اکلسی سولتیکوف
اکلسی سولتیکوف -شاهزاده ی روسی- در حدود ۱۵۰ سال پیش به ایران مسافرت کرده و در کتاب سیاحت نامه ی خود در باب ایرانیان نوشته است: درستی صفتی است که در ایران وجود ندارد و همین خود کافی است که این مملکت در نظر خارجیان نفرت انگیز بیاید. دروغ به طوری در عادت و رسوم این طبقه -طبقه ی نوکر و کاسب و دکاندار- از مردم ایران ریشه دوانیده است که اگر احیاناً یک نفر از آنها رفتاری به درستی بنماید و یا به قول و وعده ی خود وفا نماید، چنان است که گویی مشکلترین کار دنیا را انجام داده است و رسما از شما جایزه و پاداش و انعام توقع دارد.
گوبینو
گوبینو -دیپلمات مشهور فرانسوی- در کتاب سه سال در ایران در مورد ایرانیان میگوید: زندگانی مردم این مملکت سر تا پا عبارت است از یک رشته توطئه و یک سلسله پشت هم اندازی. فکر و ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است که کاری را که وظیفه ی اوست انجام ندهد. ارباب مواجب گماشته ی خود را نمیدهد و نوکرها تا بتوانند ارباب خود را سرکیسه میکنند. از بالا گرفته تا پایین، در تمام مدارج و طبقات این ملت جز حقهبازی و کلاهبرداری بی حد و حصر -و بدبختانه علاج ناپذیر- چیز دیگری دیده نمیشود و عجیب این که این اوضاع دلپسند آنان است و تمام افراد هر کس به سهم خود از آن بهره مند و برخوردار است و این شیوه ی کار و طرز زندگی روی هم رفته از زحمت آنان می کاهد و برای آسایش و بیکاری و بیعاری، میدان فراخی برای آنها فراهم میسازد و رفتهرفته این سبک زندگی برای آنها حکم بازی و سرگرمی پرتفریح و تفننی را پیدا میکند که احدی حاضر نیست به این آسانی از آن دست بردارد.
جان مکدونال
سر جان مکدونال انگلیسی میگوید: ایرانیان مردمانی مهمان نواز، نسبت به بیگانگان مهربان و در رفتار و کردار بی نهایت مؤدب و ملایم اند و حرکات و سکناتشان دلپذیر است. گفتارشان گیرنده و دلفریب و مصاحبت شان گوارا و دلپذیر است ولکن در عوض فاقد بسیاری از صفات پسندیده اند چنان که در تمام فنون مکر و حلیه و دورویی و ریاکاری ماهرند و نسبت به زیردستان شان شقی و غدار و در مقابل زبردستان افتاده و فروتن میباشند. از این گذشته، مردمی هستند بی رحم و کینه خواه و حریص و فاقد ایمان و محروم از صفات قدرشناسی و شرافتمندی.
جیمس موریه
جیمس موریه -مولف کتاب مشهور سرگذشت حاجی بابای اصفهانی- درباره ی ایرانیان می گویند: یاران! به ایرانیان دل مبندید که وفا ندارند و آدم را به دام می اندازند. هر قدر به عمارت ایشان بکوشی، به خرابی تو می کوشند. دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری ایشان است و قسم شاهد بزرگ این معنی؛ قسم های ایشان را ببینید، سخن راست را چه احتیاج به قسم است؟ به جان تو، به جان خودم، به مرگ اولادم، به روح پدر و ماردم، به شاه، به مرگ تو، به ریش تو، به سبیل تو، به سلام و علیک، به نان و نمک، به پیغمبر، به اجداد طاهرین پیغمبر، به قبله، به قرآن، به حسن و حسین، به چهارده معصوم و به دوازده امام از اصطلاحات سوگند ایشان است. خلاصه آن که از روح و جان مرده و زنده گرفته تا به سر و چشم مقدس و ریش و سبیل مبارک و دندان شکسته و بازوی بریده تا به آتش و چراغ و آب حمام، همه را مایه میگذارند تا دروغ خود را به کرسی بنشانند. این دروغها را باور نکنید.
پرسی سایکس
سر پرسی سایکس در کتاب هشت سال در ایران مینویسد: تباهی اخلاقی و بی صفتی ایرانی بدبختانه ضربالمثل است. از تمام صفاتی که سیرت ایرانی را تشکیل میدهند و بعد از خودخواهی بی حد و حساب در میان آنها رواج بسیار حاصل کرده است، حرص پایدار در کسب مال و جمع ثروت از راه غیر حلال است.
استلین میشو
استلین میشو -از استادان دانشگاه ژنو- در کتاب خود موسوم به نامههای مشرق زمین مینویسد: ایرانیان نمیتوانند هیچ نوع کولتور و فرهنگی را که با فرهنگ خودشان بیگانه باشد بپذیرند. ایرانی همیشه شخصیت مخصوص به خودش را حفظ می نماید و این شخصیت عبارت است از یک نوع نرمی و انعطاف پذیری که به هر شکلی در میآید و برای یک نفر مغرب زمینی که معتاد به صراحت و تشخیص صریح بین خوبی و بدی است باعث انزجار خاطر میگردد. آنچه ما را در مورد ایرانیان به وحشت میاندازد این است که ما هرگز وقتی با یک نفر ایرانی سر و کار پیدا میکنیم، نمیتوانیم بفهمیم که درستی عقیده ی او از چه قرار است و درباره ی امور چگونه فکر میکند. حتی اگر ۲۰ سال هم با او معاشر و محشور باشیم، ضمیر او بر ما مجهول خواهد ماند.
ونسان مونتی
ونسان مونتی در کتاب ایران، در خصوص ضمیر و روح ما ایرانیان چنین نوشته است: در پشت پرده، روح ملتی پنهان است که از دوران طفولیت مهوب و درهم کوفته است چون به ناامیدی خو گرفته است.
اکلسی سولتیکوف -شاهزاده ی روسی- در حدود ۱۵۰ سال پیش به ایران مسافرت کرده و در کتاب سیاحت نامه ی خود در باب ایرانیان نوشته است: درستی صفتی است که در ایران وجود ندارد و همین خود کافی است که این مملکت در نظر خارجیان نفرت انگیز بیاید. دروغ به طوری در عادت و رسوم این طبقه -طبقه ی نوکر و کاسب و دکاندار- از مردم ایران ریشه دوانیده است که اگر احیاناً یک نفر از آنها رفتاری به درستی بنماید و یا به قول و وعده ی خود وفا نماید، چنان است که گویی مشکلترین کار دنیا را انجام داده است و رسما از شما جایزه و پاداش و انعام توقع دارد.
