@shafiei_kadkani
#شعر🔸شمس؛ تجلّیِ انسانِ الاهی
برای کسانی که #دیوانشمس را مطالعه میکنند و نیز کسانی که سرگذشت #مولانا را شنیده یا خواندهاند، همیشه این پرسش باقی است که اینهمه دلبستگی و شیدایی یک انسان به انسان دیگر چگونه قابل توجیه است؟ حقیقت امر این است که اینهمه ستایش و بزرگداشت که در دیوان کبیر نسبت به شمس تبریزی دیده میشود، به اعتبار دیگری است، یعنی شمس به عنوان شمس مطرح نیست بلکه شمس یکی از وجوهِ تجلّیِ انسانِ الاهی در تاریخ است و این امری است که از آغاز تاریخ بشریّت جلوهها و ظهوراتِ گوناگونی داشته است. مولوی ستایشگر ظهورات انسانِ الاهی در تاریخ است، در حقیقت خود را در آینهٔ وجودِ شمس مینگرد و چیزی را که امتدادی است از آغاز تا بینهایت:
آن سرخقبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقهٔ زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آن است که امسال عربوار برآمد
تا آخر این غزل و غزلی که شاعری دیگر با بیانی بازتر و گویاتر، که برخاسته از جهانبینی #ابنعربی است، همین اندیشه را با دیگرسانیهای مختلف بیان کرده و مستزادی است با مطلع:
هر لحظه به شکلی بت عیّار برآمد [که غزلیست منسوب] و متأخّرین آن را «ظهور ولایتِ مطلقهٔ علویّه» خواندهاند.
اینگونه نگرش به «انسانِ الاهی»، به اعتبار خلافت از حق و جنبهٔ لاهوتی است که در ذات انسان سرشته شده است و این که در روایات میخوانیم «خَلَقَ آدَمَ علٰی صورَته» گویا صدور روایت، و شاید هم جعلِ آن، ناظر به همین خصوصیت انسانی باشد که خلیفهٔ خداست و حضور او در کاینات، معنای دیگری به آفرینش میبخشد.
از جنبههای درویشی و سلسلهبازیهای قضیه و مسألهٔ قطبهای رسمی اگر چشم بپوشیم، نَفْسِ مسألهٔ ولایت و انسانِ الاهی یا انسان کامل در تاریخ خود موضوع جالب است که باید تأثیر آن را در آثار ادبی جستجو کرد:
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در غزلیّات #شمس، آنجا که انسان به طور مطلق و گاه در جامهٔ شمس تبریزی، مورد ستایش قرار میگیرد باید به این نکته توجه داشت که به اعتبار جانبِ الاهیِ اوست که موردِ ستایش است نه فردِ معیّنی از افراد به طور خصوصی و شمس تبریزی نمایشگر کسی است که بارِ امانتِ عشق را در زمین حمل کرده است، باری که آسمانها از کشیدن آن سرباز زدند:
چون امانتهای حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین
پیش از این یادآور شدیم که مولانا انسان را به گونهٔ جنینی میبیند که در شکم هستی است و باید سرانجام متولد شود و آن تولد در شمس تبریز (انسانِ الاهی) جلوه میکند و مناسب سخن عیسی است که «لَن یَلِجَ مَلَکوتَ السّمواتِ مَن لَمْ یولد مرّتین» (آن کس که به تولّدی دیگر نرسد، از ملکوتِ آسمانها محروم است)
ای آنکه بزادیت چو در مرگ رسیدند
این زادن ثانیست بزایید بزایید
حال آن نکته را که در آغاز یادآور شدیم، که مولوی خویش را در آینهٔ وجودی انسانِ الاهی (شمس تبریز) میبیند، در این ابیات بخوانید:
شمس تبریز خود بهانهست
ماییم به حسن لطف ماییم
با خلق بگو –برای روپوش–
ک«او شاه کریم و ما گداییم»
ما را چه ز شاهی و گدایی
شادیم که شاه را سزاییم
محویم به حسن شمس تبریز
در مَحْو، نه او بود، نه ماییم
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، تهران:۱۳۸۸، صص ۶۳–۶۰
#شعر🔸شمس؛ تجلّیِ انسانِ الاهی
