ارزیابی شتابزده
13.8K subscribers
897 photos
302 videos
33 files
848 links
یادداشتهای محمدرضا اسلامی
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
Download Telegram
چند روز درگیر اسباب کشی به منزل جدید گذشت. بخش دشوارِ هر اسباب کشی، جابجایی کارتنهای کتاب است. گمانم این بود که دیگر چندان کتابی باقی نمانده، که بیشترشان را قبل از رفتن به ژاپن رد کرده بودم. کارتنهای کتاب را شمردم و سی و دو کارتن کتاب شد. سالها پیش عهد کرده بودم که دیگر کتاب جدید اضافه نکنم به خانه... اما واقعیت درباره بعضی کتابها این است که داشتنِ خودِ "مجلد" (مکتوب) از خواندنِ PDF روی کامپیوتر بسیار بهتر است. وسط این جابجایی، کتاب زیر را که مرحوم عبدالحسین زرین کوب سال1371 منتشر کرده بود، پیدا کردم. این کتاب مجموعه مقالات #کنگره_حافظ است که سال1368 توسط #یونسکو در شیراز برگزار شد. دربارۀ حافظ کتابهای زیادی منتشر شده، ولی ویژگیِ ممتاز این اثر این است که دیدگاههای طیف وسیعی از افراد درباره حافظ، در یکجا گردآوری شده است.
وزنِ کنگره، و همچنین نقشِ یونسکو در برگزاری (بین المللی) آن، باعث شده بوده که از آیت اله خامنه ای تا دکتر عبدالکریم سروش، از دکتر باستانی پاریزی تا اُوکادای ژاپنی، از علامه محمد تقی جعفری تا دکتر حدادعادل و مرحوم دکتر حسن حبیبی، همه اینها در مدت چند روز #دیدگاه و #درک خود را از حافظ (در مجاورت حافظیه) بیان کنند.

نکته جالب در این کتاب اینکه یکی از مقالات کنگره متعلق است به حافظ شناس فرانسوی، آقای شارل هانری دوفوشه کور (که قبلا درباره دیدار با او در حافظیه نوشته بودم).
دوفوشه کور در آن زمان (کنفرانس)، حدودِ بیست سال از عمرش را صرف کرده بود تا حافظ را به #فرانسه ترجمه کند. بیت به بیت، یا گاه مصرع به مصرع (یا حتی گاه واژه به واژه) به وسواس ترجمه کرده بود و تا زمانِ برگزاریِ این کنگرۀ یونسکو، تازه به «نیمه» دیوان رسیده بود! (شگفت اینکه در این مسیر با همان وسواس، پایمردی کرد و بیست سالِ دیگر هم! وقت صرف کرد و سرانجام پس از چهل سال کلِ غزلیات حافظ را به فرانسه ترجمه کرد). اگر فردوسی عزیزمان برای شاهنامه و زنده کردنِ پارسی، سی سال عمر صرف کرد، دوفوشه کور برای معرفی حافظ به فرانسه، مسیری چهل ساله را طی کرد. (لینک)

اما از اینها بگذریم و برگردیم به همان بحث #بهار_نارنج و آن قصه که شرح شد: از جزئیاتِ زندگی حافظ هیچ نمی دانیم، همچنان که از جزئیات زندگی استادِ معمار مسجد وکیل هم هیچ نمی دانیم!
در متنِ بالا نوشته بودم که دلیل این امر، «تنبلی و کاهلیِ ایرانیان در امرِ مستندسازی است». ولی در این کتاب، نظر (و برداشتِ) آقای دوفوشه کور متفاوت است. او در مقاله اش نوشته:

« ...از حافظ و وقایع زندگی او چه می دانیم؟
برای روشنتر شدنِ پرسش، مثالی می آورم. پترارک (Petrarque) شاعر بزرگ
#ایتالیایی، همعصر حافظ و تنها (حدود) بیست سال از او بزرگتر بوده است. برای ما (اروپائیها) تمام وقایع زندگی او، تحصیلات، مسافرتها، روابط خصوصی و عمومی و غیره، شناخته شده است و از این طریق می توانیم سنجش صحیحی از آثار او داشته باشیم. آثار پترارک از اهمیت زیادی برخوردار است زیر پترارک پدرِ رنُسانس اروپایی بوده است.

نقشِ حافظ و تاثیرِ شعر او عظیم بوده است...اما از زندگی حافظ چه می دانیم؟ این زندگی در کنایه های شاعرانه پنهان شده است. به این دلیل، همه کوششهایی که برای بازسازیِ زندگی حافظ از خلال اشعارش شده، به جایی نرسیده است و این خود، نتیجۀ یک خاصیت بارز ایرانی است: اینکه شخص، در اثرِ خود نهفته است... حافظ با اشعار خود رابطه ای عاشقانه دارد: وی، نشانۀ بیرونیِ اشعارِ خود است و زندگی خویش را در نامِ خود خلاصه کرده است. و من تا وقتی این موضوع را نفهمیده ام، نمی توانم واردِ جهان حافظ شوم
»

▪️▪️
این بیان آقای دوفوشه کور را به نحوی دیگر شهید آوینی هم ذکر کرده. مرتضی آوینی معتقد است در هنرِ گذشتگان، هنرمند در هنرش گم بوده و لذا بیش از آنکه هنرمند را ببینیم، "هنر" را می بینیم ولی در روزگار معاصر، بیش از آنکه اصالت به هنر باشد، "هنرمند" (سلبریتی) دیده می شود.
در این بحث، دیدگاه آوینی به هنرِ گذشتگان ایران زمین، بسیار به دیدگاه دوفوشه کور نزدیک است.

▪️▪️
اما حتی اگر دیدگاه دوفوشه کور و آوینی را هم بپذیریم، بازهم نمی توان از بحثِ کاهلی تاریخی ایرانیان در مستندسازی صرفنظر کرد. هنرمند، زیبنده است که به دنبالِ طرحِ خود، و بیان حدیث نفس نباشد، اما اطرافیان هنرمند چه؟!
آنها چه باید بکنند در پاسداشت هنر؟

این صحیح است که حافظ، به دنبال خودنمایی و خودپرستی نبوده، ولی همزمان از شدت و حجمِ بی توجهی اطرافیانش در تحیر (و گلایمند) بوده:

بدین شعرِ ترِ شیرین، ز شاهنشه عجب دارم/
که سرتاپایِ حافظ را، چرا در زر نمی گیرد
؟ (!)