گوبینو
گوبینو -دیپلمات مشهور فرانسوی- در کتاب سه سال در ایران در مورد ایرانیان میگوید: زندگانی مردم این مملکت سر تا پا عبارت است از یک رشته توطئه و یک سلسله پشت هم اندازی. فکر و ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است که کاری را که وظیفه ی اوست انجام ندهد. ارباب مواجب گماشته ی خود را نمیدهد و نوکرها تا بتوانند ارباب خود را سرکیسه میکنند. از بالا گرفته تا پایین، در تمام مدارج و طبقات این ملت جز حقهبازی و کلاهبرداری بی حد و حصر -و بدبختانه علاج ناپذیر- چیز دیگری دیده نمیشود و عجیب این که این اوضاع دلپسند آنان است و تمام افراد هر کس به سهم خود از آن بهره مند و برخوردار است و این شیوه ی کار و طرز زندگی روی هم رفته از زحمت آنان می کاهد و برای آسایش و بیکاری و بیعاری، میدان فراخی برای آنها فراهم میسازد و رفتهرفته این سبک زندگی برای آنها حکم بازی و سرگرمی پرتفریح و تفننی را پیدا میکند که احدی حاضر نیست به این آسانی از آن دست بردارد.
جان مکدونال
سر جان مکدونال انگلیسی میگوید: ایرانیان مردمانی مهمان نواز، نسبت به بیگانگان مهربان و در رفتار و کردار بی نهایت مؤدب و ملایم اند و حرکات و سکناتشان دلپذیر است. گفتارشان گیرنده و دلفریب و مصاحبت شان گوارا و دلپذیر است ولکن در عوض فاقد بسیاری از صفات پسندیده اند چنان که در تمام فنون مکر و حلیه و دورویی و ریاکاری ماهرند و نسبت به زیردستان شان شقی و غدار و در مقابل زبردستان افتاده و فروتن میباشند. از این گذشته، مردمی هستند بی رحم و کینه خواه و حریص و فاقد ایمان و محروم از صفات قدرشناسی و شرافتمندی.
جیمس موریه
جیمس موریه -مولف کتاب مشهور سرگذشت حاجی بابای اصفهانی- درباره ی ایرانیان می گویند: یاران! به ایرانیان دل مبندید که وفا ندارند و آدم را به دام می اندازند. هر قدر به عمارت ایشان بکوشی، به خرابی تو می کوشند. دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری ایشان است و قسم شاهد بزرگ این معنی؛ قسم های ایشان را ببینید، سخن راست را چه احتیاج به قسم است؟ به جان تو، به جان خودم، به مرگ اولادم، به روح پدر و ماردم، به شاه، به مرگ تو، به ریش تو، به سبیل تو، به سلام و علیک، به نان و نمک، به پیغمبر، به اجداد طاهرین پیغمبر، به قبله، به قرآن، به حسن و حسین، به چهارده معصوم و به دوازده امام از اصطلاحات سوگند ایشان است. خلاصه آن که از روح و جان مرده و زنده گرفته تا به سر و چشم مقدس و ریش و سبیل مبارک و دندان شکسته و بازوی بریده تا به آتش و چراغ و آب حمام، همه را مایه میگذارند تا دروغ خود را به کرسی بنشانند. این دروغها را باور نکنید.
پرسی سایکس
سر پرسی سایکس در کتاب هشت سال در ایران مینویسد: تباهی اخلاقی و بی صفتی ایرانی بدبختانه ضربالمثل است. از تمام صفاتی که سیرت ایرانی را تشکیل میدهند و بعد از خودخواهی بی حد و حساب در میان آنها رواج بسیار حاصل کرده است، حرص پایدار در کسب مال و جمع ثروت از راه غیر حلال است.
استلین میشو
استلین میشو -از استادان دانشگاه ژنو- در کتاب خود موسوم به نامههای مشرق زمین مینویسد: ایرانیان نمیتوانند هیچ نوع کولتور و فرهنگی را که با فرهنگ خودشان بیگانه باشد بپذیرند. ایرانی همیشه شخصیت مخصوص به خودش را حفظ می نماید و این شخصیت عبارت است از یک نوع نرمی و انعطاف پذیری که به هر شکلی در میآید و برای یک نفر مغرب زمینی که معتاد به صراحت و تشخیص صریح بین خوبی و بدی است باعث انزجار خاطر میگردد. آنچه ما را در مورد ایرانیان به وحشت میاندازد این است که ما هرگز وقتی با یک نفر ایرانی سر و کار پیدا میکنیم، نمیتوانیم بفهمیم که درستی عقیده ی او از چه قرار است و درباره ی امور چگونه فکر میکند. حتی اگر ۲۰ سال هم با او معاشر و محشور باشیم، ضمیر او بر ما مجهول خواهد ماند.
ونسان مونتی
ونسان مونتی در کتاب ایران، در خصوص ضمیر و روح ما ایرانیان چنین نوشته است: در پشت پرده، روح ملتی پنهان است که از دوران طفولیت مهوب و درهم کوفته است چون به ناامیدی خو گرفته است.
ژان لارتگی
ژان لارتگی -روزنامه نویس معروف فرانسوی- کتابی به نام ویزا برای ایران نوشته که در این کتاب ایرانیان را این گونه توصیف میکند: ایرانیان کهنه کار و نکته سنج هستند و ذوق توطئه دارند. برای پذیرایی های رسمی ساخته شدهاند و دارای سنگینی و وقار و مجلس آرای و ناشی گری در زمینه ی تکنیک و راغب به خواب و خیال هستند که خود لازمه ی این قبیل مجامع و محافل است. ایرانی مدام عاشق آشوب و اغتشاش است و درهم و برهمی بوده است و خوشی او در این است که داد و فریاد راه بیندازد و یک فرد را -هر که میخواهد باشد- توانا و نیرومند و رستم دستان بخواند اما در عین حال در دل دشنامش بدهد و لغز بارش نماید و آهسته قاه قاه بخندد و خلاصه آن که همان صحنه ی کمدی خنده داری را بازی کند که مظهر زندگی ایرانی است. ما فرنگی ها وقتی در حق کسی میگوییم سخت و استوار است، مقصودمان تمجید و تحسین از اوست در صورتی که در ایران چنین آدمی را احمق و نادان میخوانند و وقتی که میخواهند کسی را تعریف کنند، می گویند خیلی نرم است! یعنی سهل الانعطاف است و حاضر است به آسانی به هر لباسی درآید و در صورت نیاز، حقیقت را به هر صورتی که مقتضی باشد جلوه گر سازد.
تا اینجای کار ممکن است با خود به این فکر افتاده باشیم، خب کسانی که این چیزها را در مورد ما ایرانی نوشته اند، همگی خارجی بودهاند و این کار را از روی غضب انجام دادهاند؛ اما بد نیست نیم نگاهی هم به نقطه نظرات خودمان ایرانیان در مورد فرهنگمان بیندازیم:
میرزا آقاخان کرمانی
میرزا آقاخان کرمانی در کتاب سی مقاله در حق هموطنان خود چنین نوشته است: کمتر کسی از اهالی ایران است که میرغضبی نداند و یا ستم و تعدی نتواند و ظلم و بی انصافی نپرورد. تمام سکنه ی آن ویران و خرابه از طبقه حکما و حکام و وزرا گرفته تا حمال و بقال، همه ستمگر و بی مروت و همه خونخوار و بی مرحمت و همه فریاد دارند که چرا ما میرغضب باشی نیستیم؟ و همه میخواهند ظالم منفرد و حاکم مستبد و جلادباشی باشند.