برای کسانی که #دیوانشمس را مطالعه میکنند و نیز کسانی که سرگذشت #مولانا را شنیده یا خواندهاند، همیشه این پرسش باقی است که اینهمه دلبستگی و شیدایی یک انسان به انسان دیگر چگونه قابل توجیه است؟ حقیقت امر این است که اینهمه ستایش و بزرگداشت که در دیوان کبیر نسبت به شمس تبریزی دیده میشود، به اعتبار دیگری است، یعنی شمس به عنوان شمس مطرح نیست بلکه شمس یکی از وجوهِ تجلّیِ انسانِ الاهی در تاریخ است و این امری است که از آغاز تاریخ بشریّت جلوهها و ظهوراتِ گوناگونی داشته است. مولوی ستایشگر ظهورات انسانِ الاهی در تاریخ است، در حقیقت خود را در آینهٔ وجودِ شمس مینگرد و چیزی را که امتدادی است از آغاز تا بینهایت:
آن سرخقبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقهٔ زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آن است که امسال عربوار برآمد
تا آخر این غزل و غزلی که شاعری دیگر با بیانی بازتر و گویاتر، که برخاسته از جهانبینی #ابنعربی است، همین اندیشه را با دیگرسانیهای مختلف بیان کرده و مستزادی است با مطلع:
هر لحظه به شکلی بت عیّار برآمد [که غزلیست منسوب] و متأخّرین آن را «ظهور ولایتِ مطلقهٔ علویّه» خواندهاند.
اینگونه نگرش به «انسانِ الاهی»، به اعتبار خلافت از حق و جنبهٔ لاهوتی است که در ذات انسان سرشته شده است و این که در روایات میخوانیم «خَلَقَ آدَمَ علٰی صورَته» گویا صدور روایت، و شاید هم جعلِ آن، ناظر به همین خصوصیت انسانی باشد که خلیفهٔ خداست و حضور او در کاینات، معنای دیگری به آفرینش میبخشد.
از جنبههای درویشی و سلسلهبازیهای قضیه و مسألهٔ قطبهای رسمی اگر چشم بپوشیم، نَفْسِ مسألهٔ ولایت و انسانِ الاهی یا انسان کامل در تاریخ خود موضوع جالب است که باید تأثیر آن را در آثار ادبی جستجو کرد:
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در غزلیّات #شمس، آنجا که انسان به طور مطلق و گاه در جامهٔ شمس تبریزی، مورد ستایش قرار میگیرد باید به این نکته توجه داشت که به اعتبار جانبِ الاهیِ اوست که موردِ ستایش است نه فردِ معیّنی از افراد به طور خصوصی و شمس تبریزی نمایشگر کسی است که بارِ امانتِ عشق را در زمین حمل کرده است، باری که آسمانها از کشیدن آن سرباز زدند:
چون امانتهای حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین
پیش از این یادآور شدیم که مولانا انسان را به گونهٔ جنینی میبیند که در شکم هستی است و باید سرانجام متولد شود و آن تولد در شمس تبریز (انسانِ الاهی) جلوه میکند و مناسب سخن عیسی است که «لَن یَلِجَ مَلَکوتَ السّمواتِ مَن لَمْ یولد مرّتین» (آن کس که به تولّدی دیگر نرسد، از ملکوتِ آسمانها محروم است)
ای آنکه بزادیت چو در مرگ رسیدند
این زادن ثانیست بزایید بزایید
حال آن نکته را که در آغاز یادآور شدیم، که مولوی خویش را در آینهٔ وجودی انسانِ الاهی (شمس تبریز) میبیند، در این ابیات بخوانید:
شمس تبریز خود بهانهست
ماییم به حسن لطف ماییم
با خلق بگو –برای روپوش–
ک«او شاه کریم و ما گداییم»
ما را چه ز شاهی و گدایی
شادیم که شاه را سزاییم
محویم به حسن شمس تبریز
در مَحْو، نه او بود، نه ماییم
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، تهران:۱۳۸۸، صص ۶۳–۶۰
🔸دربارهٔ شمس تبریزی
شمس که بود؟ اطلاعات ما از هویّت تاریخی شمس بسیار ناچیز است. بازتاب شخصیت او در زندگینامههای #مولانا و در غزلیات شمس، شامل آن بخش از زندگی اوست که در سالهای محدود ظهورش در #قونیه و آمیختن احوالش با احوال مولانا ثبت شده است.