بله، بهار نارنجِ ترِ شیرینِ امسال هم گذشت، و نه یک دلار ارز برای کشور به همراه آورد و نه هیچ رسانه ای، در بِرند کردنِ آن کوشید...
هم از شاهنشه عجب است و هم از ما، که این زیبایی ها می آید و می رود و... بلبلانیم که در موسمِ گل خاموشیم.

@solseghalam
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سندروم_ذهن_ساده

اول اینکه، باید خوشحال باشیم از اینکه در روزگاری زندگی می کنیم که این دست حرفها و گفتگوها "دیده"می شود.
محفلی و دورِهمی، باقی نمی ماند.
این "ساده" دیدنِ امور، این همه چیز را کم عمق دیدن، این راحت حرف زدن، اینها چیزهایی است که باید خوشحال باشیم که "دیده" می شود در این روزگار جدید.

✔️آیا اگر که ظاهرِ چیزی شبیهِ لامبورگینی باشد یعنی که باطن و کیفیتِ آن هم لامبورگینی است؟
✔️کدام نهاد/سازمان فنی تشخیص داده (ارزیابی کرده) که کیفیتِ آن ماشین، همان کیفیتِ لامبورگینیِ واقعی است؟
✔️آیا اگر چند نفر توانستند یک پروتوتایپ تولید کنند، یعنی می توانند "خط تولید کارخانه ای" آن را هم ایجاد کنند؟
✔️اگر پنج نفر بتوانند هزاران قطعۀ یک خودرو را (در استاندارد جهانی) در انبارِ خانه تولید کنند، پس آن دانش آموز دبیرستانی که "انرژیِ هسته ای" در #زیرزمین خانه تولید کرده بود و آن دستگاهِ ویروس یاب مستعان هم می توانند...

▪️نکته جالب این ویدئو: آقا می گوید «پس وزیر صنعت (صمت) چکار می کنه؟! »
▪️نکته جالبِ این ویدئو: لحنِ مدعی حرف زدن.

«مدعی» همان که #حافظ درباره اش زیاد سخن گفته.

#لامبورگینی
#ذهن_ساده

@solseghalam
Forwarded from شبکه توسعه
🔳⭕️ساکورای ژاپن و بهار نارنج ایران و یک حسرت بزرگ!
محمدرضا اسلامی، مدرس دانشگاه پلی تکنیک کالیفرنیا

در زبان ژاپنی به شکوفه های گیلاس می گویند ساکورا. چندی پیش در اخبار ژاپنی ها آمده بود که زودرس‌ترین فصل روییدن شکوفه گیلاس (ساکورا) در ژاپن در ۱۲۰۰ سال گذشته بی سابقه بوده است. دانشمندانِ ژاپنی می گویند، فصلِ شکوفه‌ گیلاس امسال زودتر از همیشه فرا رسیده است. در ۱۲۰۰ سالی که زمان به شکوفه نشستن درخت‌های گیلاس در ژاپن ثبت شده، این نشانه سنتی بهار هیچ‌وقت اینقدر زود فرا نرسیده بود.
به نظرتان این خبر یک جایش ایراد ندارد؟ یک بار دیگر این خبر را بخوانید؟ 1200 سال گذشته؟؟!!
واقعیت آن است که به شکوفه نشستن درخت‌های گیلاس در کیوتو از سال ۸۱۲ میلادی در اَسنادِ دربارِ امپراتوری ژاپن ثبت شده است. یعنی از 1200 سال پیش به این سو، همه ساله روزِ شروعِ ساکورا در ژاپن به شکل مکتوب ثبت و ضبط می شده است.

حالا این را مقایسه کنید با رخداد دوم؛ عید امسال، شروعِ زودهنگامِ عطر بهار نارنج در کوچه های شیراز، باعث تعجب خیلی ها شد. همه ساله، سمفونیِ شکوفه ها اردیبهشت ماه رخ می داد و هوایِ اردیبهشت، هوایِ بهشت می شد. اما امسال، روزهای دوم یا سوم فروردین عطرِ بهار نارنج همه جا پخش شد. آیا ما از تاریخ 1200 سال گذشته بهار نارنج خبر داریم؟ از خیر آن بگذریم. حتی خبر نداریم 700 سال پیش در همان شیراز، حافظ دقیقا در چه سالی متولد شده؟ و در چه سالی مُرده؟ معلمان حافظ چه کسانی بوده اند؟ با که ازدواج کرده؟ فرزندانش چطور بوده اند؟ هیچ! ما هیچ از حافظ نمی دانیم بجز «اطلاعاتی مبهم و کلی». «بجز غزلیات» هر آنچه از حافظ داریم مُشتی اطلاعاتِ حدودی و کلی است.

نکته حیرت انگیز دوم: دانشگاه کانسای مطالعه ای کرده و گزارش داده که "برند ساکورا" باعث درآمد گردشگری سیصدمیلیارد ین یا 2.7 میلیارد دلاری برای ژاپن می‌شود. در ایام ساکورا شاهد 63 میلیون سفر (جابجايي) و ورود 11 میلیون توریست خارجی برای مشاهده این رخداد هستیم .برای اینکه دردناک بودن این عدد را بهتر درک کنیم کل سود خالص هلدینگ معظم پاناسونیک با سیصد هزار کارمند در بهترین سال ها حدود 2.7 میلیارد دلار است.


☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
به دلایل مختلف ما در ثبت و ضبط تاریخ، آمار و رخدادها مشکل داشته ایم و از این فرهنگ شفاهی نیز آسیب دیده ایم. ما ده‌ها شرکت موفق و کارآفرین الهام بخش، صدها گیاه دارویی، صدها جاذبه گردشگری و هزاران داستان تاریخی داریم اما در مستندسازی و معرفی جهانی آن و از آن مهم تر تبدیل آن به کسب وکارهای تولیدکننده ثروت، چقدر موفق بوده ایم؟
ژاپنی ها مردمانی آرام دارند. اما ساکورا در کشورِ سکوت و صنعت، با سروصدایِ تبلیغاتی بسیار می آید و براحتی هم نمی رود! چرا براحتی نمی رود؟ چون جغرافیایِ ژاپن به گونه ای است که مجموعه ای از جزایر باریک در امتداد گستردۀ شمال به جنوب قرار گرفته اند و مثلا وقتی که ساکورا در جنوب کشور در حوالی «کیوشو» و «هیروشیما» شروع می شود، بیش از یک ماه طول می کشد تا این شکوفه ها به «هوکایدو» در شمال (و در نزدیکی روسیه) برسند. در تمام این چهل-پنجاه روز، پیوسته تلویزیون از ساکورا گزارش می دهد و تصاویر شکوفه های صورتی و سپید به متنِ اخبار کشیده می شود. رسانه، ساکورا را به تعبیر حافظ زان سویِ هفت پرده به بازار می کشَد!
اما نه تنها شکوفه های گیلاس، بلکه اساسا سایرِ گلها هم در «جغرافیایِ ژاپن» عطر و بویِ چندانی ندارند. برخلاف جغرافیایِ ایران، که گاه چند غنچه گل محمدی، انفجار عطر به پا می کنند.
اما ما چه می کنیم؟ شکوفه های بهار نارنج در سکوت می آیند و می روند و ما هم به ادامۀ طبق روال گذشته مشغولیم! هر سال، ایام بهار نارنجِ ایران مقارن است با ساکورا در ژاپن، اما برخلافِ ساکورای ژاپن، بهار نارنج، ریالی درآمد توریستی خلق نمی کند!

