💠⚜💠⚜💠
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️ماجرای میوه خریدن شهید بابایی از زبان همسر گرامی ایشان صدیقه حکمت
🔹یک شب که مهمان آمده بود رفت تا میوه بگیرد. خودش وقتی خانه بود، هر چقدر هم که خسته از سرکارش بر می گشت، نمی گذاشت خرید بیرون را من بکنم. چند کیلو سیب کوچک و ناجور خریده بود. گفتم: "این ها چیه گرفتی؟ چه طور می شود گذاشت جلوی مهمان ؟"
گفت:"چه فرقی می کند، بالام جان؟ سیب پوستش را بگیری همه شان شکل هم می شوند.
🔹"پیرمردی را آن جا دیده بود که بساط دارد و کسی سیب هایش را نمی خرد. رفته بود و همه اش را خریده بود.
🔹میوه خوردن خودش جالب بود. میوه هایی که در دسترس اکثر مردم نبود، مثل موز و این ها اصلا نمی خورد. می گفتم: "بخور، قوت داره." می گفت: "قوت را می خواهم چه کار؟ من ورزشکارم. چه طور موزی بخورم که گیر مردم نمی آید. " صدایش را عوض می کرد و می گفت: "مگر تو من را نشناختی زن؟" همین میوه های معمولی را هم قبل از این که بخورد، بر می داشت و در دستش می چرخاند و نگاهشان می کرد. می گفت: "سبحان الله …." تا کلی نگاهشان نمی کرد، نمی خورد.
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.....................................
🇮🇷به کانال #سیاسیون_و_جنگ_نرم بپیوندید👇
@siasion598
@siasion598
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️ماجرای میوه خریدن شهید بابایی از زبان همسر گرامی ایشان صدیقه حکمت
🔹یک شب که مهمان آمده بود رفت تا میوه بگیرد. خودش وقتی خانه بود، هر چقدر هم که خسته از سرکارش بر می گشت، نمی گذاشت خرید بیرون را من بکنم. چند کیلو سیب کوچک و ناجور خریده بود. گفتم: "این ها چیه گرفتی؟ چه طور می شود گذاشت جلوی مهمان ؟"
گفت:"چه فرقی می کند، بالام جان؟ سیب پوستش را بگیری همه شان شکل هم می شوند.
🔹"پیرمردی را آن جا دیده بود که بساط دارد و کسی سیب هایش را نمی خرد. رفته بود و همه اش را خریده بود.
🔹میوه خوردن خودش جالب بود. میوه هایی که در دسترس اکثر مردم نبود، مثل موز و این ها اصلا نمی خورد. می گفتم: "بخور، قوت داره." می گفت: "قوت را می خواهم چه کار؟ من ورزشکارم. چه طور موزی بخورم که گیر مردم نمی آید. " صدایش را عوض می کرد و می گفت: "مگر تو من را نشناختی زن؟" همین میوه های معمولی را هم قبل از این که بخورد، بر می داشت و در دستش می چرخاند و نگاهشان می کرد. می گفت: "سبحان الله …." تا کلی نگاهشان نمی کرد، نمی خورد.
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.....................................
🇮🇷به کانال #سیاسیون_و_جنگ_نرم بپیوندید👇
@siasion598
@siasion598
💠⚜💠⚜💠
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️ماجرای تشویقی سپاه به یک فرمانده/توجه شهید برونسی به حفظ بیت المال
🔹شهيد برونسي رفته بود مكه. وقتي برگشت، با همسرم رفتيم ديدنش. خانهشان آن موقع، در كوي طلاب بود. قبل از اين كه وارد اتاق بشويم، توي راهرو چشمم افتاد به يك تلويزيون رنگي، با كارتن و بند و بساط ديگرش.
🔹بعد از احوالپرسي و چاق سلامتي، صحبت كشيد به سفر حج او، و اينكه چه كارهايي كرده و چه آورده و چه نياورده. مي خواستم از تلويزيون رنگي سوال كنم، اتفاقاً خودش گفت: از وسايلي كه حق خريدنش رو داشتم، فقط يك تلويزيون رنگي آوردم.
🔹گفتم: ان شاء الله مبارك باشه و سال هاي سال براتون عمر كنه.
