ارزیابی شتابزده
13.7K subscribers
910 photos
305 videos
33 files
859 links
یادداشتهای محمدرضا اسلامی
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
Download Telegram
معرفی کتاب "هوندا "
[#خلاصه_کتاب نوشته رابرت ال. شوک]

🔷وضعیت ژاپن پس از بمباران شهرهای هیروشیما و ناکازاکی به قول سفیر آمریکا در ژاپن در پایان سال 1945: کشوری کاملاً ویران شده، دو میلیون نفر کشته شده‌اند، 40 درصد از سطح شهرها منهدم شده است. این ملت از هرگونه جوهر مادی و معنوی تهی شده است و به قول وی، این ملت اینک « ملتی گرسنه، بهت‌‌زده و گمگشته » است. سوئی چیرو هوندا یکی از هزاران کارآفرین هوشمند و تلاشگر ژاپن، این کشور را از حضیض ذلت به اوج عزت رساند.

🔴هوندا [که به ناچار] کلاس هشتم را ترک نموده و فرزند یک آهنگر بود از این شروع کوچک، بزرگترین شرکت موتورسیکلت‌سازی دنیا را در عرض دوازده سال بنیان‌ نهاد. و در کشوری که تقریباً 250 شرکت دیگر نیز در کسب و کار موتورسیکلت بودند، شاهکاری شگفت‌انگیز پدید آورد.

🔶کتاب هوندا کتابی سودمند نه تنها برای مدیران، بلکه برای تمامی علاقمندان به رشد و توسعه جهت آشنایی با کارآفرینی توانا و بزرگمرد تاریخ صنعت جهان است. در هر جامعه‌ای که تعداد این‌گونه آدم‌ها بیشتر باشد آن جامعه پیشروتر است. ژاپن با طی این مسیر توانست در مسیری گام نهد که آن را در میان همه عالم سرآمد کرده است.

🔴کتاب هوندا در چهار بخش به چهار عامل عمده و مؤثر در ایجاد توسعه یک واحد صنعتی موفق می‌پردازد. این چهار عامل یعنی منش و عملکرد بینانگذاران، تأکید بر ارزش مصرف کننده از دیدگاه تولید کننده، تأکید بر ارزش کارکنان از دیدگاه مدیریت و بالاخره فلسفه سازمانی واحد صنعتی با بهره‌گیری از اصول مدیریت ژاپنی تدوین گشته است...
@solseghalam
#هوندا #ژاپن
#ژاپن_بعد_از_جنگ_جهانی
#صنعت_خودرو_ژاپن
#بنگاه_اقتصادی #خلاصه_کتاب

🔻 در ادامه ی بحث معرفی بنگاه های بزرگ اقتصادی ژاپن، این یادداشت در خبرآنلاین👇⬇️👇

https://www.khabaronline.ir/detail/51508/culture/book
"ریشه در خاک"

ریشه هایت کجاست؟

در کدام خاک؟
آینده کجا خواهد بود؟
و اساساً جغرافیای خاک چه اندازه مهم است؟
روحِ خاک یا جسمِ خاک؟
...سؤالات هر روزه

* تصویر: امروز ؛ بین کلاس
@solseghalam
« قندِ پارسی، که به بنگاله می رود »

🔵در کنگره مدیریت بحران در بهداشت و درمان، با خانم پزشکی از سازمان بهداشت جهانی آشنا شدم که بنگلادشی الاصل بود. با اینکه در یکی از دفاتر WHO سمت و مسئولیت داشت اما به بنگلادش، کشورش هم ارادت و علاقه داشت . در حین بحث های مختلفی که در طول چند روز مطرح شد، یک بار گفت که تا حدودی زبان شما را وقتی که با هم صحبت می کنید می فهمم . پرسیدم که چرا و چطور ؟ توضیح داد که در منطقه زادگاه آنها در بنگلادش در قدیم زبان فارسی رایج بوده است . بی اختیار اولین چیزی که به ذهن رسید این بیت حضرت حافظ بود که در نهایت زیبایی سروده

« شکرشکن شوند همه طوطیانِ هند
زین قندِ پارسی که به بنگاله می رود »

🔴در گذشته ها بنگلادش بخشی از سرزمین هند محسوب می شده و در این غزل ، حافظ ره اشاره بر گستره و فراگیر بودن «هنرش» ، در طیف سرزمین های پارسی زبان دارد. به زیبایی تمام ، طوطی –این پرنده رنگارنگ را - که « نمادِ هند» است به شیرین کام شدن از قندِ کلامِ پارسی تشبیه می کند . طوطی ، ساکنِ گل سِتان و مجاور باغ و سرو و گُلان است . هنرِ کلامِ حضرت حافظ در مسیرِ بنگال ، کامِ « گلستان نشینانِ» وادیِ هند را نیز شکرین می نموده ... مفهومی که ، خودِ جناب حافظ در نهایت ایجاز و زیبایی لباسِ هنر به قامت آن پوشانده است. (۱)
صحبت با این پزشک بنگلادشی بهانه ای شد تا یک بار دیگر این غزل را که از غزلیات دشوار دیوان حضرت حافظ است را بخوانم .
*********
🔷غزلِ مشکلی است اما وزن غزل و آهنگ آن در نهایت زیبایی و روح نوازی است. تعابیری چون « ثلاثۀ غسّاله » ، « صنعتِ دلّاله » ، « مکّاره و مُحتاله » ، از دشواریهای ابیات این غزل محسوب می شود (2) (3) اما برایم جالب بود که مَثَل رایج در بین مردم ما که «این طفل یک شبه رهِ صد ساله می رود » از همین غزل، وام گرفته شده است . نشانی است از اینکه در میان گذشتگانِ ما ، کلام حافظ چه میزان رایج بوده ، آن سان که حتی بخشی از چنین غزلِ دشواری، در کلامِ رایجِ مردمِ شهر و کوچه و بازار هم ساری و جاری گردیده است :
« طیّ مکان ببین و زمان در سُلوکِ شعر
کاین طفل، یک شبه، رهِ صد ساله می‌رود »

