🔸حمیدرضا صدر و جادوی خیال
▫️یادداشت #مجتبی_هاشمی درباره #حمیدرضا_صدر
در همان نخستین ساعات بعد از درگذشت دکتر صدر، ویدئویی از او در فضای مجازی بارها بازنشر شد که در آن جملهای را از #وودی_آلن نقل میکرد: «مهم نیست که مرگ چه زمانی و کجا به سراغ من بیاید. مهم این است که وقتی میآید من آنجا نباشم.» این جمله که به یمن کلام دکتر صدر بارها شنیده شد، از نمایشنامۀ مرگ میآمد.
اما وودی آلن نمایشنامۀ دیگری هم دربارۀ مرگ دارد که محتوای آن هم میتواند قرابت زیادی با زندگی و مرگ حمیدرضا صدر داشته باشد. در نمایشنامۀ مرگ در میزند، #نات_آکرمن در خانهاش نشسته که ناگهان با شبح مرگ روبهرو میشود و گفتوشنود بین او و مرگ، محتوای اصلی این نمایش کوتاه را شکل میدهد. آکرمن که نمیخواهد به این زودی بمیرد، سعی میکند با سرگرم کردن شبح مرگ، این اتفاق را تا جای ممکن عقب بیندازد. پس با مرگ سر یک میز به گپوگفت مینشیند و برای این که واقعه را هر چه بیشتر عقب بیندازد حتی با مرگ، ورقبازی هم میکند! سرگذشت نات آکرمن در مرگ در میزند سرگذشت غریب مردی است که با مرگ، زندگی میکند. تنها راه زنده ماندن او، سرگرم کردن مرگ است؛ پس مجال ندارد حتی برای یک لحظه از مرگ غافل شود.
به لطف جادوی خیال میتوان دکتر صدر را تصور کرد که مثل نات آکرمن، مرگ را به یک فنجان قهوه دعوت کرده و کمکم دلش را به دست آورده است. شاید همان ابتدا، داستان اولین سینما رفتن بعد از ازدواجش را تعریف کرده و برای مرگ توضیح داده که چهطور همسرش بعد از تماشای هفت سامورایی با او قهر کرده است. شاید هم اول از داستان زندگیاش شروع کرده باشد: "من زمان جام جهانی ١٩٧۴ وارد دانشگاه شدم. پدرم بعد از جام جهانی ٧٨ فوت کرد و قبل از جام جهانی ٨۶ ازدواج کردم. دخترم در جام جهانی ٩٠ به دنیا آمد..." این طور شده که مرگ، سالهای سال شانهبهشانه کنار دکتر زندگی کرده و لذتش را برده. یا با قصههای او سرگرم بوده یا آرشیو پروپیمان "سایۀ خیال" را ورق میزده است. سایۀ خیال که تمامی ندارد. میتوان خیال کرد مرگ هم مثل خیلی از ما، سالهای سال مسحور کلام دکتر صدر بوده، همراه او سینما را دنبال کرده، کنار او فوتبال دیده، مجله خوانده، و بعدها کتابهایش را ورق زده است...*
* متن کامل این یادداشت را در چهارمین شمارۀ فیلم امروز بخوانید.
▫️یادداشت #مجتبی_هاشمی درباره #حمیدرضا_صدر
در همان نخستین ساعات بعد از درگذشت دکتر صدر، ویدئویی از او در فضای مجازی بارها بازنشر شد که در آن جملهای را از #وودی_آلن نقل میکرد: «مهم نیست که مرگ چه زمانی و کجا به سراغ من بیاید. مهم این است که وقتی میآید من آنجا نباشم.» این جمله که به یمن کلام دکتر صدر بارها شنیده شد، از نمایشنامۀ مرگ میآمد.
اما وودی آلن نمایشنامۀ دیگری هم دربارۀ مرگ دارد که محتوای آن هم میتواند قرابت زیادی با زندگی و مرگ حمیدرضا صدر داشته باشد. در نمایشنامۀ مرگ در میزند، #نات_آکرمن در خانهاش نشسته که ناگهان با شبح مرگ روبهرو میشود و گفتوشنود بین او و مرگ، محتوای اصلی این نمایش کوتاه را شکل میدهد. آکرمن که نمیخواهد به این زودی بمیرد، سعی میکند با سرگرم کردن شبح مرگ، این اتفاق را تا جای ممکن عقب بیندازد. پس با مرگ سر یک میز به گپوگفت مینشیند و برای این که واقعه را هر چه بیشتر عقب بیندازد حتی با مرگ، ورقبازی هم میکند! سرگذشت نات آکرمن در مرگ در میزند سرگذشت غریب مردی است که با مرگ، زندگی میکند. تنها راه زنده ماندن او، سرگرم کردن مرگ است؛ پس مجال ندارد حتی برای یک لحظه از مرگ غافل شود.
به لطف جادوی خیال میتوان دکتر صدر را تصور کرد که مثل نات آکرمن، مرگ را به یک فنجان قهوه دعوت کرده و کمکم دلش را به دست آورده است. شاید همان ابتدا، داستان اولین سینما رفتن بعد از ازدواجش را تعریف کرده و برای مرگ توضیح داده که چهطور همسرش بعد از تماشای هفت سامورایی با او قهر کرده است. شاید هم اول از داستان زندگیاش شروع کرده باشد: "من زمان جام جهانی ١٩٧۴ وارد دانشگاه شدم. پدرم بعد از جام جهانی ٧٨ فوت کرد و قبل از جام جهانی ٨۶ ازدواج کردم. دخترم در جام جهانی ٩٠ به دنیا آمد..." این طور شده که مرگ، سالهای سال شانهبهشانه کنار دکتر زندگی کرده و لذتش را برده. یا با قصههای او سرگرم بوده یا آرشیو پروپیمان "سایۀ خیال" را ورق میزده است. سایۀ خیال که تمامی ندارد. میتوان خیال کرد مرگ هم مثل خیلی از ما، سالهای سال مسحور کلام دکتر صدر بوده، همراه او سینما را دنبال کرده، کنار او فوتبال دیده، مجله خوانده، و بعدها کتابهایش را ورق زده است...*
* متن کامل این یادداشت را در چهارمین شمارۀ فیلم امروز بخوانید.