علت آن است که ما جهان را نمی شناسیم. هر چقدر جهان را بیشتر بشناسیم، خود را بیشتر شناخته ایم. کسی می گفت اگر کسی فقط در لندن زندگی کرده باشند هیچ گاه لندن را نخواهد شناخت. شناخت جهان، سرآغاز شناخت ایران است. شناخت نقاط تمایز و مزیت های پنهان ایران. کسی که ساکورای بی بوی ژاپنی را دیده باشد می تواند منزلت عطر بهار نارنج ایران را درک کند.

و نکته آخر اینکه برای گذار از حسرت بزرگ به فرصت بزرگ؛ از خود بپرسیم چه چیزهای در ایران هست که برای ما معمولی است اما برای جهان، جذاب، شگفت آور، متمایز و کمیاب است. و چگونه می شود این شگفتی کمیاب را به کسب وکارهای میلیون دلاری تبدیل کرد. ایران سرشار از شگفتی های جذاب میلیون دلاری است. و سیاست گذاران نیز اندکی فضا را باز بگذارند تا جهان، ایران را کشف کند. درآمد میلیارد دلاری از توریسم دور از دسترس نیست به شرط اعتماد به خویش و ارتباط با دیگران.

بازنشر از کانال شخصی دکتر اسلامی

شبکه توسعه
@I_D_Network
✍️سید حسن خمینی و یک سوال


🔷 بحثِ آمدن/نیامدنِ سید حسن خمینی در انتخابات، موج خفیفی در اخبار رسانه ها ایجاد کرد. برخی، در خصوص خوب بودنِ حضور او در انتخابات نوشتند، و برخی هم درباره بی تاثیر بودنِ او نوشتند.
اما این موضوع را باید قدری فراتر از سید حسن خمینی و ماجرای این انتخابات دید و به یک سوال پرداخت:
در دنیای امروز، افرادی مانند سید حسن خمینی اگر که فکر/ایده/کلامی داشته یا دارند، شواهدِ بر کیفیتِ آنها در کجاست؟


🔷 در دنیای امروز، چنین نیست که کسی «حرف» برایِ گفتن داشته باشد، و این «حرف داشتنش» از دیدها و از گوشها مخفی بماند.
به زبان ساده، نمی شود که کسی «اندیشه» و «راهکار» برایِ بهبودِ اوضاع داشته باشد، و این «منعکس» نشده باشد.
در روزگاری که از یوتیوب تا آپارات، از اینستاگرام تا فیس بوک، از تلگرام تا توئیتر ... انواع و اقسامِ رسانه «برایِ رساندنِ» حرف/ایده/اندیشه وجود دارد، چگونه می شود که کسی ادعای «مدیریت» داشته باشد ولی به اندازه یک فایل پی دی افِ پنج صفحه ای «مطلب» از او برایِ «مردم» منتشر نشده باشد؟

🔷 ممکن است گفته شود: «یک مدیرِ ارشد، در مراکزِ تخصصی و محفلی (و اتاقهای فکر) حرف/محتوی تولید می کند». اما این پاسخ، به دردِ دنیای امروز نمی خورد. در زمانه ای که سطحِ آگاهی «بشر» به دلیل گردش اطلاعات بالا رفته، چگونه ممکن است که کسی قصدِ اصلاحِ امور (زیستِ) مردم را داشته باشد ولی به اندازه یک فایل ویدئویِ پانزده دقیقه ای «حرف» از او به گردش نیفتاده باشد؟

🔷در گذشته، گفته می شد که یک «اندیشه» برای اینکه «ماندگار» شود باید جامۀ هنر بپوشد. ولی در روزگار جدید، یک اندیشه برای اینکه ماندگار/جاری شود باید به محکِ حضور در عرصه شبکه های اجتماعی/رسانه های نوین بیاید. آنجا دیده، و خوانده شود. آنجا ارزیابی شود در «مقیاسی وسیع».


⭕️ روزگارِ آن گذشته است که افرادی از «اتاقِ فکر» بُرون آیند و ناگهان انتظارِ «رای» داشته باشند. «امروزه» اتاقِ فکر، در کفِ دستِ مردمان است؛ بر روی صفحۀ روشنِ گوشیها، اگر «چیزی» پیدا شود که - به تعبیر سهراب سپهری- فوارۀ هوشِ بشری باشد، به سرعت «به گردش» در می آید. در گوشۀ یک اتاق، و در میانِ چند تَن باقی نمی ماند.

⭕️ حافظ می گوید: «چون جمع شد معانی، گویِ بیان توان زد!». اشاره و کنایه ای تند و جانانه است این کلام حافظ.
او در این غزلش برایِ «بیان» از واژۀ «گوی» استفاده کرده، که اشاره دارد به «سنگینی و وزن». اگر که در ذهن و فکرِ کسی «معانی» جمع شود، او قادر خواهد بود که در چوگانِ زندگی «گویِ بیان» بزند. در این روزگارِ جدید، دیگر سکوت، امرِ تحسین شده ای نیست. کسی اگر که معانی دارد، گویِ بیان را خواهد زد، یا در یوتیوب یا در آپاراتِ وطنیِ خودمان، یا در توئیتر یا در اینستاگرام ... یا حتی در گوشۀ یک وبلاگ خلوت در کنجی از فضایِ وب. «ولی» حرف «به گردش» در می آید. معنا «دیده» می شود. «خوانده» می شود.

