Audio
غزل شماره ۱۱
ترسم که صرفه ای نبَرد روزِ بازخواست!...
ترسم که صرفه ای نبَرد روزِ بازخواست!...
✍ علی لاریجانی و سلیکن ولی
انتشار نامه شورای نگهبان مبنی بر دلایل رد صلاحیت علی لاریجانی برای انتخابات ریاست جمهوری بدون شک از اوراقی است که در تاریخ معاصر ایران ماندگار خواهدشد. چندسطر نامه که سوالات زیادی برانگیخت. به این نامه از منظری دیگر نگاه کنیم:
1⃣- از خیابان بهارستان تهران، به سلیکن ولی برویم و گشتی در پیرامون ساختمان فیس بوک بزنیم. انرژی عجیبی که در فضای پیرامون این ساختمان نوساز حس می شود. بله انرژی و نوساز بودن!
نوساز به این مفهوم که نوعی بی هویت بودن، نوعی تازه به دوران رسیدن (به تعبیر ما ایرانیها) در مشاهده این ساختمان قابل حس است. سازه ای که عمرش حتی به بیست سال هم نمی رسد!
اما سوال اینجاست که چطور چنین قدرت شگفت آوری در درون این ساختمان متمرکز شده؟
اطلاعات(Data) چاه نفتِ دنیای جدید محسوب می شود و تیم مدیریت فیس بوک/اینستاگرام/واتس اپ به خصوصی ترین اطلاعات شخصی بیش از دومیلیارد نفر جمعیت روی زمین (روزانه!) دسترسی دارند. عجب قدرتی!
2⃣- یک اشتباه کلیدی در مورد #سلیکن_ولی این است که گمان کنیم شرکتهای عظیمی که در آن منطقه حضور دارند بر مبنای "تکنولوژی" شکل گرفته اند، حال آنکه آن شرکتها برمبنای "روابط انسانی پایدار" بنا می شوند.
ابتدا باید هسته ای از روابط انسانی بین چند نفر (اعضای هیات مدیره) شکل بگیرد تا که بر بستر آن، امکان گسترش/تجاری سازیِ تکنولوژی فراهم شود.
هر چندماه یکبار میانشان کودتا نشود. هر یکسال یکبار مدیرعامل عوض نکنند. هر دوسال یکبار دادگاه و دادگاه کشی میانشان رخ ندهد. سلیکن ولی، رقصِ غولهاست، ولی نه رقص تکنولوژی بلکه رقص روابطِ پایدار انسانی، آنهم وقتی که در وسط میز میلیاردها دلار ثروت تلمبار شده.
هیات مدیره ای که اعضایش پیوسته با هم در حال درگیری و منازعه هستند چطور می توانند یک شرکت چند نفره را به جایی برسانند که گردش مالی آن از گردش مالی فروش #نفت_عربستان بزرگتر شود؟
هیات مدیره ای که مدام یک نفر با چند نفر، یا چند نفر با چند نفر در حال گلاویز شدن هستند، چگونه توان حفظ اطلاعات (Data) چند میلیارد نفر انسان روی کره زمین را خواهد داشت؟
3⃣- سلیکن ولی نه بر مبنای تکنولوژی، و نه حتی بر مبنای اصول اقتصادی، که بر مبنای اصول انسانی و روابطِ پایدارِ انسانی شکل گرفته است. بر مبنای این واقعیت شکل گرفته که یک دفتر کار (شامل چند میز و صندلی چوبی) مانند #اوبر می تواند در عرض چندسال گردش مالی معادل #آرامکو عربستان پیدا کند ولی آدمهایی که روز اول پشت آن "سه چهار میز و صندلی بودند" خصمِ جان هم نشوند و رفاقت/همکاری شان (یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم) "برقرار" بماند.
4⃣- زمانی که محمد سرافراز کتاب خاطراتش از مدیریت صدا و سیما را منتشر کرد، در یادداشتی بحث شد که این کتاب "نماد و تجلی" اوجِ منازعه های داخلی ما ایرانیان با یکدیگر است. بسیاری از افراد با انکار این واقعیت گفتند که آن کتاب نماد منازعه بینِ ارکان قدرت است. ولی واقعیت تلختر از این حرفهاست. چه در حکومت پهلوی و چه در جمهوری اسلامی رخ نداده (پیش نیامده) که پنج نفر ایرانی بتوانند با همدیگر شرکتی تاسیس کنند و آن شرکت (به عنوان نمادِ همراهی و همکاری) عمری چند ده ساله پیدا کند.
بلافاصله این موضوع را به حکومت نسبت می دهیم و گفته می شود که حکومتها مانع شکلگیری شرکتها می شوند اما نگاهی کنیم به #برادران_خیامی و سرگذشت شکلگیری ایران خودرو!
حتی آن دو برادر در حکومت پهلوی (به محض آنکه شرکتشان بُرو بیایی پیدا کرد) نتوانستند با هم سازگاری داشته باشند و با هم ادامه بدهند! نگاه کنیم به مثلا شرکت بلندپایه که #برج_میلاد را ساخت (میلاد به عنوان نماد جدید) و هر سال یا هر دوسال یکبار مدیرارشد عوض می کند. طنز تلخ روزگار اینکه برادران خیامی حتی پس از فرو افتادنِ حکومت پهلوی و رفتن به خارج، در روزگار غربت هم با یکدیگر همراه وهمدم نشدند!
5⃣- نامه شورای نگهبان به علی لاریجانی ادامه کتابِ محمد سرافراز است. نمادی از "اوج" منازعه های داخلی.
و این یک اشتباه کلیدی است که گمان کنیم که این منازعه و زد و خورد، صرفا میان ارکان قدرت است بلکه ماجرا جدی تر و عمیقتر از این حرفهاست.
ماجرا واقعی تر از آن است که بخواهیم آن را به یک امر حاکمیتی تقلیل دهیم.
امروز، روزگارِ محمدباقر قالیباف است و او دربرابر این یک برگ کاغذ سکوت می کند. می دانیم که فردا نوبت آسیاب به قالیباف می رسد ولی آن روز، روز شادمانی نخواهد بود. اینکه مَحرمترین فرد در "هیات مدیره یک شرکت" به زننده ترین شکل ممکن به بیرون پرتاب شود، نه مایه خوشحالی، بلکه نمادی از شکننده بودن(Fragility) در آن "ساختار" است.
تنها بارقه امید، نسل جوان بعد است. شاید (شاید!) آنها عاقلانه تر به مفهومِ "قدرت" نگاه کنند. آنچه که امروز میان ما جاری است هیچ جای امیدی در آن نیست. و این حقیقت بسیار تلخ است.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
انتشار نامه شورای نگهبان مبنی بر دلایل رد صلاحیت علی لاریجانی برای انتخابات ریاست جمهوری بدون شک از اوراقی است که در تاریخ معاصر ایران ماندگار خواهدشد. چندسطر نامه که سوالات زیادی برانگیخت. به این نامه از منظری دیگر نگاه کنیم:
1⃣- از خیابان بهارستان تهران، به سلیکن ولی برویم و گشتی در پیرامون ساختمان فیس بوک بزنیم. انرژی عجیبی که در فضای پیرامون این ساختمان نوساز حس می شود. بله انرژی و نوساز بودن!
نوساز به این مفهوم که نوعی بی هویت بودن، نوعی تازه به دوران رسیدن (به تعبیر ما ایرانیها) در مشاهده این ساختمان قابل حس است. سازه ای که عمرش حتی به بیست سال هم نمی رسد!