رحیم نامور
رحیم نامور در مقاله یی در روزنامه شفق درباره ی هموطنانش میگوید: پای بند هیچ یک از ملکات اخلاقی نیستند و به شئون و مقدسات فردی و اجتماعی اعتنایی ندارند و جز پر کردن کیسه و اطفای شهوات مشئوم از زندگی چیزی نمی فهمند. دروغ میگویند، فریب میدهند، مانند خاکشیر به هر مزاجی میسازند و در مقابل هر بادی تسلیم میشوند و این کار را زبردستی و زرنگی میدانند. حقایق را زیرپا گذاشته و برای استرضای خاطر کسی که خود را محتاج به وی و او را قویتر از خود تصور میکنند بله بله قربان و صحیح است صحیح است میگویند و از خود رأی و اختیاری ندارند. امروز از یک چیز تعریف میکنند و فردا با لحن زننده یی همان چیز را تکذیب مینمایند. مبالغه را در تعریف و خوشامدگویی به جایی می رسانند که مقام فرشتگان آسمانی را به یک نفر میدهند و لحظه یی بعد بدون این که گفتههای سابق خود را در نظر بیاورند همان شخص را مجسمه ی وقاحت و جانشین ابلیس میخوانند.
سیدمحمدعلی جمالزاده
سیدمحمدعلی جمالزاده نویسنده ی کتاب خلقیات ما ایرانیان مینویسد: هرچه بیشتر با این مردم می جوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست میکنم، کمتر اخلاقشان دستم میآید و کمتر از کار و بارشان سر در میآورم. با همه ی قیافه ی جدی که به خود میگیرند، هیچ کار دنیا را به جد نمیگیرند مگر در سه مورد مخصوص: یکی شکم، یکی کیسه و یکی تنبان. وقتی پای این سه چیز به میان میآید، یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی می فروشند. چطور میخواهی دلم به حال این مردم کچلک باز و دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حل و فصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارتند از: سرهم بندی، سیاست عالیه ی ماستمالی و روش مرضیه ی ساخت و پاخت. این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و کشفیات قریحه ی سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربوده اند.
ژان لارتگی -روزنامه نویس معروف فرانسوی- کتابی به نام ویزا برای ایران نوشته که در این کتاب ایرانیان را این گونه توصیف میکند: ایرانیان کهنه کار و نکته سنج هستند و ذوق توطئه دارند. برای پذیرایی های رسمی ساخته شدهاند و دارای سنگینی و وقار و مجلس آرای و ناشی گری در زمینه ی تکنیک و راغب به خواب و خیال هستند که خود لازمه ی این قبیل مجامع و محافل است. ایرانی مدام عاشق آشوب و اغتشاش است و درهم و برهمی بوده است و خوشی او در این است که داد و فریاد راه بیندازد و یک فرد را -هر که میخواهد باشد- توانا و نیرومند و رستم دستان بخواند اما در عین حال در دل دشنامش بدهد و لغز بارش نماید و آهسته قاه قاه بخندد و خلاصه آن که همان صحنه ی کمدی خنده داری را بازی کند که مظهر زندگی ایرانی است. ما فرنگی ها وقتی در حق کسی میگوییم سخت و استوار است، مقصودمان تمجید و تحسین از اوست در صورتی که در ایران چنین آدمی را احمق و نادان میخوانند و وقتی که میخواهند کسی را تعریف کنند، می گویند خیلی نرم است! یعنی سهل الانعطاف است و حاضر است به آسانی به هر لباسی درآید و در صورت نیاز، حقیقت را به هر صورتی که مقتضی باشد جلوه گر سازد.
تا اینجای کار ممکن است با خود به این فکر افتاده باشیم، خب کسانی که این چیزها را در مورد ما ایرانی نوشته اند، همگی خارجی بودهاند و این کار را از روی غضب انجام دادهاند؛ اما بد نیست نیم نگاهی هم به نقطه نظرات خودمان ایرانیان در مورد فرهنگمان بیندازیم:
میرزا آقاخان کرمانی
میرزا آقاخان کرمانی در کتاب سی مقاله در حق هموطنان خود چنین نوشته است: کمتر کسی از اهالی ایران است که میرغضبی نداند و یا ستم و تعدی نتواند و ظلم و بی انصافی نپرورد. تمام سکنه ی آن ویران و خرابه از طبقه حکما و حکام و وزرا گرفته تا حمال و بقال، همه ستمگر و بی مروت و همه خونخوار و بی مرحمت و همه فریاد دارند که چرا ما میرغضب باشی نیستیم؟ و همه میخواهند ظالم منفرد و حاکم مستبد و جلادباشی باشند.
رحیم نامور
رحیم نامور در مقاله یی در روزنامه شفق درباره ی هموطنانش میگوید: پای بند هیچ یک از ملکات اخلاقی نیستند و به شئون و مقدسات فردی و اجتماعی اعتنایی ندارند و جز پر کردن کیسه و اطفای شهوات مشئوم از زندگی چیزی نمی فهمند. دروغ میگویند، فریب میدهند، مانند خاکشیر به هر مزاجی میسازند و در مقابل هر بادی تسلیم میشوند و این کار را زبردستی و زرنگی میدانند. حقایق را زیرپا گذاشته و برای استرضای خاطر کسی که خود را محتاج به وی و او را قویتر از خود تصور میکنند بله بله قربان و صحیح است صحیح است میگویند و از خود رأی و اختیاری ندارند. امروز از یک چیز تعریف میکنند و فردا با لحن زننده یی همان چیز را تکذیب مینمایند. مبالغه را در تعریف و خوشامدگویی به جایی می رسانند که مقام فرشتگان آسمانی را به یک نفر میدهند و لحظه یی بعد بدون این که گفتههای سابق خود را در نظر بیاورند همان شخص را مجسمه ی وقاحت و جانشین ابلیس میخوانند.
سیدمحمدعلی جمالزاده
سیدمحمدعلی جمالزاده نویسنده ی کتاب خلقیات ما ایرانیان مینویسد: هرچه بیشتر با این مردم می جوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست میکنم، کمتر اخلاقشان دستم میآید و کمتر از کار و بارشان سر در میآورم. با همه ی قیافه ی جدی که به خود میگیرند، هیچ کار دنیا را به جد نمیگیرند مگر در سه مورد مخصوص: یکی شکم، یکی کیسه و یکی تنبان. وقتی پای این سه چیز به میان میآید، یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی می فروشند. چطور میخواهی دلم به حال این مردم کچلک باز و دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حل و فصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارتند از: سرهم بندی، سیاست عالیه ی ماستمالی و روش مرضیه ی ساخت و پاخت. این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و کشفیات قریحه ی سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربوده اند.