این قدر مسلّم است که شمس در تاریخ ۲۶ جمادی الثانی سال ۶۴۲ به قونیه آمده است و پس از حدود ۱۶ ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ قونیه را ترک گفته و یک چند پس از آن دوباره در سال ۶۴۴ بازگشته و در ۶۴۵ برای همیشه ناپدید شده است.
این است تمامی اطلاعات ما درباره او. قبل از این تاریخها و بعد از آنها کجا بوده و چه میکرده است هیچ دانسته نیست.
از تصريحات او در خلال مقالات دانسته میشود که از علوم رایج عصر از قبیل فقه و ادبیات عرب بهرهٔ وافی داشته است.
ما نمیدانیم که آیا شمس تبریز، با چنین ذوق متعالی و درخشانی که داشته، آیا خود هرگز شعری سروده است یا نه؟ در شعرشناسی او کوچکترین تردیدی نیست. شاعرانی را که میپسندیده است، و به نام ایشان تصریح دارد عبارتند از سنائی، خاقانی، نظامی و عطار.
استشهاد او به شعر سنایی نشان میدهد که حافظهٔ او از شعرهای سنایی لبریز بوده است. در احوال سنایی نیز تأمّلاتی داشته است و بعضی از مهمترین نکتههای زندگی سنایی، آنهاست که ما به برکټ روایات شمس امروز آنها را در اختیار داریم.
متأخّرین نمونهای از نظم بدو نسبت دادهاند که از ساحت هنرشناسی و ذوق متعالیِ او به فرسنگها دور است.
شمس مردی دیرجوش، تنگحوصله و بیاعتنا به تمام موازین حاکم بر عرف و عادتهای زمانه بوده است: «خود غریبی در جهان چون شمس کو؟». نگاه شمس به مسائل عصر، در حوزهٔ دین و اخلاق و تصوّف نگاهی است بیرحم و تند و بیپروا.
#شمس_تبریزی از نظرگاه مولانا مظهر کمال "انسانیت" است و مظهر کمال"عشق" و از دیدگاه مولانا این دو مفهوم رابطهای اجتنابناپذیر دارند که هرچه انسانیت کاملتر باشد عشق از کمال بیشتری برخوردار است.
معیار شمس برای ارزیابی مردمان "عشق" بوده است نه علم و فضل و نه زهد و عبادت.
از خلال گفتههایش دانسته میشود وی شاید برای گذران زندگی به مکتبداری و معلّمی اطفال میپرداخته است و چنانکه خود میگوید معلمی بسیار سختگیر بوده که ادبناپذیرترین کودکان را میتوانسته است رام کند و آرام.
سرانجام شمس:
بار دوم که شمس در تاریخ ۶۴۵ از قونیه غایب شد دیگر کوچکترین نشانی از او در دست نداریم. بعضی سخن از کشته شدن او گفتهاند... . سرانجام او یکی از رازهای تاریخ فرهنگ ایران است. با این همه احتمال این که شمس قونیه را به قصد وطن خویش #تبریز ترک گفته باشد و در گمنامی، در خوی، درگذشته باشد و همانجا که به نام مزار او مشهور است دفن شده باشد چندان دور از حقیقت نمیتواند باشد، به خصوص که اسناد قابل ملاحظهای در این باره موجود است.
▫️غزلیّات شمس تبریز. مقدمه، گزینش و تفسیر #محمدرضا_شفیعیکدکنی، ج ۱، صص ۱۶-۲۰
شمس که بود؟ اطلاعات ما از هویّت تاریخی شمس بسیار ناچیز است. بازتاب شخصیت او در زندگینامههای #مولانا و در غزلیات شمس، شامل آن بخش از زندگی اوست که در سالهای محدود ظهورش در #قونیه و آمیختن احوالش با احوال مولانا ثبت شده است.