اما سوال اینجاست که چطور چنین قدرت شگفت آوری در درون این ساختمان متمرکز شده؟
اطلاعات(Data) چاه نفتِ دنیای جدید محسوب می شود و تیم مدیریت فیس بوک/اینستاگرام/واتس اپ به خصوصی ترین اطلاعات شخصی بیش از دومیلیارد نفر جمعیت روی زمین (روزانه!) دسترسی دارند. عجب قدرتی!
2⃣- یک اشتباه کلیدی در مورد #سلیکن_ولی این است که گمان کنیم شرکتهای عظیمی که در آن منطقه حضور دارند بر مبنای "تکنولوژی" شکل گرفته اند، حال آنکه آن شرکتها برمبنای "روابط انسانی پایدار" بنا می شوند.
ابتدا باید هسته ای از روابط انسانی بین چند نفر (اعضای هیات مدیره) شکل بگیرد تا که بر بستر آن، امکان گسترش/تجاری سازیِ تکنولوژی فراهم شود.
هر چندماه یکبار میانشان کودتا نشود. هر یکسال یکبار مدیرعامل عوض نکنند. هر دوسال یکبار دادگاه و دادگاه کشی میانشان رخ ندهد. سلیکن ولی، رقصِ غولهاست، ولی نه رقص تکنولوژی بلکه رقص روابطِ پایدار انسانی، آنهم وقتی که در وسط میز میلیاردها دلار ثروت تلمبار شده.
هیات مدیره ای که اعضایش پیوسته با هم در حال درگیری و منازعه هستند چطور می توانند یک شرکت چند نفره را به جایی برسانند که گردش مالی آن از گردش مالی فروش #نفت_عربستان بزرگتر شود؟
هیات مدیره ای که مدام یک نفر با چند نفر، یا چند نفر با چند نفر در حال گلاویز شدن هستند، چگونه توان حفظ اطلاعات (Data) چند میلیارد نفر انسان روی کره زمین را خواهد داشت؟
3⃣- سلیکن ولی نه بر مبنای تکنولوژی، و نه حتی بر مبنای اصول اقتصادی، که بر مبنای اصول انسانی و روابطِ پایدارِ انسانی شکل گرفته است. بر مبنای این واقعیت شکل گرفته که یک دفتر کار (شامل چند میز و صندلی چوبی) مانند #اوبر می تواند در عرض چندسال گردش مالی معادل #آرامکو عربستان پیدا کند ولی آدمهایی که روز اول پشت آن "سه چهار میز و صندلی بودند" خصمِ جان هم نشوند و رفاقت/همکاری شان (یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم) "برقرار" بماند.
4⃣- زمانی که محمد سرافراز کتاب خاطراتش از مدیریت صدا و سیما را منتشر کرد، در یادداشتی بحث شد که این کتاب "نماد و تجلی" اوجِ منازعه های داخلی ما ایرانیان با یکدیگر است. بسیاری از افراد با انکار این واقعیت گفتند که آن کتاب نماد منازعه بینِ ارکان قدرت است. ولی واقعیت تلختر از این حرفهاست. چه در حکومت پهلوی و چه در جمهوری اسلامی رخ نداده (پیش نیامده) که پنج نفر ایرانی بتوانند با همدیگر شرکتی تاسیس کنند و آن شرکت (به عنوان نمادِ همراهی و همکاری) عمری چند ده ساله پیدا کند.
بلافاصله این موضوع را به حکومت نسبت می دهیم و گفته می شود که حکومتها مانع شکلگیری شرکتها می شوند اما نگاهی کنیم به #برادران_خیامی و سرگذشت شکلگیری ایران خودرو!
حتی آن دو برادر در حکومت پهلوی (به محض آنکه شرکتشان بُرو بیایی پیدا کرد) نتوانستند با هم سازگاری داشته باشند و با هم ادامه بدهند! نگاه کنیم به مثلا شرکت بلندپایه که #برج_میلاد را ساخت (میلاد به عنوان نماد جدید) و هر سال یا هر دوسال یکبار مدیرارشد عوض می کند. طنز تلخ روزگار اینکه برادران خیامی حتی پس از فرو افتادنِ حکومت پهلوی و رفتن به خارج، در روزگار غربت هم با یکدیگر همراه وهمدم نشدند!
5⃣- نامه شورای نگهبان به علی لاریجانی ادامه کتابِ محمد سرافراز است. نمادی از "اوج" منازعه های داخلی.
و این یک اشتباه کلیدی است که گمان کنیم که این منازعه و زد و خورد، صرفا میان ارکان قدرت است بلکه ماجرا جدی تر و عمیقتر از این حرفهاست.
ماجرا واقعی تر از آن است که بخواهیم آن را به یک امر حاکمیتی تقلیل دهیم.
امروز، روزگارِ محمدباقر قالیباف است و او دربرابر این یک برگ کاغذ سکوت می کند. می دانیم که فردا نوبت آسیاب به قالیباف می رسد ولی آن روز، روز شادمانی نخواهد بود. اینکه مَحرمترین فرد در "هیات مدیره یک شرکت" به زننده ترین شکل ممکن به بیرون پرتاب شود، نه مایه خوشحالی، بلکه نمادی از شکننده بودن(Fragility) در آن "ساختار" است.
تنها بارقه امید، نسل جوان بعد است. شاید (شاید!) آنها عاقلانه تر به مفهومِ "قدرت" نگاه کنند. آنچه که امروز میان ما جاری است هیچ جای امیدی در آن نیست. و این حقیقت بسیار تلخ است.
🖊محمدرضا اسلامی
t.iss.one/solseghalam
YouTube
Inside look at Facebook's newest Frank Gehry-designed office
Read the story: https://bayareane.ws/2ouaMkD
Facebook is moving its new Menlo Park building MPK 21, which was designed by Frank Gehry and is an extension of its MPK 20 site.
Video by LiPo Ching/Bay Area News Group
------------
SUBSCRIBE TO SUPPORT…
Facebook is moving its new Menlo Park building MPK 21, which was designed by Frank Gehry and is an extension of its MPK 20 site.
Video by LiPo Ching/Bay Area News Group
------------
SUBSCRIBE TO SUPPORT…
✍️بهرام بیضایی و سلیکن ولی
(از باشو تا روز واقعه)
دیروز سالروز تولد بهرام بیضایی بود اما سوالی که مطرح است اینکه جایِ بهرام بیضائی مگر در «سلیکن ولی» است؟ زمینِ منطقۀ پالو آتو در مجاورتِ دانشگاه استنفورد جایی است که سالهای طولانی میزبان محققین و دانشمندان ارجمندی بوده (دانشمندانی که خدمات مهمی به بشریت عرضه داشتند. کسانی که "یکی از آنها" مریم میرزاخانی بود) ولی آن زمین و آن فضا، چه سنخیتی دارد با کسی که قلمش ریشه در اعصار دارد؟
بیضایی را جایگاه نباید آنجا می شُد و این دریغ تا همیشه با ما هست. خواهد بود.
این نام آنقدر نفیس است و آن «قلم» آنقدر پر وزن، که دریغِ بودنِ چنینِ ارجمندی در #استنفورد نه مایه خوشحالی و خرسندی، که مایه شرم است.
در ایام شروع کرونا «باشو غریبه کوچک» را با پسرم نگاه کردیم. میخ کوب به تصویر بود و محوِ ماجرایِ قصّه... برای او جدید بود و برای من هم "باز بعد از بارها"، جدید بود! چطور می شود که یک قلم "باشو" بنویسد، باشو بسازد، و «از باشو تا روزِ واقعه» سیرِ حرکتِ او بوده باشد، آنگاه سلیکن ولی «میزبان» و «پذیرایِ او» باشد؟
حافظ این حالِ عجب با که توان گفت؟!
