تحلیل سیاسی و جنگ نرم
1.05K subscribers
25.2K photos
8.41K videos
139 files
10K links
Download Telegram
شعری برای سانسور کشمیر


وقتی #یمن به #جامو و #کشمیر می رسد
وقتی به حلق یار تو شمشیر می رسد

در حد #پخش_قصه مبادا #کمک کنید!
زیرا #خبر دوباره #تفسیر می رسد

مرگ ذخیره های #شیعه ز #هندوی بت پرست
هر شب به بخش #سانسور تصویر می رسد

قطع کمک به مردم #صنعا به زیر بمب
امر #سعود بوده که #تحقیر می رسد

تنها خبر ز #ترکیه و #نیس و #انگلیس
یا از سقوط ارزشی لیر می رسد

ما را چکار با شب خونرنگ #زاریا
بر ما فقط خیانت و تزویر می رسد

دشمن که با #تبسم ما دوست کی شود ؟!
بر مرگ دوست #خنجر_تدبیر می رسد!

فردا اگر تمامی دنیا علیه ماست
بر احمدی تمامی تقصیر می رسد!
....………………………………
🇮🇷🇮🇷🇮🇷گروه سیاسیون و جنگ نرم
https://telegram.me/joinchat/BW5bNT-hij0otZ9QknPktw

🇮🇷آدرس کانال @siasion598
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا (٨٤)

#تبسم_شيرين

🌷وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمدرضا دیرینه ی حقیقی آمده بودند تمام شد ، پیکر شهید به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتی بعد محمد رضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید می خندد!»

🌷او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام و نورانى محمدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهر شدن است.

🌷عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل می انداخت.پدر و مادر شهید را خبر کردند.آن ها هم آمدند و به چهره ی پاک فرزند دلبندشان نگریستند.

🌷اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند» تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند. روی قبر را پوشاندند، درحالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده ی شهید باقی بود.

🇮🇷به کانال #سیاسیون_و_جنگ_نرم بپیوندید👇
@siasion598
@siasion598
.