این قدر مسلّم است که شمس در تاریخ ۲۶ جمادی الثانی سال ۶۴۲ به قونیه آمده است و پس از حدود ۱۶ ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ قونیه را ترک گفته و یک چند پس از آن دوباره در سال ۶۴۴ بازگشته و در ۶۴۵ برای همیشه ناپدید شده است.
این است تمامی اطلاعات ما درباره او. قبل از این تاریخها و بعد از آنها کجا بوده و چه میکرده است هیچ دانسته نیست.
از تصريحات او در خلال مقالات دانسته میشود که از علوم رایج عصر از قبیل فقه و ادبیات عرب بهرهٔ وافی داشته است.
ما نمیدانیم که آیا شمس تبریز، با چنین ذوق متعالی و درخشانی که داشته، آیا خود هرگز شعری سروده است یا نه؟ در شعرشناسی او کوچکترین تردیدی نیست. شاعرانی را که میپسندیده است، و به نام ایشان تصریح دارد عبارتند از سنائی، خاقانی، نظامی و عطار.
استشهاد او به شعر سنایی نشان میدهد که حافظهٔ او از شعرهای سنایی لبریز بوده است. در احوال سنایی نیز تأمّلاتی داشته است و بعضی از مهمترین نکتههای زندگی سنایی، آنهاست که ما به برکټ روایات شمس امروز آنها را در اختیار داریم.
متأخّرین نمونهای از نظم بدو نسبت دادهاند که از ساحت هنرشناسی و ذوق متعالیِ او به فرسنگها دور است.
شمس مردی دیرجوش، تنگحوصله و بیاعتنا به تمام موازین حاکم بر عرف و عادتهای زمانه بوده است: «خود غریبی در جهان چون شمس کو؟». نگاه شمس به مسائل عصر، در حوزهٔ دین و اخلاق و تصوّف نگاهی است بیرحم و تند و بیپروا.
#شمس_تبریزی از نظرگاه مولانا مظهر کمال "انسانیت" است و مظهر کمال"عشق" و از دیدگاه مولانا این دو مفهوم رابطهای اجتنابناپذیر دارند که هرچه انسانیت کاملتر باشد عشق از کمال بیشتری برخوردار است.
معیار شمس برای ارزیابی مردمان "عشق" بوده است نه علم و فضل و نه زهد و عبادت.
از خلال گفتههایش دانسته میشود وی شاید برای گذران زندگی به مکتبداری و معلّمی اطفال میپرداخته است و چنانکه خود میگوید معلمی بسیار سختگیر بوده که ادبناپذیرترین کودکان را میتوانسته است رام کند و آرام.
سرانجام شمس:
بار دوم که شمس در تاریخ ۶۴۵ از قونیه غایب شد دیگر کوچکترین نشانی از او در دست نداریم. بعضی سخن از کشته شدن او گفتهاند... . سرانجام او یکی از رازهای تاریخ فرهنگ ایران است. با این همه احتمال این که شمس قونیه را به قصد وطن خویش #تبریز ترک گفته باشد و در گمنامی، در خوی، درگذشته باشد و همانجا که به نام مزار او مشهور است دفن شده باشد چندان دور از حقیقت نمیتواند باشد، به خصوص که اسناد قابل ملاحظهای در این باره موجود است.
▫️غزلیّات شمس تبریز. مقدمه، گزینش و تفسیر #محمدرضا_شفیعیکدکنی، ج ۱، صص ۱۶-۲۰
🔸بیچادر خیال
آدمی را خیال هر چیز با آن چیز میبرد خیال باغ بباغ میبرد و خیال دکان بدکان اما درین خیالات تزویر پنهانست نمیبینی که فلان جایگاه میروی پشیمان میشوی و میگویی پنداشتم که خیر باشد آن خود نبود پس این خیالات بر مثال چادرند و در چادر کسی پنهانست هرگاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نمایند بی چادر خیال قیامت باشد
#مولانا فیه نافیه
آدمی را خیال هر چیز با آن چیز میبرد خیال باغ بباغ میبرد و خیال دکان بدکان اما درین خیالات تزویر پنهانست نمیبینی که فلان جایگاه میروی پشیمان میشوی و میگویی پنداشتم که خیر باشد آن خود نبود پس این خیالات بر مثال چادرند و در چادر کسی پنهانست هرگاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نمایند بی چادر خیال قیامت باشد
#مولانا فیه نافیه
🔸اینجا چیزی فراموش کردهام
یکی گفت که: اینجا چیزی فراموش کردهام.