«سلوکِ شعر » هم از آن تعابیر زیبا و تامل برانگیز است .
********
🔶اگر بخواهیم زیباترین بیتِ این غزل را انتخاب کنیم ، یا زیباترین مصرع ، کدام مُرجّح است ؟ واقعاً کار سختی است در جایی که مثلا تعبیر « آن چشمِ جادُوانۀ "عابدفریب"(!) بین » یا « از ژاله، باده در قدحِ لاله می رود » ! ... اما در نهایت ، این بیت را انتخاب نمودم :
از رَه مرو به عشوۀ دنیا که این عجوز
مَکّاره می‌نشیند و مُحتاله می‌رود

با یک بار خواندن کار پیش نمی رود ! انگار که انسان از چندبار خواندن غزل هم سیر نمی شود... چند روزی است که این غزل همراه است .
____________
📍1- اینکه هم اکنون برای پاسداشت زبان پارسی در منطقه شبه قاره چه کار می کنیم و چه سیاست هایی در پیش گرفته ایم را اطلاعی ندارم و نمی دانم ، اما به راستی بسیار دریغ است که زمانی این زبان زیبا گستره جغرافیایی وسیعی ( اعم از بخشهایی از هند، پاکستان، بنگلادش، افغانستان، تاجیکستان، ترکیه و...) را در بر می گرفته و اکنون این چنین نیست. روزگاری بوده که مولوی در قونیۀ ترکیه، مثنوی و دیوان شمس را به فارسی می سروده . تا همین صد سال پیش، که اقبال در لاهور پاکستان، زبورعجم را به فارسی سروده است.
📍2- ثلاثه غساله در فرهنگ فارسی معین: سه گانۀ شوینده و آن سه جام شراب باشد که بامدادن به هنگام صبح نوشند و برطرف کننده غم باشد.
📍3- نوعروس چمن كنايه از گل سرخ است ، و "دلاله" در مصراع دوم بدل مِی در مصراع اول آمده است يعنی می است كه بايد دلّالگی كند. (به ترجمان تحت الفظی. حافظ است و کلام لایه در لایه. پرده بر پرده)
https://telegram.me/solseghalam
برای حسن جوهرچی

بن افلک در فیلم اخیرش (Live by Night ) دیالوگ جالب توجهی را در یکی از سکانس های درخشان فیلم دارد. جایی که بازیگر نقش دوم (کریس مسینا)... ادامه پائین👇👇
@solseghalam
نسلی که فطیر شد
(برای حسن جوهرچی- قسمت اول)

🔴بن افلک در فیلم اخیرش (Live by Night ) دیالوگ جالب توجهی را در یکی از سکانس های درخشان فیلم دارد. جایی که بازیگر نقش دوم (کریس مسینا) به او می گوید: با این سبک و سیاق زندگانی، روزگار کهنسالی را نخواهم دید. و چند دقیقه بعد تر که به فاصله کوتاهی کریس در جریان ماجرایی میمیرد، افلک با خودش می گوید: طرف راست می گفت ؛ روزگار پیری اش را نتوانست ببیند. حسن جوهرچی برای نسل ما یادآور جوانی و دوران جوانی بود. دورانی که بر پرده سینما با "ضیافت" مسعود کیمیایی شناختیمش و بعدتر با محمد "درپناه تو" ماندگار تر شد. حسن جوهرچی را دوستش داشتیم نباید اینقدر زود می رفت. هفته پیش حسب اتفاق تلویزیون ایران را گرفتم ناگهان بر صفحه مونیتور با دیدن حسن جوهرچی یکه خوردم. سریالی در حال پخش بود و او در حال بحث با همسر. ولی «محمدِ در پناه تو »، شکسته شده بود و موها سپید و آه از نهاد بر می آمد که چرا اینقدر پیر و شکسته؟

🔷درس معادلات دیفرانسیل را که می گذراندیم ، استادی که برایمان معادلات می گفت (جناب مالکیان) سالخورده استادی بود که یک نوبت بازنشسته شده بود و بعد دوباره دعوت به کار شده بود و سالها بود که معادلات دیفرانسیل درس می داد. یک بار سرکلاس مسئله ای داده بود که حل کنیم. کلاس ساکت و بچه ها در حالِ حل مسئله تبدیل لاپلاس بودند. آمد و شروع کرد بین ردیف صندلی ها قدم زدن. یکدفعه گفت شماها چرا اینجور هستید؟ من روزی که بازنشسته شدم چهار موی سفید داشتم. چه وضعشه در این سنّ جوانی ؟!

