عرصههای ارتباطی
#زوم #رخنما 🔸فاصلهگذاری در تئاتر ▫️نوشته اوا ویت * ▫️ترجمه #یونس_شکرخواه: فاصله و فاصله گذاری (distancing) در نقد ادبی، سطح درگیری عاطفیای را که یک متن در اختیار خواننده قرار میدهد، توصیف میکند. تلاش در فرمهای کلاسيک نمايش، نظير #تئاتر ارسطویی بر اين…
🔸فاصله گذاری در تئاتر
شکلوسکی میگويد: عادت کردن، خیلی از چيزها، از جمله کار، لباس، مبلمان، همسر انسان و حتی ترس از جنگ را هم میبلعد. اگر زندگی پيچيده انسانها به طرزی ناآگاهانه طی شود، انگار آنها اصلاً زندگی نکردهاند. هنر به اين دليل به وجود آمده است تا انسان بتواند زندگی را دوباره به دست آورد. هنر به وجود آمده است تا انسان اشيا و چيزها را حس، و سنگ را سنگی کند.» (Shklovsky ۱۹۶۵: ۱۲)
مکتب زبانشناسی پراگ بين اتمسازي، يعني استفاده از زبان بدون جلب توجه به خود زبان، با پيشزمينهسازی زبان ـ استفاده از زبان به گونهای که توجه به بيان جلب شود ـ تفاوت قائل میشود.
اما از ديگر سو، فرماليستهای روسی که به زبان به عنوان يک کل مینگريستند، تجارب زبانشناسانه و سبکشناسانه را به جای تعصبات سياسی و ايدئولوژيک به چالش فرا خواندند.
با وجود شباهت مفهومی، #برتولت_برشت برای تئاتر حماسی پا را فراتر گذاشت و از طريق راههای ديگری جز منابع زبانشناسی استفاده کرد تا دکورهای سياسی و اجتماعی نمايشنامههايش برجسته و ناآشنا باشند. وي بين تئاتر نمايشي و تئاتر حماسی و تأثير هر يک بر تماشاچی تمايز قائل شد.
در واقع تماشاگر تئاتر نمايشی میگويد: بله من همچنين تجربهای داشتهام، درست مثل من، همين است، اوضاع هيچ وقت تغيير نخواهد کرد، درد و رنج اين فرد، مرا هم تحت تأثير قرار داد، اين سرنوشت همه است، شاهکار بود، واقعاً هنر فوقالعادهای بود، آنها که گريه میکنند، من هم گريه ميیکنم و وقتی میخندند، من هم ميخندم.
اما از ديگر سو، تماشاگر تئاتر حماسی ميگويد: هيچ وقت به آن فکر نکرده بودم، اين راهش نيست، فوقالعاده است، باورکردني نيست، بايد جلويش را گرفت، درد و رنج اين فرد مرا هم تحت تأثير قرار داد، اين همه رنج ضرورتي ندارد، هنر فوقالعادهای است؛ هيچ چيز آشکاری در آن نيست، وقتی آنها گريه میکنند، من میخندم و هنگامی که آنها ميخندند، من گريه میکنم.
برشت براي دستيابی به اين فاصله روشنکفرانه بين تماشاگر و طرح داستان مجموعهاي از تأثيرات "وی" (V-effects)(verfremdungs effekte) را به کار میگيرد. اين تأثيرات، که به آنها تأثيرات "اي" (E-effects) نيز ميگويند، مخفف عبارت estrangement effects است. او با وام گرفتن از تئاتر کلاسيک يونانی، از نقاب برای تبديل شخصيتهاي منفرد به تيپهای يکسان و از همسرایی برای ارائه و تحليل طرح داستان بهره برد.
نمايشنامههاي او اپيزوديک هستند و غالباً پايانی ناتمام و غير ارضا کننده دارند. هدف آشکار اين پايان ناتمام اين است که تماشاگر درگير چالش شود و خودش به ناچار براي پايان داستان به حدس و گمان بپردازد؛ برای مثال، در اين زمينه ميتوان به بانوي نيکدل سچوان (The Good person of Szechwan) اشاره کرد.
از آنجا که برای برتولت برشت فاصله تماشاگر از اکشن و درگيري در سوژة يک نمايشنامه، به طور همزمان وجود داشت، او از افکتهايی (تأثيراتي) چون تغيير کردن نمايش از موضع تماشاگر و يا از زاويه صحنههايی که جلوی سن قرار میگيرند، براي فروپاشی چهارمين ديوار حائل بين تماشاگر و صحنه استفاده کرد.او سبک بازيگری خاصی را ابداع کرد که بر تمايز و فاصله بين بازيگر و کاراکتر (شخصيت) تأکيد داشت. از نظر برشت تشخيص اين فاصله باعث میشود تا تماشاگر هميشه به تصنعي بودن شخصيت و رويدادهايي که میبيند، واقف باشد. هدف همه اين افکتها شکستن يک توهم بود، توهمی که باعث شده بود، کارگران و فقرا تحت تأثير ايدئولوژی خاصی ـ که تقدير، آنان را محتوم تصوير میکرد ـ در فلاکت زندگی کنند.