شیراز با حافظ مهربان نبود و خاکِ شیراز و مردمانش اسبابِ #تغابن بودند در دلِ لعلِ #حافظ. آنهمه سال بعد، آیا گوشه ای از خاکِ ایران نیست که با این یکی فرزندش مهربان باشد؟ و از آنهمه سرمایه ها که در کشور هست آنقدر «ارج» و «توجه» موجود نیست که نویسندۀ روز واقعه باید در پالو آتو («Cubberley Community Center») کارگاهِ فیلم نامه نویسی برگزار کند؟
حافظِ شیراز در میان گلایه هایش از خاکِ شیراز در جایی گفته:
بدین شـعرِ تَرِ شـیرین، زِ شاهـنشَه عـجَـب دارم
که ســـر تا پایِ حــافظ را ، چـــرا در زَر نمی گـیرد؟!
بله عجب است و عجب دارد که چرا سـرتـا پایِ حافظ را به زر نگرفتند اجدادِ من در آن روز و آن وقت که آن صاحبِ شعرِ تر، صاحبِ خاطرِ حزین شده بود (و یک نکته از این معنی می گفت)؛ و ما هم، فرزندِ همان اجدادیم و همان نیاکان.
برای حافظِ شیراز این «عَجَب» و احساسِ «تغابن» تا آخر باقی ماند، و برای حافظِ کوتاه گو و قصه گویِ رندِ سینمایِ ایران هم این تغابن باقی خواهد ماند. چرا که او در هشتاد و سه سالگی است و ما هم فرزندان همان نیاکان.
عقربه های ساعت در گردشند و روزگار نیز هم.
#مجلس_قربانی_سنمار
🖊محمدرضا اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=cQ2TgDrnVNw
▪️▪️▪️
*دیدار با استاد، یادداشت سه سال و نیم پیش🔻
t.iss.one/solseghalam
(از باشو تا روز واقعه)
دیروز سالروز تولد بهرام بیضایی بود اما سوالی که مطرح است اینکه جایِ بهرام بیضائی مگر در «سلیکن ولی» است؟ زمینِ منطقۀ پالو آتو در مجاورتِ دانشگاه استنفورد جایی است که سالهای طولانی میزبان محققین و دانشمندان ارجمندی بوده (دانشمندانی که خدمات مهمی به بشریت عرضه داشتند. کسانی که "یکی از آنها" مریم میرزاخانی بود) ولی آن زمین و آن فضا، چه سنخیتی دارد با کسی که قلمش ریشه در اعصار دارد؟
بیضایی را جایگاه نباید آنجا می شُد و این دریغ تا همیشه با ما هست. خواهد بود.
این نام آنقدر نفیس است و آن «قلم» آنقدر پر وزن، که دریغِ بودنِ چنینِ ارجمندی در #استنفورد نه مایه خوشحالی و خرسندی، که مایه شرم است.
در ایام شروع کرونا «باشو غریبه کوچک» را با پسرم نگاه کردیم. میخ کوب به تصویر بود و محوِ ماجرایِ قصّه... برای او جدید بود و برای من هم "باز بعد از بارها"، جدید بود! چطور می شود که یک قلم "باشو" بنویسد، باشو بسازد، و «از باشو تا روزِ واقعه» سیرِ حرکتِ او بوده باشد، آنگاه سلیکن ولی «میزبان» و «پذیرایِ او» باشد؟
حافظ این حالِ عجب با که توان گفت؟!
شیراز با حافظ مهربان نبود و خاکِ شیراز و مردمانش اسبابِ #تغابن بودند در دلِ لعلِ #حافظ. آنهمه سال بعد، آیا گوشه ای از خاکِ ایران نیست که با این یکی فرزندش مهربان باشد؟ و از آنهمه سرمایه ها که در کشور هست آنقدر «ارج» و «توجه» موجود نیست که نویسندۀ روز واقعه باید در پالو آتو («Cubberley Community Center») کارگاهِ فیلم نامه نویسی برگزار کند؟
حافظِ شیراز در میان گلایه هایش از خاکِ شیراز در جایی گفته:
بدین شـعرِ تَرِ شـیرین، زِ شاهـنشَه عـجَـب دارم
که ســـر تا پایِ حــافظ را ، چـــرا در زَر نمی گـیرد؟!
بله عجب است و عجب دارد که چرا سـرتـا پایِ حافظ را به زر نگرفتند اجدادِ من در آن روز و آن وقت که آن صاحبِ شعرِ تر، صاحبِ خاطرِ حزین شده بود (و یک نکته از این معنی می گفت)؛ و ما هم، فرزندِ همان اجدادیم و همان نیاکان.
برای حافظِ شیراز این «عَجَب» و احساسِ «تغابن» تا آخر باقی ماند، و برای حافظِ کوتاه گو و قصه گویِ رندِ سینمایِ ایران هم این تغابن باقی خواهد ماند. چرا که او در هشتاد و سه سالگی است و ما هم فرزندان همان نیاکان.
عقربه های ساعت در گردشند و روزگار نیز هم.
#مجلس_قربانی_سنمار
🖊محمدرضا اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=cQ2TgDrnVNw
▪️▪️▪️
*دیدار با استاد، یادداشت سه سال و نیم پیش🔻
t.iss.one/solseghalam
YouTube
پیام بیضایی به مناسبت ۱۰ سالگی حضورش در استنفورد
حضور بهرام بیضایی، ادیب، پژوهشگر، نویسنده و کارگردان شهیر ایرانی در مرکز پژوهشهای ایرانشناسی دانشگاه استنفورد آمریکا از ۱۰ سال گذشت و در آستانه رسیدن به ۱۱ سال است.
Originally published at - https://www.radiofarda.com/a/31393516.html
Originally published at - https://www.radiofarda.com/a/31393516.html
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza E)
✍️دیدار با استاد؛ خوشحال یا غمگین؟
🔹«گاهى بساط عيش خودش جور مى شود»؛ سراینده این مصرع را نمی دانم کیست، اما برخی جور شدن ها گاه چه خوب و زیباست.
گاهى بساط عيش خودش جور مى شود/
گاهى به صد مقدمه ناجور مى شود
بعد از يك روزِ بلند سر در كامپيوتر و چشم ها در نتايج جداول اكسل و خروجى ايتبز، خسته از يك روز عدد و رقم و فرمول، به پيشنهاد يكي از دوستان قرار شد براي شام به رستورانى در مجاورت پل اوكلند برويم.
در شلوغى صداها و در تكثّر چهره ها، سيماى آشنايى نيست. آنكه بيش از همه هست همان خستگى است انگار.
گوشه اى نشسته اى كه به يكباره، چشمهايى عبور مى كند كه برقِ نگاهش متفاوت است با ديگر نگاهها . يك جفت چشم رنگى كه تركيب هنر است و هوش. حبذا به شانس كه اينبار گل كاشت. استاد بهرام بيضائى و ديدار در اين گوشه؟
بعد از سلام و عليك و حال و احوال، گفتم مى خواهم خاطره اي برايتان نقل كنم:
«روزى روزگارى به جمعى از مهندسين ، قرار و مدار بر اين شده بود كه به سينۀ زمين تهران، سازه اي بنشانند كه سر به آسمان كند ، تا به ارتفاع ٤٣٥ متر.
آن روز و روزگار (كه بساط بساز-بفروشي گرم بود) و پنج-شش طبقه ساختن و فروختن، سقفِ اندازه ى نگاهها بود، فكر كردن به تراز ٤٣٥ مترى، بيشتر به شوخى شبيه بود. دست زدن به آن نقطه ى آسمان؟!