🔵نمونه نسلی که موهایش زود سپید شد و گویی نرسیده ، فطیر شد را این سالها در محسن نامجو می دیدیم. در فریادهایش. آن انبوه موهای جوگندمی و سپید. کسی که شعر صنمای مولانا را با جیغ می خوانَد.

🔷تازه به آمریکا آمده و در آزمایشگاه آتش مشغول بکار شده بودم که یکبار یکی از بچه ها گفت فلانی بیا چیزی برایت تعریف کنم. گفت مدتی بود استخوان پشت پایم شدید درد می کرد. گمان می کردم که هنگام یکی از آزمایشها یک قطعه بتن افتاده روی پایم و من چون گرم کار بوده ام، نفهمیده ام. دیگر داشتم رسماً می لنگیدم که با این بیمه ی زپرتی رفتم بیمارستان و دکتر معاینه کرد و دارو داد. خوب نشد. دوباره رفتم گفت عکس رادیولوژی باید بگیری. نگران که خدا دلار پولش میشه. رفتم و گرفتم و دکتر دید هیچ اثری از کوفتگی در استخوان پشت پا نیست. باز دارو داد و باز می لنگیدم. نوبت بعد به دکتر دیگری معرفی کرد. طرف وقتی دید پرسید: شب ها در خواب پایت حرکت دارد؟ تو وقتی می خوابی ذهنت نمی خوابد و پایت به تناوب می پرد. باید وقتی می خوابی ذهنت هم بخوابد. داروی خواب داد. مدتی است دیگر نمی لنگم. پادردم خوب شده.
🔶 یک هفته بعد عنایت فانی در بی بی سی فارسی مصاحبه ای داشت با یک ایرانیِ مقیمِ منچستر که بزرگترین مجموعه کارخانجات پارچه بریتانیا را داشت. سرسری می شنیدم که طرف، در میانِ خاطراتش گفت: در اواسطِ تأسیسِ کارخانه مدتی پا درد داشتم. رفتم دکتر و گفت چون در خواب هم ذهنت دارد کارخانه تأسیس می کند و ذهن نمی خوابد پادرد گرفته ای. داروی خواب داد. به دوستم در آزمایشگاه گفتم ببین اینکه در بیست و هشت سالگی مثل کارخانه دار شصت ساله در منچستر بلنگیم یعنی یک جای کارمان می لنگد.

🔵اخبارِ انتخابات آمریکا را از ابتدای شروع رقابت های درون حزبی دنبال کرده و پیوسته تحلیل هایی می نوشتم. در یکی از سخنرانی های ترامپ نیز شرکت کرده و حسب اتفاق در سه چهار متری ترامپ دوساعت به شنیدن فریاد زدن هایش گذشت. کنجکاوی همراه بود و ماه ها ماجرا جلو آمد تا رسید به اولین مناظرۀ ترامپ و هیلاری کلینتون. چیزی شبیه مناظرۀ معروف احمدی نژاد و میرحسین. برای دیدن مناظره در خانه نماندم. برای دیدنِ عکس العمل مردم، خوب است که وسط شهر در رستورانی، جایی، مناظره را دید. روبروی دانشگاه در یک رستوران شلوغ نشستم زیر یکی از تلویزیون هایِ پخش زنده. در تمامِ طولِ مدت مناظره تنها خودم زیر این تلویزیون بودم! مناظره پخش می شد و همه سرگرم گفتگوهای دونفره یا چند نفره شان. حیرت زده که آیا حتی یک نفر کنجکاو نیست ببیند اینها چطور دارند به خدمت هم می رسند؟ چرا همه اینقدر آرام اند؟ (تصویر همان شب در اینجا به اشتراک گذاشته شد)
[ادامه یادداشت در ذیل]👇👇
@solseghalam
(برای حسن جوهرچی- قسمت دوم - ادامه از بالا👆 )

🔷 نسل ما باید بداند که نباید فطیر بشود. اخبار را کم تر باید شنید. موسیقی بیشتر باید گوش کرد. صدای آب رود را و رفتن به صحرا را باید در دستور کار گذاشت. بدون کفش بر برگها دوید. زیرِ آوارِ اخبارِ پلاسکو نباید دفن شد. به دنبال مدرک و مقاله آی اس آی نوشتن نباید غرق شد. از ازدحام باید گریخت. ازدحام ترافیک و ازدحام اخبار . همان که مولوی آن را "غلبه" می خوانده: شلوغی. از غلبه باید گریخت. باید نوه ها را دید. شادی نوه را در مهد کودک، آوردنش از مدرسه به خانه را باید چشید. باید رسید به آن روزها . زود نباید مُرد. این روزها جشنواره فیلم فجر است حسن جوهرچی باید در جشنواره می بود. نباید میمرد. در دو کریسمس گذشته در خانه آمریکایی ها، [خانه هایی که ساده تر از تصوّر های ماست] برای تعطیلات سال نو، چهار نسل را کنار هم می دیدم. پدر بزرگ هایی که دستِ نوه را در دست دارند و پدرِ پیرشان هم کنار دستشان نشسته. درستش همین است. زندگی باید ساده و کم ازدحام و طولانی و پیوسته باشد. بی تفاوت نباید بود اما نباید پیر شد. نباید فطیر شد.

https://telegram.me/solseghalam
غروب؛ دیروز عصر.