🔹خنده معني داري كرد و گفت: اون رو براي استفاده شخصي نياوردم.
گفتم: پس براي چي آوردين؟
گفت: آوردم كه بفروشم و فكر مي كنم شما هم مشتري خوبي باشي، آقا صادق.
🔹با تعجب پرسيدم چرا بفروشينش، حاج آقا؟
گفت: راستش من براي اين زيارت حجي كه رفتم، يك حساب دقيقي كردم، ديدم كل خرجي كه سپاه براي من كرده، شونزده هزار تومن شده.
🔹مكثي كرد و ادامه داد: حالا هم مي خوام اين تلويزيون رو درست به همون قيمت بفروشم كه پولش رو بدم به سپاه، تا خداي ناكرده مديون بيت المال نباشم.
🔹ساكت شد. انگار به چيزي فكر كرد كه باز خودش به حرف آمد و گفت: حقيقتش از بازار هم خبر ندارم كه قيمت اين تلويزيون ها چنده.
🔹مانده بودم چه بگويم. بعد از كمي بالا و پايين كردن مطلب، گفتم: امتحانش كردين حاج آقا؟
🔹گفت: صحيح و سالمه.
گفتم من تلويزيون رو مي خوام، ولي توي بازار اگر قيمتش بيشتر باشه چي؟
گفت: اگر بيشتر بود كه نوش جان تو، اگر هم كمتر بود كه ديگه از ما راضي باش.
🔹تلويزيون را با هم معامله كرديم، به همان قيمت شانزده هزار تومان. پولش را هم دودستي تقديم كرد به سپاه، بابت خرج و مخارج سفر حجّش.
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.....................................
🇮🇷به کانال #سیاسیون_و_جنگ_نرم بپیوندید👇
@siasion598
@siasion598
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️ماجرای تشویقی سپاه به یک فرمانده/توجه شهید برونسی به حفظ بیت المال
🔹شهيد برونسي رفته بود مكه. وقتي برگشت، با همسرم رفتيم ديدنش. خانهشان آن موقع، در كوي طلاب بود. قبل از اين كه وارد اتاق بشويم، توي راهرو چشمم افتاد به يك تلويزيون رنگي، با كارتن و بند و بساط ديگرش.
🔹بعد از احوالپرسي و چاق سلامتي، صحبت كشيد به سفر حج او، و اينكه چه كارهايي كرده و چه آورده و چه نياورده. مي خواستم از تلويزيون رنگي سوال كنم، اتفاقاً خودش گفت: از وسايلي كه حق خريدنش رو داشتم، فقط يك تلويزيون رنگي آوردم.
🔹گفتم: ان شاء الله مبارك باشه و سال هاي سال براتون عمر كنه.
🔹خنده معني داري كرد و گفت: اون رو براي استفاده شخصي نياوردم.
گفتم: پس براي چي آوردين؟
گفت: آوردم كه بفروشم و فكر مي كنم شما هم مشتري خوبي باشي، آقا صادق.
🔹با تعجب پرسيدم چرا بفروشينش، حاج آقا؟
گفت: راستش من براي اين زيارت حجي كه رفتم، يك حساب دقيقي كردم، ديدم كل خرجي كه سپاه براي من كرده، شونزده هزار تومن شده.
🔹مكثي كرد و ادامه داد: حالا هم مي خوام اين تلويزيون رو درست به همون قيمت بفروشم كه پولش رو بدم به سپاه، تا خداي ناكرده مديون بيت المال نباشم.
🔹ساكت شد. انگار به چيزي فكر كرد كه باز خودش به حرف آمد و گفت: حقيقتش از بازار هم خبر ندارم كه قيمت اين تلويزيون ها چنده.
🔹مانده بودم چه بگويم. بعد از كمي بالا و پايين كردن مطلب، گفتم: امتحانش كردين حاج آقا؟
🔹گفت: صحيح و سالمه.
گفتم من تلويزيون رو مي خوام، ولي توي بازار اگر قيمتش بيشتر باشه چي؟
گفت: اگر بيشتر بود كه نوش جان تو، اگر هم كمتر بود كه ديگه از ما راضي باش.