⭕️ آن سیاسیونی که به دنبال آوردنِ #سید_حسن_خمینی بوده اند، باید ببینند راه را در کجا گم کرده اند که انتظار دارند شخصی را به میدان بیاورند که در تمام آپارات یا یوتیوب یک ویدئوی ده دقیقه ای صحبت از او نیست که «وایرال» شده باشد؟
⭕️آن سیاسیون که به دنبالِ استفاده از برندِ نام افراد هستند باید بدانند که دورۀ استفاده از نام و برند گذشته است. دورانِ جدید، دورانِ «گویِ بیان» است و دهها جور رسانۀ مختلف در دسترسِ آنهاست که حرفی برایِ گفتن دارند.

🔷 در گوشه ای از دانشگاه اصفهان، یک نفر به اسم محسن رنانی می نویسد، نوشته هایش در آلمان و بیرجند و بجنورد خوانده می شود. در میانِ هزار استادِ دانشگاه بهشتی در تهران یک محمد فاضلی نامی پیدا شده و می نویسد، نوشته هایش در میشیگان و کلورادو و شیراز «خوانده» می شود. دیده می شود. یک گوشه ای در ایالت اوهایو، کسی به اسم پویا ناظران «می نویسد»، فکرهایش در خوزستان و کرمان و کردستان و توکیو خوانده می شود... دیگر دوران، دورانِ اتاقِ فکر محفلی نیست. دیگر دورانِ «در ژورنالهای تخصصی چاپ کردن» هم نیست. کسی اگر برای «اجتماع»، «حرف» دارد، جایش در کف دستها، روی موبایلها، و در برابرِ «محکِ» ذهن مردمان است.

کسی اگر حرفِ تخصصی دارد (مثلا دربارۀ دریچۀ قلب یا دربارۀ معادلات دیفرانسیلِ دینامیک سازه) باید برود و در «ژورنال» پزشکی و مهندسی سازه چاپ کند، ولی کسی که حرفِ عمومی دارد، جایش «پرده نشینی» نیست.

🔷 این بحث، به معنیِ نقد سید حسن خمینی نیست همچنان که به معنی تایید محمدفاضلی و محسن رنانی یا پویا ناظران هم نیست. بلکه بحث در دوری و گیجیِ #سیاسیون از مختصاتِ دنیایِ جدید است. امثال محمدرضا عارف، غلامعلی حدادعادل یا سید حسن خمینی، هیچ توانی در برقراری ارتباط با بدنه جامعه (خصوصا در این روزگار پرتغییر) نداشته و ندارند.
و بی مایه، «فطیر» است.

t.iss.one/solseghalam
پرونده خبرآنلاین برای اول اردیبهشت ماه جلالی #روز_سعدی
و (بازنشر) یادداشتی هم از اینجانب در این آدرس:
https://www.khabaronline.ir/news/207517/%DA%AF%D9%84%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D9%87%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%8C-%DA%98%D8%A7%D9%BE%D9%86%DB%8C

@solseghalam
Forwarded from شبکه توسعه
🔳⭕️ سعدی و سوالی درمورد حضور منطقه ای
🖋دکتر محمدرضا اسلامی، مدرس دانشگاه ایالتی پلی تکنیک کالیفرنیا

🔷 احتمالا برخی از شما بدانید که چند روز قبل #روز_سعدی بود. روز سعدی آمد و رفت و چنان که انتظار می رفت مطالب خوبی درباره سعدی منتشر شد. همۀ مقالات و نوشته هایی که در مورد جناب سعدی نوشته شده، خوب و بجا ولی یک سوال بنیادی و دردناک باقی می‌ماند.
و آن اینکه چرا در روزگار سعدی یا حتی حافظ، تولیداتِ ذهن و فکر ایرانی، به خارج از مرزها می رسیده. مثلا چنان که حافظ می گوید: «زین قندِ پارسی که به بنگاله می رود... » و کلامش در هند و بنگلادش به گردش بوده ولی امروز، به رغم وجودِ انواع «رسانه» برای «رساندن»، هیچ نام ایرانی، برندِ ایرانی یا محصولِ ایرانی در عرصه جهانی حضور ندارد؟
نه روزنامه ای که انتشارش در سطحِ وسیع بین المللی یا لااقل منطقه ای تاثیرگذار باشد و نه شبکه خبری ای که جایگاهش اگر شانه به شانه سی.ان.ان ‌و بی.بی.سی نزند، لااقل در حد و شانِ الجزیره باشد... و نه مجموعۀ رمان یا داستانی که در حوزۀ خیال، افکار خوانندگانِ این سو و آن سوی عالم را به کمند اندیشۀ پیچ در پیچ نویسندۀ ایرانی بکشاند.

🔷هم سعدی، و هم حافظ، مدعی بوده اند که در زمان زندگیشان، «محصولات» کارگاهِ فکر و خیالشان به «فراتر از جغرافیایِ زندگی شان» می رفته و در اصطلاحِ امروزی: در تراز بین‌المللی بوده اند و با وجودِ غیبت رسانه‌ها در آن روزگار، تولیداتشان به دیگر مردمان (در کاشغر و جخند و سمرقند) «رسانده» می شده، ولی امروز؟

🔷بیایید با هم یک روایت از سعدی بخوانیم. «...به جامع کاشغر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایتِ اعتدال و نهایتِ جمال...» با او به گفتگو می نشیند و البته او سعدی را هنوز نشناخته صحبت به این جا رسید که از زادگاه سعدی پرسیده: «... گفتم: خاک شیراز. گفت: از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم: بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصولُ مُغاضِباً / عَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابَلَةِ العَمرو »

دو نکته در این روایت نهفته است: اول اینکه نامِ و آوازه سعدی تا مکتب‌خانه های مسجد جامع کاشغر (منطقه غرب چین و نزدیک تاجیکستان، همان جایی که هم اکنون نیز میلیون ها اویغور مسلمان چینی در آن زندگی می کنند) رفته بوده، و دوم اینکه سعدی به زبانِ علمِ آن روزگار (عربی) اینگونه شگفت آور مسلط بوده. و حال مقایسه کنیم با آن مقام مسئول که رویای «مدیریت جهانی» داشت و دارد و پانزده دقیقه به زبان انگلیسی توان تکلم ندارد. یا حتی آن عالم دینی در خراسان که ادعای به راهِ راست کِشاندن مردمان را دارد ولی یک خطبۀ پانزده دقیقه ای از او «به زبان عربی» در هیچ یک از کشورهای پیرامونِ ما شنیده نشده است.
چرا چنین است و چرا چنین محصورِ در خود، و محصور در جغرافیای خودمان باقیمانده ایم؟

