@smjmiry
🔵 اگر از اصحاب جعفری...
سه قصه از سیرهی #امام_صادق (علیه السلام)
⭕️ #توحید_مفضل
بین منبر و قبر رسول خدا غرق افكارم دربارهی پیامبر بودم كه #ابن_ابی_العوجاء را دیدم. آن قدر نزدیك بود كه میتوانستم صدای حرف زدن او و همراهانش را بشنوم.
ـ صاحب این قبر، به درجات بالایی رسید که کمتر کسی رسیده بود.
ـ بله... نابغه بود و ادعاهای بزرگی هم داشت. برای ادعایش معجزاتی هم آورد... نام او و آن چه خود را فرستادهی او میدانست، در دشت و صحرا و كوه و دریا پیچیده...
ـ دربارهاش بیشتر حرف نزن كه من خودم از او حیران ماندهام. نمیدانم معمای محمد را چطور باید حل کرد؟...
حرف ابن ابیالعوجاء کم کم از پیامبر کشید به آفرینش. طبیعت را قائم به ذات میخواند و تدبیر خدا را انکار میکرد. وقتی دیدم جدی جدی دارد کفر میگوید، دیگر خونم به جوش آمد. بلند شدم و داد کشیدم:
ـ آهای دشمن خدا، آفرینندهی خودت را انكار میكنی؟ اگر درست به خودت و اطرافت نگاه کنی، نشانههایش را میبینی...
ابن ابی العوجاء برگشت رو به من:
ـ تو که هستی دیگر؟ چه میگویی برای خودت؟ اگر اهل کلام هستی با تو بحث عقلی میكنیم؛ وگرنه ساكت باش. اگر هم از اصحاب جعفر هستی، بدان كه او هیچ وقت با ما تند صحبت نمیكند. حرفهایمان را كامل به او میزنیم و آن لحظهای كه فكر میكنیم با استدلالهامان شكستش دادهایم، شروع میكند به جواب دادن. طوری هم جواب میدهد كه چیزی برایمان باقی نمیماند تا دفاع كنیم!
من، مُفضَّل بن عمر، از مسجد النبی مستقیم پیش امام رفتم و ماجرا را گفتم. گفت: «فردا صبح پیشم بیا تا حکمت خدا در آفرینش جهان را برایت بگویم...»
⭕️ نقد #صوفی
- دیروز رفته بودم پیش جعفر بن محمد. یک لباس سفید پوشیده بود مثل چه بگویم... مثل پردهی نازکی که بین سفیدهی تخم مرغ و پوستش هست؛ اینقدر لطیف. آمدم نهی از منکرش کنم. گفتم تو مثلاً باید اهل #زهد و تقوا باشی، نه این که این جور غرق زیورهای دنیا بشوی.
- احسنت! تقبل الله... خب، چه کار کرد؟
- چه کار کرد؟! در کمال آرامش گفت اگر داری با تنگدستی پیامبر و اصحابش مقایسه میکنی، آن مال وضعیتی بود که همه تنگدست بودند. اما وقتی نعمتهای خدا فراهم باشد، صالحان برای استفاده کردن سزاوارترند تا بدکاران...
- عجب! سبحان الله... خب، تو چه گفتی؟
- چه گفتم؟ چه میتوانستم بگویم؟!
فردا دستهجمعی رفتیم پیش جعفر. گفتم:
- دیروز #سفیان_ثوری آمده و نتوانسته خوب دلایلش را توضیح بدهد. حالا ما میخواهیم با دلایل محکم قرآنی، محکومت کنیم.
گفت:
- چه بهتر از دلیل قرآنی؟ میشنوم.
شروع کردیم. آیه «و یُؤثِرون علی أنفسِهم و لو کان بهم خَصاصة» را خواندیم. به «یُطعمون الطعامَ علی حُبِّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً» استناد کردیم. از کسانی حرف زدیم که کمترین داراییشان را هم بخشیدند و خدا هم در قرآن مدحشان کرد...
خوب که شنید، پرسید:
- شما که به قرآن استناد میکنید، ناسخ و منسوخش را میشناسید؟ محکم و متشابهش را از هم تشخیص میدهید؟
- یک چیزهایی میدانیم البته، اما خب... راستش... چطور؟
- بدبختی شما از همین است. احادیث #پیامبر هم مثل #قرآن. تا درست نشناسی، نمیتوانی حکم صادر کنی. این آیات ربطی به حرام بودن نعمتهای خدا ندارد. ستایش مردمیاست که آنچه مخصوص خودشان است را -بی آنکه واجب باشد- به اختیار خود به دیگران میدهند و خدا هم پاداششان میدهد. بعد از آن هم خدا دستور جدیدی داد که بر اساس آن، کسی که خانوادهاش نیازمند است، اول باید به خانوادهاش برسد...