جلال آل احمد
جلال آل احمد در کتاب غرب زندگی ایرانیان را اینطور ترسیم میکند: آدم غرب زده هرهری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست؛ یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور و همه چیز برایش علی السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه حتی دربند لامذهبی و بی دینی. البته گاهی به مسجد می رود، همانطور که به حزب میرود یا به سینِما البته فقط تماشاچی است درست مثل این که به تماشای بازی فوتبال رفته است. همیشه کنار گود است و هیچ وقت او را وسط گود نمیبینی. هیچ وقت از خودش مایه نمیگذارد حتی به اندازه ی نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعت تنهایی و اصلاً به تنهایی عادت ندارد. از تنها ماندن می گریزد و چون از خودش وحشت دارد، همیشه در همه جا هست. البته رأی هم میدهد اگر مد باشد البته به حزبی یا به مقتدری که امید جلب منفعت بیشتری به او میرود. هیچ وقت از او فریادی یا اعتراضی یا امایی یا چون چرایی نمی شنوی. آدم غرب زده آدم راحت طلب است، دم را غنیمت میداند و نه البته به تعبیر فلاسفه. آدم غرب زده شخصیت ندارد و چیزی است بی اصالت. چون تأمین ندارد تقیه میکند و در عین حال که خوش تعارف است، به مخاطب خود اطمینان ندارد.
چنین ملتی از این سه مالیخولیای به در نیست: یکی مالخولیای بزرگ نمایی است در تظاهرات، در جواهرات بانک ملی، در وضع سر و لباس و به طور کلی در آنچه چشم پرکن است. دوم مالیخولیای تعقب مداوم است. این که هر روز دشمنی تازه و خیالی بسازی و مطبوعات و رادیو را از آن بینبازی تا مردم را بترسانی و بیشتر از پیش سر در گریبان فروشان کنی و واداری شان که به آنچه دارند شکر کنند. و سوم مالیخولیای افتخار به گذشته های باستانی، به لاف در غربت زدن، به کوروش و داریوش، به من آنم که رستم یلی بود در سیستان و این مالیخولیا نیز در جمیع وجوهش مغز پرکن است.
مهدی بازرگان
مهدی بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی مینویسد: وقتی بنا شد ملتی به طور جدی با دشمن رو به رو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که میآیند در زبان عربی کاسه ی گرمتر از آش شده و صرف و نحو بنویسد، یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته و دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی که بر تختش مینشیند آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور و خدمتگذار و وزیر فرزندانش گردد، یعنی هر زمان به رنگ تازه وارد درآمده و به هر کس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردمی از صفحه ی روزگار برداشته شود. یکدنده و اصولی ها هستند که در برابر مخالفت و تجاوز می ایستند و به جنگش میروند: یا پیروز میشوند و یا احیاناً شکست میخورند و وقتی شکست خوردند، حریف چون زمینه ی سازگاری نمیبیند و با مزاحمت و عدم اطاعت رو به رو میشود، از پا درشان میآورد و نابودشان میکند.
روح ایرانی چنان خالص الهی و استوار بر پایههای محکم تقوا و حق پرستی نبوده است. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد میبینیم و همینطور در همان ابیات اسم می و معشوق را. در شدیدترین دوران های تقدس و تشیع و در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخوارگی و زن بازی و عیاشی برمیخوریم. سفاکی یی که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود میکردند بی سابقه بوده است که البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت می دانستند، پیاده از اصفهان تا مشهد می رفتند، گنبد و بارگاه تعمیر میکردند و … ولی در مجلسشان -به نوشته ی سیاحان اروپایی و شهادت نقاشی ها و گچ بری های موجود- به جای گیلاس، قدح شراب خورانده میشد و شبهای جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی و شراب و شیرینی پر از زنهای مطرب و غیر مطرب طناز، اختصاصا برای شاه قرق می کردند. خم و پیاله از زبان و دل شاعران و از دست لوطیان و نوکران و اربابان و بزرگان نمی افتاده است. دروغ و تقلب شاید در میان هیچ ملتی اینچنین رایج نبوده است.
جلال آل احمد در کتاب غرب زندگی ایرانیان را اینطور ترسیم میکند: آدم غرب زده هرهری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست؛ یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور و همه چیز برایش علی السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه حتی دربند لامذهبی و بی دینی. البته گاهی به مسجد می رود، همانطور که به حزب میرود یا به سینِما البته فقط تماشاچی است درست مثل این که به تماشای بازی فوتبال رفته است. همیشه کنار گود است و هیچ وقت او را وسط گود نمیبینی. هیچ وقت از خودش مایه نمیگذارد حتی به اندازه ی نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعت تنهایی و اصلاً به تنهایی عادت ندارد. از تنها ماندن می گریزد و چون از خودش وحشت دارد، همیشه در همه جا هست. البته رأی هم میدهد اگر مد باشد البته به حزبی یا به مقتدری که امید جلب منفعت بیشتری به او میرود. هیچ وقت از او فریادی یا اعتراضی یا امایی یا چون چرایی نمی شنوی. آدم غرب زده آدم راحت طلب است، دم را غنیمت میداند و نه البته به تعبیر فلاسفه. آدم غرب زده شخصیت ندارد و چیزی است بی اصالت. چون تأمین ندارد تقیه میکند و در عین حال که خوش تعارف است، به مخاطب خود اطمینان ندارد.
چنین ملتی از این سه مالیخولیای به در نیست: یکی مالخولیای بزرگ نمایی است در تظاهرات، در جواهرات بانک ملی، در وضع سر و لباس و به طور کلی در آنچه چشم پرکن است. دوم مالیخولیای تعقب مداوم است. این که هر روز دشمنی تازه و خیالی بسازی و مطبوعات و رادیو را از آن بینبازی تا مردم را بترسانی و بیشتر از پیش سر در گریبان فروشان کنی و واداری شان که به آنچه دارند شکر کنند. و سوم مالیخولیای افتخار به گذشته های باستانی، به لاف در غربت زدن، به کوروش و داریوش، به من آنم که رستم یلی بود در سیستان و این مالیخولیا نیز در جمیع وجوهش مغز پرکن است.
مهدی بازرگان
مهدی بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی مینویسد: وقتی بنا شد ملتی به طور جدی با دشمن رو به رو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که میآیند در زبان عربی کاسه ی گرمتر از آش شده و صرف و نحو بنویسد، یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته و دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی که بر تختش مینشیند آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور و خدمتگذار و وزیر فرزندانش گردد، یعنی هر زمان به رنگ تازه وارد درآمده و به هر کس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردمی از صفحه ی روزگار برداشته شود. یکدنده و اصولی ها هستند که در برابر مخالفت و تجاوز می ایستند و به جنگش میروند: یا پیروز میشوند و یا احیاناً شکست میخورند و وقتی شکست خوردند، حریف چون زمینه ی سازگاری نمیبیند و با مزاحمت و عدم اطاعت رو به رو میشود، از پا درشان میآورد و نابودشان میکند.
