مدرسه شرف‌الدین
1.45K subscribers
269 photos
37 videos
7 files
240 links
مدرسه تخصصی علوم انسانی و هنر
(دبیرستان و هنرستان متوسطه دور دوم)

برای ثبت‌نام👇🏻
🌐sharafolin.ir
🔗instagram.com/sharafodin
Download Telegram
#عدالت مهم‌تر است یا #آزادی؟

🔹 در پاسخ به این سوال جواب‌های گوناگونی می‌توان داد، اما آنچه فضا را برای ما روشن می‌کند تصور جامعه‌ای آزاد اما طبقاتی و ناعادلانه است.

🔹 در این جامعه به پشتوانه نبود ساختارها و تفکرات عدالت خواهانه افرادی به ثروت بادآورده و انبوه رسیده و جامعه به سمت تمرکز ثروت در افراد و نهادها می‌رود، به دنبال تمرکز ثروت، تمرکز قدرت هم بوجود می‌آید و جریان‌ها برای حفظ قدرت خود به سمت مراکز تاثیر گذار اجتماعی مانند رسانه، دانشگاه، حوزه و آموزش متمایل می‌شوند و با نفوذ در آن بر افکار و ذهن ها تاثیر می‌گذارند.

🔹 بدین ترتیب در حالی که در ظاهر آزادی وجود دارد اما با کنترل و مهندسی ذائقه‌ها و افکار عملا آگاهی‌ای شکل نمی‌گیرد یا فرصت بروز پیدا نمی‌کند و بدین ترتیب صرفا یک آزادی خنثی و ظاهری به وجود می‌آید.

🔹 در پی این رخداد آزادی تحریف شده و با محدود کردن آن به مطالباتی مثل محیط زیست و آلودگی هوا -آن هم بصورتی که علت‌ها و منشاءهای اصلی مورد سوال قرار نگیرد- توجه فطرت‌های انسانی را از ابعاد دیگر آزادی منحرف می‌کنند.

🔸 یادداشت با توجه به کتاب «امام علی (ع)؛ عدل و تعادل»

#مطلب_ارسالی
#محمدصادق_امانی

🔴 @sharafodin_ir
🔷 وضعیت تحصیل علوم انسانی، در مناطق محروم ایران (بر مدار تحصیل نگارنده)

🔸در دوره‌ی ابتدایی، به تاریخ علاقه‌مند شدم و به دنبال آن به علوم انسانی گرایش پیدا کردم. اوایل همه چیز خوب بود و همه مرا تشویق می‌کردند. تصور کنید یک دانش‌آموز ابتدایی بودم که به‌خاطر خواندن کتاب‌های ثقیل تاریخی، حرف‌های قلمبه می‌زد. اوضاع به همین منوال بود تا آن‌که وارد دوره‌ی راهنمایی شدم.

🔸معلم تاریخی داشتیم که هم‌زمان جغرافیا و اجتماعی و پرورشی درس می‌داد و لیسانس الهیات داشت. این‌طور شخصیتی بالذات برای توی ذوق خوردن امثال من کافی بود، اما حضور دبیران ادبیات خلاق و باسواد -که خدایشان حفظ کند- موجب شد تا شمع ذوقمان به کلی کور نشود و به‌تبع آن، به ادبیات هم گرایش پیدا کردم. آن دوره بود که متوجه شدم اوضاع آن‌طور که فکر می‌کردم نیست.

🔸در واقع ارزش درس‌ها با هم برابر نبود. اطرافیان هم دیگر از حرف‌های من ذوق نمی‌کردند و معمولا وسط صحبت‌ها می‌پریدند و می‌گفتند: خب خوبه حالا! ولی دیگه بچسب به ریاضی و علوم، اینا به دردت نمی‌خوره.
در نهایت، دوره‌ی راهنمایی گذشت و آزمون دادم و وارد دبیرستان نمونه‌ی شهر شدم که متوجه شدم سال اول دبیرستان درس تاریخ نداریم!