خلاصه، روزگارى سپرى شد و برج ميلاد به والذّاريات به قد و قواره اي قد كشيد ، و در ميانه ى راهِ آسمان بود. يك شب قرار شد جمع همكاران ، دور هم جمع شوند پاى برج به مناسبت/بهانه ى جشنى و ضيافت شامى.
قرار شد متنى برای خواندن در آن دور همى انتخاب شود. آن سال ، "بخشى" از قلم سحر انگيز بهرام بيضائى را انتخاب كردم در اثر فاخر «مجلس قربانى سنمّار».
آنجا كه سنمار، (معمار و طراح بناى كاخ پرشكوه)، قرار است از بالایِ همان ساختمان عظيمى كه خودش طراحى كرده و ساخته ، به پايين انداخته شود.
« سنمّار نشسته و با خود زمزمه ميكند:
✔️- تو بینوا از ساخته ى خود افتادی؟ این ساختن چه بود؟!
خوشا مردمی که نساختند،
یا اگر ساختند،
کوتَه ساختند ،
که چون فرو افتادند،
نه دستی شکستند، نه جانی باختند!
... من که چون میافتادم، به آسمان نزدیکتر بودم تا به زمین، ای خوشا کوتَه اندیشان!
✔️- نه
اگر همه نمی ساختند
جهان در آغاز آغاز خود بود
مردمان به آن ارزند که میسازند! »
...
استاد بيضائى گفت: تناسب خوبى داشته اين فيلمنامه با آن محفل!
گفتم هميشه خواندنى است محصول قلم شما. گفتگوهاي عاشقانه ى راحله با عبداله(وهَب)، هربار كه مي خوانيم و مى شنويم زيباست و با طراوت. در اوج است متن "فيلمنامه روز واقعه". براستى چطور نوشتيدش؟!
▪️▪️▪️
🔹و براستى اين چه حكايتى است كه هر سال (هرسال) بخش وسيعى از ايران زمين، شهرها و كوچه هايش، براي يك موضوع مهيا مى شود و "محرم" به اهتمامِ تمام و جهد بليغ برگزار مى شود اما از چنين رويدادى (با اين عظمت و فراگيرى) در "عرصه سينما"، تنها دو فيلم سينمايى (در مدت ٤٠ سال) ساخته شده است: يكي «سفير» و ديگرى (با فاصله اى شگفت) «روز واقعه».
چرا ماجرايي با اين ابعاد، در عرصه سينما (اين زبانِ مهم دنياى جديد) اين قدر فقير است؟
🔹به خاطرِ نبودن فيلمنامه.
پول هست ، دوربين و دستگاه و تجهيزات هست ، تكنيك و جلوه هاي ويژه و برنامه هاى كامپيوترى هم هست، بازيگر و كارگردان هم هست، حُبّ و علاقه هم (بى گمان) هست، اما آنچه كه نيست "محتوا" ست براي توليد فيلم. فيلمنامه نيست. (و البته موضوع "سریال" متفاوت با بحث "فیلم" است)
و اینجاست که ارج و ارزشِ قریحه و هنری چون صاحبِ چنین قلمى رخ می نماید.
🔹از ديدار بهرام بيضائى در گوشه ای از سانفرانسيسكو بايد خوشحال بود يا غمگين؟
صاحب اين قريحه و تجربه را اينجا چرا؟
اينجا كنار پلهای زيباى اوكلند و در دوقدمی گلدن گیت، و در حاشيه اين خليج، در نزديكى دانشگاه استنفورد نه جاىِ چنين استادى است؛ كه در كوچه هاى مجاور باغ جهان نمای شیراز، بر روي سنِ تئاتر تالارِ حافظ يا در كنار نقش جهان اصفهان و یا تالار سنگلج، بايد قدم بزند اين پيرمرد در ميان چشمانِ مشتاق جوانان پر شور.
@solseghalam
https://sites.google.com/site/mrezaeslamisite/_/rsrc/1527364881336/Home/IMG_2295.JPG
🔹«گاهى بساط عيش خودش جور مى شود»؛ سراینده این مصرع را نمی دانم کیست، اما برخی جور شدن ها گاه چه خوب و زیباست.
گاهى بساط عيش خودش جور مى شود/
گاهى به صد مقدمه ناجور مى شود
بعد از يك روزِ بلند سر در كامپيوتر و چشم ها در نتايج جداول اكسل و خروجى ايتبز، خسته از يك روز عدد و رقم و فرمول، به پيشنهاد يكي از دوستان قرار شد براي شام به رستورانى در مجاورت پل اوكلند برويم.
در شلوغى صداها و در تكثّر چهره ها، سيماى آشنايى نيست. آنكه بيش از همه هست همان خستگى است انگار.
گوشه اى نشسته اى كه به يكباره، چشمهايى عبور مى كند كه برقِ نگاهش متفاوت است با ديگر نگاهها . يك جفت چشم رنگى كه تركيب هنر است و هوش. حبذا به شانس كه اينبار گل كاشت. استاد بهرام بيضائى و ديدار در اين گوشه؟
بعد از سلام و عليك و حال و احوال، گفتم مى خواهم خاطره اي برايتان نقل كنم:
«روزى روزگارى به جمعى از مهندسين ، قرار و مدار بر اين شده بود كه به سينۀ زمين تهران، سازه اي بنشانند كه سر به آسمان كند ، تا به ارتفاع ٤٣٥ متر.
آن روز و روزگار (كه بساط بساز-بفروشي گرم بود) و پنج-شش طبقه ساختن و فروختن، سقفِ اندازه ى نگاهها بود، فكر كردن به تراز ٤٣٥ مترى، بيشتر به شوخى شبيه بود. دست زدن به آن نقطه ى آسمان؟!
خلاصه، روزگارى سپرى شد و برج ميلاد به والذّاريات به قد و قواره اي قد كشيد ، و در ميانه ى راهِ آسمان بود. يك شب قرار شد جمع همكاران ، دور هم جمع شوند پاى برج به مناسبت/بهانه ى جشنى و ضيافت شامى.
قرار شد متنى برای خواندن در آن دور همى انتخاب شود. آن سال ، "بخشى" از قلم سحر انگيز بهرام بيضائى را انتخاب كردم در اثر فاخر «مجلس قربانى سنمّار».
آنجا كه سنمار، (معمار و طراح بناى كاخ پرشكوه)، قرار است از بالایِ همان ساختمان عظيمى كه خودش طراحى كرده و ساخته ، به پايين انداخته شود.
« سنمّار نشسته و با خود زمزمه ميكند:
✔️- تو بینوا از ساخته ى خود افتادی؟ این ساختن چه بود؟!
خوشا مردمی که نساختند،
یا اگر ساختند،
کوتَه ساختند ،
که چون فرو افتادند،
نه دستی شکستند، نه جانی باختند!
... من که چون میافتادم، به آسمان نزدیکتر بودم تا به زمین، ای خوشا کوتَه اندیشان!
✔️- نه
اگر همه نمی ساختند
جهان در آغاز آغاز خود بود
مردمان به آن ارزند که میسازند! »
...
استاد بيضائى گفت: تناسب خوبى داشته اين فيلمنامه با آن محفل!
گفتم هميشه خواندنى است محصول قلم شما. گفتگوهاي عاشقانه ى راحله با عبداله(وهَب)، هربار كه مي خوانيم و مى شنويم زيباست و با طراوت. در اوج است متن "فيلمنامه روز واقعه". براستى چطور نوشتيدش؟!