(خداوندگار) فرمود که: در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنانکه پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معین، تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هیچ نگزاردی، پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است، چون آن نمیگزارد پس هیچ نکرده باشد.
#مولانا فیه مافیه
یکی گفت که: اینجا چیزی فراموش کردهام.
(خداوندگار) فرمود که: در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنانکه پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معین، تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هیچ نگزاردی، پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است، چون آن نمیگزارد پس هیچ نکرده باشد.
#مولانا فیه مافیه
🔸او صیاد مرغان است
من مرغم، بلبلم، طوطیم! اگر مرا گویند که بانگ دیگرگون کن نتوانم، چون زبان من همین است، غیر آن نتوانم گفتن به خلاف آن که او آواز مرغ آموخته است. او مرغ نیست، دشمن و صیّاد مرغان است. بانگ و صفیر میکند تا او را مرغ دانند اگر او را حکم کنند که جز این آواز آواز دیگرگون کن تواند کردن. چون آن آواز بر او عاریت است و از آن او نیست تواند که آواز دیگر کند چون آموخته است که کالای مردمان دزد از هر خانه قماشی نماید.
#مولانا فیه مافیه
من مرغم، بلبلم، طوطیم! اگر مرا گویند که بانگ دیگرگون کن نتوانم، چون زبان من همین است، غیر آن نتوانم گفتن به خلاف آن که او آواز مرغ آموخته است. او مرغ نیست، دشمن و صیّاد مرغان است. بانگ و صفیر میکند تا او را مرغ دانند اگر او را حکم کنند که جز این آواز آواز دیگرگون کن تواند کردن. چون آن آواز بر او عاریت است و از آن او نیست تواند که آواز دیگر کند چون آموخته است که کالای مردمان دزد از هر خانه قماشی نماید.
#مولانا فیه مافیه
#شعر🔸ملاقات شمس با مولانا
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم
زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد
در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم
تا سر تجلی ازل جمله بیان شد
نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد
کشتی وجودم همه در بحر نهان شد
آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد
و آوازه درافکند چنین گشتو چنان شد
بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز
نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد
#مولانا
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم
زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد
در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم
تا سر تجلی ازل جمله بیان شد
نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد
کشتی وجودم همه در بحر نهان شد
آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد
و آوازه درافکند چنین گشتو چنان شد
بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز
نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد
#مولانا
🔸اعظم مجاهدات
▪اعظم مجاهدات آمیختن است با یارانی که روی به حق آوردهاند و از این عالَم اعراض کردهاند. هیچ مجاهدهای سختتر از این نیست که با یارانِ صالح نشیند، که دیدنِ ایشان، گُدازش و اِفنای آن نَفْس است.
📚فیه مافیه #مولانا
▪اعظم مجاهدات آمیختن است با یارانی که روی به حق آوردهاند و از این عالَم اعراض کردهاند. هیچ مجاهدهای سختتر از این نیست که با یارانِ صالح نشیند، که دیدنِ ایشان، گُدازش و اِفنای آن نَفْس است.