فرو شدن چو بدیدی، برآمدن بنگر/
غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟ /
تو را غروب نماید، ولی شُروق بُوَد.../
چرا به دانۀ انسانت این گمان باشد؟ (مولوی)
@solseghalam
«طول عمر در ژاپن»

🔵 حسن جوهرچی و یادداشت اخیر، باعث شد تا متنی که چند سال پیش در خصوص «طول عمر در ژاپن» نوشته شده بود، بازخوانی شود؛ آن یادداشت تحت لینک زیر به اشتراک گذاشته می شود.👇 هر چند که در زمان تنظیم یادداشت ذیل به اندازۀ امروز به ساختارهای جامعۀ ژاپن انتقاد نداشتم [مثلاً جای آن بود که در این متن به موضوع استرس زیاد زندگی ژاپنی در سنوات کاری، نیز اشاره ای شود. استرسی که تحملش آسان نیست] اما به هر تقدیر بازخوانی متن در موضوع «امید به زندگی» بی مناسبت نیست.

🔷از متن :
📌... این دوست ایرانی ما که سالهاست در ژاپن بود...در میان حرفهایش مثال جالبی زد. می گفت پدرِ یکی از دوستانِ ژاپنی اش اخیراً فوت کرده است. دوست ژاپنی ایشان تاسف می خورده که هنوز برای فوتِ پدر زود بود و چقدر حیف. سن و سال پدر را از دوست ژاپنی اش پرسیده بوده، و شنیده بود:«نود و چهارسال». می گفت واقعاً امید به زندگی تا نود و چندسالگی در میانِ اینها چیزِ عجیبی نیست. پس چرا ما در میان خود افق زندگی را اینقدر کوتاه ترسیم می کنیم . می گفت که این پدر ژاپنی فقط نزدیک به چهل و چهارسال از دولت حقوق بازنشستگی گرفته ! می گفت به اندازه عمرِ یک آدم، فقط طولِ دورانِ بازنشستگی این بابا بوده ! خوب ما چرا اینطور نباشیم ؟! دوست ایرانی ما می گفت که: نشسته ام حساب کرده ام ایشون در طول این سالها، فقط حدود دویست میلیون ین حقوقِ بازنشستگی گرفته (!). حساب کرده ام که دولت ژاپن، چهارده سال بیشتر از سنوات دورانِ خدمتِ سی ساله به ایشان حقوقِ بازنشستگی داده است(!)...
📌بحث رسید به امید به زندگی و اینکه چه خوب است امکانات برای حضور سالمند در متن و بطن اجتماع فراهم باشد و «یک فردِ هفتادساله»، "سالمندِ از کار افتاده" محسوب نشود بلکه یک فرد هفتادساله بداند تا حدود بیست و چندسال دیگر قرار است زندگی کند؛ برنامه داشته باشد و سرزنده باشد ...
https://solsnevis.blogfa.com/post-83.aspx
سامورایی کیست؟
👇👇 [متن در پائین]
@solseghalam
سامورایی کیست؟

🔷سامورایی کیست و چه مختصاتی دارد؟ این سوال که از قدیم در ذهن بود، جدای از بحث زلزله و سازه، یکی از سوالهایی بود که در ژاپن دائم همراه بود. مثل دیگر سوالات از این دست، قاعدتاً یک جواب مشخص و سرراست و شسته رفته را نباید انتظار داشت برای پاسخ. ولی به هر حال می توان تا حدی به جواب کلی نزدیک شد. اینکه چه مشخصاتی باید در یک نفر جمع می شده تا طرف «سامورایی» می شده؟!

🔵تا قبل از امپراطوری میجی، ژاپن به صورت ملوک الطوایفی اداره میشده و هر حاکمی دور خودش، تعدادی سامورایی داشته که به واسطۀ آنها بر منطقه حکومت میکرده. سامورایی ها از نظام ویژه‌ای به نام "بوشیدو" پیروی می‌کردند. نظامی که علاوه بر مهارت در سوارکاری و شمشیر زنی، انضباط شخصی، شجاعت، اطاعت و احترام به مافوق رو ایجاد می کرده.
برای بسیاری از افراد در نگاه اول، سامورایی کسی است که خوب شمشیرزنی می کرده. اما آیا این تمام ماجرا بوده؟ چطور شده بوده که "سامورایی" یک جور کیش، مرام و مسلک بوده؟

