در آن شب طلايی.
حرفها گل انداخته بود؛ ثانيهها؛ ساعتها شده بودند و ساعتها روزها و اين خاصيت ديدار دوستهاست.
انگار آن شب؛ فقط شب ميانهها بود؛ نه شب آغاز؛ نه شب پايان. ما دههها بود كه دل در گرو هم داشتيم.
از آن ميانه به حياط رفتيم كنار باغچهای كه تازه آب خورده بود؛ عليرضا بود؛ من و #سيدفريد_قاسمی با سيگارهایی كه نقطه بگذارند در پايان سطرهای آن اتاق بزرگ.
از سايتهای بينالمللی حرف زديم، از #روزنامهنگاری و #ارتباطات گفتيم و باز عليرضا بود و حرفهايی از جنس خودش؛ حرفهای ريشهدار؛ كه غلظت مهم است، نه كثرت؛ كه تاريخ آموزگار بزرگ است، كه زاويه مهمتر از خط است، كه روزنامهنگار اين است نه آن؛ كه صحت مهم است نه سرعت؛ كه درد اين است نه آن.
ميزبان آمد با لبخند. اين بار با سينی ليوانهای آب پرتقال كه انعكاس داشت در قاب گرد عينك عليرضا؛ در قاب هميشگي آن چشمان نافذ و لبخند آورد بر لب عليرضا، كه پس هنوز وقت گپ زدن هست.
- "قدر استاد را بدانيد"
عليرضا حالا داشت از دكتر كاظم معتمدنژاد حرف میزد، از مردی كه آن شب چلچراغ آن اتاق بزرگ بود.
اتاق بزرگ سرازير شد به حياط؛ روبوسیها و خداحافظیها... دكتر هم صورت عليرضا را بوسيد و رفت.
سينی را با ليوانهای خالی كنار ديواره مرمرين باغچه گذاشتيم...
هيچكس نمیدانست اين واپسين تصويری است كه بايد از دو نازنين بر ديوارهای سرد حافظه آويخت. هيچكس نمیدانست؛ بايد تنها ماند؛ تنها با تكه ابری در قلب.
#حقوقارتباطات #آزادیبیان #روزنامهنگاری
▫️بيانيه استادان روزنامهنگاری
🔸رسانه با يك كلمه تعريف میشود؛ آزادی بيان
لطمه به استقلال حرفهای صنفی #روزنامهنگاران، اين مهم را به محاق میبرد كه نص صريح قانون اساسي است.لذا، بدين وسيله مخالفت خود را با دخالت نهادهای فراقانونی در مخدوشسازی #استقلالحرفهای روزنامهنگاران اعلام میداريم و از متن اعتراض جناب آقای دكتر #حسن_نمكدوست حمايت میكنيم.
#علیاكبر_قاضیزاده- #فريدون_صديقی- #مهدی_فرقانی- #مجید_رضاييان- #بيژن_نفيسی- #بهروز_بهزادی- #سيدفريد_قاسمی - #یونس_شکرخواه
▫️بيانيه استادان روزنامهنگاری
🔸رسانه با يك كلمه تعريف میشود؛ آزادی بيان
لطمه به استقلال حرفهای صنفی #روزنامهنگاران، اين مهم را به محاق میبرد كه نص صريح قانون اساسي است.لذا، بدين وسيله مخالفت خود را با دخالت نهادهای فراقانونی در مخدوشسازی #استقلالحرفهای روزنامهنگاران اعلام میداريم و از متن اعتراض جناب آقای دكتر #حسن_نمكدوست حمايت میكنيم.
#علیاكبر_قاضیزاده- #فريدون_صديقی- #مهدی_فرقانی- #مجید_رضاييان- #بيژن_نفيسی- #بهروز_بهزادی- #سيدفريد_قاسمی - #یونس_شکرخواه