▪️▪️▪️
🔹و براستى اين چه حكايتى است كه هر سال (هرسال) بخش وسيعى از ايران زمين، شهرها و كوچه هايش، براي يك موضوع مهيا مى شود و "محرم" به اهتمامِ تمام و جهد بليغ برگزار مى شود اما از چنين رويدادى (با اين عظمت و فراگيرى) در "عرصه سينما"، تنها دو فيلم سينمايى (در مدت ٤٠ سال) ساخته شده است: يكي «سفير» و ديگرى (با فاصله اى شگفت) «روز واقعه».
چرا ماجرايي با اين ابعاد، در عرصه سينما (اين زبانِ مهم دنياى جديد) اين قدر فقير است؟
🔹به خاطرِ نبودن فيلمنامه.
پول هست ، دوربين و دستگاه و تجهيزات هست ، تكنيك و جلوه هاي ويژه و برنامه هاى كامپيوترى هم هست، بازيگر و كارگردان هم هست، حُبّ و علاقه هم (بى گمان) هست، اما آنچه كه نيست "محتوا" ست براي توليد فيلم. فيلمنامه نيست. (و البته موضوع "سریال" متفاوت با بحث "فیلم" است)
و اینجاست که ارج و ارزشِ قریحه و هنری چون صاحبِ چنین قلمى رخ می نماید.
🔹از ديدار بهرام بيضائى در گوشه ای از سانفرانسيسكو بايد خوشحال بود يا غمگين؟
صاحب اين قريحه و تجربه را اينجا چرا؟
اينجا كنار پلهای زيباى اوكلند و در دوقدمی گلدن گیت، و در حاشيه اين خليج، در نزديكى دانشگاه استنفورد نه جاىِ چنين استادى است؛ كه در كوچه هاى مجاور باغ جهان نمای شیراز، بر روي سنِ تئاتر تالارِ حافظ يا در كنار نقش جهان اصفهان و یا تالار سنگلج، بايد قدم بزند اين پيرمرد در ميان چشمانِ مشتاق جوانان پر شور.
@solseghalam
https://sites.google.com/site/mrezaeslamisite/_/rsrc/1527364881336/Home/IMG_2295.JPG
ارزیابی شتابزده
غزل شماره ۱۱ 🔻 #امروز_با_حافظ (بیت ۷ و محل قرارگیری کاما)
غزل شماره ۱۵🔻
#امروز_با_حافظ
درویش، نمی پرسی و ترسم که نباشد.../
پیداست از این شیوه که "مست است شرابت!"
پیداست نگارا که بلند است جنابت...
#امروز_با_حافظ
درویش، نمی پرسی و ترسم که نباشد.../
پیداست از این شیوه که "مست است شرابت!"
پیداست نگارا که بلند است جنابت...
Audio
غزل شماره ۱۵
باری به غلط صَرف شد ایّامِ شبابت....
باری به غلط صَرف شد ایّامِ شبابت....
گفتوگوهای مهاجرت
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. اکنون مجموعه نقدهایی که به آن سخنرانی شده است در قالب کتابچه ای 101 صفحه ای منتشر شده است. از آقای دکتر عبدالکریم سروش در سلیکن ولی تا سایر عزیزانی که دغدغه «گوهر ایران» (به تعبیر جناب دکتر رنانی) را داشته اند.
جدای از مباحثِ آن سخنرانی، نکته ای که باید مد نظر قرار گیرد، مسئلۀ پویایی و هم اندیشی در فضایِ فکری است که اگر به صورت «منظم» و منسجم صورت پذیرد منجر به چنین محصولات فکری می شود. عملا، همکاران دکتر رنانی (که زحمت زیادی در برگزاری آن نشست سخنرانی آبانماه متحمل شده بودند) کار را نیمه رها نکرده، و بعد از برگزاری نشست، در تلاشی دیگر به تدوین مجموعۀ نقدها پرداختند. این شاید اولین بار است که در خصوص یک موضوع فکری/سخنرانی، به این شکل منسجم و منظم (در تضارب آراء) پرداخته می شود.
یادداشت زیر، نقد اینجانب به سخنرانی مذکور، مندرج در صفحه 35 کتابچه است🔻
- - - - -
✍️مهاجرت علمی را متفاوت با حضور در مراکزِ برتر علمی دنیا بدانیم
(دربارۀ سخنرانی «چرا مهاجرت نمی کنم؟» جناب دکتر محسن رنانی)
🖊محمدرضا اسلامی
🔹در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. بحث مهمی که در آن سخنرانی مطرح شد موضوع Possibility و Option در امر مهاجرت/عدم مهاجرت بود.
این بحث (با این شیوۀ طرح) بسیار تازگی داشت (لینک سخنرانی) و پیش از این از لسان فرد دیگری نشنیده بودم. اینکه در «هجرت» ما در برابر Option (گزینه های مشخص) قرار می گیریم ولی در «عدم هجرت» در برابر Possibility (گزینه های غیرمشخص) قرار می گیریم.
در پایان بحث مذکور، جناب رنانی در بیانی توام با احساس و خلوص از روندِ فعلی هجرت در ایران ابراز نگرانی کردند. (این بُرش از سخنرانی در طیف وسیعی در فضای شبکه های اجتماعی همرسان شد)
🔹در بحث مذکور به نیکی به تفاوتِ «مهاجرت» و «مهاجرت علمی» پرداخته شد لیکن نکته ای که در خصوص این بحثِ 22 آبان ماه مطرح است تفکیک بحث «مهاجرت علمی» با «مهاجرتِ منتهی به حضور در مراکزِ برترِ علمی دنیا» است.
🔴ضروری است به این واقعیت توجه شود که "الزاما" همۀ مهاجرت های علمی، منتهی به حضور در مراکز تحقیقاتی/علمی «برتر دنیا» نمی شود. این واقعیت به این مفهوم است که بسیاری از نخبگان علمی به رغمِ برخورداری از رزومه هایِ قوی و سابقۀ دستاوردهای شاخص، اما موفق نمی شوند که در «مراکزِ خاصّ علمی/پژوهشی» مستقر شوند.
🔹در این بحث، ضروی است تعریف روشنی از «برترین مراکز علمی» داشته باشیم. بدین منظور، استفاده از چند مثال می تواند یاری دهندۀ ما در روشن شدنِ این بحث باشد. مثلا در بحث «سرطان»، در دانشگاه های مختلف دنیا تحقیقاتِ دامنه داری در دست انجام است ولی مرکز سرطان اندرسون در دانشگاه تگزاس دارای سابقه، امکانات و طیفِ وسیعی از محققین است که در کمتر مرکزی در دنیا وجود دارد. یا در مثالی دیگر، در بحث «قلب و #بیماریهای_قلبی» مطالعاتِ دامنه دار و گسترده ای در بیمارستان ها و مراکز علمی مختلف دنیا از ژاپن و چین گرفته تا اروپا و آمریکا در جریان است ولی دپارتمان میلر در #بیمارستان_کلیولند در ایالت اوهایو آمریکا موقعیت بسیار ویژه ای (به لحاظ برخورداری از فاندهای پژوهشی، امکانات آزمایشگاهی، جرّاحی، درمانی و...) در این بحث دارد.
در مثالی دیگر می توان به آسیب های ناشی از سوانح طبیعی به شهرها و مدیریت شهری پرداخت. مراکز تحقیقاتی زیادی در دنیا به مطالعه بحث مهندسی زلزله/سازه می پردازند ولی دانشگاه کالیفرنیا ساندیِگو (UC San Diego) به عنوان پیشتاز در این عرصه محسوب می شود.