📚فیه مافیه #مولانا
#شعر🔸بیدار شو
بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو
بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
در مصر ما یک احمقی نک میفروشد یوسفی
باور نمیداری مرا اینک سوی بازار شو
بیچون تو را بیچون کند روی تو را گلگون کند
خار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شو
مشنو تو هر مکر و فسون خون را چرا شویی به خون
همچون قدح شو سرنگون و آن گاه دُردی خوار شو
در گردش چوگان او چون گوی شو چون گوی شو
وز بهر نقل کرکسش مردار شو مردار شو
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان
خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو
این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان
گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو
تو مرد نیک سادهای زر را به دزدان دادهای
خواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شو
خاموش وصف بحر و دُرّ، کم گوی در دریای او
خواهی که غواصی کنی دم دار شو دم دار شو
#مولانا
بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو
بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
در مصر ما یک احمقی نک میفروشد یوسفی
باور نمیداری مرا اینک سوی بازار شو
بیچون تو را بیچون کند روی تو را گلگون کند
خار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شو
مشنو تو هر مکر و فسون خون را چرا شویی به خون
همچون قدح شو سرنگون و آن گاه دُردی خوار شو
در گردش چوگان او چون گوی شو چون گوی شو
وز بهر نقل کرکسش مردار شو مردار شو
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان
خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو
این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان
گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو
تو مرد نیک سادهای زر را به دزدان دادهای
خواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شو
خاموش وصف بحر و دُرّ، کم گوی در دریای او
خواهی که غواصی کنی دم دار شو دم دار شو
#مولانا
@shafiei_kadkani
🔸دلبستگی و شیدایی یک انسان به انسان دیگر [مولانا و شمس] چه گونه قابل توجیه است؟
همیشه این پرسش باقیست که اینهمه دلبستگی و شیدایی یک انسان به انسان دیگر [#مولانا و #شمس] چه گونه قابل توجیه است؟
حقیقت امر این است که به اعتبار دیگری است، یعنی شمس به عنوان شمس مطرح نیست بلکه شمس یکی از وجوهِ تجلّی "انسانِ اِلاهی" در تاریخ است و این امری است که از آغاز تاریخ بشریت جلوهها و ظهورات گوناگونی داشته است. مولوی ستایشگر ظهورات انسانِ الاهی در تاریخ است، در حقیقت خود را در آینهٔ وجود شمس مینگرد و چیزی را که امتدادی است از آغاز تا بینهایت:
آن سرخقبایی که چو مه پار برآمد
امسال درین خرقهٔ زنگار برآمد
آن تُرک که آن سال به یغماش بدیدی
آن است که امسال عربوار برآمد
🔹#محمدرضا_شفیعیکدکنی
غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، ص ۶۰
🔸دلبستگی و شیدایی یک انسان به انسان دیگر [مولانا و شمس] چه گونه قابل توجیه است؟
همیشه این پرسش باقیست که اینهمه دلبستگی و شیدایی یک انسان به انسان دیگر [#مولانا و #شمس] چه گونه قابل توجیه است؟
حقیقت امر این است که به اعتبار دیگری است، یعنی شمس به عنوان شمس مطرح نیست بلکه شمس یکی از وجوهِ تجلّی "انسانِ اِلاهی" در تاریخ است و این امری است که از آغاز تاریخ بشریت جلوهها و ظهورات گوناگونی داشته است. مولوی ستایشگر ظهورات انسانِ الاهی در تاریخ است، در حقیقت خود را در آینهٔ وجود شمس مینگرد و چیزی را که امتدادی است از آغاز تا بینهایت:
آن سرخقبایی که چو مه پار برآمد
امسال درین خرقهٔ زنگار برآمد
آن تُرک که آن سال به یغماش بدیدی
آن است که امسال عربوار برآمد
🔹#محمدرضا_شفیعیکدکنی
غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، ص ۶۰
#شعر
🔸مثنوی؛ بزرگترین حماسهٔ روحانیِ بشریّت
▫️از هنگامی که حضرت #مولانا به سرودن مثنوی شریف پرداخته است کلمهٔ مثنوی _که نام یکی از قوالب شعرِ فارسی است_ علَمِ بالغلبه شده است برای این کتاب. سالها پیش ازین، دوستی از من خواست که دربارهٔ شرحی که بر مثنوی نوشته بود چند کلمه بنویسم. همان جا در حضورِ او بالبداهه مطلبی نوشتم که مضمون آن را درین لحظه بیشتر به یاد میآورم:
مثنوی معنوی حضرت مولانا بزرگترین حماسهٔ روحانی بشریّت است که خداوند برای جاودانه کردنِ فرهنگ ایرانی آن را به زبان پارسی هدیه کرده است.