گفت و گفت. از این که #ابوبکر هم فقط یکپنجم مالش را برای غیر ورثهاش وصیت کرد. این که #سلمان هم ذخیرهی سالیانه داشت و #ابوذر هم از شتران و گوسفندان خودش میخورد و میبخشید. که اگر هدف، فقیرانه زیستن بود، خدا دستور نمیداد ثروتمندان خمس و زکات بدهند و فقرا را از فقر دربیاورند. از حکومت #سلیمان گفت و خزانهداری #یوسف و توانایی #ذوالقرنین. او میگفت و ما آب میشدیم. خوب که دلایلمان را شست و گذاشت کنار، گفت:
- در مسائلی که اطلاع ندارید، نظر ندهید. به اهل فهمش رجوع کنید. جهالت را هم بگذارید برای اهلش، که برخلاف دانش، طرفدار زیاد دارد!
⭕️ قرُق!
یک مدینه بود و یک جعفر بن محمد. قدم که به حمامم گذاشت، پریدم جلو.
- خوش آمدی پسر پیغمبر... زودتر اطلاع میدادید... چند لحظه صبر بفرمایید حمام را قرق کنم.
- قُرُق چرا؟ لازم نیست.
سنت رایج کار ما بود. نه فقط امرا، هر کسی از محترمان و بزرگان که میآمد حمام را قرق میکردیم. گفتم:
- تعارف نکنید؛ چرا لازم نیست؟
گفت: «مؤمن، سبکبارتر از این حرف هاست».
برشهایی از کتاب #داستان_راستان_در_هشتاد_دقیقه | محمدجواد میری | بازنویسی اثر ماندگار استاد شهید مرتضی مطهری | انتشارات میراث اهل قلم (کتاب دانشجویی)، چاپ اول، ۱۳۸۹
@smjmiry
🔵 اگر از اصحاب جعفری...
سه قصه از سیرهی #امام_صادق (علیه السلام)
⭕️ #توحید_مفضل
بین منبر و قبر رسول خدا غرق افكارم دربارهی پیامبر بودم كه #ابن_ابی_العوجاء را دیدم. آن قدر نزدیك بود كه میتوانستم صدای حرف زدن او و همراهانش را بشنوم.
ـ صاحب این قبر، به درجات بالایی رسید که کمتر کسی رسیده بود.
ـ بله... نابغه بود و ادعاهای بزرگی هم داشت. برای ادعایش معجزاتی هم آورد... نام او و آن چه خود را فرستادهی او میدانست، در دشت و صحرا و كوه و دریا پیچیده...
ـ دربارهاش بیشتر حرف نزن كه من خودم از او حیران ماندهام. نمیدانم معمای محمد را چطور باید حل کرد؟...
حرف ابن ابیالعوجاء کم کم از پیامبر کشید به آفرینش. طبیعت را قائم به ذات میخواند و تدبیر خدا را انکار میکرد. وقتی دیدم جدی جدی دارد کفر میگوید، دیگر خونم به جوش آمد. بلند شدم و داد کشیدم:
ـ آهای دشمن خدا، آفرینندهی خودت را انكار میكنی؟ اگر درست به خودت و اطرافت نگاه کنی، نشانههایش را میبینی...
ابن ابی العوجاء برگشت رو به من:
ـ تو که هستی دیگر؟ چه میگویی برای خودت؟ اگر اهل کلام هستی با تو بحث عقلی میكنیم؛ وگرنه ساكت باش. اگر هم از اصحاب جعفر هستی، بدان كه او هیچ وقت با ما تند صحبت نمیكند. حرفهایمان را كامل به او میزنیم و آن لحظهای كه فكر میكنیم با استدلالهامان شكستش دادهایم، شروع میكند به جواب دادن. طوری هم جواب میدهد كه چیزی برایمان باقی نمیماند تا دفاع كنیم!
من، مُفضَّل بن عمر، از مسجد النبی مستقیم پیش امام رفتم و ماجرا را گفتم. گفت: «فردا صبح پیشم بیا تا حکمت خدا در آفرینش جهان را برایت بگویم...»