🔷بحثِ مشخص در اینجاست که یک پژوهشگر علمی (ایرانی) که در کارنامه و رزومۀ گذشتۀ خود، سابقۀ موفقیت در المپیادهای جهانی و... را هم داشته باشد حتی «اگر بخواهد» و همۀ تلاش خود را هم مصروف کند، اصلا «تضمینی» نیست که «موفق» به حضور در چنین مراکز پیشرو علمیِ دنیا شود. دلیل این امر، رقابت بسیار فشرده با نمایندگان سایر کشورهای دنیا (و بعضا تاثیر پارامترهایی دیگر همچون حضور افراد پشتیبان و...) در مسیرِ رشد و موفقیتِ نخبه است.
اما دلیل طرح این بحث چیست؟
✅ بحث در اینجاست که «اگر» کسی (نه فقط از ایران بلکه از هر کشور دیگر دنیا) موفق به حضور در این مراکز پیشرو/ممتاز/برتر علمی دنیا شود، چنانچه موقعیتِ خود را به نمایندگان سایر ملل واگذارد و به کشور خود بازگردد، اجحاف و ظلم مستقیم به میهن خود روا داشته است چرا که «حضور» در چنین مراکزی باعث ارجاعِ آثارِ مستقیم/غیرمستقیم گسترده به میهن می شود (که حتی «حضور فیزیکی در کشور» منجر به این میزان از آثار نخواهد شد).
✅بنابراین...
ادامه در فایل پی دی اف زیر🔻
t.iss.one/solseghalam
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. اکنون مجموعه نقدهایی که به آن سخنرانی شده است در قالب کتابچه ای 101 صفحه ای منتشر شده است. از آقای دکتر عبدالکریم سروش در سلیکن ولی تا سایر عزیزانی که دغدغه «گوهر ایران» (به تعبیر جناب دکتر رنانی) را داشته اند.
جدای از مباحثِ آن سخنرانی، نکته ای که باید مد نظر قرار گیرد، مسئلۀ پویایی و هم اندیشی در فضایِ فکری است که اگر به صورت «منظم» و منسجم صورت پذیرد منجر به چنین محصولات فکری می شود. عملا، همکاران دکتر رنانی (که زحمت زیادی در برگزاری آن نشست سخنرانی آبانماه متحمل شده بودند) کار را نیمه رها نکرده، و بعد از برگزاری نشست، در تلاشی دیگر به تدوین مجموعۀ نقدها پرداختند. این شاید اولین بار است که در خصوص یک موضوع فکری/سخنرانی، به این شکل منسجم و منظم (در تضارب آراء) پرداخته می شود.
یادداشت زیر، نقد اینجانب به سخنرانی مذکور، مندرج در صفحه 35 کتابچه است🔻
- - - - -
✍️مهاجرت علمی را متفاوت با حضور در مراکزِ برتر علمی دنیا بدانیم
(دربارۀ سخنرانی «چرا مهاجرت نمی کنم؟» جناب دکتر محسن رنانی)
🖊محمدرضا اسلامی
🔹در مورخ 22 آبان ماه امسال، جناب دکتر محسن رنانی (طی یک سخنرانی) به موضوع مهاجرت نخبگان پرداختند. بحث مهمی که در آن سخنرانی مطرح شد موضوع Possibility و Option در امر مهاجرت/عدم مهاجرت بود.
این بحث (با این شیوۀ طرح) بسیار تازگی داشت (لینک سخنرانی) و پیش از این از لسان فرد دیگری نشنیده بودم. اینکه در «هجرت» ما در برابر Option (گزینه های مشخص) قرار می گیریم ولی در «عدم هجرت» در برابر Possibility (گزینه های غیرمشخص) قرار می گیریم.
در پایان بحث مذکور، جناب رنانی در بیانی توام با احساس و خلوص از روندِ فعلی هجرت در ایران ابراز نگرانی کردند. (این بُرش از سخنرانی در طیف وسیعی در فضای شبکه های اجتماعی همرسان شد)
🔹در بحث مذکور به نیکی به تفاوتِ «مهاجرت» و «مهاجرت علمی» پرداخته شد لیکن نکته ای که در خصوص این بحثِ 22 آبان ماه مطرح است تفکیک بحث «مهاجرت علمی» با «مهاجرتِ منتهی به حضور در مراکزِ برترِ علمی دنیا» است.
🔴ضروری است به این واقعیت توجه شود که "الزاما" همۀ مهاجرت های علمی، منتهی به حضور در مراکز تحقیقاتی/علمی «برتر دنیا» نمی شود. این واقعیت به این مفهوم است که بسیاری از نخبگان علمی به رغمِ برخورداری از رزومه هایِ قوی و سابقۀ دستاوردهای شاخص، اما موفق نمی شوند که در «مراکزِ خاصّ علمی/پژوهشی» مستقر شوند.
🔹در این بحث، ضروی است تعریف روشنی از «برترین مراکز علمی» داشته باشیم. بدین منظور، استفاده از چند مثال می تواند یاری دهندۀ ما در روشن شدنِ این بحث باشد. مثلا در بحث «سرطان»، در دانشگاه های مختلف دنیا تحقیقاتِ دامنه داری در دست انجام است ولی مرکز سرطان اندرسون در دانشگاه تگزاس دارای سابقه، امکانات و طیفِ وسیعی از محققین است که در کمتر مرکزی در دنیا وجود دارد. یا در مثالی دیگر، در بحث «قلب و #بیماریهای_قلبی» مطالعاتِ دامنه دار و گسترده ای در بیمارستان ها و مراکز علمی مختلف دنیا از ژاپن و چین گرفته تا اروپا و آمریکا در جریان است ولی دپارتمان میلر در #بیمارستان_کلیولند در ایالت اوهایو آمریکا موقعیت بسیار ویژه ای (به لحاظ برخورداری از فاندهای پژوهشی، امکانات آزمایشگاهی، جرّاحی، درمانی و...) در این بحث دارد.
در مثالی دیگر می توان به آسیب های ناشی از سوانح طبیعی به شهرها و مدیریت شهری پرداخت. مراکز تحقیقاتی زیادی در دنیا به مطالعه بحث مهندسی زلزله/سازه می پردازند ولی دانشگاه کالیفرنیا ساندیِگو (UC San Diego) به عنوان پیشتاز در این عرصه محسوب می شود.
🔷بحثِ مشخص در اینجاست که یک پژوهشگر علمی (ایرانی) که در کارنامه و رزومۀ گذشتۀ خود، سابقۀ موفقیت در المپیادهای جهانی و... را هم داشته باشد حتی «اگر بخواهد» و همۀ تلاش خود را هم مصروف کند، اصلا «تضمینی» نیست که «موفق» به حضور در چنین مراکز پیشرو علمیِ دنیا شود. دلیل این امر، رقابت بسیار فشرده با نمایندگان سایر کشورهای دنیا (و بعضا تاثیر پارامترهایی دیگر همچون حضور افراد پشتیبان و...) در مسیرِ رشد و موفقیتِ نخبه است.
اما دلیل طرح این بحث چیست؟
✅ بحث در اینجاست که «اگر» کسی (نه فقط از ایران بلکه از هر کشور دیگر دنیا) موفق به حضور در این مراکز پیشرو/ممتاز/برتر علمی دنیا شود، چنانچه موقعیتِ خود را به نمایندگان سایر ملل واگذارد و به کشور خود بازگردد، اجحاف و ظلم مستقیم به میهن خود روا داشته است چرا که «حضور» در چنین مراکزی باعث ارجاعِ آثارِ مستقیم/غیرمستقیم گسترده به میهن می شود (که حتی «حضور فیزیکی در کشور» منجر به این میزان از آثار نخواهد شد).