این نکته را بعدها که چاپ شد هر وقت خواندم احساس شادمانی کردم که حقیقتی بر قلمِ من جاری شده بود بیآنکه در آن لحظه اندیشهای درینباره داشته باشم. حقّا که چنین است. مثنوی یکی از بزرگترین یادگارهای نبوغ بشری است و کتابی است که هرچه بیشتر خوانده شود تازگیهای بیشتری از خود نشان میدهد، برخلاف اغلبِ آثار ادبی که با یک بار و دو بار خواندن، انسان از خواندن آنها احساس بینیازی میکند.
محال است که شما یک صفحه از مثنوی را، برای نمونه، ده بار بخوانید و هر بار در نظر شما جلوهای دیگر نداشته باشد. این از معجزات این کتاب است، کتابی که نه آغازِ آن به شیوهٔ دیگرِ کتابها است و نه پایانِ آن. جای دیگری نوشته بودم انس و الفت با ادب عرفانی، اگر به حقیقت برای کسی حاصل شود، مثنوی را "به لحاظِ صورت و فُرم نیز قویترین اثرِ زبان فارسی به شمار خواهد آورد." نه اینکه بگوید معانیِ بسیار خوبی است اما در شیوهٔ بیان یا صورتْ دارای ضعف و نقص است.
وقتی از درونِ این منظومه بنگرید، ضعیفترین و ناهنجارترین ابیاتِ مثنوی مولوی هماهنگترین سخنانی است که میتوان در زبان فارسی جستجو کرد. این سخنِ مرا کسانی که از فرم و صورتی درکی ایستا داشته باشند، از مقولهٔ شطحیّاتِ صوفیه تلقّی خواهند کرد. اما اگر کسی به این نکته رسیده باشد در آنجا پست و بلندی احساس نمیکند. همه جا زیبایی است و همه جا صورتها در کمالِ جمالاند. با این تفاوت که ما میتوانیم بگوییم که گاه از بعضی ابیات یا پارهها به دلایل خاصی_که به نیازهای روحی ما وابسته است_ لذت بیشتری میبریم و آن بخشها جمال خود را به ما بیشتر مینمایانند.
اما لحظههایی هم خواهید داشت_ و این در زندگی زمانش قابل پیشبینی نیست_ که ساعتها مستِ ابیاتی از مثنوی معنوی شوید که در حالاتِ عادی از درک جمالشناسی آن ابیات عاجز بودهاید. درین قلمروِ جمالشناسی، معانی نواند و صورتها نواند و از "عاداتِ زبانی" و لذتهای حاصل از شناخت سنتهای ادبی یاری گرفته نمیشود، به گفتهٔ مولانا:
قاصر از معنیّ نو، لفظ کهن
مثنوی ساختاری پیچیده و سیّال دارد. بوطیقای روایت و قصّه، در آن، پیوسته شکل عوض میکند و به هیچروی قابل طبقهبندی نیست، هرچند این طبقهبندی گسترده و متنوع باشد. سراینده، در هر لحظهای فهمی تازه از روایت دارد و بوطیقای نوی، برای همان لحظه، میآفریند. در ادبیات جهان برای هر مؤلفی میتوان فرمهای خاصی در نظر گرفت و حاصل آفرینش او را در آن فرمها طبقهبندی کرد الّا مثنوی که مثل جریانِ رودخانه، هر لحظه به شکلی درمیآید.
🔹#محمدرضا_شفیعیکدکنی، غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، تهران: ۱۳۸۸، صص ۳۹–۳۸
🔸مثنوی؛ بزرگترین حماسهٔ روحانیِ بشریّت
▫️از هنگامی که حضرت #مولانا به سرودن مثنوی شریف پرداخته است کلمهٔ مثنوی _که نام یکی از قوالب شعرِ فارسی است_ علَمِ بالغلبه شده است برای این کتاب. سالها پیش ازین، دوستی از من خواست که دربارهٔ شرحی که بر مثنوی نوشته بود چند کلمه بنویسم. همان جا در حضورِ او بالبداهه مطلبی نوشتم که مضمون آن را درین لحظه بیشتر به یاد میآورم:
مثنوی معنوی حضرت مولانا بزرگترین حماسهٔ روحانی بشریّت است که خداوند برای جاودانه کردنِ فرهنگ ایرانی آن را به زبان پارسی هدیه کرده است.