برشت اين زيباییشناسی خود را از مارکسيسم گرفته بود. هر دو نوع فاصلهگذاری، از ارزش خلق فضاهای ناآشنا، غريب و بيگانه مطلع هستند و به همين دليل، اين خطر وجود دارد که با تبديل شدن به فرمولي استاندارد قدرت خود را از دست بدهند.
اگرچه #تئاتر حماسی با مرگ برشت تا حدود زيادی به اين بلا دچار شد، هنوز هر دو نوع فاصلهگذاری جزو روشهاي مهم در کاوشهای هنری و گفتمانهای علمی به حساب میآيند.
صاحبنظران سينمايي غالباً کارهاي #ژانلوک_گدار را به عنوان نمونههايی اصيل، فاصلهگذاری به حساب میآورند.
پيتر وولن (Peter Wollen) نمونهای بارز را در مقالهاش تحت عنوان "گدار و ضد سينما" معرفی کرد. نمونه مورد بحث در آن، فيلم "نسيمي از شرق" بود (wind from East) که در سال ۱۹۷۰ ساخته شد.
Eva Vieth *
شکلوسکی میگويد: عادت کردن، خیلی از چيزها، از جمله کار، لباس، مبلمان، همسر انسان و حتی ترس از جنگ را هم میبلعد. اگر زندگی پيچيده انسانها به طرزی ناآگاهانه طی شود، انگار آنها اصلاً زندگی نکردهاند. هنر به اين دليل به وجود آمده است تا انسان بتواند زندگی را دوباره به دست آورد. هنر به وجود آمده است تا انسان اشيا و چيزها را حس، و سنگ را سنگی کند.» (Shklovsky ۱۹۶۵: ۱۲)
مکتب زبانشناسی پراگ بين اتمسازي، يعني استفاده از زبان بدون جلب توجه به خود زبان، با پيشزمينهسازی زبان ـ استفاده از زبان به گونهای که توجه به بيان جلب شود ـ تفاوت قائل میشود.
اما از ديگر سو، فرماليستهای روسی که به زبان به عنوان يک کل مینگريستند، تجارب زبانشناسانه و سبکشناسانه را به جای تعصبات سياسی و ايدئولوژيک به چالش فرا خواندند.
با وجود شباهت مفهومی، #برتولت_برشت برای تئاتر حماسی پا را فراتر گذاشت و از طريق راههای ديگری جز منابع زبانشناسی استفاده کرد تا دکورهای سياسی و اجتماعی نمايشنامههايش برجسته و ناآشنا باشند. وي بين تئاتر نمايشي و تئاتر حماسی و تأثير هر يک بر تماشاچی تمايز قائل شد.
در واقع تماشاگر تئاتر نمايشی میگويد: بله من همچنين تجربهای داشتهام، درست مثل من، همين است، اوضاع هيچ وقت تغيير نخواهد کرد، درد و رنج اين فرد، مرا هم تحت تأثير قرار داد، اين سرنوشت همه است، شاهکار بود، واقعاً هنر فوقالعادهای بود، آنها که گريه میکنند، من هم گريه ميیکنم و وقتی میخندند، من هم ميخندم.
اما از ديگر سو، تماشاگر تئاتر حماسی ميگويد: هيچ وقت به آن فکر نکرده بودم، اين راهش نيست، فوقالعاده است، باورکردني نيست، بايد جلويش را گرفت، درد و رنج اين فرد مرا هم تحت تأثير قرار داد، اين همه رنج ضرورتي ندارد، هنر فوقالعادهای است؛ هيچ چيز آشکاری در آن نيست، وقتی آنها گريه میکنند، من میخندم و هنگامی که آنها ميخندند، من گريه میکنم.
برشت براي دستيابی به اين فاصله روشنکفرانه بين تماشاگر و طرح داستان مجموعهاي از تأثيرات "وی" (V-effects)(verfremdungs effekte) را به کار میگيرد. اين تأثيرات، که به آنها تأثيرات "اي" (E-effects) نيز ميگويند، مخفف عبارت estrangement effects است. او با وام گرفتن از تئاتر کلاسيک يونانی، از نقاب برای تبديل شخصيتهاي منفرد به تيپهای يکسان و از همسرایی برای ارائه و تحليل طرح داستان بهره برد.
نمايشنامههاي او اپيزوديک هستند و غالباً پايانی ناتمام و غير ارضا کننده دارند. هدف آشکار اين پايان ناتمام اين است که تماشاگر درگير چالش شود و خودش به ناچار براي پايان داستان به حدس و گمان بپردازد؛ برای مثال، در اين زمينه ميتوان به بانوي نيکدل سچوان (The Good person of Szechwan) اشاره کرد.