روح ایرانی چنان خالص الهی و استوار بر پایههای محکم تقوا و حق پرستی نبوده است. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد میبینیم و همینطور در همان ابیات اسم می و معشوق را. در شدیدترین دوران های تقدس و تشیع و در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخوارگی و زن بازی و عیاشی برمیخوریم. سفاکی یی که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود میکردند بی سابقه بوده است که البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت می دانستند، پیاده از اصفهان تا مشهد می رفتند، گنبد و بارگاه تعمیر میکردند و … ولی در مجلسشان -به نوشته ی سیاحان اروپایی و شهادت نقاشی ها و گچ بری های موجود- به جای گیلاس، قدح شراب خورانده میشد و شبهای جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی و شراب و شیرینی پر از زنهای مطرب و غیر مطرب طناز، اختصاصا برای شاه قرق می کردند. خم و پیاله از زبان و دل شاعران و از دست لوطیان و نوکران و اربابان و بزرگان نمی افتاده است. دروغ و تقلب شاید در میان هیچ ملتی اینچنین رایج نبوده است.
آواره ی تهرانی
آواره ی تهرانی در مقاله یی تحت عنوان «ماچابلوسیم، ما پوسیده ایم» مینویسد: ما پوسیده ایم زیرا از چاپلوسی زاییده شدهایم. نطفه ی ما در زهدان چاپلوسی منعقد شده و ما در رحم یک مادر چاپلوس تربیت شدهایم. این چاپلوسی ننگ دیروز و امروزمان نیست؛ ننگی است که نشانههای آن را بر سراسر اوراق تاریخ مملکتمان دیده و خواندهایم. روزی که اسکندر بر ما تاخت، آن سرداران نمک ناشناس داریوش بودند که در طریق چاپلوسی به ارباب تازه، ارباب ایرانی را فروختند و از همان روز ما یونانی شدیم. روزی که مغول به سرزمین ما سرازیر شد و در نیشابور جز سگ و گربه، نفس کشی را زنده نگذاشت، این ما بودیم که وزیرش شدیم، دبیرش شدیم، دلالتش کردیم و پیشانی خود را پیش پایش بر زمین گذاشتیم.
ای پوسیده! آیا تو تاریخ ایران باستان را خوانده ای که چون ساسانیان بر اشکانیان پیروز شدند، چاپلوسانی که مؤسس سلسله را احاطه کرده بودند در مقام چاپلوسی هفتصد سال تاریخ، ابنیه، سنگ نبشته ها و فرهنگ اشکانی را آنچنان از میان بردند که قرنها کیفیات پادشاهی و تمدن اشکانی بر ما پوسیدگان مکتوم ماند؟ وای بر تو ای پوسیده ی چاپلوس! که هر روز پای یک منبر سینه میزنی و هر حرفی را که از دهان هر ضحاکی بیرون بیاید قبول میکنی و خود را به هر قلدری میفروشی و از این که مظلوم واقع بشوی لذت میبری و در انزوا بر مظلومیت خود گریه میکنی.
امیر کبیر
و امیر کبیر هم در یک جمله ایران را این گونه توصیف میکند: غیرت از روح ایرانی رخت بسته است!
آنچه نویسندگان خارجی و داخلی درباره ی ایرانیان قدیم نوشتهاند مربوط به همان زمان ها است و این احتمال وجود دارد که برخی از صفات گذشته را در حال بیابیم و برخی را نه. به طور کلی، باید این نکته را یاآور شویم که معمولاً خصوصیات اخلاقی یک جامعه بر حسب این که اکثریت مردم اش چگونه اند ارزیابی میشود؛ به طور مثال، اگر آلمانی ها به خشونت معروف اند، نباید چنین استنباط شود که در آنجا اشخاص نرم و ملایم پیدا نمیشود بلکه چون اکثریت به این ویژگی متصف اند، آلمانی جماعت را ملتی خشن و تندخود در سراسر دنیا میشناسد.
ویژگیهایی که در ادامه می آوریم، ممکن است از دید برخی خوانندگان خلاف واقع، اغراق آمیز و حتی توهین آمیز تلقی گردد؛ در همین راستا همواره باید این نکته را مد نظر داشته باشیم که وقتی از یک صفت در مورد ایرانیان صحبت میکنیم، این بدان معنا نیست که صد در صد ایرانیها اینگونه اند بلکه منظور این است که افراد زیادی را میتوان در جامعه یافت که از صفت مد نظر برخوردارند ولو این که در همین مملکت، افراد بسیار فرهیخته و روشنفکری را میتوان یافت که به بدون اغراق میتوان نشان انسانیت، لیاقت، صلح و تقوا بر سینه ی ایشان کوبید هرچند که تعدادشان بسیار بسیار بسیار اندک است.
آواره ی تهرانی در مقاله یی تحت عنوان «ماچابلوسیم، ما پوسیده ایم» مینویسد: ما پوسیده ایم زیرا از چاپلوسی زاییده شدهایم. نطفه ی ما در زهدان چاپلوسی منعقد شده و ما در رحم یک مادر چاپلوس تربیت شدهایم. این چاپلوسی ننگ دیروز و امروزمان نیست؛ ننگی است که نشانههای آن را بر سراسر اوراق تاریخ مملکتمان دیده و خواندهایم. روزی که اسکندر بر ما تاخت، آن سرداران نمک ناشناس داریوش بودند که در طریق چاپلوسی به ارباب تازه، ارباب ایرانی را فروختند و از همان روز ما یونانی شدیم. روزی که مغول به سرزمین ما سرازیر شد و در نیشابور جز سگ و گربه، نفس کشی را زنده نگذاشت، این ما بودیم که وزیرش شدیم، دبیرش شدیم، دلالتش کردیم و پیشانی خود را پیش پایش بر زمین گذاشتیم.
ای پوسیده! آیا تو تاریخ ایران باستان را خوانده ای که چون ساسانیان بر اشکانیان پیروز شدند، چاپلوسانی که مؤسس سلسله را احاطه کرده بودند در مقام چاپلوسی هفتصد سال تاریخ، ابنیه، سنگ نبشته ها و فرهنگ اشکانی را آنچنان از میان بردند که قرنها کیفیات پادشاهی و تمدن اشکانی بر ما پوسیدگان مکتوم ماند؟ وای بر تو ای پوسیده ی چاپلوس! که هر روز پای یک منبر سینه میزنی و هر حرفی را که از دهان هر ضحاکی بیرون بیاید قبول میکنی و خود را به هر قلدری میفروشی و از این که مظلوم واقع بشوی لذت میبری و در انزوا بر مظلومیت خود گریه میکنی.
امیر کبیر
و امیر کبیر هم در یک جمله ایران را این گونه توصیف میکند: غیرت از روح ایرانی رخت بسته است!
