شارا - شبکه اطلاع‌رسانی روابط‌عمومی
2.38K subscribers
25.7K photos
957 videos
246 files
14.5K links
رسانه‌ای برای روابط‌عمومی
تماس با مدیر کانال: @kargozar80
تکمله مباحث را در سایت شارا دنبال کنید...
www.shara.ir

https://kpri.ir/ مرکز تخصصی دانلود روابط‌عمومی ایران
Download Telegram
ثبت 98 میلیون #آگهی در برنامه #دیوار در سال 98

یک سوم از کل آگهی های اپلیکیشن #دیوار مربوط به کسب وکارهاست

در سال گذشته، 98 میلیون و 754 هزار #آگهی در دیوار منتشر شده که به طور میانگین شامل روزانه 270 هزار آگهی است. این میزان نسبت به سال 97، 37 درصد رشد را نشان می دهد. 14 بهمن سال گذشته، رکوردار ثبت بیشتری آگهی روزانه در دیوار است.

در ادامه با #شارا همراه باشید:

https://www.shara.ir/view/44388/
#دیوارها مکانی برای معرفی #روابط‌عمومی

شاید نتوان رسما نام این فعالیت ها را روابط عمومی گذاشت، ولی همین #دیوار_نوشته‌ها و اعلامیه های دیواری که توسط خرده نهادهای اقتصادی صورت می گیرد بخشی از فعالیت های روابط عمومی از جمله: معرفی، خبر و گزارش (از نوع فعالیت خود)، چاپ و پخش اقلام تبلیغی را انجام می دهد.

در ادامه با #شارا همراه باشید:

https://www.shara.ir/view/1970/
👋 نوجوان دیوارنگار، آذرخشی در دل شب

هرمز دیّار - صبح روز ۲۹ سپتامبر ۱۹۸۱ کارگران بوتوشانی، شهری در شمال شرقی رومانی، مطابق معمول سرِ کار می‌رفتند. کارکنان رستوران‌ها و فروشگاه‌های اُلدسِنتر نیز در مسیر خود از مقابل ساختمان مجلل کمیته‌ی حزب کمونیست عبور می‌کردند که ناگهان چیزی روی دیوار ساختمان حزب دیدند که آنها را به‌شدت تکان داد. روی دیوار با حروف درشت نوشته بودند: «از ایستادن در صف‌های بی‌پایان خسته شده‌ایم!» چنین نوشته‌ای در دوران رژیم کمونیستی چائوشسکو برتافتنی نبود. تازه این اول ماجرا هم نبود؛ قضیه‌ی دیوارنوشته‌ها از هفده روز قبل شروع شده بود. با این پیام‌ها:

«هم‌شهری‌ها! باید از نقشمان در جامعه آگاه باشیم و به وضعیت موجود قاطعانه نه بگوییم.»

«در لهستان، مردم آزادیِ واقعی به دست آورده‌اند، آنها اتحادیه‌ی همبستگیِ کارگری و ولایتی دارند. مردم لهستان، حتی اگر با همان مشکلات غذاییِ ما دست‌به‌گریبان باشند، واقعاً به حقوق خود دست یافته‌اند.»

«دیگر نمی‌توانیم بدبختی و بی‌عدالتی را در این کشور تحمل کنیم.»

«هم‌شهری‌ها! میهن ما در وضعیت اقتصادیِ بغرنجی قرار دارد. بدهیِ خارجی کشور به ده میلیارد دلار رسیده و روزنامه‌ها وضعیت را گل‌وبلبل نشان می‌دهند.»

«ما دموکراسی می‌خواهیم!»

سرانجام در شب ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۱ موگور از خانه بیرون زد تا نارضایتی‌اش را از وضع موجود ابراز دارد. مقداری گچ در خانه داشت. از همان گچ‌هایی که جنگل‌بانان استفاده می‌کنند و به‌راحتی پاک نمی‌شود. آن شب روی سه صفحه‌ی فلزیِ (پَنِل) حصارِ سازمان «خانه‌ی فرهنگِ» بوتوشانی شعارهایی نوشت. از همین رو، بعداً سازمان امنیت نام «پنل» را روی پرونده‌ی او درج کرد.