این نکته را بعدها که چاپ شد هر وقت خواندم احساس شادمانی کردم که حقیقتی بر قلمِ من جاری شده بود بیآنکه در آن لحظه اندیشهای درینباره داشته باشم. حقّا که چنین است. مثنوی یکی از بزرگترین یادگارهای نبوغ بشری است و کتابی است که هرچه بیشتر خوانده شود تازگیهای بیشتری از خود نشان میدهد، برخلاف اغلبِ آثار ادبی که با یک بار و دو بار خواندن، انسان از خواندن آنها احساس بینیازی میکند.
محال است که شما یک صفحه از مثنوی را، برای نمونه، ده بار بخوانید و هر بار در نظر شما جلوهای دیگر نداشته باشد. این از معجزات این کتاب است، کتابی که نه آغازِ آن به شیوهٔ دیگرِ کتابها است و نه پایانِ آن. جای دیگری نوشته بودم انس و الفت با ادب عرفانی، اگر به حقیقت برای کسی حاصل شود، مثنوی را "به لحاظِ صورت و فُرم نیز قویترین اثرِ زبان فارسی به شمار خواهد آورد." نه اینکه بگوید معانیِ بسیار خوبی است اما در شیوهٔ بیان یا صورتْ دارای ضعف و نقص است.
وقتی از درونِ این منظومه بنگرید، ضعیفترین و ناهنجارترین ابیاتِ مثنوی مولوی هماهنگترین سخنانی است که میتوان در زبان فارسی جستجو کرد. این سخنِ مرا کسانی که از فرم و صورتی درکی ایستا داشته باشند، از مقولهٔ شطحیّاتِ صوفیه تلقّی خواهند کرد. اما اگر کسی به این نکته رسیده باشد در آنجا پست و بلندی احساس نمیکند. همه جا زیبایی است و همه جا صورتها در کمالِ جمالاند. با این تفاوت که ما میتوانیم بگوییم که گاه از بعضی ابیات یا پارهها به دلایل خاصی_که به نیازهای روحی ما وابسته است_ لذت بیشتری میبریم و آن بخشها جمال خود را به ما بیشتر مینمایانند.
اما لحظههایی هم خواهید داشت_ و این در زندگی زمانش قابل پیشبینی نیست_ که ساعتها مستِ ابیاتی از مثنوی معنوی شوید که در حالاتِ عادی از درک جمالشناسی آن ابیات عاجز بودهاید. درین قلمروِ جمالشناسی، معانی نواند و صورتها نواند و از "عاداتِ زبانی" و لذتهای حاصل از شناخت سنتهای ادبی یاری گرفته نمیشود، به گفتهٔ مولانا:
قاصر از معنیّ نو، لفظ کهن
مثنوی ساختاری پیچیده و سیّال دارد. بوطیقای روایت و قصّه، در آن، پیوسته شکل عوض میکند و به هیچروی قابل طبقهبندی نیست، هرچند این طبقهبندی گسترده و متنوع باشد. سراینده، در هر لحظهای فهمی تازه از روایت دارد و بوطیقای نوی، برای همان لحظه، میآفریند. در ادبیات جهان برای هر مؤلفی میتوان فرمهای خاصی در نظر گرفت و حاصل آفرینش او را در آن فرمها طبقهبندی کرد الّا مثنوی که مثل جریانِ رودخانه، هر لحظه به شکلی درمیآید.
🔹#محمدرضا_شفیعیکدکنی، غزلیات شمس تبریزی، جلد اول، تهران: ۱۳۸۸، صص ۳۹–۳۸
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#شعر #مولانا
🔸در باب فیه ما فیه
بزرگداشت مولوی در نشست در باب فیه ما فیه با حضور استاد #محمدعلی_موحد ۲۱ مهر ۱۳۸۸
🔸در باب فیه ما فیه
بزرگداشت مولوی در نشست در باب فیه ما فیه با حضور استاد #محمدعلی_موحد ۲۱ مهر ۱۳۸۸