از آنجا که برای برتولت برشت فاصله تماشاگر از اکشن و درگيري در سوژة يک نمايشنامه، به طور همزمان وجود داشت، او از افکتهايی (تأثيراتي) چون تغيير کردن نمايش از موضع تماشاگر و يا از زاويه صحنههايی که جلوی سن قرار میگيرند، براي فروپاشی چهارمين ديوار حائل بين تماشاگر و صحنه استفاده کرد.او سبک بازيگری خاصی را ابداع کرد که بر تمايز و فاصله بين بازيگر و کاراکتر (شخصيت) تأکيد داشت. از نظر برشت تشخيص اين فاصله باعث میشود تا تماشاگر هميشه به تصنعي بودن شخصيت و رويدادهايي که میبيند، واقف باشد. هدف همه اين افکتها شکستن يک توهم بود، توهمی که باعث شده بود، کارگران و فقرا تحت تأثير ايدئولوژی خاصی ـ که تقدير، آنان را محتوم تصوير میکرد ـ در فلاکت زندگی کنند.
برشت اين زيباییشناسی خود را از مارکسيسم گرفته بود. هر دو نوع فاصلهگذاری، از ارزش خلق فضاهای ناآشنا، غريب و بيگانه مطلع هستند و به همين دليل، اين خطر وجود دارد که با تبديل شدن به فرمولي استاندارد قدرت خود را از دست بدهند.
اگرچه #تئاتر حماسی با مرگ برشت تا حدود زيادی به اين بلا دچار شد، هنوز هر دو نوع فاصلهگذاری جزو روشهاي مهم در کاوشهای هنری و گفتمانهای علمی به حساب میآيند.
صاحبنظران سينمايي غالباً کارهاي #ژانلوک_گدار را به عنوان نمونههايی اصيل، فاصلهگذاری به حساب میآورند.
پيتر وولن (Peter Wollen) نمونهای بارز را در مقالهاش تحت عنوان "گدار و ضد سينما" معرفی کرد. نمونه مورد بحث در آن، فيلم "نسيمي از شرق" بود (wind from East) که در سال ۱۹۷۰ ساخته شد.
Eva Vieth *
#تئاتر #سینماویژن
🔸تاثیرات برتولت برشت
#برتولت_برشت نمایشنامه نویس و شاعر رادیکال (١٨٩٨-١٩۵۶) در دوران نازی زادگاهش آلمان را ترک کرد و متعاقباً در دوران #مک_کارتی هم مجبور به ترک آمریکا شد. او برای تحقق نظریه اثر بیگانگی* (فاصلهگذاری) از تکنیکهای متفاوتی چون آهنگ و خطابهای مستقیم به #مخاطب، استفاده کرد تا از #همذاتپنداری مخاطب با شخصیتها یا رها کردن خود برای روایت و در نتیجه از دست دادن آن جلوگیری کند. روشهای برشت در محتوای سیاسی درام توسط فیلمسازان، بهویژه کارگردانان موج نوی فرانسه جون #ژانلوک_گدار، به عنوان بخشی از تلاش برای تغییر رویکردهای روایی مرسوم، برای اهداف سیاسی مورد استقبال قرار گرفت. در بریتانیا، چنین رویکردهایی یکی از ویژگیهای فیلمسازی پیشرو خودآگاهانه بوده است، برای مثال لیندسی اندرسون که مجموعه فیلمهای رنگی و سیاه و سفید را در هم میآمیزد و روایت را با اپیزودهای سورئال نگرانکننده نقطهگذاری میکند. حساسیت پشت بسیاری از فیلمسازیهای مستند، بازتابی از آرای برشت است که میخواهد با به نمایش گذاشتن فرآیند مفاهیم حقیقت عینی را به چالش بکشد.
*Verfremdungseffekt
🔸تاثیرات برتولت برشت
#برتولت_برشت نمایشنامه نویس و شاعر رادیکال (١٨٩٨-١٩۵۶) در دوران نازی زادگاهش آلمان را ترک کرد و متعاقباً در دوران #مک_کارتی هم مجبور به ترک آمریکا شد. او برای تحقق نظریه اثر بیگانگی* (فاصلهگذاری) از تکنیکهای متفاوتی چون آهنگ و خطابهای مستقیم به #مخاطب، استفاده کرد تا از #همذاتپنداری مخاطب با شخصیتها یا رها کردن خود برای روایت و در نتیجه از دست دادن آن جلوگیری کند. روشهای برشت در محتوای سیاسی درام توسط فیلمسازان، بهویژه کارگردانان موج نوی فرانسه جون #ژانلوک_گدار، به عنوان بخشی از تلاش برای تغییر رویکردهای روایی مرسوم، برای اهداف سیاسی مورد استقبال قرار گرفت. در بریتانیا، چنین رویکردهایی یکی از ویژگیهای فیلمسازی پیشرو خودآگاهانه بوده است، برای مثال لیندسی اندرسون که مجموعه فیلمهای رنگی و سیاه و سفید را در هم میآمیزد و روایت را با اپیزودهای سورئال نگرانکننده نقطهگذاری میکند. حساسیت پشت بسیاری از فیلمسازیهای مستند، بازتابی از آرای برشت است که میخواهد با به نمایش گذاشتن فرآیند مفاهیم حقیقت عینی را به چالش بکشد.
*Verfremdungseffekt