آنچه نویسندگان خارجی و داخلی درباره ی ایرانیان قدیم نوشتهاند مربوط به همان زمان ها است و این احتمال وجود دارد که برخی از صفات گذشته را در حال بیابیم و برخی را نه. به طور کلی، باید این نکته را یاآور شویم که معمولاً خصوصیات اخلاقی یک جامعه بر حسب این که اکثریت مردم اش چگونه اند ارزیابی میشود؛ به طور مثال، اگر آلمانی ها به خشونت معروف اند، نباید چنین استنباط شود که در آنجا اشخاص نرم و ملایم پیدا نمیشود بلکه چون اکثریت به این ویژگی متصف اند، آلمانی جماعت را ملتی خشن و تندخود در سراسر دنیا میشناسد.
ویژگیهایی که در ادامه می آوریم، ممکن است از دید برخی خوانندگان خلاف واقع، اغراق آمیز و حتی توهین آمیز تلقی گردد؛ در همین راستا همواره باید این نکته را مد نظر داشته باشیم که وقتی از یک صفت در مورد ایرانیان صحبت میکنیم، این بدان معنا نیست که صد در صد ایرانیها اینگونه اند بلکه منظور این است که افراد زیادی را میتوان در جامعه یافت که از صفت مد نظر برخوردارند ولو این که در همین مملکت، افراد بسیار فرهیخته و روشنفکری را میتوان یافت که به بدون اغراق میتوان نشان انسانیت، لیاقت، صلح و تقوا بر سینه ی ایشان کوبید هرچند که تعدادشان بسیار بسیار بسیار اندک است.
نداشتن حافظه ی تاریخی
بدون اغراق، ما ملتی هستیم که حافظه ی تاریخی کوتاهی داریم؛ به عبارت دیگر، فراموش میکنیم که از تاریخ درس بگیریم و همین مسأله منجر به این خواهد گشت تا اشتباهات گذشته ی خود را بارها و بارها تکرار کنیم. واقعیت امر آن است که ما بدون آگاهی از گذشته ی خود، هرگز قادر نخواهیم بود تا حال و آینده ی خود را بسازیم.
چند نفر از ما به خوبی از تاریخ این مرز و بوم مطلع است؟ چند نفر از ما از دلایل شکست حکومت هایی که در این مملکت حکمرانی کردهاند مطلع است؟ چند نفر از ما از دلایل جرأت حمله ی سایر کشورهای به ایران مطلع است؟ و دهها سؤال دیگر. واقعیت امر آن است تا زمانی که ما اطلاعات اندکی از گذشته ی خود داشته باشیم، به سختی خواهیم توانست در صورت مواجه با رویدادهایی مشابه آنچه در گذشته تجربه کردهایم، تصمیم درستی در آینده اتخاذ نماییم.
بدون اغراق، ما ملتی هستیم که حافظه ی تاریخی کوتاهی داریم؛ به عبارت دیگر، فراموش میکنیم که از تاریخ درس بگیریم و همین مسأله منجر به این خواهد گشت تا اشتباهات گذشته ی خود را بارها و بارها تکرار کنیم. واقعیت امر آن است که ما بدون آگاهی از گذشته ی خود، هرگز قادر نخواهیم بود تا حال و آینده ی خود را بسازیم.
چند نفر از ما به خوبی از تاریخ این مرز و بوم مطلع است؟ چند نفر از ما از دلایل شکست حکومت هایی که در این مملکت حکمرانی کردهاند مطلع است؟ چند نفر از ما از دلایل جرأت حمله ی سایر کشورهای به ایران مطلع است؟ و دهها سؤال دیگر. واقعیت امر آن است تا زمانی که ما اطلاعات اندکی از گذشته ی خود داشته باشیم، به سختی خواهیم توانست در صورت مواجه با رویدادهایی مشابه آنچه در گذشته تجربه کردهایم، تصمیم درستی در آینده اتخاذ نماییم.
حقیقت گریزی و پنهانکاری
به طور کلی، ایرانی جماعت علاقه ی چندانی به رو به رو شدن با حقایقی که به هر دلیلی مطابق میل و سلیقه اش نباشد ندارد تا جایی که وقتی با این دست حقائق رو به رو میشویم، از اصطلاحاتی همچون «قسمت همین است»، «ان شاء الله که خیره» و غیره صورت مسأله را پاک میکنیم.
این قضیه وقتی که با بیماریهای صعب العلاج، ورشکستگی، جنگ و غیره رو به رو میشویم به وضوح قابل مشاهده است؛
به طور کلی، ایرانی جماعت علاقه ی چندانی به رو به رو شدن با حقایقی که به هر دلیلی مطابق میل و سلیقه اش نباشد ندارد تا جایی که وقتی با این دست حقائق رو به رو میشویم، از اصطلاحاتی همچون «قسمت همین است»، «ان شاء الله که خیره» و غیره صورت مسأله را پاک میکنیم.
این قضیه وقتی که با بیماریهای صعب العلاج، ورشکستگی، جنگ و غیره رو به رو میشویم به وضوح قابل مشاهده است؛
در واقع همانطور که وقتی بیمار میشویم و به پزشک مراجعه میکنیم و بدون هرگونه رودربایستی، درد را بیان میکنیم تا پزشک بتواند در تشخیص خود عملکرد بهتری داشته باشد، در مورد مسائل اجتماعی و فرهنگی نیز می بایست شفاف باشیم و حداقل به خودمان دروغ نگوییم تا ریشه ی مشکلات نمایان شده و تازه درصدد رفع آنها برآییم که در غیر این صورت، همچون آتش زیر خاکستری خواهد شد که به یکباره فوران خواهد کرد.
مهجور بودن کلماتی همچون نمیدانم، بلند نیستم و …
یکی از بیماریهای فرهنگی ایرانی جماعت این است که در حوزه های سیاست، اقتصاد (هم خرد و هم کلان)، کشاورزی، صنعت و بسیاری موضوعات دیگر صاحب نظر است! آن مثل معروف که «فلانی علمی دارد به پنهای یک اقیانوس اما به عمق یک سانتی متر» در مورد خیلی از ما ایرانیان صدق میکند؛ از مدرس دانشگاه گرفته تا راننده تاکسی و برنامه نویس ارشد، همگی از گفتن واژه ی نمیدانم واهمه داریم غافل از این که ندانستن یک چیز به مراتب بهتر است از به اشتباه راهنمایی کردن یک فرد دیگر. کمتر هم وطنی را میتوان یافت که هنگاهی که در مقابل سؤالی قرار بگیرد و پاسخ آن را نداند، از کمله ی «نمی دانم» استفاده کند. برخلاف آنچه شعار میدهیم «پرسیدن عار نیست، ندانستن عار است.» باطناً بیشتر علاقه داریم از ما بپرسند و ما هم حتماً جواب بدهیم حتی اگر جواب را حاضر نداشته باشیم.