🔷 یادم هست برای خرید گوجه فرنگی و سبزیجات به بازار کاساگانومیچی در منطقه بازار میوۀ شهر کوبه رفته بودم. حسب اتفاق در مسیر با اوکان دوراو که از ترکیه به دانشگاه کوبه آمده بود و دانشجوی مهندسی مکانیک بود، همراه شدیم (البته این روزها او اکنون در سنگاپور استاد دانشگاه است). اسم و بحث ایران به میان آمد، گفت: فلانی من این روزها در خوابگاه مشغول خواندن کتاب حج علی شریعتی از کشورِ تو هستم. کتاب حج #شریعتی در #ترکیه بارها تجدید چاپ شده و خوشحالم که این روزها مشغول به آنم... یک لحظه به ذهنم رسید از انبوه سخنرانیهای آقای رحیم پور ازغدی، یا آقای دکتر سروش، یا حتی دکتر مهاجرانی و دکتر داوری، چندتایش به ترکیه رسیده؟ یا حتی خواهد رسید؟
روز سعدی امسال هم گذشت، و همزمان که شیرین کامیم به مرور و خواندنِ کلام قندگونه سعدی (که نه فقط به "جغرافیا" که به "زمان" هم محدود نماند)، ولی تلخکامیم از این غیبتِ تمام و عیارمان در عرصه بین المللی.


☑️⭕️تجویز راهبردی:
این سه سوال را از خود بپرسیم:
◾️چه شد که کلام حافظ تا بنگاله می رفته، کلام سعدی (و خود سعدی!) تا بعلبک، کاشغر و دمشق می رفته، دستنوشته های شریعتی هنوز در میان جوانان ترکیه حضور دارد، ولی امروز در سال ۲۰۲۱ میلادی هیچ فرد یا اندیشه یا حتی کالای ایرانی، برندِ بین المللی نیست؟ کِی و چرا قدهای ما ایرانیان کوتاه شد؟
◾️چرا در میان انبوه رسانه ها و وسایل لازم برای «رساندن» هیچ چیزی در میانِ خود نداریم که به دیگران «برسانیم»؟
◾️و آنهایی که این روزها دنبال ساخت پیام‌رسان و شبکه اجتماعی هستند، کاش کمی هم دغدغه «خودِ پیام» را هم داشته باشند! و از خود بپرسند پیامِ این پیام رسان کجاست؟
#روز_سعدی
بازنشر از کانال دکتر اسلامی

شبکه توسعه
@I_D_Network
✍️چرا او را دوست داشتم؟

🔹 از نخستین دیدارمان که در خلیج توکیو و بر روی عرشه کشتی در جمع دانشجویان ایرانی مقیم ژاپن بود، بیشترین چیزی که در خاطرم ماندگار شد نحوۀ سخن گفتنِ دکتر ظریف بود؛ آن شب و در آن گعده ای که دانشجویان داشتند، «دکتر ظریفِ بازنشسته» ، با چهره ای خندان و شاداب در جمع بچه ها بود و آن طراوتِ رفتارش، آن خنده هایش، نه به مانند یک دیپلماتِ کار کشته یِ از نیویورک برگشته ، بلکه به یکی همانندِ خودمان می ماند!
به گمانم، وجه ممتاز و مبرّز دکتر ظریف، نه در تخصصش در روابط بین الملل (که صد البته متخصّصی صاحبِ تجربه است) و نه در سوابقِ کاری اش (که کارنامه ی کاریِ مطوّلی هم دارد) بلکه در نحوۀ سخن گفتنش است. ظریف، در سخن گفتن، واجدِ یک ویژگی است و آن، تقدمِ اصالتِ فردی اش به اصالتِ شغلی/حرفه ای است.
مهندس علی اکبر معین فر، پیش از آنکه "مهندس" باشد، فردی باهوش و با اخلاق در حوزه مسائل سیاسی/اجتماعی بود (و صد البته که یک مهندسِ خوب، و زلزله شناسِ زبده هم بود). مهندس بهمن حقیقی پیش از آنکه طراح سازۀ برج میلاد باشد، یک اصفهانیِ واجد اصالت های عمیقِ فردی و رفتاری بود. در جلساتِ ساخت سازه فولادی برج میلاد در شرکت سدادماشین، وقتی که بهمن حقیقی سخن می گفت پیش از آنکه پارامترهای مهندسی به ذهن برسد، طنین صدایِ یک اصفهانی بود که نحوۀ تکلمش بویِ اصالتِ اعصار می داد. بوی عطر اصفهانِ چندصدسالِ قبل.
که آمیخته شده بود با فرمولهای مقاومت مصالح و مکانیک جامدات و فولاد.
دکتر قالیبافیان، «بتُن» و دانشِ سازه بتنی را در ایران گسترش داد. ولی پیش از آنکه قالیبافیان به "بتن" شناخته شود، به رفتارهای لوطی مسلک و آن داش مشتی بودنش، و آن تبسم دائمش در تلکم با دانشجوها، شناخته می شد.
ظریف، آنگونه که من دیدمش و شناختمش، بیش از آنکه دیپلمات باشد، واجد اصالتهای فردی/رفتاری است. من از شنیدن این حرفهایِ دکتر ظریف متعجب نشدم، چون او همان است که هست! بله مسلم است که بنا به ملاحظات شغلی، افراد نمی توانند/نباید بی محابا سخن و «کلمه» را بر لسان جاری کنند، ولی ظریف در این حرفهایی که زده، یک ویژگی را بیش از هر چیزی به ذهنم می آورد: او خودش است.