🔴یادداشت ها و مقالات تاریخی در این زمینه موجود است. ولی بگذارید بجای مقاله و یادداشت برویم سراغ روایت های بصری و تصویری از سامورایی.
چه کسی منش و مسلک سامورایی را بهتر از همه به تصویر کشیده؟ شاید دیدن یک روایتِ بصری دقیق، کمک کند که در زمان کوتاهتر، استنباط درستی از مفهوم سامورایی پیدا کنیم.
در میان آمریکایی ها، شاید بهترین روایت از سامورایی را بشود از زبان جیم جارموش شنید. او درفیلم گوست داگ(با بازی عالی فارست ویتاکر) یک سیاه پوست سامورایی(!) را نشان میدهد. جملات درخشانی در بین هر فصل از این فیلم گفته میشود (به نحوی که اِرمیا -وب سایت #رضا_امیرخانی- یکی از بهترینِ این جملات رو سالهاست که به عنوان پیشانی وب سایت انتخاب کرده)، اما یکی از بهترین مفاهیمی که این فیلم به دنیا منتقل کرد این بود که "سامورایی فقط شمشیر زنی هنرمدانه نیست؛ یک طریقت است".
سیاه پوستی که در نیویورک و در دنیای مدرن امروز، سامورایی شده، با مختصاتی زندگی میکند که این مختصات به ظریفترین و هنرمندانه ترین شکل توسط جیم جارموش به تصویر کشیده شده.
(نقد فیلم در پایین👇)

🔷اما یک درک روشن و روایت دقیق از مفهوم سامورایی در آمریکا را #تارانتینو دارد و گاه به گاهی در فیلم هاش به این مفهوم ژاپنی ارجاع می دهد.
در فیلم Kill Bill یک جایی تارانتینو نشان میدهد که دختر داستان، در راستای هدفش، از آمریکا به معبدی در ژاپن می رود و تحت یک سلسله تعالیم ویژه با یک استاد ژاپنی [طی یک رابطه استاد-شاگردی]، شمشیر زنی یاد میگیرد.
این روایت تارانتینو هم مثل روایت جیم جارموش مبتنی بر دقت در اجزاء هست و نشان میدهد که جدای از حرفۀ شمشیر زنی دیگر چه مسائلی در زیست سامورایی حضور داشته.
🔶 نمی شود در این بحث به فیلم رونین(Ronin) هم اشاره نکرد. این فیلم اگرچه راجع به درگیریهای پیچیدۀ نیروهای ضداطلاعات غربی با هم هست، ولی جدای از اسمش (رونین به معنی: «ساموراییِ بی ارباب»! یا ساموراییِ بی صاحب) به مفهوم دیگری هم اشاره داره و آن قدرت فکر ژاپنی به اجزاء ریز هست. عروسکهای بسیار ظریفی که توسط اساتید ژاپنی ساخته می شوند به کلمه « رونین »، ارجاع داده شده است.

🔷 اما همیشه باید رفت سراغ سرچشمه و تعریف رو از خود مرکز و منبع خواند. در میان کارگردانان ژاپنی، خیلی ها راجع به سامورایی فیلم ساخته اند، اما برخی معتقدند که بهترین، دقیق ترین و هنرمندانه ترین روایت سینمایی از سامورائی، کار کوروساوا، استاد بزرگ سینمای ژاپن هست در فیلم «یوجینبو».

#یوجینبو ، که از قضا جزء فیلم های کمتر معروفِ کوروساوا هست، به رندانه ترین شکل ممکن در یک روایت داستانی [که گاه رگه هایی از طنز هم داراست] نشان میده که جنگاوری و جنگندگی، هنر اول و اصلی سامورایی نیست و باوجود اینکه سامورایی یک "انسانِ شمشیر همراه (!) " تلقی میشه، ولی شمشیر سامورایی راحت از نیام بیرون نمیاد!

🔷اگر در دو فیلم اول (روایت آمریکایی ها) روی وجه مرام و مسلکِ سامورایی (احترام به استاد و مافوق، احترام به کسی که از دستش نمک خورده) تاکید شده، در این فیلم کوروساوا به وجه «محاسبه گری» و « دیر شمشیر زنی!» سامورایی پرداخته .
توشیرو میفونه، سامورایی این فیلم، شمشیر نمی زنه تا وقتش، ولی وقتش که رسید بی نهایت سریع، کوتاه، چابک و فرز می زنه ضربه دقیق اش رو.

- - - -
📌پی نوشت1: یوجینبو در سال 1961 به شیوه سیاه و سفید فیلمبرداری شده و لذا بیننده در نگاه اول فکر می کنه یک فیلم قدیمی تاریخ سینما رو داره می‌بینه و جدیش نمی گیره.
گفته میشه که سرجو لئونه فیلم "به خاطر یک مشت دلار" رو براساس این فیلم ساخته.
📌2: گرچه تعداد سامورایی‌ها کمتر از ۱۰٪ جمعیت ژاپن بوده، اما آموزه‌های آنان را همچنان می‌توان در زندگی روزمرهٔ مردم ژاپن امروز مشاهده کرد.