یکی از بیماریهای فرهنگی ایرانی جماعت این است که در حوزه های سیاست، اقتصاد (هم خرد و هم کلان)، کشاورزی، صنعت و بسیاری موضوعات دیگر صاحب نظر است! آن مثل معروف که «فلانی علمی دارد به پنهای یک اقیانوس اما به عمق یک سانتی متر» در مورد خیلی از ما ایرانیان صدق میکند؛ از مدرس دانشگاه گرفته تا راننده تاکسی و برنامه نویس ارشد، همگی از گفتن واژه ی نمیدانم واهمه داریم غافل از این که ندانستن یک چیز به مراتب بهتر است از به اشتباه راهنمایی کردن یک فرد دیگر. کمتر هم وطنی را میتوان یافت که هنگاهی که در مقابل سؤالی قرار بگیرد و پاسخ آن را نداند، از کمله ی «نمی دانم» استفاده کند. برخلاف آنچه شعار میدهیم «پرسیدن عار نیست، ندانستن عار است.» باطناً بیشتر علاقه داریم از ما بپرسند و ما هم حتماً جواب بدهیم حتی اگر جواب را حاضر نداشته باشیم.
بی برنامگی
بی برنامگی در ایران دیگر چیزی نیست که نیاز به ثابت کردن داشته باشد؛ چه در زندگی شخصی، چه در زندگی کاری و چه در عرصه ی دولت، برای کمتر کاری پیش میآید که یک برنامه ی بلند و مدون داشته باشیم؛ با صرف چند میلیارد تومان جاده یی می سازیم، بعداً کاشف به عمل میآید که گسل های منطقه یی که جاده از آنجا عبور کرده از نظر زمین شناسی جوان بوده و اصلاً نمی بایست جاده یی در آنجا احداث میشد!
به عنوان مثالی دیگر، به برنامه ی افزایش جمعیت میتوان اشاره کرد. درست کردن بچه کار بسیار راحتی است! اما این بچه ی معصوم در سن هفت هشت سالگی نیاز به مدرسه دارد، در سن هجهده سالگی نیاز به دانشگاه دارد و مهمتر از همه این که پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، نیاز به کار دارد!
نگاهی اجمالی به نتایج به دست آمده از سرشماری های عمولی سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۷۵ بیندازیم که بر آن اساس، از جمعیت ۲۵ میلیون نفری سال ۱۳۴۵، حدوداً ۳۸ درصد شهر نشین بودند و ۶۲ درصد روستانشین اما این آمار در سال ۱۳۷۵ تبدیل شده به حدوداً ۶۲ درصد شهرنشین و ۳۸ درصد روستا نشین! آیا این آمار جز این است که بی برنامگی ما باعث شده روستانشینی و کشاورزی که پایه پیشرفت بسیاری از کشورهای جهان اول است را به قهقرا بکشانیم!
بی برنامگی در ایران دیگر چیزی نیست که نیاز به ثابت کردن داشته باشد؛ چه در زندگی شخصی، چه در زندگی کاری و چه در عرصه ی دولت، برای کمتر کاری پیش میآید که یک برنامه ی بلند و مدون داشته باشیم؛ با صرف چند میلیارد تومان جاده یی می سازیم، بعداً کاشف به عمل میآید که گسل های منطقه یی که جاده از آنجا عبور کرده از نظر زمین شناسی جوان بوده و اصلاً نمی بایست جاده یی در آنجا احداث میشد!
به عنوان مثالی دیگر، به برنامه ی افزایش جمعیت میتوان اشاره کرد. درست کردن بچه کار بسیار راحتی است! اما این بچه ی معصوم در سن هفت هشت سالگی نیاز به مدرسه دارد، در سن هجهده سالگی نیاز به دانشگاه دارد و مهمتر از همه این که پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، نیاز به کار دارد!
نگاهی اجمالی به نتایج به دست آمده از سرشماری های عمولی سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۷۵ بیندازیم که بر آن اساس، از جمعیت ۲۵ میلیون نفری سال ۱۳۴۵، حدوداً ۳۸ درصد شهر نشین بودند و ۶۲ درصد روستانشین اما این آمار در سال ۱۳۷۵ تبدیل شده به حدوداً ۶۲ درصد شهرنشین و ۳۸ درصد روستا نشین! آیا این آمار جز این است که بی برنامگی ما باعث شده روستانشینی و کشاورزی که پایه پیشرفت بسیاری از کشورهای جهان اول است را به قهقرا بکشانیم!
هم رنگ جماعت شدن
سرعت ایرانیها در زود به رنگ حریف در آمدن واقعاً اعجاب انگیز است. به طور مثال، میتوان نامگذاری ایرانیان قبل و بعد از انقلاب را مقایسه کرد؛ کسانی که اسامی آنها فرح، ثریا، شهناز، کوروش، داریوش و … است، بیشتر مربوط به دهه ی ۵۰ هستند اما این در حالی است که در دهه ی ۶۰ -یعنی پس از انقلاب- شاهد رواج اسمهایی همچون عمار، یاسر، زینب و … بوده ایم.
به طور کلی، وقتی قرار شد تبی جامعه را فرا بگیرد، آن وقت هر پدیده و هر کالایی با پسوند یا پیشوند مورد پسند و رایج روز مزین میشود! در همین راستا، به مقاله یی تحت عنوان «مردمان بازیگر» از روزنامه ی مشارکت در سال ۱۳۷۷ به نقل از روبرتو چولی -سرپرست گروه بازیگران تئاتر آلمان- در مورد بازیگری در ایران اشاره میکنیم:
من پتانسیل قوی در بازیگران ایرانی میبینیم؛ این زبان و فرهنگ امکان بازیگری و نمایش را پدید میآورد که انحصارا مربوط به تئاتر و جایگاه نمایش نیست و در جاهای دیگر هم وجود دارد. چند سال پیش که به ایران آمده بودم و به اصفهان رفته بودم، در یکی از روزهای تعطیل و عذاداری دسته یی را دیدیم. مطمئناً در آن روز من در بازار اصفهان تنها فرد خارجی بودم. در آن دسته شیون و گریه زاری زیادی میشد و انسانها زیادی رنج میبردند. اما از آنجا که من شیعه نیستم، موقعیت بسیار مشکلی داشتم و تنها کسی بودم که در این دسته گریه نمیکردم. من بازیگر خوبی هستم ولی آنجا خجالت میکشیدم که گریه کنم. کنار من چند مرد ایستاده بودند که زار زار گریه می کردند؛ یکی از آنها که به من نزدیکتر بود، هنگام عذاداری و وسط گریه زاری رو به من کرد و گفت میخواهی فرش بخری؟ و در عین حال به سختی گریه میکرد. این بزرگترین بازیگری بود که من دیده ام!
سرعت ایرانیها در زود به رنگ حریف در آمدن واقعاً اعجاب انگیز است. به طور مثال، میتوان نامگذاری ایرانیان قبل و بعد از انقلاب را مقایسه کرد؛ کسانی که اسامی آنها فرح، ثریا، شهناز، کوروش، داریوش و … است، بیشتر مربوط به دهه ی ۵۰ هستند اما این در حالی است که در دهه ی ۶۰ -یعنی پس از انقلاب- شاهد رواج اسمهایی همچون عمار، یاسر، زینب و … بوده ایم.