https://www.instagram.com/p/COSxTrygIfv/?igshid=pku1u6ucw4di

t.iss.one/solseghalam
✍️اشتباهِ آقای آشنا


🔷 اشتباه اصلیِ حسام الدین آشنا، نه پروژۀ ضبطِ گفتگویِ تاریخ شفاهی دولت دوازدهم است و نه بی احتیاطی در نگهداریِ از فایل صوتی (و درز آن به بیرون) که باعث انبوه مناقشه های اخیر شده؛ بلکه اشتباهِ اصلی آقای آشنا از جنس همان اشتباهی است که سید حسن خمینی هم بدان دچار است (و قبلا به آن پرداخته شد). بگذارید نگاهی به توئیتهای چندسال گذشتۀ آشنا داشته باشیم. در مرورِ جملات و توئیتها احساس می کنی که داری کدهای مُورس را که در شبی تاریک از جزیره ای دوردست به دستِ تو (که بر روی قایقی در وسط اقیانوس نشسته ای) می رسد را رمزشکافی می کنی.
باید تمام قوایِ ذهنیِ خود را بسیج کنی تا بفهمی در چند کلمۀ کوتاه، چه معانیِ گسترده ای نهفته است و بعد هم که نفهمیدیم که (در این توئیت کوتاه) چه خبر است، به تعبیر حافظ که «بنشیند خسته و مسکین غریب» ، به گوشه ای بنشینیم، خسته و مسکین!
یکی می گفت: رمزشکافی از کلمات افرادی مانند آقای آشنا، مانند رمزشکافیِ پیامهای نیروهای آلمان در جنگ دوم جهانی برای نیروهای متفقین است. سخت تر از کد مُورس. و این چه جور حضور در عرصۀ رسانه است؟

🔷 آقای آشنا استعفا داد ولی ایرادِ اصلی او (و افرادی مانند او) این است که به کار رسانه و به عرصه اجتماعی یک نگاهِ بسیار خشک و غیرصمیمی دارند. آقای آشنا استعفا داد در حالی که هشت سال فرصت داشت در زمینه هایِ گسترده ای از «امور جاریِ جامعه»، با مردم/جوانان سخن بگوید، ولی جز در دفعاتی محدود (مانند آن نوبت که دربارۀ ردیفهای بودجه سخن گفت) هرگز از «امکان گفتگو» استفاده نکرد. او دیروز استعفا داد و سرنوشتش همچون سرنوشت افرادِ مشابه خواهد شد، یعنی:
✔️یا به انتشار کتابِ خاطرات همت خواهد گمارد،
✔️یا به بیان ناگفته های این مدت در سر کلاس درس برای دانشجوها وقت خواهد گذراند،
✔️یا دچار افسردگی و مصرف قرصهای افسردگی خواهد بود.

ولی هرچه که بود و هر چه که خواهد شد، آن زمان که در مصدرِ کار بود، از فرصتِ نوشتن، گفتگو و سخن گفتن، استفاده نکرد. حافظ می گوید: «تا ساغرت پُر است، بنوشان و نوش کن!» حال آنکه، افراد در کشور ما بعد از اینکه از کار به کناره رفتند، تازه یادشان می آید سخن بگویند، بنویسند و کتابِ خاطرات منتشر کنند.

🔷 این کاهلی در گفتگو، و این (به تعبیر شریعتی "ننویسندگی") و این بی عملی در ارتباطِ با لایه های مختلف اجتماع (آنهم در این روزگارِ رسانه) انسان را به یاد غزل حافظ می اندازد:
ایدل به کویِ عشق، گذاری نمی کنی؟ /
اسباب، جمع داری و کاری نمی کنی؟

ساغر، لطیف و دلکش و می افکنی به خاک
؟/
و اندیشه از بلایِ خماری نمی کنی؟!


🔷آقایِ آشنا، هرگز آشنا نبود. هرگز صمیمی نبود. رئیس مرکز مطالعات استراتژیکی که نتوانست در موضوعاتِ استراتژیکِ کشور وارد گفتگو با جوانان شود و مشاور رسانه ای که «رساندن» بلد نبود، و این بلد نبودنش نه به دلیل «نشناختنِ رسانه یا استراتژی»، بلکه به دلیل «صمیمی نبودن» بود، و این اشتباهِ کلیدیِ آنهاست که با این مختصات، وارد عرصه های اجتماعی می شوند.
یک «مهندسِ محاسب» که در دفترِ فنی کار می کند، می تواند در گوشۀ یک دفتر بنشیند و برجِ سی طبقه طراحی کند (و در طول یک ماه، ده نفر شهروند را هم نبیند). یک متخصصِ سلولهای بنیادی می تواند در گوشه آزمایشگاهی مجهز بنشیند، و در طول یک ماه پنج نفر شهروند را هم نبیند. ولی شهردار شیراز، جدای از کارِ تخصصی اش در امر شهرسازی و مدیریت شهری، باید بتواند روزانه با دهها شهروند دیدار و گفتگو داشته باشد. باید بتواند (نه تصنعی بلکه) واقعی، صمیمی باشد. لااقل بویی یا رگه هایی از صمیمیت در کارش و در رفتارش حس شود. اشتباهِ امثالِ آشنا این است که در کارشان فقط جدی هستند به مثابه همان سلول شناس در گوشه آزمایشگاه سلولهای بنیادی؛
«نگاهِ پروژه ای» (و پروژه محور) به امور دارند، حال آنکه در عرصه اجتماعی (و خصوصا در بحث رسانه)، این امر یک اشتباه کلیدی است.

🔷مگر می شود یک نفر در حوزۀ گردشگری کار کند و علاقه ای به سفر و سیرِ آفاق نداشته باشد؟ (و فقط به جهت امرِ شغلی، به سفر مشغول باشد). «سیرِ انفُس» که از سیرِ آفاق جدی تر است. مگر می شود که کسی در عرصه مسائل اجتماعی کار کند، ولی در برقراری ارتباط کلامی/نوشتاری با «جامعه» ناتوان/بی عمل باشد؟ بله می شود، امثال محمدرضا عارف، حسام الدین آشنا و غلامعلی حدادعادل چنین اند.

و دریغ.

t.iss.one/solseghalam
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza Eslami)
✍️شب قدر و سکوت: او صدای بلند را دوست ندارد!
(کرونا و احیا)

🔷 پرده اول- تُن صدا برایش مهم است!
آنچه از گفته هایش پیداست اینکه شدیدا به جوهرۀ صدا حساس است. صدای بلند (جَهْر) را جوری، و نجوا را جور دیگری می شنود. گفته که مرا به صدایی «آرام وآهسته» یاد کنید (دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْل)

🔷 پرده دوم- نجوا را دوست ندارد!
وقتی دو نفر از بنی آدم با همدیگر صحبت می کنند، اگر که پچ پچ کنند و گفتگویشان چنان باشد که "نجوا گونه" باشد، اینچنین سخن گفتنِ درگوشی را دوست ندارد. نه تنها دوست ندارد، بلکه بیزار است. گفتگوی محرمانه و نجوا، از شیطان است (إِنَّما النَّجْوىٰ مِنَ الشَّيطان!) و باعث اندوهگین شدنِ اطرافیان.