⭕️ نقد #صوفی
- دیروز رفته بودم پیش جعفر بن محمد. یک لباس سفید پوشیده بود مثل چه بگویم... مثل پردهی نازکی که بین سفیدهی تخم مرغ و پوستش هست؛ اینقدر لطیف. آمدم نهی از منکرش کنم. گفتم تو مثلاً باید اهل #زهد و تقوا باشی، نه این که این جور غرق زیورهای دنیا بشوی.
- احسنت! تقبل الله... خب، چه کار کرد؟
- چه کار کرد؟! در کمال آرامش گفت اگر داری با تنگدستی پیامبر و اصحابش مقایسه میکنی، آن مال وضعیتی بود که همه تنگدست بودند. اما وقتی نعمتهای خدا فراهم باشد، صالحان برای استفاده کردن سزاوارترند تا بدکاران...
- عجب! سبحان الله... خب، تو چه گفتی؟
- چه گفتم؟ چه میتوانستم بگویم؟!
فردا دستهجمعی رفتیم پیش جعفر. گفتم:
- دیروز #سفیان_ثوری آمده و نتوانسته خوب دلایلش را توضیح بدهد. حالا ما میخواهیم با دلایل محکم قرآنی، محکومت کنیم.
گفت:
- چه بهتر از دلیل قرآنی؟ میشنوم.
شروع کردیم. آیه «و یُؤثِرون علی أنفسِهم و لو کان بهم خَصاصة» را خواندیم. به «یُطعمون الطعامَ علی حُبِّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً» استناد کردیم. از کسانی حرف زدیم که کمترین داراییشان را هم بخشیدند و خدا هم در قرآن مدحشان کرد...
خوب که شنید، پرسید:
- شما که به قرآن استناد میکنید، ناسخ و منسوخش را میشناسید؟ محکم و متشابهش را از هم تشخیص میدهید؟
- یک چیزهایی میدانیم البته، اما خب... راستش... چطور؟
- بدبختی شما از همین است. احادیث #پیامبر هم مثل #قرآن. تا درست نشناسی، نمیتوانی حکم صادر کنی. این آیات ربطی به حرام بودن نعمتهای خدا ندارد. ستایش مردمیاست که آنچه مخصوص خودشان است را -بی آنکه واجب باشد- به اختیار خود به دیگران میدهند و خدا هم پاداششان میدهد. بعد از آن هم خدا دستور جدیدی داد که بر اساس آن، کسی که خانوادهاش نیازمند است، اول باید به خانوادهاش برسد...
گفت و گفت. از این که #ابوبکر هم فقط یکپنجم مالش را برای غیر ورثهاش وصیت کرد. این که #سلمان هم ذخیرهی سالیانه داشت و #ابوذر هم از شتران و گوسفندان خودش میخورد و میبخشید. که اگر هدف، فقیرانه زیستن بود، خدا دستور نمیداد ثروتمندان خمس و زکات بدهند و فقرا را از فقر دربیاورند. از حکومت #سلیمان گفت و خزانهداری #یوسف و توانایی #ذوالقرنین. او میگفت و ما آب میشدیم. خوب که دلایلمان را شست و گذاشت کنار، گفت:
- در مسائلی که اطلاع ندارید، نظر ندهید. به اهل فهمش رجوع کنید. جهالت را هم بگذارید برای اهلش، که برخلاف دانش، طرفدار زیاد دارد!
⭕️ قرُق!
یک مدینه بود و یک جعفر بن محمد. قدم که به حمامم گذاشت، پریدم جلو.
- خوش آمدی پسر پیغمبر... زودتر اطلاع میدادید... چند لحظه صبر بفرمایید حمام را قرق کنم.
- قُرُق چرا؟ لازم نیست.
سنت رایج کار ما بود. نه فقط امرا، هر کسی از محترمان و بزرگان که میآمد حمام را قرق میکردیم. گفتم:
- تعارف نکنید؛ چرا لازم نیست؟
گفت: «مؤمن، سبکبارتر از این حرف هاست».
برشهایی از کتاب #داستان_راستان_در_هشتاد_دقیقه | محمدجواد میری | بازنویسی اثر ماندگار استاد شهید مرتضی مطهری | انتشارات میراث اهل قلم (کتاب دانشجویی)، چاپ اول، ۱۳۸۹
@smjmiry