🔸اواخر سال اول که صحبت از انتخاب رشته شد، تنها من خواستار ورود به رشته‌ی علوم انسانى بودم.
علی‌رغم تلاش‌هایم نتوانستم كسى را راضی به انتخاب علوم انسانی کنم و مدرسه، کلاس علوم انسانی تشکیل نداد.

🔸من هم ناگزیر از فشار اطرافیان و جو و محیط نامناسب دیگر مدارس، علوم تجربی را انتخاب کردم و یک سال دیگر را با هر مکافاتی که بود، سر کردم. در پایان سال پس از اعلام نتایج، بدون درنگ فرم درخواست تغییر رشته را پر کردم. گرفتن آن فرم هم ماجرایى داشت. مشاور مدرسه فرم را نمی‌داد و هر بار بهانه جدیدی می‌آورد.

🔸زمانی که نهایتا با رضایت پدرم و اصرار دبیر ادبیاتمان فرم را به من داد، گفت: «بگیر اما خودت رو بدبخت میکنی». و من سرخوش از تغییر رشته‌ام به انسانی، بدون توجه به نکوهش‌های دوست و آشنا و فامیل، تابستان را سر کردم.

🔸اول مهر، راس ساعت ۷:۳۰ جلوی در مدرسه بودم. دریغ از یک دانش‌آموز در مقابل در آهنی بسته‌ای که آن لحظه برایم منفورترین شیء عالم بود. نهایتا ساعت هشت مدیر مدرسه با متانتی خاص در مدرسه را باز کرد و خوش‌آمد گفت. وقتی فهمید که من آن دانش‌آموز تغییر رشته‌ای معروف هستم، با حالتی تاسف‌بار، همراه با لبخندی ساختگی، شبیه احمقی که زندگی خودش را نابود کرده به من نگاه می‌کرد.

🔸آن سال ما تا حدود آذرماه دبیر تاریخ نداشتیم. دبیر روانشناسی‌مان در اصل معلم دین و زندگی بود. دبیر جامعه‌شناسی را کلا چهار یا پنج بار دیدیم. دبیر آرایه‌های ادبی‌مان پایه‌های تشبیه را دقیقا نمی‌دانست. دبیر تاریخ‌ادبیاتمان یک مبلغ مذهبی بود.
کلا وضعیت خوبی نداشتیم. روزی ده بار دعوا میشد و همکلاسی‌ها و هم‌مدرسه‌ای‌های جدید به جان هم می‌افتادند. گاهى معلم‌ها را هم تهدید می‌کردند. آن سال هم هر طوری که بود گذشت.

🔸آذرماه سال سوم دبیر تاریخمان معرفی شد و سر کلاس آمد. آشنایی با این شخص، شاید از بزرگ‌ترین شانس‌های زندگی من بود. در پایان سال، ایشان را به‌عنوان مدیر دبیرستانی منصوب کردند که شیفت مخالف مدرسه‌ی قبلی من بود. ایشان در حالت یک منجی، ما را از آن -به‌اصطلاح- مدرسه نجات داد و کلاس علوم انسانی را ایجاد کرد و ما به مدرسه‌ی جدید انتقال یافتیم.

🔸تفاوت مدرسه‌ی جدید و مدرسه‌ی قبلی مثل عرش و فرش بود، اما باز هم مشکلاتی داشت. علی‌رغم مدیریت قوی، دبیر فلسفه‌ی ما، در اصل معلم دینی بود که هیچ تخصصی در فلسفه نداشت. از بین دو دبیر ادبیات، هیچ‌کدام حاضر به تدریس درس قافیه و عروض و سبک‌شناسی نشدند و... اما به هرحال، قوت مدیریت، برای ما دلگرمی بود و این خود فرصتی شد تا ما بتوانیم حداقل یک سال تحصیلی را آن‌طور که می‌خواستیم طی کنیم.

🔸الان که این متن را می‌نویسم، دانش‌آموزی هستم که کنکور علوم انسانی داده‌ام و با هر سختی و ناملایمتی که بوده، دوران تحصیلم را به پایان برده‌ام.

#مطلب_ارسالی
#احسان_علیپور فارغ‌التحصيل دبيرستان ابوريحان بيرونى شهرستان دلفان

🔴 @sharafodin_ir