🔷 پرده سوم- نجوا را دوست دارد!
ولی وقتی که ماجرا به لحظۀ گفتگویِ انسان با پروردگار می رسد، «نجوا» را دوست دارد. صدایِ آهسته را دوست دارد.
زمزمه را خوش دارد.
زمزمه، آنگونه که حافظ در سحرگاهِ شیراز داشت (به خدا که جرعه ای دِه، تو به حافظِ سحرخیز...)، یا آن حالت که عطار به سحرگاهِ آسمان نیشابور می نشسته و آهسته در مخالفِ سه گاه نجوا می کرد:

به هر راهی که دانستم، فرو رفتم به بویِ تو/
کنون عاجز فرو ماندم، رَهی دیگر نمی دانم...!

🔷 پرده چهارم- کرونا و شب قدر
امسال لحظات قدر و سکوتِ سحرگاه، (آن سکون و آن نجوا)، همراه شده با «خلوتی مضاعف».
همراه شده با توفیقی اجباری. بجای شنیدن دعا از بلندگو، و بجای خواندن دعا در همهمه، سکوت است و زمزمه.

سحر است و خلوتی اجباری.
و زهی توفیق! گویی حکایتِ همان جمله شده است که گفته بود "فُرادا" به نزدِ من خواهید آمد: وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرادىٰ.
"یکایک" به سوی ما باز آمدید آن گونه که اول بار شما را بیافریدیم و آنچه را که (از مال و جاه) به شما داده بودیم همه را پشت سر وانهادید...

🔷 پرده پنجم- یا صاحبَ کلِّ نَجوا
در دعای جوشن فرازی زیباست که او را با این نام خطاب می کند: «یا صاحبَ کلّ نجوا». ای آنکه بر هر زمزمه ای آگاه و گواهی.
یا صاحِبَ كُلِّ نَجْوَى | یَا مُنْتَهَى كُلِّ شَكْوَى. اى مطلع از هر نجوا و راز ، و اى مُنتهاى هر شکایت.

مثل روشنای یک غروب زیبا که گذرِ باد در میان گندمزار روحِ شیدای عطار را به زمزمه می نشاند، در این سحَر و سکوت و تنهایی به زمزمۀ نامهایش نشستن . کجاست دل شوریدۀ حافظ تا حافظانه بگوید: «قدحی پر شراب کن| دورِ فلک درنگ ندارد، شتاب کن!...»

▪️▪️▪️
#کرونا همه را خانه نشین کرده و (از میان انبوهِ آزمونهای جدیدی که برای بشر به عرصه آورده،) این هم آزمونی است برای اهالی ایمان که بی کلیسا و بی کنیسه، تا چقدر و تا کجا، بی همهمه و به زمزمه می توانند به نجوا با "صاحبِ نجوا" بنشینند؟!

من صحبتِ شب تا سُحوری کِی توانم؟! برای من که چهار رکعتِ چهار دقیقه ای می شود "نماز با شک" که رکعتِ دوّم به سوّم بودم یا سوّم به چهارم، احیا؟ احیایِ تنهایی؟!

کرونا و شبهای قدر، (همچون دیگر پرده های این ماجرای ویروس)، تجربه ای بدیع است.
این بار نمی توان در سیلِ جمعیت گم شد. خودت هستی و خودت. نه حکایتِ آن خسی در میقات است و نه کسی در میعاد. سکوت است و فُرادا. عطار است که خسته از همه رَه ها و گذرها، آمده و بر کرانۀ کویر نشسته و می گوید:
«رهی دیگر نمی دانم... نمی دانم»
یا منْ یَسْمَعُ النَّجْوى | یا منْ یُنْقِذُ الْغَرْقى
یا دلیل المتحیّرین.


✍️محمدرضا اسلامی
https://t.iss.one/solseghalam
*این یادداشت در خبرآنلاین امروز +
#مولوی

کِشاکِش هاست
در جانم؛
کِشنده کيست؟! مي دانم!
دَمی خواهم بياسايم
وليکن نيستم امکان!

به هر روزم
جنون آرد؛
دِگر بازی
بُرون آرد؛
که من بازيچه یِ اويم / ز بازی هایِ او حيران!!
***
می گوید: «یا دلیلَ المُتحیّرین»... این ماجرایِ حیرت و گیجی را مولانا اینگونه شرح کرده . در دو بیت؛ خلاصه و مجمل احوال هر روزه اش را: «دمی خواهد بیاساید، ولیکن نیستش امکان!» ...

▪️▪️▪️
* عکس: دو فراز از جوشن در پیرامون که هفده سال پیش نوشته بودم و در این اسباب کشی پیدا شد. و اینگونه به سرعت می گذرد روزگار عمر.
تا چه بازی رخ نماید...

#قدر

@solseghalam
Forwarded from شبکه توسعه
🔳⭕️ رونمایی کتاب توسعه ایران در «روز ملی توسعه»
با سخنرانی: دکتر رنانی، دکتر محمد فاضلی، دکتر مجتبی لشکربلوکی و دکتر محمد قاسمی

شنبه ۱۸ اردیبهشت ساعت ۵ تا ۷ بعدازظهر
پخش زنده در
https://www.aparat.com/iccim/live
✍️جانستان کابلستان
(این کشتارِ امید است... جان پدر کجاستی؟)


🔹این بار هم حمله به دختران در حال تحصیل، تا یکبار دیگر اهریمن نشان دهد که غایتِ جُمودِ مغز انسان تا به کجاست؟ سخنگوی وزارت داخله افغانستان گفت: 55 کشته و 150 زخمی... باور می کنی؟ بر روی زمینِ مقابل مدرسه اجساد بیش از پنجاه دختر دبیرستانی غرق در خون همراه با اشک و مویه مادران و پدران قرار گرفت تا که تیرِ دیگری بر پیکرۀ امید افغانستان وارد شود. این کشتار دخترانِ دبیرستانی نیست، این کشتار امید است.

مردمان، به امید زنده اند و در کشوری که بهای تحصیل دختر، تابوت و خون است این «امید» است که مسلخ می رود.