✅بنابراین...
ادامه در فایل پی دی اف زیر🔻
t.iss.one/solseghalam
Telegram
Renani Mohsen / محسن رنانی
.
. 👆👆👆👆
.
👈 گفتوگوهای مهاجرت
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
@PooyeshFekri
https://pooyeshfekri.com/
.
.
. 👆👆👆👆
.
👈 گفتوگوهای مهاجرت
✍️ مجموعه ۳۵ نقد به سخنرانی دکتر رنانی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم؟»
@PooyeshFekri
https://pooyeshfekri.com/
.
.
✍️در مصرف نام، صرفه جویی باید...
✔️🔹۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که گاه و بیگاه خواند و هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد.
🔹در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل باید.
ذکر نامِ هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
"کلمه" چیز مقدسی است؛ ارج دارد؛ شأن و حرمت دارد. کلمه را اگر مصرف می کنیم، در مصرف صرفه جویی کنیم.
🔹 تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
✔️🔹۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
✔️🔹۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
✔️🔹۴- حافظِ عزیز ما در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشته باشی! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
(*در این بیت «مردم»:
«مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!)
✔️🔹۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی عزیز ما یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان و بی القاب هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن بد است یا خلبان شدن بد است یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
✔️🔹۶- برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam
✔️🔹۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که گاه و بیگاه خواند و هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد.
🔹در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل باید.
ذکر نامِ هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
"کلمه" چیز مقدسی است؛ ارج دارد؛ شأن و حرمت دارد. کلمه را اگر مصرف می کنیم، در مصرف صرفه جویی کنیم.
🔹 تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
✔️🔹۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
✔️🔹۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
✔️🔹۴- حافظِ عزیز ما در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشته باشی! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
(*در این بیت «مردم»:
«مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!)
✔️🔹۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی عزیز ما یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان و بی القاب هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن بد است یا خلبان شدن بد است یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
✔️🔹۶- برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
#بازنشر
t.iss.one/solseghalam
✍️توئیتهای عبدالرضا داوری
(بحثی در بهداشت روان و فضای سیاسی کشور)
🔷یکی از آفات فضای سیاسی کشور ما این است که وقتی کسی وارد این «فضا» شد، افرادِ پیرامونِ او (خانواده، دوستان و...) مسائلِ بهداشتِ روحی و روانی او را جدی نمی گیرند.
شمار بسیاری از افرادی که در فضای سیاست دچار حالات سایکوز یا سایر اختلالاتِ ذهنی شده اند فقط و فقط به این دلیل توسط خانواده و اطرافیان وارد پروسۀ درمان نمی شوند که او «یک زمانی» در عرصه کارهای اجرایی/سیاسی، سِمَتی داشته.
زمانی استاندار بوده یا وکیلی یا وزیری.
طرف (همچون هر انسان معمولی دیگری) دچار یک یا دو جور mental disorder می شود (که البته به دلیل فشارهای عصبی چنین رخدادی در انسان کاملا محتمل است) ولی اطرافیان آنقدر در شروع درمان تعلل می کنند که روزی پایانِ ماجرا به افتضاحترین شکل ممکن درآید.
(چرا؟ آیا چون که طرف، یک زمانی مصدر یک امری بوده؟...)
🔷مدتی پیش در جریان انتخابات ریاست جمهوری با یکی از شادابترین و سخنورترین سیاسیون کشور صحبت بود. می گفت: «فلانی، راستش من مدتی است قرصهای افسردگی را مصرف می کنم. و عجیب برایم این است که به اطرافیانم، اگر بگویم "قرص فشار خون" می خورم تعجب نمی کنند ولی اگر بگویم فلان دارویی که محصول دانش بشر است و بعد از هزاران ساعت مطالعه و تستهای آزمایشگاهی "پدید" آمده را برای افسردگی مصرف می کنم همه با حیرت/شماتت نگاهم می کنند»
این حرف او ناشی از یک نگاهِ بسیار مدرن است در جامعه ای که نگاهِ روستانی به اختلال ذهنی دارد و نهایتا می گذارند/می گذاریم/اجازه می دهیم، عبدالرضا داوری (از راستی ها) به این مرز از مشکلات بغلتد (و مضحکه همه شود) و محمدعلی نجفی (از چپی ها) آنگونه شود.
🔷در این میانه هم، مثل نُقل و نبات ریخته است در پیرامون ما کسانی که (به رغم حضورهای کوتاه مدت در عرصه سیاست/اجرا) در اختلالات، تا مرزهایی همچون وضعیتِ توئیتهای این روزهای احمدزاده کرمانی و... فرو رفته اند. روند توئیتها نگران کننده است. کاری باید کرد. نباید گذاشت که طرف به نهایتِ بن بست برسد و در این فاصله فقط توئیتهایش اسباب مضحکه این و آن باشد.
🔷شاید حرف زدن از درمانِ اختلالهای ذهنی در جامعه ای که با انبوهِ مشکلات جدی و پایه ای درگیر است قدری لوس و دست دوم به نظر برسد (در جامعه ای که در آن هواپیما با موشک خودی می افتد و "شاعر" با پای زنجیر شده روی تخت بیمارستان کرونا می گیرد و می میرد) ولی باید باور کنیم که عبدالرضا داوری یا افراد مشابه آن در یک «لوپ از اتفاقات» گیر می افتند که حتی ذره ای (دقیقا ذره ای) از مواهب زندگیِ عادیِ انسانهایِ معمولی جامعه هم برخوردار نمی شوند، و بعد از مدتی به رقّتبارترین شکل ممکن از گردونه اجتماع حذف می شوند.
(و این خیلی قساوت است که بگذاریم چنان شود)
🔷 مطالعات پژوهشگران نشان می دهد که نه فقط در میان سیاسیون، بلکه در میان مدیران ارشد بنگاههای اقتصادی بزرگ نیز زمینه های بروز مشکلات سایکوز بسیار جدی است (1 نفر از هر 5 نفر). مثلا این لینک.
🔷 اگر به مجمع ادوار مجلس نگاه کنیم سیاهۀ بلندبالایی از نامهایی را شاهد خواهیم بود (چه از چپ و چه از راست) که همچون عبدالرضا داوری مدتی (مثلا چندسالی) در میانه ی گود سیاست/امور اجرایی قرارگرفتند و بعد با یک زندگیِ «متلاشی» در گوشه ای افتاده اند که هیچ کس خبری از حال و روزشان ندارد. حتی همانهایی که پوسترهای اینها را در انتخابات مجلس به در و دیوار می چسباندند و ستادهای انتخاباتی شان را اداره می کردند، امروز نمی دانند که طرف در کجاست و دچار چه حجم دردناکی از مشکلات است.