#سامورایی
#جیم_جار_موش #یوجینبو #Yojimbo
telegram.me/solseghalam
تصویری از فیلم "یوجینبو" اثر کارگردان صاحبنام ژاپن ، کوروسوا.
*مربوط به یادداشت فوق: "سامورایی کیست؟" 👆👆
@solseghalam
ارزیابی شتابزده
سامورایی کیست؟ 🔷سامورایی کیست و چه مختصاتی دارد؟ این سوال که از قدیم در ذهن بود، جدای از بحث زلزله و سازه، یکی از سوالهایی بود که در ژاپن دائم همراه بود. مثل دیگر سوالات از این دست، قاعدتاً یک جواب مشخص و سرراست و شسته رفته را نباید انتظار داشت برای پاسخ.…
نقد فیلم «گوست داگ»

ذیلا نقد یکی از فیلم هایی که در یادداشت بالا به آن اشاره شده است.
@solseghalam
📍از متن:
🔵 در جهانی که آداب و اصول اخلاقی و شیوه ها و سنت های کهن در حال از بین رفتن است ، گوست داگ ، یک آمریکایی سیاه پوست، با قواعد و آدابِ سامورایی زندگی می کند .
🔵 «تمرکز» ، «سرعت بالا و تبحر در حرکات» ، «پایبندی و وفاداری به محبت استادت و کسی که به تو در گذشته محبت نموده» و ... از اصول و قواعد روش سامورایی است که جیم جارموش با هنرمندی و ظرافت بدانها پرداخته است . 🔵این فیلم سیر و سلوک قهرمانی نامتعارف است .

https://solsnevis.blogfa.com/post-124.aspx
امروز بعدازظهر خانمی از دانشگاه ویرجینیا تک آمده بود که در حوزه مباحث ترافیک کار می کرد و ارائه (پرزنته)ای داشت در خصوص مدلسازی خروج جمعیت شهری در هنگام اعلام بحران ...ادامه متن👇👇
@solseghalam
فیش های نجومی

🔵1- امروز بعد از ظهر خانمی از دانشگاه ویرجینیا تک آمده بود که در حوزه مباحث ترافیک کار می کرد و ارائه (پرزنته) ای داشت در خصوص مدلسازی خروج جمعیت شهری در هنگام اعلام (آلارم) طوفان. شهر شیکاگو و شبکه ترافیکیِ پیرامونش را انتخاب کرده بودند و بر اساس داده های موجود تحلیل کرده بودند زمانی که چند میلیون نفر می خواهند از شهر خارج شوند چه اتفاقاتی (سناریوهایی) رخ می دهد و بر این مبنا مدل پیشنهاد داده بودند.
بعد از پایان جلسه از ایشان پرسیدم چرا بحث "طوفان" را انتخاب کرده اید و مثلاً بحث زلزله را کار نکرده اید. گفت اولاً روی بحثِ زلزله کار زیاد شده ثانیاً که بحث زلزله یعنی بحران "اتفاق افتاده باشد" (خروج بعد از بحران) ولی ما علاقمندیم مدل خروجِ جمعیت را وقتی که بحران هنوز اتفاق نیفتاده کار کنیم. مثل خروج جمعیت از توکیو در جریان بحرانِ نیروگاه فوکوشیما و اعلام خطر (ریسک) آلودگی هسته ای. یکی دیگر از همکاران، از ایشان سوالی پرسید. پاسخ برایم جالب بود ، گفت این "مسئله ای" هست که هنوز حل نشده و در آینده باید حل شود .
این واژه "مسئله (Problem) " در صحبت های این دست آدم ها زیادشنیده می شود. اینها کسانی هستند که خود را "مسئله حل کن (Problem Solver) " می دانند. ذهن هایی که ضمن اِشراف به مرزهایِ دانش، خود را حلال مسئله می دانند . مسائلی که جوامع ، با آن مواجه اند.

🔵2- دو روز پیش ایمیلی رسید که اظهارنامۀ مالی (حقوق) دانشگاه در سال 2016 است (با این عنوان : Annual Salary Report Published). فایل پی. دی. اف. ی در ایمیل اتچ است که در آن حقوق کلیه پرسنل دانشگاه (کارمند و استاد) درج شده است. این کاری است که تقریباً تمامِ دانشگاههایِ آمریکا هر سال انجام می دهند. در جدول، حقوق رئیس گروه عمران را چک کردم. زده بود صد و نود و هشت هزار دلار . یعنی ایشان سال گذشته از دانشگاه حدود دویست هزار دلار حقوق دریافت کرده. به وب سایتِ دانشگاه میشیگان استیت رفتم و حقوق استاد راهنمای قبلی ام که او هم رئیس گروه عمران است را چک کردم. او هم همین حدود دریافتی داشته است. بر اساس این جداول حقوق دانشیار ( Associate Professor ) با حدود هشت یا نه سال سابقه را هم چک کردم. بین نود هزار دلار تا صد و بیست هزار دلار متغییر است.
اینها ارقام وحشتناک زیادی محسوب نمی شود برای یک جامعه ای که شرکت های معظم در آن حضور دارند. ولی اینها برای جامعه ای که انبوهی گرسنه و بی خانمان دارد ، رقم کمی هم نباید انگاشته شود.