در زمانی که تقریباً همه‌ی مردم از ترس سکوت اختیار کرده بودند کار موگور بسیار جسورانه بود. موگور هر شب به نقطه‌ای از شهر می‌رفت و شعارها یا پیام‌های مختلفی می‌نوشت. کار او به قدری پخته و سنجیده بود که کارشناس روانشناسی‌ای که با سکوریتاته (سازمان جاسوسی رومانی) همکاری می‌کرد، پس از بررسی اوضاع، اعلام کرد که نوشته‌ها باید کار فردی جاافتاده باشد، کسی که دست‌کم سی سال دارد.

موگور در چند ‌هفته، تا هنگام دستگیری‌اش حدود ۲۴ دیوارنوشته برجا گذاشت. او بعدها، طی بازجویی، گفت که گاه از نوشتن دیوارنوشته‌ها دلهره داشتم و هر کلمه‌ای را که می‌نوشتم، از ترس مأموران، به چپ‌وراست نگاه می‌کردم؛ با این حال، ‌باید آن را می‌نوشتم تا هم‌وطنانم از حقیقت آگاه شوند.

فارغ از این که او را مسموم کرده‌اند یا نه، مأموران امنیتی زندگی‌اش را جور دیگری ویران کردند. وارسیِ سوابق بازجوییِ والدین موگور و دوستانش، و نیز سوابق شنود مکالمات آنان نشان می‌دهد که چطور حکومتی تمامیت‌خواه، نزدیک‌ترین روابط دوستانه را مخدوش می‌کند. از جمله، مادرش، تحت استرس و فشارهای وارده، آماده بود تا تقصیر او را به گردن بگیرد. او گفت که به‌عنوان یک مادر مجرد آنقدر گرفتار بوده که نتوانسته پسرش را درست‌وحسابی تربیت کند و پدرش مصرانه از موگور می‌خواست که بر خاک بیفتد، توبه کند و سوگندهای میهن‌پرستانه یاد کند!

دوستانش نیز تا می‌توانستند از او کناره می‌گرفتند. موگور دانش‌آموز سخت‌کوشی بود، اما در امتحانات ورودیِ دانشگاه عمداً او را ‌مردود کردند و به قول مادرش بال‌هایش را چیدند و «زنده‌به‌گورش» کردند.

موگور پس از اتمام دوره‌ی دبیرستان، در امتحانات دانشکده‌ی مطالعات اقتصادی شرکت کرد اما با چندصدم اختلاف نسبت به آخرین ورودی، پذیرفته نشد. این مرد جوان سعی کرد که سال بعد وارد دانشگاه شود اما وضعیت سلامتی‌اش بدتر شد. در سال ۱۹۸۳ باید خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی می‌کرد و از همین رو مورد معاینات طبی قرار گرفت. تصادفاً در طی آزمایش‌های پزشکی معلوم شد که به سرطان خون مبتلا شده است.

سرانجام موگور، در ۱۳ فوریه‌ی ۱۹۸۵، در حالی که تنها بیست بهار از عمرش گذشته بود، در بیمارستان جان باخت. آخرین کلماتی که مادرش از زبان موگور شنید این بود که «مادر! آنها چه جلادهایی می‌توانند باشند.» او در ۵ مارس در گورستان بوتوشانی به خاک سپرده شد.

صلیبی که بر مزارش نصب شده پایان غم‌انگیزِ او را به اختصار بیان می‌کند: چیزی نمی‌خواهم، و چیزی ندارم جز مادری که به او عشق می‌ورزم و جز آن، یک گورِ سرد.

موگور در ابتدای دهه‌ی ۱۹۸۰، رؤیاهایش را با گچ بر #دیوار_استبداد_و_بیداد نگاشت. رؤیای او برای مردمان میهنش بلافاصله برآورده نشد. با این حال، اقدام بی‌باکانه‌ی او، همچون آذرخشی در دلِ شب، در یادها باقی ماند.

در انتهای همان دهه‌، شعله‌ی پنهانِ وجدان، که موگور، و دلیرانی مثل او برافروخته بودند، سرانجام زبانه کشید، سراسر رومانی را درنوردید و حکومت ستمکارِ چائوشسکو را با سرعتی حیرت‌آور به زیر کشید.

منبع: aasoo

🧩🎯