▪️شگفتا! ده سال گذشته، باور می کنی؟ ده تا سیصد و شصت و پنج روز گذشته، وهمان تفکری که گلوله به مغزِ «طفلِ خُرد» (ملاله یوسف زی) نشاند و دخترکی وبلاگ نویس در کوچه پس کوچه های منطقه دره سوات (در شمال غرب پاکستان) را تا سر حد مرگ کشاند (به جرم کفر!)، همان تفکر منجمد، همان تفکر متعفن، «همان تفکر» دیروز مقابل دبیرستان دخترانه کابل، بمب منفجر می کند تا که پدر و مادران زجه زنان در میان جزوه و دفتر و کتابِ خونین به دنبال آثار فرزند باشند... جان پدر کجاستی؟

🔹از مشهد تا هرات با ماشین (سفر زمینی) چهار ساعت و چهل دقیقه است.
از تربت جام تا هرات، دو ساعت و چهل دقیقه است.
از تایباد خراسان تا هرات، دو ساعت رانندگی است.
چندان دور نیست فاصلۀ ما از جغرافیایِ اصحابِ آن تفکر منجمد... چندان دور نیستند.

▪️چه حکایت غریب و چه زهر تلخی است.
افغانستان نمادِ صحبت نکردنِ بشر است. نماد تلاشِ انسان برای حلِ فیزیکی یک مشکل. «مشکلی» که «ریشه اش» نخشکید، بلکه ضخیم تر شد. یک سَمتِ ماجرا، ژنرال های غربی هستند که بمب میلیون دلاری از هواپیمای میلیارد دلاری می اندازند و یک سمتِ ماجرا ملّای بیرون آمده از مدرسۀ دینی است که بمب مقابل مدرسه دخترانه منفجر می کند به انتحار و وعدۀ بهشت. افغانستان، نماد رنج انسان است، انسانِ آوارۀ میانِ آن ژنرالِ کالج نظامی و آن ملای مدرسه دینی.
یکی درسِ ژئوپلیتیک خوانده و یکی درسِ تکفیر.

🔹عصرِ همان روزِ این ماجرا، در یک رویدادِ علمی/مدنی، در یک نشستِ متناسب با زمانۀ کرونا، چند نفر جمع شدند که درباره «توسعه و شاخص های توسعه در ایران» صحبت کنند. محمد فاضلی از تهران، محسن رنانی از اصفهان، مجتبی لشکری بلوکی از آلمان، ساعتی گرد هم نشستند و در یک بحث علمی با حضور «مستمعینِ آنلاین» در آپاراتِ محمدجواد شکوری، به مرورِ شاخصهای توسعه در کشورشان پرداختند... و دریغ که دو ساعت آنطرف تر از مرزِ تایباد، اینگونه «گفتگو» ممکن «نیست».
افغانستان، نمادِ «انسداد» است. انسدادِ گفتگو، و زمانی که «کلمه و کلام» کار نمی کند، گلوله و انفجار و خون است که آغاز می شود.


▪️هلمند، جانستان کابلستان، مزار شریف، هرات، این اسامی در جغرافیا، نمادِ تجربۀ انسان است برای «حلِ فیزیکیِ اختلاف های ذهن» ها.
افغانستان، نمادِ تلاشِ ژنرال ها و مهندسین و ملّا هاست برای ایجادِ «ساختارِ حکمرانی»!
و در میانۀ اینها، در بینِ این «بی گفتگویی» ها، آنچه که رخ می دهد، کشتارِ امید است...

خدایا! یک سرزمین را قبل از دروغ و خشکسالی از «بی گفتگویی» نجات بده.


t.iss.one/solseghalam
----
*خبرآنلاین ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
Forwarded from Ali Abdi
طالبان صلح نمی‌خواهند. خود را فاتحان جنگ با امریکا و ناتو و وارثان امارت ملاعمر تصور می‌کنند و ممکن نیست در کوتاه‌مدت تن به مصالحه دهند. حتی اگر بعضی از رهبران‌ میانه‌روی (؟) ایشان جنگ نخواهند، ممکن نیست بدنه‌ی جنگ‌جوی طالب که محصلان بنیادگرایی‌اند به چیزی کمتر از امارت اسلامی که بیست و چند سال برای آن جهاد کرده‌اند رضایت دهند. ممکن نیست. ستون فقرات ایدئولوژی طالبان تغییری نکرده‌است؛ برخاسته از جنبش دیوبندی/وهابیت با نیروی پیش‌برنده‌ی پشتونیسم/قبیله‌گرایی و هم‌بسته با القاعده/ترور. ویدئویی نشر شده‌بود — نه از دهه‌ی هفتاد شمسی که از همین چند روز پیش — که طالبان در ولسوالی‌ اوبه در ولایت هرات چند جوان را جلوی چشم مردم به خاطر روزه‌خواری شلاق می‌زنند. هفته‌ی پیش از آن در همان ولایت زنی را شلاق زده‌بودند. و تازه هرات پایگاه قدرت طالبان نیست و مرز مشترکی با پاکستان ندارد. طرف مقابل طالبان در میدان جنگ هم مدافعان عدالت و آزادی و کرامت آدمی نیستند. حکومت متقلب و دروغ‌گو و فاسدی هستند که پشت نام جمهوری و دموکراسی و انتخابات سنگر گرفته‌اند. دستگاه بله‌قربان‌گو و بی‌کفایتِ چند نفره‌ای که نام اراده‌ و جمهورِ مردم را یدک می‌کشند اما به کام قوم‌گرایان و دزدهای بیت‌المال‌اند. بی‌اعتمادیِ عمیق مردم به دولت تا آن‌جاست که وقتی فاجعه‌ای مثل کشتار دیروز رخ می‌دهد یکی از متهمان خود دولت است؛ در بهترین حالت به خاطر ناتوانی در تأمین امنیت شهر (دولتی که ناتوان از برقراری امنیت است به چه کار می‌آید؟) و در بدترین حالت سهیم در جنایت و کشتار برای جورکردن پروپاگاندای سیاسی علیه طالب. هیچ قصه‌ای نمی‌تواند رنجی که مادران و پدرانِ دختران کشته‌شده در برچی می‌کشیدند وقتی دیروز بین جسدها می‌گشتند را شرح دهد. هیچ قصه‌ای. در کدام پایتخت امروز دنیا سراغ داریم که در یک‌چشم‌به‌هم‌زدن پنجاه دختر محصل کشته شوند؟ چرا وجدان جمعی انسان‌های ساکن زمین معذب نمی‌شود از آن‌چه در کابل می‌گذرد؟ این چه جهان زشت و کثیفی است که در آن زندگی می‌کنیم؟