🔵3- مسئله اینجاست که ما باید چقدر حقوق در نظر بگیریم برای یک ذهنِ مسئله حل کن، تا بنشیند و بر روی مسائلِ ما متمرکز شود. چه رقمی اگر بدهیم "نجومی" محسوب می شود و چه رقمی اگر ندهیم طرف نمی نشیند تا برایِ ما فکر کند.
یک نگاه ، رویکرد جوامعی بوده که معتقد بوده اند همه باید در حدودِ هم ، برخوردار باشند . یک رویکرد هم جوامعی است که می گویند به نسبت مشارکت در تعالیِ جامعه ، باید برخوردار بود. چه ساختاری صحیح است و چه رویکردی را باید برگزینیم؟ "نسبتِ مشارکت در تعالی جامعه" چگونه و با چه چرتکه ای باید محاسبه شود؟

🔷4- اما سوال اصلی این نیست. چرا که ممکن است مثالهای متعددی بیاورید که مثلا در ژاپن یا سنگاپور یا حتی در برخی دانشگاههای عربستان و دبی به اساتید حقوق بیشتری می دهند. سوال اصلی اینجاست که چرا جریان(مسیر) متداولِ حرکت اساتید از یک زمانی در تاریخ به سمت آمریکا شده است؟ آیا مسئله فقط پول و حقوق و فیش بوده است ؟ یا اینکه «مسائلی» غیر از خالصِ دریافتیِ استاد هم در این ماجرا دخیل بوده؟ اگر آری ، آن «مسائل» چه ها هستند؟ مدتی پیش دوست عزیزی که در مسائل اجتماعی بسیار مطلع هستند و از تهران به نیویورک آمده بودند را ملاقات کردم؛ در خلال صحبت ها ایشان گفت: با وجود اینکه آمریکا کشور امنی محسوب نمی شود، پس چرا همچنان تمایل به حضور در فضاهای آکادمیک این کشور وجود دارد؟ صحبت ها به کتاب #نشت_نشاء امیرخانی رسید. اینکه #امیرخانی در این کتاب لااقل با رویکردی سطحی به این موضوع پرداخته است. اما بعد از #نشت_نشاء چند جلد کتاب با رویکرد تحلیلی (با آمار و ارقام) به این مهم پرداخته اند؟ مستندی در این باره تولید شد به نام #میراث_آلبرتا که فاجعه ای بود در روشِ تحلیل این موضوع . یک کار دم دستی و به شدت سطحی. اما جداً باید نشست و دید ماجرا به غیر از فیش حقوقی چیست؟ چه فوت های کوزه گری در این کار به کار بسته شده که سیستم هنوز هم جذب دارد. آن فوت ها را در حد ممکن ما هم به کار بندیم. در حد ممکن.

https://telegram.me/solseghalam
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شِکوِه
از کارهای خوب نامجو که البته باید با هدفون شنیدش
#دیوار_نویسی #غروب
*سطح دیوار مضرس و ناصاف بود.
@solseghalam
توضیحی در خصوص قطعه شِکوِه👆👆در میان کارهای محسن نامجو

برخی آثار نامجو به شکل آگاهانه ای ترکیبی از ترانۀ روز با اشعار کهن ادبیات فارسی اجرا می شود. این قطعه "شِکوه" هم جزو همانهاست که یک ترانۀ معاصر، با غزل حافظ ترکیب می شود. و یکی از ابیات غزل در اوج اجرا میشود:
« نخفته ام زِ خیالی ، که می پزد دلِ من /
خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟ »

نمونه دیگر این دست نوآوری در اجرا، در قطعه "نامه" است که در آن دو غزلِ مختلف حافظ (با یک وزن) با هم ترکیب شده اند و یکی از غزل ها فقط مصراعهای دومش خوانده میشه! (با حذف کل مصراع های اول) . یک ابداع با ذوق . تا می رسد به این دو مصراع که در اوج زیبایی تحریر می شوند
وآن رفتنِ خوشش بین ، وآن گامِ آرمیده/
شمشمادِ خوش خرامش ، در ناز پروریده/ ...
اینها را می توان از نمونه های موفق آثار وی برشمرد. [هر دو قطعه در ساند کلود جهت شنیدن موجود است]
البته بیان محاسن به معنی چشم پوشی از معایب نیست. ذیلا یادداشتی است که چندسال پیش در خصوص آثار نامجو تنظیم شده بود👇👇
@solseghalam
Shekveh
Mohsen Namjoo (WikiSong1.Blogfa.Com)
قطعه شِکوِه
و پیانوی بسیار زیبایی که همراه آواست
مثلِ عکسِ رخِ مهتاب ، که افتاده در آب
در دلم هستی و ، بینِ من و تو فاصله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیمِ فرو ریختن است
مثلِ شهری که به رویِ گسلِ زلزله هاست
#فاضل_نظری

* ماه ، الآن.
@solseghalam
باز سرِ ماه شد، نوبتِ دیوانگی است
آه که سودی نکرد،دانشِ بسیارِ من

باز فروریخت عشق از درو دیوارمن
باز ببُرید بند اُشتر کین دارِمن

باردگر شیرعشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسارِمن
#مولوی
کپسول هوا

🔵همیشه در سفرها انسان دنبال تهیه سوغاتی برای عزیزانش و یا تهیه یادگاری برای خودش است. چیزهای مختلفی از سفر به یادگار بر می گیریم اما کپسول هوا چطور؟!