به طور کلی، وقتی قرار شد تبی جامعه را فرا بگیرد، آن وقت هر پدیده و هر کالایی با پسوند یا پیشوند مورد پسند و رایج روز مزین میشود! در همین راستا، به مقاله یی تحت عنوان «مردمان بازیگر» از روزنامه ی مشارکت در سال ۱۳۷۷ به نقل از روبرتو چولی -سرپرست گروه بازیگران تئاتر آلمان- در مورد بازیگری در ایران اشاره میکنیم:
من پتانسیل قوی در بازیگران ایرانی میبینیم؛ این زبان و فرهنگ امکان بازیگری و نمایش را پدید میآورد که انحصارا مربوط به تئاتر و جایگاه نمایش نیست و در جاهای دیگر هم وجود دارد. چند سال پیش که به ایران آمده بودم و به اصفهان رفته بودم، در یکی از روزهای تعطیل و عذاداری دسته یی را دیدیم. مطمئناً در آن روز من در بازار اصفهان تنها فرد خارجی بودم. در آن دسته شیون و گریه زاری زیادی میشد و انسانها زیادی رنج میبردند. اما از آنجا که من شیعه نیستم، موقعیت بسیار مشکلی داشتم و تنها کسی بودم که در این دسته گریه نمیکردم. من بازیگر خوبی هستم ولی آنجا خجالت میکشیدم که گریه کنم. کنار من چند مرد ایستاده بودند که زار زار گریه می کردند؛ یکی از آنها که به من نزدیکتر بود، هنگام عذاداری و وسط گریه زاری رو به من کرد و گفت میخواهی فرش بخری؟ و در عین حال به سختی گریه میکرد. این بزرگترین بازیگری بود که من دیده ام!
در پایان هم شعری از مرحوم ملک الشعراء بهار که حدوداً یکصد سال پیش سروده شده می آوریم:
این دود سیه فام که از بام وطن خاست از ماست که بر ماست
وین شعله ی سوزان که بر آمد از چپ و راست از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجا است از ماست که بر ماست
که کهنه چناریم که از باد ننالیم بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست از ماست که بر ماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است زین قوم شریف است
نه جرم ز عیسی، نه تعدی ز کلیسات از ماست که بر ماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالی است بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج به لالاست از ماست که بر ماست
آنچه در این مقاله آوردیم خلاصه یی بود از کتابهای «جامعه شناسی خودمانی» نوشته ی حسن نراقی و «چرا عقبمانده ایم؟» نوشته ی دکتر علی محمد ایزدی که به دلیل طولانی نشدن مقاله، به تمام موارد مطروحه در این کتابها اشاره نکردیم. علاقمندان به کسب اطلاعات بیشتر میتوانند به اصل کتاب مراجعه نمایند.
این دود سیه فام که از بام وطن خاست از ماست که بر ماست
وین شعله ی سوزان که بر آمد از چپ و راست از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجا است از ماست که بر ماست
که کهنه چناریم که از باد ننالیم بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست از ماست که بر ماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است زین قوم شریف است
نه جرم ز عیسی، نه تعدی ز کلیسات از ماست که بر ماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالی است بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج به لالاست از ماست که بر ماست
آنچه در این مقاله آوردیم خلاصه یی بود از کتابهای «جامعه شناسی خودمانی» نوشته ی حسن نراقی و «چرا عقبمانده ایم؟» نوشته ی دکتر علی محمد ایزدی که به دلیل طولانی نشدن مقاله، به تمام موارد مطروحه در این کتابها اشاره نکردیم. علاقمندان به کسب اطلاعات بیشتر میتوانند به اصل کتاب مراجعه نمایند.
برای پیشرفت مملکت/ شخصی از لحاظ فنی نیاز به بینش فرهنگی و اجتماعی است // برا ی این مفهوم این پست ها را ارسال کردم // امیدوارم باعث رنجش کسی نشده باشم
در زیر کتاب هایی که معرفی شد را در اختیارتون میزارم
آخرین نسخه از مجلهٔ MagPi شامل یک کیت Do It Yourself یا بهاختصار DIY است که توسط گوگل ساخته شده و با استفاده از Raspberry Pi میتواند در ساخت Google Home مورد استفاده قرار بگیرد. کاربر میتواند از Google Assistant SDK و Google Cloud API استفاده کند تا کنترل فرمانهای صوتی را در پروژهٔ موردنظر خود فعال کند.
اگر علاقهمند هستید تا ارزانترین راه برای ساخت یک Google Home را بدانید، Google AIY Project Kit چیزی است که بهصورت رایگان در کنار آخرین نسخه از مجلهٔ MagPi عرضه میشود و بااستفاده از آن میتوانید به هدف خود برسید (Google Home ابزاری است که بااستفاده از قابلیت فرمان صوتی گوگل عرضه شده تا بدون نیاز به دخالت دست، کارهای مورد نظر کاربر را تنها از طریق فرمانهای صوتی انجام دهد؛ مثلاً انتخاب یک شبکه در تلویزیون هوشمند یا یافتن و پخش آهنگ مورد نظر از اینترنت).
MagPi 57 از یک برد، میکروفن استریو، جعبهٔ مقوایی، چندین سیم برای اتصال قطعات مختلف و یک کلید تشکیل شده تا دستیار صوتی گوگل را فعال کند؛ برای کامل کردن این سیستم، باید یک Raspberry Pi را به آن اضافه کنید و سپس به تنظیم کردن Google Assistant SDK و Google Cloud Speech API بپردازید.
البته قضیه فقط در مورد Google Home نیست بلکه از این کیت میتوان در ساخت پروژههای دیگر با امکان کنترل صوت نیز بهره برد. برای مطالعهٔ بیشتر در این مورد، میتوانید به وبسایت Google AIY Projects مراجعه کنید.
اگر علاقهمند هستید تا ارزانترین راه برای ساخت یک Google Home را بدانید، Google AIY Project Kit چیزی است که بهصورت رایگان در کنار آخرین نسخه از مجلهٔ MagPi عرضه میشود و بااستفاده از آن میتوانید به هدف خود برسید (Google Home ابزاری است که بااستفاده از قابلیت فرمان صوتی گوگل عرضه شده تا بدون نیاز به دخالت دست، کارهای مورد نظر کاربر را تنها از طریق فرمانهای صوتی انجام دهد؛ مثلاً انتخاب یک شبکه در تلویزیون هوشمند یا یافتن و پخش آهنگ مورد نظر از اینترنت).
MagPi 57 از یک برد، میکروفن استریو، جعبهٔ مقوایی، چندین سیم برای اتصال قطعات مختلف و یک کلید تشکیل شده تا دستیار صوتی گوگل را فعال کند؛ برای کامل کردن این سیستم، باید یک Raspberry Pi را به آن اضافه کنید و سپس به تنظیم کردن Google Assistant SDK و Google Cloud Speech API بپردازید.
البته قضیه فقط در مورد Google Home نیست بلکه از این کیت میتوان در ساخت پروژههای دیگر با امکان کنترل صوت نیز بهره برد. برای مطالعهٔ بیشتر در این مورد، میتوانید به وبسایت Google AIY Projects مراجعه کنید.