🔷 ایکاش این سطح از خرد جمعی در میان ما پدیدار شود که بجای خندیدن به توئیتها و... کمک کنیم به اطرافیان (خانواده) که روند درمان را جدی بگیرند. باور کنیم (باور کنیم) اختلال رفتاری در دنیای پر فشار امروز چیز بد/کریه/زشتی نیست. به همان اندازه که من مستعدِ این هستم که دچار شکستگیِ پا شوم مستعد این هستم که در یک «لوپ بیمار» از اتفاقات/روابط اجتماعی «گیر» کنم و رفتارهای زننده از خود بروز دهم (وما کلُّ مفتونٍ یُعاتب). نیازی نیست که به من/او گفته شود که تو دیوانه ای. فقط کافی است این «درک» شکل بگیرد که «مشکلی» پدید آمده که قابل علاج است. «بشر» برای اینها فکر کرده، هزاران ساعت کار آزمایشگاهی/بالینی، عقبۀ برخی از داروهاست. چرا اکراه داریم و زشت می دانیم «باورکردنِ» این واقعیت را؟
🔷 چرا خانواده و اطرافیان، فرد را رها می کنند تا به سرنوشت محمدعلی نجفی و نوری زاد و... مبتلا شوند؟
این یک قساوت قلب است که رها کنیم و فقط با نگاه سیاسی (یا برای اوقات خنده و استهزاء جناح رقیب) به روایتِ اینگونه نوشته ها بپردازیم. یا اینکه امور را به پرستو و... تقلیل دهیم.
🔹باور کنیم درمان، فقط برای فشار خون نیست.
تنشهایِ پسایندِ کارهای سیاسی/اجتماعی/اقتصادی هم علاج لازم دارد.
t.iss.one/solseghalam
(بحثی در بهداشت روان و فضای سیاسی کشور)
🔷یکی از آفات فضای سیاسی کشور ما این است که وقتی کسی وارد این «فضا» شد، افرادِ پیرامونِ او (خانواده، دوستان و...) مسائلِ بهداشتِ روحی و روانی او را جدی نمی گیرند.
شمار بسیاری از افرادی که در فضای سیاست دچار حالات سایکوز یا سایر اختلالاتِ ذهنی شده اند فقط و فقط به این دلیل توسط خانواده و اطرافیان وارد پروسۀ درمان نمی شوند که او «یک زمانی» در عرصه کارهای اجرایی/سیاسی، سِمَتی داشته.
زمانی استاندار بوده یا وکیلی یا وزیری.
طرف (همچون هر انسان معمولی دیگری) دچار یک یا دو جور mental disorder می شود (که البته به دلیل فشارهای عصبی چنین رخدادی در انسان کاملا محتمل است) ولی اطرافیان آنقدر در شروع درمان تعلل می کنند که روزی پایانِ ماجرا به افتضاحترین شکل ممکن درآید.
(چرا؟ آیا چون که طرف، یک زمانی مصدر یک امری بوده؟...)
🔷مدتی پیش در جریان انتخابات ریاست جمهوری با یکی از شادابترین و سخنورترین سیاسیون کشور صحبت بود. می گفت: «فلانی، راستش من مدتی است قرصهای افسردگی را مصرف می کنم. و عجیب برایم این است که به اطرافیانم، اگر بگویم "قرص فشار خون" می خورم تعجب نمی کنند ولی اگر بگویم فلان دارویی که محصول دانش بشر است و بعد از هزاران ساعت مطالعه و تستهای آزمایشگاهی "پدید" آمده را برای افسردگی مصرف می کنم همه با حیرت/شماتت نگاهم می کنند»
این حرف او ناشی از یک نگاهِ بسیار مدرن است در جامعه ای که نگاهِ روستانی به اختلال ذهنی دارد و نهایتا می گذارند/می گذاریم/اجازه می دهیم، عبدالرضا داوری (از راستی ها) به این مرز از مشکلات بغلتد (و مضحکه همه شود) و محمدعلی نجفی (از چپی ها) آنگونه شود.
🔷در این میانه هم، مثل نُقل و نبات ریخته است در پیرامون ما کسانی که (به رغم حضورهای کوتاه مدت در عرصه سیاست/اجرا) در اختلالات، تا مرزهایی همچون وضعیتِ توئیتهای این روزهای احمدزاده کرمانی و... فرو رفته اند. روند توئیتها نگران کننده است. کاری باید کرد. نباید گذاشت که طرف به نهایتِ بن بست برسد و در این فاصله فقط توئیتهایش اسباب مضحکه این و آن باشد.
🔷شاید حرف زدن از درمانِ اختلالهای ذهنی در جامعه ای که با انبوهِ مشکلات جدی و پایه ای درگیر است قدری لوس و دست دوم به نظر برسد (در جامعه ای که در آن هواپیما با موشک خودی می افتد و "شاعر" با پای زنجیر شده روی تخت بیمارستان کرونا می گیرد و می میرد) ولی باید باور کنیم که عبدالرضا داوری یا افراد مشابه آن در یک «لوپ از اتفاقات» گیر می افتند که حتی ذره ای (دقیقا ذره ای) از مواهب زندگیِ عادیِ انسانهایِ معمولی جامعه هم برخوردار نمی شوند، و بعد از مدتی به رقّتبارترین شکل ممکن از گردونه اجتماع حذف می شوند.
(و این خیلی قساوت است که بگذاریم چنان شود)
🔷 مطالعات پژوهشگران نشان می دهد که نه فقط در میان سیاسیون، بلکه در میان مدیران ارشد بنگاههای اقتصادی بزرگ نیز زمینه های بروز مشکلات سایکوز بسیار جدی است (1 نفر از هر 5 نفر). مثلا این لینک.
🔷 اگر به مجمع ادوار مجلس نگاه کنیم سیاهۀ بلندبالایی از نامهایی را شاهد خواهیم بود (چه از چپ و چه از راست) که همچون عبدالرضا داوری مدتی (مثلا چندسالی) در میانه ی گود سیاست/امور اجرایی قرارگرفتند و بعد با یک زندگیِ «متلاشی» در گوشه ای افتاده اند که هیچ کس خبری از حال و روزشان ندارد. حتی همانهایی که پوسترهای اینها را در انتخابات مجلس به در و دیوار می چسباندند و ستادهای انتخاباتی شان را اداره می کردند، امروز نمی دانند که طرف در کجاست و دچار چه حجم دردناکی از مشکلات است.
🔷 ایکاش این سطح از خرد جمعی در میان ما پدیدار شود که بجای خندیدن به توئیتها و... کمک کنیم به اطرافیان (خانواده) که روند درمان را جدی بگیرند. باور کنیم (باور کنیم) اختلال رفتاری در دنیای پر فشار امروز چیز بد/کریه/زشتی نیست. به همان اندازه که من مستعدِ این هستم که دچار شکستگیِ پا شوم مستعد این هستم که در یک «لوپ بیمار» از اتفاقات/روابط اجتماعی «گیر» کنم و رفتارهای زننده از خود بروز دهم (وما کلُّ مفتونٍ یُعاتب). نیازی نیست که به من/او گفته شود که تو دیوانه ای. فقط کافی است این «درک» شکل بگیرد که «مشکلی» پدید آمده که قابل علاج است. «بشر» برای اینها فکر کرده، هزاران ساعت کار آزمایشگاهی/بالینی، عقبۀ برخی از داروهاست. چرا اکراه داریم و زشت می دانیم «باورکردنِ» این واقعیت را؟
🔷 چرا خانواده و اطرافیان، فرد را رها می کنند تا به سرنوشت محمدعلی نجفی و نوری زاد و... مبتلا شوند؟
این یک قساوت قلب است که رها کنیم و فقط با نگاه سیاسی (یا برای اوقات خنده و استهزاء جناح رقیب) به روایتِ اینگونه نوشته ها بپردازیم. یا اینکه امور را به پرستو و... تقلیل دهیم.
🔹باور کنیم درمان، فقط برای فشار خون نیست.
تنشهایِ پسایندِ کارهای سیاسی/اجتماعی/اقتصادی هم علاج لازم دارد.
t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خدمت به مردم با پای شکسته
و کمی هم طعمِ دوربین
و کمی هم طعمِ دوربین