🔷شهر اُوناگاوا یکی از شهرهایی است که در جریان زلزله توهوکو، نیروگاه هسته ای آنجا دچار مشکل نشد و فاجعه ای مشابه فوکوشیما به بار نیامد؛ ولی امواج سونامی بیش از یک کیلومتر از لب ساحل وارد شهر شد و خانه های بسیاری را نابود کرد و بیش از هشتصد نفر را کشت. از دوراندیشی برنامه ریزان و مدیران شهری ، بیمارستان این شهر بر دامنه ی تپه مجاور ساحل و در ارتفاع ساخته شده بود تا که ایمن بماند از سونامی های احتمالی. ولی از بداقبالی، ارتقاعِ امواج آب در این نقطه ژاپن به حدود بیست متر رسید و دوطبقه اول بیمارستان را آب فرا گرفت و نه تنها عده ای از بیماران کشته شدند بلکه بیمارستان پس از پایان زلزله و سونامی ، امکانِ سرویس دهی به شهرِ مصیبت زده را نداشت.
در مجاورت بیمارستان، ایستاده بودم و از فراز آن ارتفاع به شهرِ نابود شده و این تراژدیِ ویرانی با حیرت نگاه می کردم که آقایی ژاپنی جلو آمد و گفت : ببخشید میشه ازتون خواهشی کنم. اگر ممکنه این کپسول را ببندید و چنانچه اجازه بدهید در حین بستن درِ کپسول من عکس بگیرم. گیج شده بودم که این چه خواهشی است؟ گفت من هنرمند هستم و نمایشگاههای عکاسی زیادی داشته ام اما علاوه بر عکاسی یک پروژه شخصی هم دارم و آن اینکه به هرجایی می روم یک کپسول از هوای آنجا را بسته بندی می کنم و مجاور هواهایِ جاهایِ دیگر دنیا در اتاقِ نمایشگاهم می گذارم! الان هم می خواهم این هوای ماتم زده را ثبت و مستند کنم ؛ موقعی که شما هوا را جمع کنید در این قوطی ، من عکس می گیرم برای مستندسازیِ این لحظات تلخ.

🔷کلمه "آب و هوا" را زیاد شنیده و بکار می بریم. اینکه جایی آب و هوای خوبی دارد و جایی آب و هوایش بد است ... اما این فکر، که می شود "هوا" های جاهای مختلف را کنار هم جمع کرد، جدید بود! آن آقای ژاپنی نامش ریکواُ اوئِدا است و جدای از برگزاری این نمایشگاه قوطی های هوا، کتاب هایی از آثار عکاسی اش در ژاپن منتشر شده. یکی از کتاب هایش را آنجا و مجاور بیمارستان سونامی زده داد برای یادگاری. چندسالی از ماجرا گذشته ولی امروز به این فکر می گذشت که اثر آب و هوا در خلق و خو ها چقدر است و آب و هوای مناطق مختلف یک کشور چقدر در گوناگونیِ خُلقیات نقش دارند در این دنیای امروز . آیا هنوز هم با این تسلط رسانه ها و شبکه های اجتماعی ، آب و هوا مهم است ؟

- - - - - - - - -
📌پی نوشت: چندسال پس از آن دیدار با آقای اوئدا در شهر اوناگاوا، امسال خبری در بی بی سی منتشر شد که شاید زودتر انتظارش می رفت. یک شرکت در انگلستان، هوای منچستر را در قوطی به چین صادر می کند و هبذا که هر قوطی هوا را تا حدود چهارصد دلار می فروشد . تا تجار ثروتمند چینی در پکنِ آلوده، هر زمان هوس هوای خوب منچستر را کردند ، از این قوطی هایِ صادراتی تنفس کنند (!)

📌پی نوشت 2: تصاویر شهر اوناگاوا پس از ورود آب به شهر در پایین👇. توضیح تکمیلی در خصوص اُوناگا اینکه این شهر در جریان سونامیِ آن سال، به یک دلیل دیگر هم نامش بر سر زبانها افتاد. جدایِ از سالم ماندن نیروگاه هسته ای اش ( Onagawa nuclear generation facility) آنچه بیشتر در رسانه ها دیده شد این بود که مدیرعاملِ یک کارخانۀ تهیه و بسته بندی ماهی، به نام آقای میتسورو ساتو ، جانش را از دست داد به خاطر اینکه "تمام" تلاشش را کرد تا پس از اعلام سونامی ، تمامِ کارگر های کارخانه اش را خارج کرده و کمک کند تا همه به سمت بلندی بروند برای نجات از امواج سونامی. در رسانه هایِ کشور چین به شدت منعکس شد که این مدیرعامل ژاپنی، بیست کارگر زن چینی در کارخانه اش داشته ، و کمک به آن کارگرها را به جان خودش اَرجحیت داده.

https://telegram.me/solseghalam