🔹تلويزيون را با هم معامله كرديم، به همان قيمت شانزده هزار تومان. پولش را هم دودستي تقديم كرد به سپاه، بابت خرج و مخارج سفر حجّش.
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.....................................
🇮🇷به کانال #سیاسیون_و_جنگ_نرم بپیوندید👇
@siasion598
@siasion598
💠⚜💠⚜💠
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️سارقی که عاقبت به خیر شد
🔹🔸نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه امد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد.
🔹🔸شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود. بگیرش، دزد، دزد! بعد هم سریع دوید دم در.
🔹🔸یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد.
تکه های آهن روی زمین دست دزد را برید. خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید.
🔹🔸ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد: سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند.
🔹🔸بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست. چرا دزدی می کنی!؟ اخه پول حرام که...
دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه اینها را می دانم. بیکارم. زن و بچه دارم. از شهرستان امده ام. مجبور شدم.
🔹🔸ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت خدا را شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سر کار.
🔹🔸این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
📚 برگرفته از کتاب " سلام بر ابراهیم "
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.....................................
🇮🇷به کانال #سیاسیون_و_جنگ_نرم بپیوندید👇
@siasion598
@siasion598
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️سارقی که عاقبت به خیر شد
🔹🔸نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه امد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد.
🔹🔸شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود. بگیرش، دزد، دزد! بعد هم سریع دوید دم در.
🔹🔸یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد.
تکه های آهن روی زمین دست دزد را برید. خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید.
🔹🔸ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد: سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند.
🔹🔸بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست. چرا دزدی می کنی!؟ اخه پول حرام که...
دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه اینها را می دانم. بیکارم. زن و بچه دارم. از شهرستان امده ام. مجبور شدم.
🔹🔸ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت خدا را شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سر کار.
🔹🔸این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
📚 برگرفته از کتاب " سلام بر ابراهیم "
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.....................................
🇮🇷به کانال #سیاسیون_و_جنگ_نرم بپیوندید👇
@siasion598
@siasion598
Forwarded from لینک ساز / دکمه شیشه ای
💠⚜💠⚜💠
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️سبک زندگی #شهید_صیاد_شیرازی از بعد روابط خانوادگی
💟از همان روزی که به قول معروف «بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند.
💟همسر شهید صیاد شیرازی:
برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود، و تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد. این تقوا و پاکی و نجابت را در او دیدم و از همان روزی که به قول معروف "بله" را گفتم، احساس کردم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند.
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.........................................
به کانال سیاسیون و جنگ نرم بپیوندید.
💠⚜
💠
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️سبک زندگی #شهید_صیاد_شیرازی از بعد روابط خانوادگی
💟از همان روزی که به قول معروف «بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند.
💟همسر شهید صیاد شیرازی:
برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود، و تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد. این تقوا و پاکی و نجابت را در او دیدم و از همان روزی که به قول معروف "بله" را گفتم، احساس کردم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند.
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
.........................................
به کانال سیاسیون و جنگ نرم بپیوندید.
🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
وقتی از عملیات خبری نبود، میخواستی پیدایش کنی، باید جاهای #دنج را میگشتی!
پیدایش که میکردی، میدیدی کتاب به دست نشسته و غرق #مطالعه شده؛ انگار نه انگار که توی این دنیاست.
ده دقیقه وقت پیدا میکرد، میرفت سروقت #کتاب هایش. کار فوری هم که پیش میآمد، کتاب را همانطور باز میگذاشت تا وقتی بر میگردد، مطالعهاش را ادامه دهد.
شهید مهدی زینالدین
#روز_جوان_مبارک
وقتی از عملیات خبری نبود، میخواستی پیدایش کنی، باید جاهای #دنج را میگشتی!
پیدایش که میکردی، میدیدی کتاب به دست نشسته و غرق #مطالعه شده؛ انگار نه انگار که توی این دنیاست.
ده دقیقه وقت پیدا میکرد، میرفت سروقت #کتاب هایش. کار فوری هم که پیش میآمد، کتاب را همانطور باز میگذاشت تا وقتی بر میگردد، مطالعهاش را ادامه دهد.
شهید مهدی زینالدین
#روز_جوان_مبارک